فرهنگ امروز/ نصرالله حدادی: بیست و هشتم بهمنماه امسال، شانزدهمین سالگشت درگذشت، شاعر دل سوخته و شکرکلام، استاد عماد خراسانی است. روانش شاد. دوست داشتم در سالگشت درگذشت زندهیاد استاد همایون خرم، که در ۲۸ دی ماه ۱۳۸۱ روی در نقاب خاک کشید، مطلبی را بنگارم که غفلت شد و از روح بزرگ آن هنرمند گرامی و فرزند باوفایش رضا خرم، پوزش میخواهم و فرصت را غنیمت شمرده، با یادی از آن هنرمند بزرگ، احوالی از استاد عماد خراسانی، خواهم پرسید و از شیرینی گفتارش، که قند مکرر است، ذکری به عمل خواهم آورد.
هنرمند خوشصدا، علیرضا قربانی، با بازخوانی شعر «رسوای زمانه» سروده زندهیاد بهادر یگانه ـ ۱۳۰۱ قزوین، ۱۳۶۳ تهران ـ برای نسل امروز، این اثر جاودانه استاد خرم را بار دیگر، زمزمه ذهن و زبان دوستداران شعر و موسیقی ایران کرد و چه فراوان و فاخر اشعار نغز استاد عماد خراسانی که به شکل ترانه اجرا شده و همین مقام و مرتبت را یافته است.
حدود نیم قرن پیش، در برنامه فاخر «گلها» شعر «چیست این آتش» سروده عماد خراسانی را شنیدم و با نام این شاعر بلند آوازه، برای اولین بار برای آشنا شد.
چیست این آتش جانسور که در جان من است؟
چیست این درد جگرسوز که درمان من است؟
از دل ای، آفت جان صبر توقع داری
مگر این کافر دیوانه به فرمان من است؟
آنچه گفتند زمجنون و پریشانی او
در غمّت شمهای از حال پریشان من است
گفتمش از مه و خورشید و بخندید به ناز
کاین دو خود پرتوی از چاک گریبان من است
عالمی خوشتر از آن نیست که من باشم و دوست
این بهشتی است که در عالم امکان من است
آمد و رفت و دلم بر دو کنون حاصلِ وصل
اشک گرمی است که بنشسته به دامان من است
کاش بی روی تو یک لحظه نمیرفت زعمر
ورنه این وصل که باز اول هجران من است
اندر این باغ بسی بلبل مست است عماد
داستانی است که او عاشق دستان من است
برخی از اشعار عماد خراسانی، ضربالمثل سائر شده است و به رغم این که به فراوانی در ذهن و زبانها جاری است، اما در دیوان عماد نیست!
دیوان عماد خراسانی؛ انتشارات نگاه، وزیری، ۶۴۴ صفحه، چاپ چهارم، ۱۳۸۵، تهران.
در شعر معروف «گرچه مستیم» بیت:
عهد کردم که دگر می نخورم در همه عمر
به جز از امشب و فردا شب و شبهای دگر
جایی ندارد، همانند شعر معروف استاد محمدتقی ملکالشعرا بهار:
شمعیم و دلی مشعله افروز و دگر هیچ
شب تا به سحر گریه جانسوز و دگر هیچ
افسانه بُود معنی دیدار، که دادند
در پرده یکی وعده مرموز و دگر هیچ
حاجی که خدا را به حرم جُست، چه باشد؟
از پاره سنگی شرفاندوز و دگر هیچ
زین قوم چه خواهی؟ که بهین پیشه ورانش
گهواره تراشاند و کفندوز و دگر هیچ
زین مدرسه هرگز مَطَلب علم که این جاست
لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ
خواهد بَدَل عمر، بهار از همه گیتی
دیدار رخ یار دلافروز و دگر هیچ
دیوان اشعرا ملکالشعرای بهار، دو جلد، به کوشش چهرزاد بهار، وزیری، ۷۳۶ جلد اول، ۶۸۶ جلد دوم، انتشارت توس، چاپ دوم، زمستان ۱۳۹۴، تهران.
بیت معروفِ
روح پدرم شاد که استاد مرا گفت فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
وجود ندارد.
با سرکار خانم چهرزاد بهار، دختر نازنین استاد بهار تماس میگیرم و میپرسم:
آیا این بیت، در میان اشعار پدر شما بوده است، یا خیر؟ میفرمایند: بله، و وقتی میپرسم: پس چرا، در صفحه ۳۹۷ مجلد دوم، نیامده است، میفرمایند: غفلت شده و انشاالله در چاپ بعدی، آن را اصلاح میکنم و وقتی استدلال میکنم: پدر شما، در بیت چهارم «مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ» را سروده و قرینه با این بیت است و آیا به همین دلیل آن را حذف ننمودهاید؟ میفرمایند: من در همان صفحه، نسخه بدل این شعر را که به دست خط مرحوم پدرم است، آوردهام:
خواهی که شوی در هنر استاد زمانه
در مکتب دل، عشق بیاموز و دگر هیچ
و فکر میکنم پدرم، شعر را سروده و آن را حک و اصلاح نموده و در بعضی از نسخ، در گذشته به چاپ رسیده و ضربالمثل سائر شده است.
نکته جالب توجه در «گرچه مستیم» عماد خراسانی، قرینهای «به جز از امشب و فردا شب و شبهای دگر» وجود ندارد و چرا در نسخه چاپ انتشارات نگاه نیامده است، نمیدانم؟
گرچه مستیم و خرابیم چو شبهای دگر
باز کن ساقی مجلس سر مینای دگر
امشبی را که در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر
مستِ مستم مَشکن قدر خود ای پنجه غم
من به میخانهام امشب تو برو جای دگر
چو به میخانه، چه محراب حرامم باشد
گر به جز عشق توام هست تمنای دگر
تا رَوَم از پی یار دگری میباید
جز دل من دلی و جز تو دلارای دگر
نشنیده است گُلی بوی تو ای غنچه ناز
بودهام ورنه بسی همدم گُلهای دگر
تو سیه چشم چو آیی به تماشای چمن
نگذاری به کسی چشم تماشای دگر
باده پیش آر که رفتند از این مکتب راز
اوستادان و فزودند معمای دگر
این قفس را نبود روزنی ای مرغ پریش
آرزو ساخته بستانِ طربزای دگر
گر بهشتی است رُخ تُست نگارا که در آن
میتوان کرد به هر لحظه تماشای دگر
از تو زیبا صنم این قدر جفا زیبا نیست
گیرم این دل نتوان داد به زیبای دگر
می فروشان همه دانند عمادا که بود
عاشقان را حرم و دیر و کلیسای دگر
سیدعمادالدین حسنی برقعی (مبرقعی) در بهار سال ۱۳۰۰ شمسی در مشهد چشم به جهان گشود. پدرش سیدمحمدتقی معین دفتر، در آستان قدس رضوی، مقام و جایگاهی داشت و مادرش نیز سیده بیبی حرمت، بود که در سن ۳ سالگی او را از دست داد و ششساله بود که پدرش، به جوار حق و مادرش شتافت و سرپرستی او را پدر و مادربزرگش پذیرفتند و قریحه شاعری او، در نُه سالگی شکوفا شد و با تخلص شاخص، شاهین، و عماد، شعر میسرود و زندهیاد فریدون مشیری، تخلص عماد خراسانی را به وی پیشنهاد نمود و از آن پس، عماد خراسانی، شهره آفاق شد.
گلیم بخت عماد را گویا از روز اول، سفید نبافته بودند و او تنها هشتماه با همسرش در سال ۱۳۳۱ زندگی کرد و او نیز به جوار حضرت حق شتافت و از آن پس، خواهرزادهاش، فاطمه نجاتی، عهدهدار پرستاری او شد و تا آخرین روز عمر در کنارش بود و به رسم سپاس، عماد، دیوان خود را تقدیم او کرده است: به خواهرزاده عزیز و ارجمندم، فاطمه نجاتی (ساغر) که حتی با زبان شعر هم نمیتوان از یک عمر ایثار و غمگساریهایش یک از هزار گفت».
در روزگار ما، کمتر شاعری را میتوان یافت که اشعارش، بهعنوان شیرینی کلام و حجت آن و به صورت ضربالمثل، همانند عماد درآمده باشد:
پیش ما سوختگان مسجد و میخانه یکی است
حرم و دیر یکی، سبحه و پیمانه یکی است
این همه جنگ و جدل حاصل کوتهنظری است
گرنظر پاک کنی کعبه و بتخانه یکی است
و یا:
بر ما گذشت نیک و بد اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن این روزگار نیست
آنچه که به قلم شادروان مهدی اخوان ثالث، همشهری عماد، بهعنوان مقدمه بر دیوان او آمده، محشر کلامی است، از این مرد بزرگ در بزرگی و عظمت عماد خراسانی.
شکوه شعر عماد، در غزل بیشتر تجلی یافته است، اما در قطعات و مثنویات و مسمطات ترکیبی نیز یدی طولا داشت و تضمین زیبایی، همچو مرحوم شهریار که از غزل سعدی نموده است:
ای که از کلک هنر، نقش دلانگیز خدایی
حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی
گفته بودی جگرم خون نکنی باز کجایی
«من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی...
عماد، غزل زیبایی از حافظ را دستمایه تضمین نموده و سروده است:
ما به درگاه تو با بخت سیاه آمدهایم
شکر و صد شکر زبیرانه به راه آمدهایم
نه پی سیم و زر و ملک و سپاه آمدهایم
نه پی تخت و نه دنبال کلاه آمدهایم
ما بدین در نه پی حشمت و جاه آمدهایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم
آری این دامگه حادثهام کُشت زغم
ز انیسان عنایم زندیمان ندم
هیچ با خصم نکرده است کس اینگونه ستم
که من ای دوست به خود کردهام از رنج و الم
رهرو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمدهایم
دلکی چون و چرایی است مرا غمخور و زشت
نه به مسجد بود آسوده نه در دیر و کنشت
ای بسا صیف شتا گشت و یکی دانه نکشت
نسخهای بهر دوا هیچ طبیبش ننوشت
سبزه خط تو دیدیم و زبستان بهشت
به طلبکاری این مهرگیاه آمدهایم
آن یکی عمر کند در سر فردوس برین
وان دگر گرم چک و سفته و دکان و زمین
آرزویی است مرا خوشتر از آن برتر از این
نکند همتّم این بازی طفلان تمکین
با چنین گنج که شد خازن آن روحالامین
به گدایی به در خانه شاه آمدهایم
کیست لیکن شه ما؟ بنده مخصوص خداست
بینیاز این شه ما از علم و طبل و لواست
پای تا سر همه صدق است و صفا، مهر و وفاست
کوه حلم است نه بازیچه بیداد و هواست
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست؟
که در این بحر کرم غرق گناه آمدهایم
ای خوش آن دل که در آن بارگهش باشد بار
ای خوش آن سر که فتد در قدمی همچو غبار
ورنه بیدوست چه باشد دل و جان را مقدار
غم و رنج کهنی دارم و دردی دشوار
آبرو میرود ای ابر خطاپوش بیار
که به دیوان امل نامه سیاه آمدهایم
ای که گویند شود حاجت خلق از تو روا
ای بسا درد که فیض نفست کرد دوا
به عنایت نظری بر من افتاده زپا
سخت دیر آمدهام همتی از فرّ هُما
حافظ این خرقه پشمینه بینداز که ما
از پی قافله با آتش و آه آمدهایم
خداوند، هنرمندان این سرزمین را غریق رحمت واسعه خود گرداند که هرگاه خرقه تهی میکنند و رخت از دیار فانی، به عالم باقی میکشند، بیبدیلاند و جای آنها، برای همیشه خالی میماند. جای خالی کلام شیرین عماد خراسانی، همیشه در میان دوستداران شعر و ادب و موسیقی فارسی، باقی خواهد ماند.
و نکته پایانی: تنها بزرگداشت آن نازنین مرد، توسط دوست عزیز و نازنینم سید فرید قاسمی در ۲۶ دیماه سال ۱۳۸۱، سیزده ماه قبل از فوت آن مرحوم برپا و برگزار شد و ای کاش، همانند این سید بزرگوار، برای آن نازنین سید، بزرگداشت بگیریم.
ایبنا