به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ سیروس امیدوار عضو هیئت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی و پژوهشگر حوزه عدالت در نظریهها و سیاستهای اقتصادی در یادداشتی با عنوان «هدف علم اقتصاد» یا «اهداف مختلف اقتصاددانان»؟ به تفاوت علم اقتصاد و اقتصاددانان پرداخته است:
در مورد «هدف علم اقتصاد» و نقش آن در هدایت فعالیتهای آموزشی و پژوهشی، مطالبی خوانده یا شنیدهایم؛ اما شاید کمتر این پرسش اساسی برای ما مطرح شده باشد که آیا «هدف علم اقتصاد» اساساً عبارتی بامعناست؟ به نظر میرسد پاسخ این پرسش حداقل به دو دلیل منفی باشد. اولاً اگر «علم اقتصاد» را مجموعهای کم یا بیش سازگار از مفاهیم و گزارهها در نظر بگیریم، چنین مجموعهای، موجودی برخوردار از شعور و اراده نیست که بتواند در مورد این که هدف یا اهدافش باید چه باشند تصمیم بگیرد؛ بلکه این اقتصاددانان هستند که همچون سایر انسانها هر یک در چارچوب نظام ارزشی خود، در تلاش برای تحقق اهدافی هستند. میتوان گفت در عبارت مذکور، از آرایه ادبی تشخیص (personification) یا جانبخشی؛ یعنی انتساب برخی ویژگیهای انسانی به غیرانسانها و در اینجا انتساب ویژگی هدفدار بودن به مفاهیم و گزارهها استفاده شده است.
ثانیاً امر واقع این است که «علم اقتصاد» همچون هر شاخه دیگر معرفت بشری، در مقام تحقق، مجموعهای است که کم یا بیش در جهات مختلف در حال بسط بوده است و از این رو میتوان پرسید که هم اصل بسط آن و هم میزان و چگونگی بسط آن در جهات مختلف را چگونه میتوان تبیین کرد؟ به نظر میرسد یک تبیین قانعکننده این باشد که هر اقتصاددانی تلاش کرده است تا علم اقتصاد را در جهاتی بسط دهد که با اهداف مورد نظر وی هماهنگ هستند. از این رو علم اقتصاد موجود، محصول اهداف اقتصاددانان مختلف است.
در دفاع از این تبیین میتوان گفت که اهداف هر انسان و بویژه هر اقتصاددان، یکی از عناصر سازنده انتظارات وی از علم اقتصاد هستند. یکی دیگر از عناصر سازنده این انتظارات، تعریف مقبول یک فرد از این علم است. همچنین میتوان گفت رایجترین تعریف علم اقتصاد، تعریف پیشنهادی رابینز (۱۹۳۵) به این نحو قابل صورتبندی است: «علم اقتصاد علمی است که رفتار انسان را به منزله رابطه بین اهداف و منابع کمیابی که کاربردهای رقیب دارند مطالعه میکند.». حال ممکن است فردی از یک سو این تعریف را بپذیرد و از سوی دیگر بر این باور باشد که ساحت دانش از ارزش پیراسته است یا اگر دانش به ارزش آلوده است باید پالایش لازم صورت گیرد تا به این شیوه، شراب ناب دانش (به تعبیر فرانسیس بیکن) حاصل شود.
اما چنین فردی باید توجه کند که کاربرد کلمه «بهینه» در تعریف فوق که آشکارا بار ارزشی دارد، نشاندهنده آن است که هم ارزش در قلب تعریف مقبول وی از دانش اقتصاد رسوخ دارد و هم نمیتوان در مقام تحقق، دانشی فارغ از ارزش داشت زیرا دانش هم در مقام پیدایش و گسترش و هم در مقام داوری به ارزش وابسته است. میتوان نشان داد که مسیر عمده این وابستگی دانش به ارزش نیز، وابستگی دانش به مسئله و وابستگی مسئله به ارزش است.
با این توضیحات میتوان جدول مقایسه مکاتب مختلف علم اقتصاد را که در پست قبلی آمده است بهتر درک کرد. به نظر میرسد قابل دفاعترین تبیین برای توضیح امر واقع وجود مکاتب اقتصادی مندرج در این جدول، این است که اولاً اقتصاددانان مختلف با مسائل مختلفی مواجه بودهاند و ثانیاً حتی اگر فرض کنیم که تمامی اقتصاددانان با مجموعه یکسانی از مسائل مواجه بودهاند، رتبهبندی و وزندهی مسائل نزد آنان متفاوت بوده است و این تفاوت خود تا حد زیادی از نظام ارزشی آنان نشأت گرفته است.
البته در این میان، آن ارزشی که در رأس نظام ارزشی یک اقتصاددان قرار گرفته است نقش قاطعی در شکل دادن به جهت فعالیت پژوهشی وی و به این طریق در بسط علم اقتصاد در جهات مختلف داشته است. بنابراین میتوان انتظار داشت که با قرار گرفتن ارزشهای مختلفی از قبیل آزادی، کارایی، توسعه، عدالت در رأس نظام ارزشی یک اقتصاددان، علم اقتصاد در مسیرهای مختلفی بسط پیدا خواهد کرد. در پستهای بعد در این باره بیشتر بحث خواهد شد.