فرهنگ امروز/ پژند سلیمانی
تصاویری که برای تبلیغ اجرای «بیگانه در خانه» به نویسندگی و کارگردانی سید محمد مساوات دیدهایم ما را آماده میکند برای تجربه فضایی غریب و متفاوت. آنطورکه اگر تا به حال هیچ اجرایی از مساوات ندیده باشیم هم دستمان میآید که قرار است وارد یک فضای غریب و غیرمعمول شویم. در تبلیغات اجرا هم میتوان دید که قرار است فضای گوتیک را تجربه کنیم. فضایی که همانطورکه جرالد.اچ.هاگل گفته، پر از اضطرابهای درونی که متاثر از صحنههای آشفته است. این آشفتگی و هراس طی اجرا به مرور به تماشاگر تزریق میشود. یعنی یک تصویر جهت تبلیغ و آمادهسازی برای دیدن اجرا و سپس دیدن اجرا که از ابتدا تماشاگر را با فضایی گوتیکوار همراه و به تدریج آن را زیاد و در نهایت با تمامی عوامل دیداری و شنیداری، مخاطب و صحنه را لبریز میکند از این فضای وهمبرانگیز. مضمونِ این اجرا همچون بسیاری از فضاها، داستانها و اجراهای گوتیک، به لحاظ ساختار داستانی قابلیت آن را دارد که به سمت جنایی-پلیسی برود. اما بهکارگیری تمامی عوامل صحنه در جهت این وهم ساختگی و عدم اطمینان از آنچه ما «حقیقت» داستانِ اجرا مینامیم، همه ما را به فضایی گوتیک نزدیک میکند. «غریبه بد است.» دیالوگ یکی از آدمهای نمایش «بیگانه در خانه». او میگوید «Schlecht» که همان بد است به زبانی بیگانه. به زبانی غریبه. ما از ابتدای نمایش با زبانی بیگانه، رویایی بیگانه را میشنویم از زبان زنی با پوششی ناشناخته و بیگانه. همه این عوامل و بسیاری از نشانهها بیآنکه بخواهیم ما را سوق میدهد به نمایشی گوتیک که شاید بتوان برخی از عوامل گروتسک و سوررئال را در آن یافت که همه آنها میتوانند به سبب همان گوتیک بودن اجرا تلقی شوند. نویسنده، آدمهای نمایش را یکییکی به ما معرفی میکند، ما را با آنها آشنا میکند و بعد در ذهن ما آن القاب و چارچوبها را میشکند و آشناییزدایی رخ میدهد. زن و شوهری که در یک خانه قدیمی در قلب آلمان زندگی میکنند و همسایهای عجیب دارند. به سبب شیوه اجرایی و امکان مشاهده چند زاویهای برای مخاطب، نظرگاه متفاوتی را برای تماشاگر فراهم میکند. نظرگاهی درونیتر و شخصیتر. تماشاگر میشود بیگانهای درون خانه که کارگردان و نویسنده، او را در دل داستانش قرار داده است. این نظرگاه تا وقتی که دلیل حضورش برای تماشاگر روشن و مشهود میشود، در حد یک شیوه اجرایی و روایی میماند. اواسط اجرا، این نظرگاه لو میرود. دوربین سوم شخص غایب، میشود سوم شخص حاضر. سومشخصی که بدل میشود به یکی از آدمهای نمایش. سومشخصی که تا اواخر اجرا همانطور از دید باقی آدمهای نمایش و نه از دید تماشاگر پنهان میماند. محمد مساوات با هوشمندی هر چه تمامتر، توسط بازی با این نظرگاهها، مدام داستان و مفهوم بیگانه را برای ما جابهجا میکند. تعاریف و مفاهیم ذهنی و ضمنی بیگانه و آشنا مدام عوض میشوند، ترکیب میشوند و ائتلاف ضدین به وجود میآورند که مفاهیم را در ذهن آدمهای نمایش و در ذهن تماشاگر تغییر میدهند. این شیوه اجرایی پیش از این در سال 2013 در نمایش «میس جولی» برداشتی آزاد از نمایش استرینبرگ در سالن شابونه برلین به روی صحنه رفت. در آن اجرا، از ابتدا کارگردان کار خانم کیتی میتچل، ما را وارد داستان میکرد. یعنی مخاطب با آگاهی بر اینکه قرار است فیلمی ساخته و پخش شود روی صندلیاش مینشست. از هر بازیگر دو تا روی صحنه، با شمایلی مشابه حرکت میکردند. فقط در جایی که کلوزآپ ساخته میشد، بازیگر اصلی روبهروی دوربین قرار میگرفت. یعنی ما از هر بازیگر دو تا در دو جای مختلف صحنه داشتیم. مثلا اگر بازیگری از پلههای خانه بالا میرفت و ما از پنجرهای که روی صحنه ساخته شده بود، او را میدیدیم که پرده اتاق را تا نیمه میکشد و بعد روی تخت میخوابد، دید ما محدود میشد به همان نیمه باز پرده، اما بازیگر اصلی در همان نقش، با لباسی یکسان روی صحنه، در جایی دیگر، درست جلوی چشم تماشاگر روی نیمه تختی ساختگی دراز میکشید و دوربین بالای سرش، کلوزآپی با نورِ دلخواه ایجاد میکرد. شاید تمامی اینها در اجراهای محمد مساوات به کار گرفته شده باشند، اما اینکه آیا او این اجراها را دیده است یا فقط ایده گرفته است، اهمیتی ندارد. این مهم است که مضمونی جدید با امکانات نمایشی ایران به بهترین و زیباترین شکل ممکن روی صحنه میرود و این شیوه و ایده را ارتقا میدهد. بازمیگردم به ردیابی مضمون در همه وجوه اجرا و لذت کشف این ردیابی برای مخاطب. تم به درستی به خوردِ داستان و اجرا رفته است و در تمامی طول اجرا به چشم میآید. اینکه جایی از اجرا انگشتری گم شود و جای دیگری در رویای یک نفر دیگر متجلی شود، شاید منطقی نباشد ولی زندگیهای موازی را در ذهن متبادر میکند که جایی همپوشانی دارند و درون هم فرو میروند و چیزی از یکدیگر میگیرند و به دیگری میبخشند، بیآنکه خودشان قدرت و اختیاری داشته باشند. تقدیر، میشود تصمیم کارگردان و نویسنده در جاگذاری این عوامل و علتها. معلول میشود، راوی داستان، یا همان آدم نمایش که از نظرگاه خود تحتتاثیر این روایت و تقدیر ساختگی نویسنده قرار گرفته و این رخداد را معجزه مینامد. و اما سکوت جان کیج. هرچند آدمهای این نمایش از سکوت جان کیج اطلاعی ندارند و در دیالوگهای خودشان میگویند که «خودش هم نمیدونست چرا سکوت کرده.» باید گفت در مقالات متعددی دلیل و الزام این سکوت بسیار و بسیار نوشته شده است. فقط به دلیل اجرای آن در نمایش، باید بگویم با توجه به یادداشتی که نیکیل ساوال از این سکوت نوشته است، از زبان کایلی گان درباره چرایی این داستان صحبتهای زیادی کرده که یکی از آنها علاقه کیج به ذن است. با توجه به تمامی مقالات و بررسی زندگی کیج باید گفت او میخواسته در دنیای شلوغ مدرن سکوتی را سبب شود که برای موسیقی و شنیدن آن الزامی و حیاتی است، چرا که هر ملودی به سبب سکوتها شنیده میشود. بدون سکوت، صداهایی سرسامآور شنیده میشوند. یعنی موسیقی مدرنی سازگار شده با شلوغی دنیای مدرنی که در آن زندگی میکنیم. اینکه آدمهای نمایش از چرایی ماجرا بیخبرند یا آن را پنهان میکنند، باز همراهی با مضمون اصلی اجراست. بیگانگی. درباره کار سید محمدمساوات همان جملهای را به کار میبرم که کیت کلاوی در روزنامه گاردین راجع به اجرای «میس جولی» نوشت: «به همان اندازه که این اجرا تئاتر است، وجوه سینمایی و نقاشی هم دارد.» و من وجه روایی و داستانی را به تمامی اینها اضافه میکنم. روایت و داستانی که هیچ چرایی را بیپاسخ نمیگذارد و در جایی علتها را آنچنان برای ما روشن میکند که هر معلولی را رها نکنیم، جایی از ذهن نگه داریم تا باز خط داستانی و آدمهای نمایش ما را به آن بازگردانند و پاسخ سوالاتمان را بگیریم. مهم نیست این پاسخ چقدر منطقی باشد، مهم اینجاست که پاسخ با منطق داستانی و همراستا با فضای گوتیک ساخته شده در نمایش همخوانی داشته باشد که دارد.
اعتماد