به گزارش فرهنگ امروز به نقل از اعتماد؛ 12 اردیبهشت در تقویم ایرانی روز معلم است. روزی که طبعا هیچ انسانی نمیتواند خود و تجربه زیستشدهاش را به آن بیارتباط بداند. چرا که به هر حال کسانی بودهاند که در طول زندگی چه مستقیم و بلافصل و چه غیرمستقیم و باواسطه از آنها آموختهایم. به بهانه 12 اردیبهشت روز معلم، از تنی چند از اهالی قلم و اندیشه خواستیم از مهمترین آموزگاران زندگی خود با ما بگویند.
آموزگاران پاییز نویسنده
جمال میرصادقی
مر نویسندگی برای هر نویسندهای، مانند طبیعت چهار فصل دارد. من فکر میکنم که در بهار و تابستان به گونهای و در پاییز و زمستان به گونهای دیگر. اگر چه در ابتدای راه هم نقش آموزگار مهم است اما تجربه من نشان میدهد که یک نویسنده در پاییز و زمستان نویسندگی خود هم آموزگاران خودش را دارد.
آن طور که من تجربه کردهام در پاییز و زمستان، این اجتماع است که باید نقش آموزگار را برای نویسنده بازی کند و جای خالی شکوفایی بهار و حرارت تابستان را نزد او پر کند. اجتماع است که باید به نویسنده شور و انگیزه بدهد. چون نویسنده در این دوره بسیار مستعد متوقف شدن است و ممکن است کلا کار نویسندگی را تعطیل کند. من مجموعهای از داستانهای زنان ایران را سالها پیش جمعآوری و بعد منتشر کردم. خیلیهایشان بچههای کلاس خودم بودند. امروز از بین آنها تنها دوتایشان در این عرصه باقی ماندهاند. چرا؟ چون آن انگیزه را در جریان مسائل روزمره از دست دادند. اجتماع هم این انگیزه را به آنها برنگرداند و در نتیجه سرخورده شدند.
در مورد خودم هم باید بگویم که در ابتدای راه نویسندگی تحت تاثیر دو نویسنده خارجی یعنی ویلیام فاکنر و ارنست همینگوی بودم. در مورد ایرانیها هم - مثل همه نویسندگان- از هدایت بسیار تاثیر گرفتم. هدایت بر همه ما تاثیر گذاشت و کسی نمیتواند منکر این تاثیر بشود. او همه نوع داستانی داشت؛ از داستانهای واقعی تا داستانهای خیالی و وهمناک و... ساعدی یک جور از هدایت تاثیر میگیرد، گلشیری یک جور و دیگران هم به نوع خود. من علاوه بر هدایت از بزرگ علوی هم تاثیر گرفتم. داستانهای او جنبه مبارزهجویانه داشت بر عکس داستانهای هدایت که بیشتر جنبه آرمانگرایانه در آنها برجسته بود و گاهی به بدبینی میانجامید. من از هر دو نفر آنها تاثیر گرفتم.
اولین مشوق نویسندگی من
قباد آذرآیین
اگر بخواهم از میان کسانی که به من آموختند، از کسی یاد کنم و از این طریق از او تشکر کنم، باید از آقای هوشنگ سارنج نام ببرم. آقای سارنج در دبیرستانی در مسجدسلیمان دبیر ادبیات من بودند. ایشان که خودشان دست به قلم بودند و داستان مینوشتند در تشویق و ترغیب من به نویسنده شدن نقش مهمی داشتند.
خیلی خوشحالم که در قید حیات هستند و من فرصت آن را پیدا کردهام که مراتب سپاسگزاری خود را از ایشان بهجا بیاورم. خوشحالم که میتوانم بگویم تشویقهای ایشان بود که مرا به سوی نویسنده شدن هدایت کرد.
آقای سارنج سه سال دبیر من بودند. سه سال دوم دوره متوسطه. یعنی سالهای بعد از سیکل تا دیپلم. در آن زمان نشریهای در خوزستان بود به نام «پیام نوین» که داستانهای آقای سارنج در آن چاپ میشد و ما از خوانندگان آن مجله بودیم. یعنی هم شاگرد ایشان بودیم و هم خواننده دقیق داستانهای ایشان.
بعد من از آنجا آمدم تا رشته ادبیات بخوانم و خبری از ایشان نداشتم. تا اینکه به مدد ابزار نوین ارتباطی، یعنی اینترنت، این اواخر توانستم در فضای مجازی پیدایشان کنم و بدانم که حالشان خوب است و در اصفهان زندگی میکنند و از این بابت بسیار خوشحالم. خوشحال شدم وقتی دیدم در اصفهان جلسات شاهنامهخوانی دارند. از این فرصت استفاده میکنم و از این آموزگار خوشقلم، باسواد و مهربانم سپاسگزاری میکنم.
نسبت ریاضی و جهان
هوشنگ ماهرویان
علمهای ریاضی من تاثیر زیادی در زندگی من گذاشتند. مهمترینشان زندهیاد دکتر هشترودی بود. البته من قبل از آن ذهن منطقی ریاضی را از زندهیاد بیرشک یاد گرفتیم. من در دانشکده حقوق درس خواندم اما به دانشکده علوم هم زیاد میرفتم و سر کلاسهای دکتر هشترودی حضور پیدا میکردم. آنچه دکتر هشترودی به من آموخت این بود که اگر با ریاضیات اقلیدوسی به جهان نگاه کنی و بشوی نیوتن، میتوانی نیوتن را وضع کنی اما اگر با ریاضیات محض به جهان نگاه کنی از آن مکانیک انیشتین بیرون میآید. در واقع به من یاد داد که هر پیشفرض ریاضی چگونه در دیدگاه ما در قبال دنیا تاثیرگذار است. این برای من در کار تاریخی بسیار موثر بود. شما در مباحث فرهنگی وقتی تحلیل میکنید، میتوانید از ماکس وبر، لوی - برول و کسانی مانند آنها استفاده کنید. اینها به جهان فرهنگی نگاه کردهاند. مثلا ماکس وبر کتابی دارد درباره تاثیر پروتستانیسم بر به وجود آمدن سرمایهداری که کاملا فرهنگی به جهان نگاه کرده. در مقابل مارکس که کاملا مادی نگاه میکند و میگوید ابزار تولید به نقطهای از شکوفایی میرسد که روابط خاص تولیدی ایجاد میکند و...
این توضیحات مختصر در حکم بیان دلایل من برای قدردانیام از استاد دکتر هشترودی است که به من آموخت چطور ریاضیات اقلیدوسی میتواند در نوع نگاهم به دنیا موثر باشد و چقدر به فرهنگی دیدن تاریخ کمک میکند. به من یاد داد که تحلیلهای فرهنگی را فدای مسائل ایدئولوژیک نکنم و همواره سعی داشته باشم که به جهان از دریچه فرهنگ نگاه کنم. او پیوند ریاضیات اقلیدوسی با نگاه فرهنگی به جهان را برای ما به طور شفاف آشکار کرد و به ما آموزاند. از این بابت از ایشان ممنونم.
به آموزگاری که با او رابطه دلی داشته باشم
بیژن عبدالکریمی
در پاسخ به این پرسش که چه کسی را در مقام معلم خود شایسته تبریک میدانم، طبعا باید از فرد یا افرادی نام ببرم اما من میخواهم به جای این کار از ملاکهایی بگویم که کسی را برای من شایسته این تقدیر و تبریک میکند.
کسی که من او را معلم خود میدانم و از او سپاسگزاری میکنم، کسی است که لزوما باید با او رابطه – به اصطلاح- دلی داشته باشم. شما ممکن است به لحاظ نظری و علمی از خیلیها آموخته باشید. طبعا کتابهای زیادی خواندهاید و از خیلی نویسندگان، مترجمان و... آموختهاید. همان طور که از خیلی از معلمانتان. با این حال معمولا من به کسی روز معلم را تبریک میگویم که با روح و قلبم پیوند برقرار کرده باشد.
همه ما در زندگی معلمانی داریم که برای ما افقگشایی کردهاند. کسانی که مسیر زندگی ما را تغییر دادهاند. یعنی این طور نبوده که فقط پارهای اطلاعات را در اختیار شما گذاشته باشند. معلمان و اساتید به باور من سه دسته هستند. یا معلمان خوب هستند اما متفکر نیستند. یا متفکر هستند اما معلم خوبی نیستند و گروهی که هم متفکران خوبیاند و هم معلمان خوبی. این گروه سوم واقعا معدودند. کسانی که هم اهل اندیشهاند و هم میتوانند آن اندیشه را به شیوه خوبی عرضه کنند. نکته دیگری که باید گفت این است همه معلمان ما مربوط به زمان حال ما نیستند. گاهی اوقات معلمانی داریم که قرنها قبل از ما میزیستهاند. نقشی که حسینبنعلی میتواند در زندگی یک فرد داشته باشد، نقش معلمی است. همین طور نقش مولانا یا افلاطون. اینها هم معلمان تاریخند که نقش آموزگارانهشان در مناسبات تقویمی نمیگنجد اما تاثیرشان محسوس و روشن است.
من شاگرد ستارهها و کهکشانها هستم
اسماعیل امینی
ن این اقبال را دارم که نزد بسیاری از معلمان و استادان خردمند و بااخلاق، شاگردی کردهام. از معلم اول ابتداییام آقای بنیهاشمی که بعدها در دبیرستان معلم زبان آلمانی ما بود تا استادانم در دوران دانشگاه، بزرگانی چون دکتر گذشتی، دکتر حلبی، دکتر چهرقانی، دکتر شفیعی کدکنی، دکتر جوینی، دکتر فرشیدورد، دکتر پورنامداریان، دکتر محمد رضایی، دکتر مهرآوران، دکتر امیربانو کریمی، دکتر مصفا و... این کهکشان نورانی تا بیکرانها امتداد دارد.
همچنین بزرگانی که بیرون از فضای مدرسه و دانشگاه، معلم من بودهاند. استاد مشفق کاشانی، سیدحسن حسینی، قیصر امینپور، حسین آهی، محمدرضا زائری، ساعد باقری، عمران صلاحی، منوچهر احترامی و... این کهکشان نیز دنباله دارد تا سرچشمههای معرفت و نور.
افزون بر اینها از بسیاری از دوستان جوانتر که غالبا اهل قلم و کتاب هستند، بسیار آموختهام و خودم را مرهون مهربانی و اخلاق و معرفتشان میدانم.
هنوز به مدرسه نمیرفتم که از پدرم، روخوانی قرآن را آموختم و هنوز زبان نگشوده بودم که از کلمات مادرم، زبان زیبای ترکی را آموختم و بعدها که زبان گشودم، مادر برایم معلم مهربانی، خداشناسی، اخلاق و راستگویی بود. معلمی که به مکتب نرفته و خط ننوشته بود اما گنجینهای از شعرها، قصهها، حکمتها و اندرزها در ذهن و زبان داشت و از نثار آن گنجینه برای آموختن دریغ نداشت.
به پاس همه آنها که به من آموختند
عبدالجبار کاکایی
نتخاب یک یا چند نفر از بین انبوه کسانی که بر آدم تاثیر میگذارند و آدم از آنها میآموزد، کار دشواری است. چرا که آدم میماند کدامشان را انتخاب کند و مبادا کسی که واقعا بیشتر به آدم آموخته از قلم بیفتد.
به هر حال من در مقاطع مختلف از آدمهای مختلف تاثیر گرفتم که بعضی از آنها مستقیما معلم من بودند؛ یعنی به طور مستقیم افتخار شاگردی آنها را داشتم. بعضیها هم به طور غیرمستقیم و از طریق مراودات و معاشراتی که داشتیم یا از طریق آثارشان.
از بین معلمانم باید به آقای منصوریان اشاره کنم. ایشان دبیر ادبیات دوران دبیرستان من بودند. آقای منصوریان علاوه بر آنچه از دانش خود به من دادند، اولین کسی بودند که شاعری را در من تشویق کردند. به هر حال میدانیم که در ابتدای راه شاعری چقدر این تشویقها مهم است. تشویق در آن مقطع میتواند مسیر زندگی و کار هنری یک آدم را تعیین کند. او را به سوی آنچه استعدادش را دارد هدایت کند.
آدم دیگری که در همان دوران دبیرستان بسیار از او آموختم و تشویقهایش بسیار برای من راهگشا و تعیین کننده بود، دیگر دبیر ادبیاتم جناب آقای نقش بودند. من از این دو نفر به عنوان معلمان مستقیم خودم در دوران نوجوانی و سالهای دبیرستان یاد میکنم که شاعر شدنم، بخشی در گروی حمایتها و مهربانیها و آموزگاریهای آنهاست.
در سالهای دانشگاه هم دو نفر از اساتید بودند که راه دبیران دبیرستان را ادامه دادند و در زندگی من نقش مهمی ایفا کردند. از اینها یکیشان آقای دکتر کامل احمدنژاد بود و دیگری آقای دکتر علیمحمد سجادی. این دو استاد در زمانی که من دانشجو بودم در ادامه کار شاعری من تاثیر زیادی داشتند. از این بابت از آنها بسیار ممنونم و قدردانی میکنم.
از میان شاعران و منتقدانی که با آنها معاشرت و حشر و نشر داشتم، بیش از همه از دو زندهیاد تاثیر گرفتم و آموختم. اول از همه از زندهیاد سیدحسن حسینی. سیدحسن خوب میدانست که نقد خوب و تاثیرگذار زمانی بر صاحب اثر – خصوصا اگر جوان و اول راه باشد - تاثیر میگذارد که او اول با تشویقهای منتقد جذب شود. من با نقد شعر از طریق سیدحسن حسینی آشنا شدم و نخستین نقدها به شعر من کار او بود. قبل از آن، من اصلا سخن حکمتآمیز در باب شعر نشنیده بودم تا در سایه آن ذوقم را ادامه دهم. بار اول که شعری برای او خواندم، پرسید چند سال است شعر مینویسی؟ گفتم: دو سال. گفت پشت شعری که خواندی، یک پیشینه 12 ساله باید بوده باشد. این حرفش غیرمستقیم تشویق بود برای من. بعد که ایرادهای شعرم را میگفت، بسیار تاثیرگذارتر بود.
نفر بعدی که در حوزه شاعری بر من تاثیر گذاشت، زندهیاد قیصر امینپور بود. امینپور به سبب کار دانشگاهیاش، بنیه علمی بسیار خوبی داشت. من از دانش او – همانطور که قبلا هم گفتهام - بسیار بهرهمند شدم و از او نیز مانند سیدحسن حسینی چیزهای زیادی آموختم. بنابراین من شش نفر را نام بردم در حالی که دیگرانی هم بودند که به من آموختند. در اینجا حضور همه آنها را در زندگی خود پاس میدارم.
از آیتالله منتظری تا محمدرضا لطفی
سعید شریعتی
دم نسبت به خیلیها که از آنها آموخته دِین دارد. برای من این آموزگاران از سال قبل از مدرسه و به اصطلاح «آمادگی» شروع میشود تا همین امروز ادامه مییابد.
طبعا اول از همه از معلم کلاس اول دبستانم تشکر میکنم. شهید محمود نوریان که در مدرسه مهدیه تجریش در سال 1357 معلمم بود و بعد در جبهه به شهادت رسید. ایشان الفبا را به من آموخت و آموختن الفبا روشنی دادن است تا با آن دنیا را جور تازهای ببینی. بعد از ایشان یکی از خاطرهانگیزترین دورههای آموزش من، سالهای دوم و سوم دبستان و شاگردی خانم ایزدی بود.
بعدها از خیلیها آموختم؛ چه در مدرسه و دانشگاه و چه در جاهای دیگر. از آنها میتوانم به کلاسهای تفسیر نهجالبلاغه آیتالله منتظری یاد کنم. در نوجوانی هر هفته برای شرکت در آن کلاسها میرفتم قم و برمیگشتم. همین طور باید به چیزهایی اشاره کنم که از جلسات تفسیر قرآن آیتالله جوادی آملی چه در رادیو و چه در محضر خود ایشان آموختم. همین طور علامه محمدتقی جعفری که در سالهای آخر دبیرستان به مدرسه ما میآمدند و آشناییهایی با مثنوی به ما دادند. بعدها به منزل ایشان هم میرفتیم و از آن طریق با اندیشههای مولانا بیشتر آشنا شدم.
همین طور باید به دکتر عبدالکریم سروش و نقشش در زندگی خودم اشاره کنم. از دکتر سروش هم چیزهای زیادی یاد گرفتم و ایشان هم برای من نقش آموزگاری داشتند. در سالهای دانشجویی مرتب به جلسات ایشان که در جاهای مختلف برگزار میشد، میرفتم.
همین طور باید به استاد مصطفی ملکیان اشاره کنم که حدودا بیست و سه، چهار سال پیش بسیار از ایشان آموختم.
دکتر محمدعلی موحد هم شخصیت بسیار تاثیرگذاری در زندگی من بودند و در حوزههایی چون عرفان، مثنوی و... دریایی از معرفت، دانش، مروت و اخلاق را پیش روی ما قرار دادند.
همین طور باید از استاد موسیقیام زندهیاد محمدرضا لطفی اشاره کنم. من در زمینه موسیقی اساتید زیاد داشتم که یکی از مهمترین آنها که چیزهای زیادی از او دارم، زندهیاد مرحوم محمدرضا لطفی بود.
به همه کسانی که از آنها نام بردم، درود میفرستم.