به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ متن زیر با عنوان آثار فلسفی را چگونه بخوانیم؟، یادداشتی است از اینا پرتوریوس که توسط سید مجید کمالی ترجمه شده است:
از میانِ کارهایی که انسان میتواند انجام دهد، از شریفترین هایش، خواندن است. وقتی اثری را میخوانی، به تدریج که در خواندن پیش میروی، خوانده هم میشوی؛ خود را اگر به دستِ این خواندهشدن بسپاری، تهی میشوی؛ تهی شدن از کلماتی و پر شدن با کلماتی دیگر. اینگونه است که خواندن، همان فراخوانده شدن به شنیدن میشود. 'دور' اما اینجاست که ما چون توانِ شنیدن نداریم، توانِ خواندن هم نداریم. هجوم به این دور، کارِ کسانی میتواند باشد که دل در گرو تفکر دارند.
مدتها پیش یکی از دوستانم مرا قانع کرد که «وجود و زمان» هایدگر اثری بزرگ و دورانساز است؛ پس از آن بود که این کتاب را خریدم. این در حالی بود که در کتابخانه شخصیام، مجموعه آثار کانت و یا آثاری همچون پدیدارشناسی روح هگل به چشم میخورد. راستش را بخواهید، هیچگاه دلیل خریداری این همه کتاب برای خودم روشن نبود. با وجود این، پس از ۹ سال تحصیل در رشته علوم انسانی و ۹ سال دیگر تحصیل و کار در دانشکدههای مربوط به این رشته، کسی در اعماق درونم، آن به آن، با من نجوا میکرد: «تو به عنوان زنی اهل اندیشه، باید آثار فیلسوفانی چون کانت، هگل، شلینگ، شلایرماخر و بالطبع کییرکگار، اگوستین، توماس، سارتر، راولز، بارت، یونگل و اسلوتردیک و … را خوانده باشی».
این کیست که در درون من است؟ از من چه میخواهد؟ او محق است یا نه؟ برآنم که در باره چنین پرسشهایی به تفصیل نکاتی را به بحث بگذارم.
در خاطرم هست که پس از آنکه کتاب وجود و زمان را تهیه کردم، پشت میز تحریرم نشستم و با حالتی مملو از اشتیاق از صفحه اول آن شروع به خواندن کردم. با خود میاندیشیدم، در توان من است که چنین اثری را، که عالمی را به تکاپو آورده است، بارها بخوانم و به نحوی بنیادی بر روی آن کار کنم. اما به صفحه ۱۵ که رسیدم، از مطالعه دست کشیدم؛ دلیل این کار روشن بود: من این اثر را نمیفهمیدم. یا به بیانی بهتر، متوجه شدم که این مرد، هایدگر، دارد با بازیهای زبانی خلافآمد خود، روح و ذهن مرا به کلی از آن خود میکند. علاقهای به این سر سپردن نداشتم. حوالی عصر بود. خودم را روی کاناپه انداختم. لیوانم را از نوشیدنی پر کردم و در حالی که به نوای آهنگی فرحبخش گوش میدادم، کتاب وجود و زمان را از میانه آن باز کردم، کمی خواندم، سپس آخرین صفحات آن و بعد اوایل آن را مطالعه کردم. لجوجانه به نقشهای فرشی که زیر پا پهن بود نگریستم. اینبار، عبارات هایدگر قابل تحمل مینمود. دومین لیوان را که نوشیدم، کلماتش به کلی راحت و آسان شد.
چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که متوجه شدم دارم برای یکی از دوستان توضیح میدهم که من هایدگر را خواندهام. گفتو گوی خوب و جذابی بین ما در گرفت.
دقیقاً یادم نیست اما فکر میکنم در ۱۹۸۵ بود که در سمیناری عمومی ادعا کردم که من "کانتِ خودم" را خواندهام. آن موقع کسی از من نپرسید که منظورم از این جمله چیست، اما ظاهراً همه تحت تأثیر قرار گرفته بودند. با این حال عذاب وجدان گریبانم را گرفته بود چرا که من طبیعتاً همه آثار کانت را نخوانده بودم.
زمانی بر این باور بودم، زنان نباید هیچ یک از این آثار سترگ فلسفی را بخوانند، چرا که این کتابها، همه نوشته مرداناند و در نتیجه به مسائلی پرداختهاند که ربطی به زنان ندارند. در واقع در تمام این کتابها از افلاطون تا فروید، از مارکس تا آنسلم کانتربوری و بالعکس، عباراتی یافت میشوند که در آنها این متفکران بزرگ، جملاتی درباره بیارزش بودن ما زنان به زبان آوردهاند. به راستی چرا باید وقت خود را صرف فهمیدن آثار کسانی کنم که به من به عنوان یک زن، وقعی نمیگذارند. گویی این کتابها متأثر از این پیش فرض هستند که تنها مردان شایستگی و توانایی خواندن این آثار را دارند در حالی که زنان باید میز کار نویسندگان و خوانندگان مردشان را تمییز کنند و به تربیت فرزندانشان همت گمارند. آیا چنین آثاری اصولاً حقیقتی را در بردارند؟ از چه رو باید متونی را خواند که عالمی واژگون را مفروض میگیرند؟
من همواره به حال این نویسندگان بزرگ - که با مسائل واقعاً دراماتیکی درگیر هستند- تأسف میخورم، چراکه آنها با حاق واقع مواجهه پیدا نمیکنند و شاید از همینرو مجبورند به تولید واژگان و عبارات بسیار روی بیاورند. اما با همه این حرفها، اینروزها نشستن روی مبل و خواندن شوپنهاور، کامو یا هوسرل را کاری جالب مییابم. حتی به این نتیجه رسیدهام که آنچه در این کتابها آمده، نمیتواند یکسره و از بنیاد بیمعنا باشد.
به نظر من، میتوان از این آثار چیزهایی را آموخت، مشروط بر آنکه به هنگام مطالعه، قواعدی خاص را در نظر داشته باشیم:
۱. تنها تا زمانی خواندن را ادامه دهید که این کار برایتان لذتبخش است؛ در غیر این صورت چیز زیادی دستگیرتان نمیشود.
۲. انتظار فهم حقیقت را نداشته باشید بلکه به الهاماتی جزئی و گاه و بیگاه دل خوش کنید.
۳. نگذارید خواندن کتاب شما را به حالت خاموشی و سکوت بیاورد. هرگاه خود را مرعوب کتاب یافتید، خود، سخن بگویید!
۴. به هنگام مطالعه، ترس و خشم را کنار بگذارید. هر دو مانع فهم است.
۵. از نوشیدن و نیوشیدن دریغ نکنید.
۶. هر جور که راحتید عمل کنید؛ تمام کتاب را بخوانید. یا نه، از انتها و یا از آغاز بخوانید. یا اینکه از خواندن قسمتهایی صرفنظر کنید و یا اگر خوابتان گرفت، سرتان را روی کتاب بگذارید و بخوابید.
۷. اگر کتاب را کسالتآور یافتید، آن را به قفسه کتاب بازگردانید و با اولین کسی که مواجه شدید، درباره آنچه از هایدگر و یا از بزرگ دیگری خواندهاید، سخن بگویید. نگران نباشید؛ گفتو گوی جالبی در خواهد گرفت.
و کلام آخر: رفتار من با آثار بزرگی که زنان نگاشتهاند، چگونه است؟ (تعجب نکنید! این آثار هم وجود دارند. به عنوان مثال، زمان زیادی لازم است که کسی بتواند تمام آثار هانا آرنت را بخواند). پاسخ: آثار زنان را همانند نوشتههای مردان، آنچنان بنیادی نمیخوانم و تنها هنگامی به خواندن ادامه میدهم که حس خوبی در من ایجاد کند. اما در اینجا حس کنجکاوی من بیشتر است. من برای اعتماد به زنان دلایل خوبی دارم و بر همین مبنا کار آنها را سرسری نمیخوانم و میکوشم با نکته نوشته آنها روبرو شوم.