به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ متن زیر یادداشتی است از حجت الاسلام رسول جعفریان استاد دانشگاه تهران در نقد و بررسی کتاب اسلامی سازی دانش تألیف لیف استنبرگ؛
اسلامی سازی دانش، عنوان کتابی است از لیف استنبرگ که موضوع آن، بررسی چند جریان معاصر درباره اسلامی سازی دانش است. جریانی که شکل افراطی آن در همه علوم و شکل میانه روتر آن در حیطه علوم اجتماعی و انسانی، به اسلامی سازی دانش باور دارد. شخصت های کلیدی این پژوهش ضیاءالدین سردار، سید حسین نصر، موریس بوکای (مسلمان شده در سال ۱۹۶۰ و نویسنده کتاب عهدین، قرآن و علم) و اسماعیل فاروقی هستند که البته در بخش مربوط به نصر، از شخصیتهایی مانند رنه گنون، شوان، هانری کربن و ماسینیون و دیگران هم به عنوان تئوریسینهای جریان مزبور یاد میشود.
نویسنده این جریان را به مثابه یک گفتمان در نظر گرفته که البته در معنای عام این کلمه به کار رفته است، جریانی که تلاش میکند با این مباحث، نوعی الگوی اجتماعی و فرهنگی با کارکردی خاص و معنادار ایجاد کند.
نکته مهم در باور نویسنده این است که این جریان زاییده یک مقطع تاریخی خاص و حتی مکانی ویژه است، جریانی که عمدتاً توسط کسانی تولید شد که نمایندگی جریان اسلام در اروپا را دنبال میکنند. نصر امتداد این جریان و نه مبدع آن است و او هم در ادامه راه موریس بوکای و رنه گنون مسلمان شده است.
در واقع، پیدایش این جریان، در غرب و یا توسط افراد و موسساتی است که به عنوان مسلمان یا مسلمان شده از غرب بوده یا اصلشان غربی و به طور خاص اروپا و امریکای شمالی بوده است. این برای اتهام گفته نمیشود، بلکه برای این است که بتوان خاستگاه این جریان را دانست. البته که جریان فکری مزبور به سرعت در میان مسلمانان در کشورهای اسلامی انتشار یافت و توانست طرفدارانی بیابد.
نویسنده چهار جریان اصلی در این جریان اسلامی سازی دانش را با محوریت چهار نفر، نصر، موریس بوکای، ضیاءالدین سردار، و اسماعیل فاروقی بحث کرده و تفاوت آنها را نشان داده است. گزارش بر پایه آثار برجای مانده از آنها و برخی هم متکی به گفتگوهایی است که او با شماری از آنها یا شخصیتهایی از موسساتشان داشته است.
کلید واژههای اصلی این تحقیق بر سر تعریف مفاهیمی چون مدرنیته و علم است که نقش محوری در این تحقیق دارند. وقتی از مدرنیته نقد میشود، یا وقتی علم تعریف میشود، دقیقاً مقصود چیست.
در این گیر و دار تعریف از این هاست که میتوان مسیر بحث را بهتر درک کرد. آیا مدرنیته نوعی نوسازی فکری است که معارف دینی هم میتواند زیر مجموعه آن قرار گیرد؟ یا نوعی افسون زدایی از جهان سنتی است که در آن وقت باید تکلیف دین و دایره معلومات و معارف آن را تبیین و تفکیک کرد. درباره علم، مفهوم از علم، علم دینی به معنای خاص آن است، یا شامل تمامی علوم انسانی و اجتماعی میشود یا آن قدر وسیع میتوان گرفت، که شامل علوم طبیعی هم بشود و آن وقت، زمانی که بحث از اسلامی سازی دانش میشود، کدام بخش متأثر میشود؟
همینجاست که تعریف سکولاریسم هم باید باز تعریف شود. روزگاری سکولاریسم درباره عدم مداخله نهادهای دینی در سیاست بود. به تدریج این امر به حوزه نظامات سیاسی و اجتماعی و حوزههای اندیشهای آن آمد. مدعیان اسلامی سازی دانش، مخالفان خود را سکولارهایی میکنند که موافق اسلامی کردن دانش نیستند. اگر کسی به مدرنیزاسیون باور داشته باشد، از دید اینها سکولار است، راهی که تقریباً و به نوعی همه جوامع اسلامی در حال طی کردن آن هستند و اما این افراد، درنهایت مخالف آنند.
یک وجه مهم پیدایش این جریان، آشتی دادن دین و علم است که دورههای مختلفی را طی کرد و جریان اسلامی سازی دانش، مرحلهای از آن به حساب میآید. دست کم سه مرحله در این باره هست. دورانی که علم جدید، بدون ادعای اسلامی سازی وارد دنیای اسلام شد، دوم دورهای که سعی شد نشان داده شود که بسیاری از کشفیات علمی، از پیش در قرآن و متون دینی آمده بوده، و موریس بوکای در این باره مطالبی در کتاب عهدین، قرآن و علم آورده و حتی زمانی یک سخنرانی با عنوان «داده های فیزیولوژی و جنین شناسی در قرآن» در نوامبر ۱۹۷۶ در پاریس داشت. سوم دورهای که پا فراتر گذاشته شده و جنبش اسلامی سازی دانش، در اصل شکل گرفته در اروپا و امریکای شمالی و بیشتر توسط مسیحیان نومسلمان یا شبه مسلمان مانند کربن، شکل گرفته است.
در این کتاب، بحثی درباره جنبشهای اجتماعی سیاسی متأثر از این جریان نشده است، در حالی که در مقدمه، سعی شده نشان داده شود که انقلاب اسلامی در مسیر جریان اسلامی سازی دانش بوده است. همچنین در مقدمه سعی شده است نشان داده شود که در غرب، از قرن پانزده و شانزدهم در حوزه ادبیات و هنر، و در قرن هفدهم به بعد در علوم طبیعی، مسیر جدایی از آنچه به عنوان علم قدسی قرون میانه بوده، انتخاب شده و به این ترتیب، به صورت غیرمستقیم، جریان معاصر اسلامی سازی دانش، به عنوان احیا و بازگشت به آن تفکر تفسیر شده است، البته که دکتر نصر هم که میشود گفت در میان این متفکران، مهمترین است، مشابه همین باورها را دارد. در واقع، با تفسیر خود از علم در قرون میانه اسلامی، سعی در ایجاد جنبش نوینی دارد که میتوان از آن با همین عنوان اسلامی سازی دانش یاد کرد.
نویسنده تأکید که به هیچ روی، نظر او بر این نبوده است که از پیش فرضها یا دیدگاههای ارائه شده، حمایت کند، بلکه صرفاً تلاش کرده است تا گزارش و توصیفی از این جریان داشته باشد. طبیعی است که درباره نصر مباحث زیادی مطرح شده، اما ویژگی این کتاب آن است که این مسیر را در قالب فرایند شکل گیری یک جریان فکری یا یک گفتمان که زاییده شرایط و مناسبات خاص اجتماعی و سیاسی و همزمان تأثیرگذار در آن است، آن هم بر پایه چند جریان مشابه و تا حدی متفاوت بحث کرده است.
در کتاب از موضع عبدالسلام، برنده جایزه نوبل در سال ۱۹۸۷ به عنوان مخالف این جریان و با تأکید بر اینکه علم شرق و غرب و این دین و آن دین ندارد، یاد شده، اما طبیعی است که باید جریان مخالف را هم، با تأکید بر منابعی که هست، در قالب یک پژوهش شناخت.
حداقل فایده مطالعه این کتاب، آشنایی با استدلالها، تبیینها، و روشهایی است که رهبران این جریان در طول این پنج دهه در این باره به کار بردهاند و برخی از آنها، توسط نویسنده های ایرانی به عنوان ابتکار و خلاقیت به کار میرود. با شناخت این جریانها، میتوان به برخی از آثار و پیامدهای این قبیل استدلالها و روشها در حوزه طب سنتی و اسلامی هم پی برد که مبدأ و مبنای آنها کجاست. در حوزه سیاست هم، اسلامی سازی، آثار خاص خود را دارد که در دیدگاه شماری از این اندیشمندان مورد توجه قرار گرفته است.