فرهنگ امروز/ شادی حاجیمشهدی
در روزهایی که بیشتر اوقات خود را در خانه میگذرانیم و وقت بیشتری برای مطالعه یا دیدن فیلمهای سینمایی در اختیار داریم، خالی از لطف نیست که گاهی به تماشای یک فیلم انیمیشن خوب بنشینیم. این روزها اغلب مخاطبان پروپاقرص فیلمهای سینمایی با عناوین متنوعی که در لیست «ویاودی»ها موجود است روبهرو هستند و جستوجو میکنند تا اسامی آثار منتخب و مورد علاقه خود را پیدا کنند و در منزل به همراه خانواده به تماشای آنها بنشینند.
شاید اگر در لیست بهترین انیمیشنهای سال جستوجو کنیم به نام چهار انیمیشن امریکایی «مرد عنکبوتی» (ورود به دنیای عنکبوتی)، «شگفتانگیزان ۲»، «جزیره سگها»، «رالف اینترنت را خراب میکند» و انیمیشن «میرای» از کشور ژاپن بربخوریم. اما این بار پیشنهاد دیدن یک انیمیشن متفاوت با مضمونی خلاقانه از کشور فرانسه را از دست ندهید.
انیمیشن «من بدنم را گم کردهام» I Lost My Body یک تجربه دیدنی است. این انیمیشن بلند ۸۱ دقیقهای به کارگردانی ژرمی کلاپین Jeremy Clapin و نوشته گیوم لورنGuillaume Laurant توانست جایزه بهترین انیمیشن بلند و بهترین موسیقی فیلم سزار 2020 فرانسه را نیز کسب کند.
فیلم با لحظات درگیرکننده، موسیقی زیبا و روایت پر نماد و نشانهاش، بهرغم فضای غیراگزوتیک و کمکنتراستی که دارد، از همان دقایق ابتدایی شما را مجذوب خواهد کرد. فضاسازی و تدوین کمنقص این انیمیشن و میزانسنهایی که به فیلم واقعی شبیهند، سبب میشود تا از کلیشههای رایج در انیمیشنهای دیگری که به یاد دارید، فاصله بگیرد. شاید این موضوع برای بسیاری قابل توجه باشد که در اغلب انیمیشنهای فرانسوی بر خلاف آثار مشابه امریکایی، هدف، چیزی بیش از سرگرم کردن مخاطب است؛ سوژه سورئال و جنونآمیز انیمیشن «من بدنم را گم کردهام» در عین خلق فضایی فانتزی، کلیت اثر را به واقعیتی دگرگونشده شبیه میسازد.
برشی از زندگی یک پسر جوان که با طراحی و تکنیکهای اجرایی نوین در کنار میزانسنها و زوایای دید هوشمندانه، سبب میشود تا حتی با وجود اتفاقات تلخی که برای شخصیت اصلی آن میافتد، حس خوشایندی بعد از دیدن آن پیدا کنیم.
فیلمنامه این اثر، با اقتباس از رمان پرفروشی به نام «دستِ شاد» از همین نویسنده و با حفظ چارچوب کلی اثر نوشته شده است. قصه، درباره دستی جدا شده از بدن یک پسر جوان است که تلاش میکند دوباره به صاحب اصلیاش وصل شود. این درام خیالپردازانه و هیجانانگیز همچنین در نود و دومین دوره اسکار نامزد جایزه بهترین فیلم پویانمایی شده است.
ژرمی کلاپین درباره بدن انسان و اساسا اندامهای بدن موجود زنده نگاه خاصی دارد که حتی در فیلم کوتاه دیگری از او به نام «داستان ستون فقرات» نیز دیده میشود.در حقیقت قهرمان اصلی فیلم، دست بریده «نوفل» است که داستان را پیش میبرد. از آنجا که بدن هر موجود زنده به منزله موجودیت مادی او برای ادامه حیات است، زمانی که عضوی از این کلیتِ یکپارچه، دچار آسیب یا نقصان شود، این تمامیت دچار مشکل میشود.
برای انسان به عنوان موجودی با قدرت تفکر و ادراک بالا این پیچیدگی بر اثر یکپارچگی، بیش از پیش مورد توجه است و برای همین است که وقتی فردی دچار قطع یا نقص عضو میشود، روح خود را نیز در معرض آسیب میبیند. رابطه از دست رفته دست «نوفل» که از بدن خود جدا افتاده، با فلاشبکهایی که ما را با منشا خاطرات ذهنی و حسی او در کودکی آشنا میکند، روایت میشود. این دست که پس از جدایی از صاحبش، هیبتی جانورگونه نیز به خود گرفته (مانند یک عنکبوت)، گویی به ناگهان تمامیت وجود پسر جوان را با خود برداشته و برده است. در روند آشنایی با نوفل بخشهایی وجود دارد که ارتباط روحی او با دختری را که دوست دارد، در قالب خاطراتی عاشقانه و به زیبایی به تصویر میکشد.
میزانسنهای سنجیده در پرداختن به جزییات فیلمنامه نقش کلیدی دارند؛ آنچنان که کاراکتر اصلی فیلم را، از دل روابط سرد و کمرمق آدمهای تمدنزده پاریسی و روزمرّگیهای قابل پیشبینی به سمت و سویی تازه سوق میدهد. تحول درونی «نوفل» با سفرِ دست بریده او آغاز میشود و او دیگر بار به خود باز میگردد اما این خودِ تازه، کسی نیست که همچون بزنگاههای پیشین، بیتفاوت و بیاراده مینمود. نوفل که برای خلاصی از وز وز مگسی مزاحم، اندام خود را زیر اره چوببری از دست میدهد، به ناگهان، درون رنجیده و نا خودآگاه خاموش خود را بیدار مییابد. به راستی آیا چنین سرنوشت شومی به مثابه تنبیه و انتقام از یک هجران و جدا افتادگی خودخواسته است؟
چگونه است که فیلمساز به خوبی به درونیات شخصیت اصلی رسوخ میکند؟ به نظر میرسد که شکلگیری این حس از طریق دیالوگ و زبان بدن و تدوین نماهایی از سه زمان مختلف صورت میپذیرد؛ به این شکل که از حال، گذشته نزدیک و کودکی نوفل نکاتی را میبینیم که در برگیرنده داستانی ظریف و تفکربرانگیز است و به این ترتیب سه برهه زمانی مجزا، در کنار هم و یکپارچه درک میشوند.
صدا در این انیمیشن عنصر مهم دیگری است که در اتصال نماها و انتقال حسی جهان فیلم به مخاطب اهمیت دارد. در نبود همه کلمات ناگفته فیلم، این موسقی و صداست که غوغا میکند. به این ترتیب یکی از مهمترین عناصر روایی و دراماتیک این انیمیشن، موسیقی شنیدنی آن است.در تضاد با همه کلیشههایی که از شهر رویایی پاریس در ذهن داریم، مواجهه با چهره حقیقی یک شهر شلوغ با دیدن تصاویری از خیابانهای بارانزده، کانالهای فاضلاب شهری، آسمانخراشهای سر به فلک کشیده و ساختمانهای سیمانی خالی و رها شده، غافلگیرکننده است.
«من بدنم را گم کردهام»، پر از اشارات و موتیفهای سحرآمیز است، مرور خاطرات به ظاهر بیاهمیت اما قدرتمند و تاثیرگذار در کودکی که در روح هر یک از ما ثبت شده است. سفری که از بیرون به درون و با جبر و رنج آغاز میشود، تحولی برای کشف دوباره خویشتن و درک عمیقتر مزه زندگی و عشق.
روزنامه اعتماد