فرهنگ امروز/ نیما خندابی
فرق است میان دانستن تاریخ و تاثیر پذیرفتن از آن؛ تاثیری به مثابه حسِ فشار ناشی از حوادث تاریخی بر جان آدمیان آن دوران.
لابد بارها برای ما پیش آمده که نسخههایی از تاریخ را ورق بزنیم و حوادث آن را بخوانیم و فجایعش را در ذهن متصور شویم؛ سپس کتاب را ببندیم و در پی خوانش تاریخ هیچ تحولی بر احوال ما رخ ندهد. آن همه وقایع و کشتار را خواندیم و هیچ نشد. اما چرا؟ با تعدد رسانههای حالِ دوران و تسلسل خبرهایی که هر لحظه بر ما عرضه میشوند، دیگر مجالی برای تعمق در یک خبر و همذاتپنداری با آدمیانِ تحت پوشش آن خبر باقی نمیماند. شیوه برخورد ما با تاریخ هم بدینگونه است، زیرا ذات تاریخ نیز عرضهشونده از نظرگاه دانای کلِ اخباری است. در عملیات خواندن تاریخ اطلاعات ما فزونی مییابد، اما اگر به اقرار بگوییم هیچ از احوالِ آدمیانِ زیسته در آن دوران درک نکردهایم، بیراه نبوده است.
خواندن تاریخ هیچ جز شکوه دوران بر ما به نمایش نمیگذارد. از امپراتوری مصر میخوانیم و شکوه اهرامش، از ارتش مغولها و دیوار چین، از جنگهای عظیم و حجم کشتگانش، از فرماندهان و عملیاتهای موفقشان، اما هیچ از زندگانی کسانی که بیخانمان شدهاند تا عملیاتی موفقیتآمیز باشد یا آنان که کشته شدهاند تا جنگی با شاخصه خونین یا عظیم در تاریخ ثبت شود، نمیخوانیم. نمیخوانیم، پس هیچ نمیدانیم و چون نمیدانیم احوال آن آدمیان را حس نمیکنیم. گویی تاریخ به مثابه عتیقهفروشی زیرک، برههها و دورانش را چون تندیسهایی پرزرق و برق در برابر دیدگان ما به نمایش گذاشته و ما فریفته از برق اجسام، آنان که زیر فشار ناشی از تندیسها له شدهاند را نمیبینیم. نمیبینیم آن خنجر عتیق نسلها کشته است یا آن جام طلا، زهرها به گلوی انسانها نوشانده. چون این انسانها را از نزدیک نمیبینیم، مسیری برای درک احساس آنان نمییابیم.
برای حس دوران تاریخ ما به نظرگاه انسانی نیازمندیم؛ به ذهن و احساس آدمیان که چون نقش منشور در تجزیه نور، دوران تاریخ را برایمان ملموستر و محسوستر به نمایش بگذارند. نظرگاهی که، نه چون همیشه از دور به شکوه و جلال کوه که اینبار در میانه مسیرِ خودِ کوه به شیبها و پستی و بلندیها بنگرد. بیراه نیست اگر بگوییم عملِ حسِ برههای از تاریخ فقط از نظرگاه شخصیتی در دل آن تاریخ به درجه درک میرسد. اما کجاست آن نظرگاهِ شخصیتی که همه را حس کند. شاید داستان تاریخی موجزترین، اما موثرترین شیوه باشد. موثر بدان علت که بیواسطه خواننده را با زیست شخصیتی در دل تاریخ درگیر میکند. اما این نظرگاه انسانی باید ازآنِ چگونه شخصیتی باشد؟
سعید جوزانی در مجموعه داستان «سال دو فصل دارد» به سراغ اشخاصی در تاریخ میرود که تا حال هیچ از آنان نشنیدهایم. آنان را خلق میکند و هر کدام را در برههای مهم از تاریخ گیلان جان میبخشد. آنان که در گوشهجای تاریخ مسکن گزیدهاند و ما را یاری میکنند تا از نظرگاهی نو به فشار ناشی از حوادث تاریخ بر لِهشدگان آن دوران بنگریم.
در «سوز زمستان تالش»، اولین داستان این مجموعه از نظرگاه «داتام» به تالش و وضعیت زندگی او در بازه تاریخی قبل و پس از قیام جنگل مینگریم. این داستان سیری از سایش حوادث تاریخ است بر جان داتام و پدرش؛ دو گوشهنشین تاریخ. رابطه حوادث تاریخ با آدمی در این داستان چون رابطه دیواره ناقوس است با زبانه آن. پنداری در آغاز داتام مانند زبانه ناقوس، ساکن، در میانه ایستاده، سپس حوادث تاریخ چون دیواره ناقوس به حرکت درمیآیند، نوسان میکنند، تاب میخورند و در لحظه برخورد بر جان داتام مینشینند. آناتِ برخوردی چون کشته شدن ماکان و داوودخان، چون اسیر شدن داتام و پدر به دست جنگلیها، بریدن سر میرزاکوچک و آمدن انگلیسیها. در این میان بانگ هر برخورد گویی مانند سحر و جادو مسیری نو پیش پیش پای داتام خلق میکند و مسیر پیشین را محو. این داستان سرنوشت آدمیانی است که در پی این حجم انقطاع و تعدد تحمیلی مسیرهای نو، فلج و بیحس، چون داتام در پایان داستان، ساکن ایستادهاند.
«داغ تابستان بندر پهلوی» عنوان دومین و بهترین داستان این مجموعه است. داستان ماجرای گراژینای لهستانی است که به تحمیل جنگ جهانی دوم تا بندر پهلوی آمده و سیروس، راوی و نظرگاه داستان که دلداده او شده. رابطه حوادث تاریخ و بشر در این داستان مانند صحنه عبور توفان است از مسکن آدمی. حوادث تاریخ چون توفانی عظیم که گردبادهایش قاره اروپا را درنوردیده و تندبادهایش ویرانههای جنگ را تا به ایران و پندر پهلوی پس رانده است از هر شخص که در معبرش قرار گیرد، یک ویرانه میسازد. ویرانه اشخاص که یا منفعلوار چون آوارگان اردوگاه لهستان در انتظار یاریاند، یا آنان که برای ارضای حس انتقام به هر آن چیز در دسترس چنگ میزنند؛ چون گراژینا که تصمیم بر پیوستن به ارتش سرخ را دارد یا سیروس که پیکان ارضای خشمِ خود از حوادث زمانه را سمت نگهبان کشیک روی پل نشانه میرود. باید بگوییم این داستان صحنه به نمایش گذاشتن تأثر و پاشیدگی آدمیان است در دل حوادث تاریخ.
سومین داستان مجموعه «داغ تابستان رشت» است که دوره تاریخی پیش و پس از کودتای 28 مرداد را روایت میکند. راوی، نادر فروزان چندی پس از حوادثِ روز کودتا، از درون زندان وقایع زندگانی اخیرش را به یاد میآورد تا مشاعیرش را از دست ندهد یا بر کاغذی از جنس پاکت میوه مینویسد تا روانه شود برای پروین. همه اجزای در این داستان، از زندگی نادر فروزان و روان او، از بازپرس زندان و پروین تا جامعه و تاریخ آن دوره، چون سکهای چرخان در هوا یک بار روی خوش نشان میدهند و باری دیگر روی بد؛ گاه التیام میبخشند و گاه زخم میزنند.
«سوز زمستان سیاهکل» عنوان داستان پایانی این مجموعه است. دیالوگهای معلمی رو به دختر و صحنههایی از گذشته، تاریخ وسیع زندگانی معلم و بزنگاه واقعه سیاهکل را به نمایش میگذارد. پسر این معلم در جریانهایی از حوادث تاریخ کشته شده است و شاگرد محبوب او نیز دنبالهروی پسرش پای در راهی همچون راه پسر میگذارد. برای ملموستر شدن درک رابطه تاریخ و آدمی در این داستان باید ساحت وسیعی را متصور شویم پوشیده از چینش منظم مهرههای مستطیلی ایستانده. محوطه کاملا تاریک است و بر قسمت کوچکی از این تاریکی نوری تابانده شده. آن ساحت، یک دوره تاریخی است و مهرههای چیده شده، آدمیانِ آن دوره و آن قسمت نورانی، داستان سوز زمستان سیاهکل و آن تلنگر که شروع فروریزی مهرهها را رقم میزند، یک حادثه تاریخی. تلنگری از جنس حوادث تاریخ فروریزی انسانها را آغاز میکند و مهرهها یکی در پی دیگری بههم برخورد میکنند و موجی از فروریزی در تاریکی اتفاق میافتاد تا به آن قسمت نورانی داستان برسد. در داستان اول پسر معلم سقوط میکند، سپس معلم، پس از آن شاگرد محبوب و در پیاش دختر داستان و میدانیم بازهم در پی این حادثه آدمیانی دیگر فروخواهند ریخت، اما بیرون از محوطه نورانی داستان. آنچه در این داستان مهرهها را به هم پیوند میدهد و سبب میشود یکی پس از دیگری سقوط کنند عواطف انسانی است و آن سقوط چون غمی ماندگار بر جان آدمی و سعید جوزانی چه خوب این غم ماندگار را در تن گوشهنشینی از تاریخ به نمایش گذاشته است.
روزنامه اعتماد