فرهنگ امروز/ احسان آجورلو
کن لوچ را میتوان منتقد بزرگ سیستم بروکراسی اداری، قوانین سبک زندگی مدرن و منطق سختگیر آن دانست. روایتهای ساده و خطی با پرهیز از هرگونه پیچیدگی و ایهام یا ابهام از مولفههای آثار اوست. واقعگرایی اجتماعی آثار او تا حدی بیانگر نظریه بازتاب است. طبق نظریه بازتاب پلخانف ارزش هنر به این دلیل است که واقعیت اجتماعی را ثبت و منعکس کند. از این رو کن لوچ از متمایزترین کارگردانان سینما محسوب میشود که منتقد واقعیتهایی تلخ از جامعه خود است. زمانی نقدهای کن لوچ رنگی جدی و تندتر به خود میگیرد که بدانیم داستانهای او در لندن روایت میشود؛ شهری که همواره بین چهار کلانشهر مدرن و پیشرفته جهان قرار دارد اما در آثار او خبری از رودخانه تایمز، ساعت بیگ بن یا چرخوفلک مشهور لندن به نام چشم لندن نیست. دوربین کن لوچ در خیابانهای فرعی و کوی و برزنهای لندن شخصیتها را دنبال میکند؛ شخصیتهایی که فرصتی برای ایدهآلگرایی، تفریح، صحبت در مورد دغدغههای خارجی و نقشه کشیدن ندارند. آنها در ماتریالیستیترین وضعیت حاکم تنها و تنها به اصلیترین غریزه انسانی یعنی تلاش برای زندگی کردن چنگ میزنند. شخصیتهایی که اگر روزی کار نکنند باید چندین برابر دستمزد یک روز خود را صرف جریمه به دولت کنند. شخصیتهایی که در صفهای طویل بیمارستان یا مراکز دولتی برای دریافت ابتداییترین خدمات در انتظار میمانند. کافی است به یاد آوریم آنچه را که در فیلم «من، دنیل بلیک» بر شخصیت
اصلی گذشت.
حال در فیلم جدید کن لوچ به نام «متاسفیم جا ماندی» بار دیگر با شخصیتهایی مواجهیم که در تلاش برای بقای خود هستند. ریکی و همسرش برای تامین مخارج خانه برای مراکزی کار میکنند که کوچکترین ارزشی برای کارگر یا کارمند قائل نیستند و تنها کار است که بالاتر از تمام ارزشها قرار دارد. کارمند و کارگر مانند یک ربات در سیستم خدمت میکنند. این خدمت کردن منتج به کسب درآمدی برای گذران زندگی است و درنهایت جریمههایی که باید برای لحظاتی که در خدمت سیستم نیستند، بپردازند. مانند اکثر فیلمهای کن لوچ در فیلم متاسفیم جا ماندی نیز هدف شخصیت در همان دقایق نخست رنگ میبازد و تنها کشمکش فیلم به تلاش برای دم و بازدم تقلیل مییابد و به راستی چه چیزی مهمتر و دغدغهمندتر از اینکه یک انسان برای بقا بجنگد.
سینمای کن لوچ شاید در نظر بسیاری خیلی دور از سینما به معنای تخیلورزی و بیان هنرمندانه باشد، اما به اصلیترین نیاز یک انسان که همانا تلاش برای ادامه زندگی است، میپردازد. کافی است صحنه پایانی متاسفیم جا ماندی را با خود مرور کنیم تا عمق درد و رنج یک انسان درمانده و زخمی را در منطق خشک زندگی مدرن و صدالبته سیستم سرمایهداری دریابیم. تلاش ریکی در صحنه پایانی برای فرار از جریمه شدن و بدهی بیشتر که به علت استراحت برای بهبود جسمانی بود، مانند دست و پا زدن در مرداب سرمایهداری و نظام لیبرالیستی است. مردی که با وضعیتی وخیم و برخلاف خواست خانواده برای گذران امور و بدهیها از سلامت خود میگذرد و تنها به کار میاندیشد.
واقعگرایی که در سینما کن لوچ وجود دارد آنقدر نزدیک به سوژه و همچنین تند و تلخ است که قلب مخاطب را به درد میآورد، شاید به همین علت مخاطب فیلمی مانند پارازیت را به متاسفیم جا ماندی ترجیح میدهد، زیرا پارازیت با یک داستان منفک از بافت جامعه به سراغ ایدههای طبقات اجتماعی میرود و برای بیان خود دست به دامن برساخت و جعل ابتداییترین وجوه اجتماعی میشود. به نوعی برای بیان ایده خود یک محیط گلخانهای فراهم میکند، به همین دلیل داستان روح ندارد، به نظر بسیاری مهندسی شده میآید و بیشتر جدال ایدههاست، در حالی که در داستانهای اجتماعی شاهد اتفاقات ماتریالیستی هستیم. اما متاسفیم جا ماندی داستان خود را در بافت اجتماعی مشخص بنا مینهد و برای روایت خود نیازی به دستاویز کردن مفاهیم اغراق شده اجتماعی ندارد و از همان بافتار و واقعیتهای اجتماعی آن بهره میبرد.
بههمین دلیل است که فیلم متاسفیم جا ماندی با فاصله از فیلم پارازیت دغدغهمندتر است. متاسفیم جا ماندی روایتگر واقعیت درد، رنج و سختی طبقه پایین جامعه است و مانند یک بادامِ تلخ است. در حالی که پارازیت تنها یک تصور ذهنی اگزوتیک از طبقه پایین جامعه به دست میدهد و مانند یک گردوی پوچ است.
روزنامه اعتماد