فرهنگ امروز/ متین محجوب
نمایش «حشره» از آن اجراهایی است که نمی توان به راحتی قضاوتش کرد، شاید علتش این باشد که آنقدر معما برایت خلق می کند که در طول نمایش فرصت کافی برای حل کردن همه آنها نداری و تا ساعتها بعد از پایان نمایش هم دنبال پیدا کردن رازهایی هستی که از لابلای استعاره ها با خودت به بیرون سالن آورده ای. جهانی که این نمایش به تصویر میکشد، جزئیات بسیاری برای کشف کردن دارد و بیش از آنکه جهان نمودها باشد، مملو از نمادهاست. فرم و محتوا هم به خوبی با یکدیگر همسو شده اند: یک اجرا با نیمه ای صامت و نیمه ای با کلام از دلقک های مسخ شده ای که زبان های بزرگی از دهان شان آویزان است اما تکلم ندارند. فارغ از موقعیت محور بودن ساختار این اثر و تصویرسازی های موفق آن و همچنین گذشته از سبک فانتزی و مبتنی بر تخیلِ این اجرا، اما همچنان پیدا کردن ایده اصلی نمایش حشره، سوال کلیدی هم بیننده ای خواهد بود، سوالی که شاید سرنخش در تک جمله ای است که دو بار در این اثر آن را می شنویم، یک بار دقیقا در نقطه شروع و دیگری عینا در نقطه پایان اجرا، جمله ای که «بچه دلقک» با صدای بلند می گوید: یعنی دیگه ما «چی» نداریم. «چی» عامل مسخ دلقک هاست، کسی که تکلم را از آنها گرفته، تخیل و رویا را بر آنها ممنوع کرده، محبت کردن را گناه نابخشودنی خوانده و دنیا را سیاه و سفید کرده است، بدون هر رنگ و آوایی...
همه جهانی که تدارک دیده شده تا روی صحنه بیاید، می بایست به جان مخاطب سرازیر شود و احتمالا این شیبِ معانی به سمت صندلی مخاطب، حلقه مفقوده ای است که انتظار می رفت سازندگان این اثر بیشتر به آن توجه داشته باشند. این موضوع را از همان نقطه صفر، یعنی مواجهه با پوستر نمایش هم می توان تا حدودی دریافت کرد و از زمانی که وارد سالن می شویم تا لحظه آخر نیز مشهود است. به نظر می رسد که به رغم معانی پیچیده و جذابی که در صحنه موج می زند، دغدغه برای انتقال این معانی کمتر مورد توجه قرار گرفته است. به هرحال تردیدی وجود ندارد که کارگردان به دنبال ساخت یک جهان متفاوت و خاص است که با آشناییزدایی کاملا عجیبن شده و طراحی و جزئیاتی که در میزانسنها به دست آمده هماهنگ با موقعیت و معانی مدنظر نمایش، ساخته و پرداخته شده است.