فرهنگ امروز/ تینا جلالی: «مردی بدون سایه» واپسین ساخته علیرضا رییسیان به تازگی در شبکه نمایش خانگی منتشر شده، فیلمی که قصه آن با الهام از داستان «ماهان کوشیار» نظامی گنجوی و حکایت «زن پارسا» عطار نیشابوری نوشته شده و داستان مردی را روایت میکند که بر اثر یکسری اتفاقات تلخ دچار خشونت ناگهانی میشود. «مردی بدون سایه» تکمیلکننده سه گانه «چهل سالگی» و «دوران عاشقی» است که پیش از این از رییسیان شاهد بودیم. چهل سالگی تم یادآوری زمان عاشقی دارد، دوران عاشقی مضمونش خیانت است و قصه «مردی بدون سایه» درباره شک و سوءظن. به همین بهانه با علیرضا رییسیان گفتوگو کردیم که میخوانید.
شما از جمله فیلمسازانی هستید که با ادبیات کلاسیک ایرانی آشنایی دارید و در فیلمهای اخیرتان هم از اقتباس بیبهره نبودید؛ اگر موافق باشید بحث را از ضرورت و اهمیت اقتباس در فیلمهای ایرانی آغاز کنیم و این موضوع به نظر میرسد که سینمای ایران در این بخش کمکار است.
مشکل ادبیات داستانی و ارتباط آن با سینما در ایران بحث ریشهای است. بر عکس بسیاری از کشورهای دنیا که نویسندههای آنجا با کارگردانان دوستی و مراودات خوبی دارند، اما در ایران معمولا این ارتباط بین این دو گروه نیست مثلا قبل از اینکه داستان استیون کینگ منتشر شود رایتش خریداری میشود ولی در ایران چنین چیزی وجود ندارد. از طرف دیگر قصهها و حکایات کلاسیک ما به گونهای است که دراماتیزه کردن آن بسیار کار دشواری است. برای اینکه این قصهها ذات شعری دارند و نویسندگان و شاعران قدیم به معنای خاص اصلا شاعری نمیکردند. آنها از شعر برای بیان مقاصد و منظور خود استفاده میکردند. به نظر من آن دوره از زمان بهترین قالب برای بیان نظرات شعر بوده است و میدانید که ادبیات جهان تا دوره جدید رمان نداشته است. بنابراین امروزی کردن این داستانها سختیهای خاص خودش را دارد .
در مورد رمانهای امروزی چطور؟ چرا سینمای ایران با این داستانها میانه خوبی ندارد؟
دو نکته قابل اهمیت در این مورد وجود دارد؛ اول اینکه رماننویسهای ما خیلی متکی به ادبیات هستند و تصویرسازی (نه به معنای شرح تصویری) در ذات درام و داستانشان وجود ندارد و قصههایشان قابلیت تصویری بالایی ندارد. نکته دیگر شکل ارتباط نویسندگان با سینماست. وقتی با نویسندهها درباره تبدیل شدن داستانهایشان به فیلم صحبت میکنیم کمی از فضای سینما دور هستند و چشماندازی از شرایط واگذاری و تبدیل شدن داستانشان به فیلمنامه ندارند. همچنین نکته مهم دیگر اینکه خیلی از کارگردانهای ما متاسفانه خودشان همه مسوولیتهای فیلمشان را بر عهده میگیرند. خودشان سناریست هستند، کارگردانی میکنند، تهیه و تدوین فیلمشان را بر عهده میگیرند و... همه این مسائل در کنار هم باعث میشود فیلمهای اقتباسی در سینما کم باشد.
به نظر میرسد هر داستانی هم قابلیت تبدیل به فیلم را نداشته باشد. شاید یکی از نقدها به فیلم «مردی بدون سایه» همین باشد...
حکایت «زن پارسا» را قبلتر آقای بیضایی در فیلمنامهای به اسم« پرده نئی » نوشتند با این تفاوت که ایشان در فیلمنامه به دلایلی اشارهای به این موضوع نداشتند ولی شکل کار در زمان قدیم اتفاق میافتد و عینا همین داستان است. حکایت «زن پارسا» داستان بسیار جذاب و زیبایی است و کسانی که در اشعارشان از این حکایتها استفاده میکنند - مثل عطار و مولانا و نظامی - منظورشان این نبوده که بخواهند قصه تعریف کنند یا شعر را به رخ بکشند (که البته همه این نکات مطرح بوده) اتفاق بزرگتر و مهمتری مدنظرشان بوده است؛ یعنی نقطه محوری و ذات حرفی را که میخواهند بگویند به وسیله این قصه بیان میکنند که امروز به آن پیام کار گفته میشود. به نظر من پیام «زن پارسا» بسیار امروزی و سرنوشتساز است، اما همان قصه را نمیتوان در قالب امروزی مطرح کرد کما اینکه میگویم «پرده نئی » هم تبدیل به فیلم نشد؛ ولی طرح این نکات دلیل بر این نیست که همه این داستانها قابلیت ارایه ندارند یا قدیمی هستند یا به درد امروز نمیخورند و... من این را نمیپسندم. فکر میکنم این تلاشها بالاخره یک روزی توسط بنده و دیگران نتیجه میدهد و راههایی در این زمینه باز میشود. حداقل این تجربیاتی که انجام میدهم برای خودم بسیار ارزشمند است. اولین انگیزه من برای فیلمسازی این است که خودم با آن اثر ارتباط خوبی برقرار کنم. بعدش تلاش میکنم تا مخاطبان هم با آن ارتباط بگیرند. البته از منظری پرسش شما هم درست است؛ خیلی از داستانهای معاصر ایرانی قابلیت دراماتیزه شدن را ندارند.
به هر حال سینما صنعت گرانی است و برای اقتباس باید سراغ داستانهایی رفت که استقبال مخاطبان را در پی داشته باشند. بدین صورت در ساختن فیلم میتوان از ریسک جلوگیری کرد.
بله درست است. وقتی میخواهیم قصهای را تبدیل به فیلم کنیم، قصد نداریم تجربه صرفا شخصی با هزینه بالا انجام دهیم. میخواهیم یک اتفاق شخصی مربوط به خودمان صورت بگیرد. در عین حال مخاطبان بیشتری داشته باشد و تماشاگران زیادی با آن ارتباط برقرار کنند. به این نکته توجه کنیم که سینما یک نوع مشخص و شکل معین فیلمسازی نیست و ژانرهای گوناگون را در بر میگیرد. مهم این است که آن رمان یا داستان کوتاه قابلیت تصویرسازی داشته باشد و دوم رفتار حرفهای درستی بین نویسنده و فیملساز برقرار باشد؛ چه در زمینه قرارداد و چه در زمینه نگارش فیلمنامه. شما به تیتراژ فیلمهای سینمایی اقتباسی در دنیا نگاه کنید، میبینید که خود داستاننویس از اعضای نگارش سناریو است. آنجا مثل ایران نیست که نویسنده تنهایی وظیفه نگارش را بر عهده بگیرد. آنها گروهی کار میکنند چون برای جهان خوراک تهیه میکنند و یک نفر وظیفه و مسوولیت انجام چند کار را با هم بر عهده نمیگیرد که هم داستان خوب بنویسد و هم فیلمنامه را نگاشته و هم دیالوگها و فضای ماندگار خلق کند و هم محصولش مخاطب زیادی داشته باشد. خیر؛ آنجا گروهی وظیفه نگارش فیلمنامه را بر عهده میگیرند.
گاهی هم دیده شده که بعد از ساخته شدن بعضی فیلمها، میان نویسنده کتاب و کارگردان شکرآب شده است.
این از آن نکات بد و منفی است که من به دفعات میان نویسندگان دیدم. این در حالی است که وقتی نویسنده محترم امتیاز ساخت رمانش را واگذار کرده باقی ماجرا وظیفه فیلمساز است که باید متعهد به فیلم خودش باشد، چون رمان کار خودش را انجام داده. در ادامه این فیلم است که باید جنبه و شکل دیگری یا حظ بصری بهتری از رمان ایجاد کند. متاسفانه این مشکلات در فضای فرهنگی و هنری کشور پیش آمده که فیلم مورد استقبال قرار گرفته. تازه نویسنده پیدا میشود و میگوید که خیلی از بخشهای داستان من حذف شده است که به نظر این صحبتها اصلا مناسب نیست. البته این نکته را هم بگویم که برخورد بعضی از همکاران ما در ارتباط با نویسندگان اصلا حرفهای و درست نبوده است.
درباره فیلم «مردی بدون سایه» صحبت کنیم؛ شما از داستان ماهان کوشیار نظامی گنجوی و زن پارسا عطار نیشابوری الهام گرفتید. روی کدام بخشها بیشتر تمرکز داشتید؟
توجه اصلی من روی حکایت «زن پارسا» از عطار بود که محور اصلی داستان است. آن مفهومی است که متفکران و اهالی اندیشه و نظریهپردازان مطرح میکنند، یعنی بحث اولویت با پاکدامنی و عفاف است یا پوشش و حجاب ظاهری؟ اینکه چگونه کسی در شرایط سخت میتواند خودش را نگه دارد و در آینده از شرایط بهتری برخوردار شود تا کسی که به رابطه فوری و آنی جواب مثبت میدهد و اسیر خواهشهای جسمانی میشود. همچنین قصه ماهان کوشیار از این جهت جذاب بود که داستانی بسیار زیبا داشت. سرگذشت شخصی که حوادث هولناک مرحله به مرحله در زندگیاش اتفاق میافتد تا در نهایت شکلی از فرج روحی برایش حاصل میشد. به این فکر کردم که مرد داستان در بحران زندگی گیر میکند. برای اولینبار یک شخصیت و یک داستان را از دو شاعر نامدار ایرانی با هم تلفیق کردم و خواستم ببینم اصلا میشود و میتوان با حفظ سرشت داستان آن را با شرایط امروز تطبیق داد یا نه. از نظر خودم کار سخت اما تجربه فوقالعادهای بود.
اشاره کردید که تجربه متفاوتی را پشت سر گذاشتید، اما در جریان قرار دارید که آزمون شما نقدهای زیادی را در پی داشت.
بله یکسری افراد ایرادهای بنیاسراییلی از فیلم گرفتند و جو منفی پیرامون فیلم راه انداختند. به این نکته اشاره کنم که جریان نقد در سینما به امروز و دیروز مربوط نمیشود، بیش از یک دهه است که فضای نقد هیجانی و شتابزده با حمله یا تعریف و تمجید بیاساس و پایه را در سینما شاهدیم که هیچ کمکی به سینمای ایران نکرده و برای مبحث نقد هم مفید نبوده است. همه حرفهایی که درباره فیلم من جهتدار بود... به عنوان مثال منتقدی در تلویزیون مهمترین ایرادش به فیلم این بود که مستند شروع فیلم چرا دکوپاژ دارد؟ این در حالی است که ایشان اصلا متوجه نبود که این یک بازسازی از حادثه مستند است. حتی فیلمهای مستند جنگی هم دکوپاژ دارند که در لحظه اتفاق میافتند! وقتی جشنواره فیلم فجر باید هدفش ارتقای سینما باشد به اثر توجه نمیکند و کسی داوری فیلم را برعهده میگیرد که یا از سینما شناختی ندارد یا جایگاه داوری فیلم فجر برایش مناسب نیست، از منتقد سینما چه توقعی میتوان داشت؟ هر جای دیگر دنیا بود به بزرگان ادب و هنرشان احترام میگذاشتند. مثلا اگر در انگلستان نگاهی به گوشهای از نمایشنامه شکسپیر میداشتید یا در آلمان برداشتی از نوشتههای گوته میکردید یا در فرانسه به نحوی از پروست حرفی میزدید به آن کار نه به این عنوان که کار خوب است یا بد، به دید احترام نگاه میکردند، اما در جشنواره ما که دولتی است بیشتر ما را اذیت کردند. انگار که ما کار بدی کردیم سراغ بزرگان شعر و ادب و متون کهن رفتیم.
نکته قابل توجهی که در فیلمتان وجود داشت، آزمایشی است که آدمها در طول زندگی به آن دچار میشوند. اینکه مهم نیست پایگاه و جایگاه اجتماعی و طبقات فکری آدمها چیست، مهم این است که در شرایط مشابه حتما عمل مشابه انجام میدهیم.
همینطور است، البته اینجا بحث اگزیستانسیالیستی و فلسفی مطرح است که انسان در شرایط معنا پیدا میکند. انسان به خودی خود در خلأ و جامعهای که هیچ همگونی با کسی نداشته باشد فاقد این تعاریف است. در دنیای جدید این شرایط است که به انسان جهت و خط میدهد و به همین دلیل میگویند که جامعه مقدم بر فرد است و این جامعه است که شکل رفتاری را به دیگران منتقل میکند. شما نگاه کنید در جامعه غربی که این روزها در قرنطینه بهسر میبرند چقدر خشونت علیه زنان زیاد شده ! این مساله به نظر من نشاندهنده این است که این رفتارها فقط مربوط به افراد سطح پایین جامعه و بیسواد و کم سواد نیست و در همه گرایشهای تحصیلکرده و آدمهای قشر مرفه هم دیده میشود. منتها شکلش فرق میکند. جایی ممکن است کسی با نیت و قصد قبلی دست به رفتار خشونت آمیز بزند، در جایی دیگر هم یک شخص در یک آن دچار حمله عصبی میشود و رفتار خشونتآمیز از خود نشان میدهد.
روزنامه اعتماد