فرهنگ امروز/ صادق وفایی: پس از انتشار مطلب «کافکای افسانهای و کافکای واقعی / رودررو و بیتعارف با آقای ک» درباره کتاب «فرانتس کافکا انسان زمان خود و زمان ما» نوشته رادک مالی که در ادامه مطالب پرونده «کافکاشناسی» منتشر شد، رضا میرچی مترجم ایناثر که اینروزها، قرنطینه خانگی خود را در شهر پراگ سپری میکند، به رسم معمول سالهای پیش که در تهران حضور یافته و به گپوگفت با نگارنده مطلب میپرداخت، به بیان نکاتی پرداخت که موجب شکلگیری یکگفتگوی قرنطینهای و از راه دور شد.
میرچی در اینگفتگو که به تفصیل گفتگوهای پیشین نبود، تمرکز بحث را روی کافکا و تبدیلش به یک کالای تجاری در شهر پراگ گذاشت. در اینگفتگو جوانب دیگری از شناخت کافکای واقعی که پیشتر با اینمترجم و پژوهشگر ادبیات چک پی گرفته شده بودند، در نظر گرفته شد. او برای اینگفتگو تصاویر و عکسهایی را که خود ثبت کرده، در اختیارمان قرار داد.
مشروح اینگفتگو در ادامه میآید:
* آقای میرچی، شما بین مطالب و گفتگوهایی که با هم داشتیم، اشاراتی به مجموعه «آخرین نامههای کافکا» داشتید که چندسال پیش ترجمهاش کردید و آماده چاپ هم شده بود. البته همانطور که اطلاع دادید، مورد پذیرش ناشر قرار نگرفت. رد کار توسط ناشر و مطلب «کافکای افسانهای و کافکای واقعی» هم باعث شد، به قول خودتان، دوباره و چندباره ترجمه اینمجموعه را مرور کنید و به نتایجی برسید. چه نتایجی؟
اول از همه اینکه مطالب مندرج در هر نامه کافکا، مجموعهای از خبرها، جریانات شاد، جدی، نیمهجدی، خصوصی و … هستند. اینمطالب بین کافکا، افراد خانواده و دوستان نزدیکش رد و بدل شده است. خواننده ایننامهها باید از ابتدا به اینمساله توجه خاص داشته باشد که ایننامه بین چه افرادی و با چه حالوهوایی نوشته شدهاند. همچنین باید با اینگونه از ادبیات کافکا یعنی نامهنگاریهایش آشنایی داشت.
* بین نامههای کافکا به نزدیکانش، چه نکته خاص و بارزی وجود دارد؟
ارتباط نزدیک بین کافکا و اطرافیانش سبب میشده او فقط با یکاشاره و چندکلمه کوتاه فکر خود را به گیرنده نامه انتقال دهد؛ فکری که برای شخص سومی که نامه را میخواند، گنگ و نامفهوم مینماید. اینواقعیت نهتنها نیاز بیشتری به خواندن عمیق و توجه به حواشی نامهها دارد، بلکه باعث نیاز بیشتری به آشنایی با دیگر جریانات روزمره و موضوعاتی میشود که او در زندگی با آنها دست بهگریبان بوده است. البته مخاطب علاقهمند یا پژوهشگر اگر بخواهد ایننامه را بررسی کند، تاحدی هم باید با مسیر زندگی و افرادی که کافکا با آنها رابطه صمیمی و نیمهآشکار داشته باشد، آشنا باشد.
مهمتر اینکه خواننده نامهها، حتی به یک نقطه، اشاره و یا ردپایی از آنچه کافکا در رمانها یا آثارش دیگرش آورده، بر نمیخورد و یا حتی با کسی در مورد آنها بحث یا مناظرهای نمیکند.
* دغدغههای شما را در اینزمینهها به یاد دارم. در گفتگوها و گپوگفتهای پیشین، اشارههایی داشتید!
بله. آشنا نبودن با اینواقعیتها، بهنظر من باعث میشود خواننده علاقهمند به کافکا، پس از مواجهه و آشنایی، با یک ناهنجاری وسیع روبرو شود که در نهایت به بیمیلیاش به تمام موضوعات و آثار او بیانجامد.
برای رفع اینمساله، تصمیم گرفتم از قالب یکمترجم صرف بیرون بیایم و پس از چنددهه زندگی در شهر کافکا، بهسمت تماس زنده با کوچهها، محلهها، پارک ماشین در فاصله نزدیک آرامگاهش، نهار خوردن روزانه نزدیک محل کارم در «غذاخوری آرگو» (که پیشتر کافهتریای معروف آرگو) بوده رو بیاورم. اینمحل که امروز غذاخوری است، زمان کافکا، محل تجمع حلقه پراگ بوده است.
* همان چکیهای آلمانینویس!
بله. علاوه بر اینکارها، پس از نهارها به کتابفروشیای هم که در فاصله کمتر از ۱۰ متری اینمکان قرار دارد، سر میزدم که محل فروش کتابهای دستدوم است. نامههای کافکا را اینجا پیدا کردم. با کمیچاقسلامتی و خوشوبش، کتابفروش بدونسئوالی از طرف من کتاب، نوشته یا اثر گرافیکی تازه ای درباره کافکا را روی میز پیشروی من میگذاشت.
کافه تریا آرگو kavárna Arco محل گردهمایی نویسندگان چکیِ آلمانینویس معروف به حلقه پراگ در زمان کافکا
* پس سعی کردید در حال و هوایی که کافکا زندگی کرده، زندگی کنید!
بله. شما هم در جایی از یکی از نوشتههایتان به بحث تبدیل کافکا به کالای تجاری اشاره کرده بودید. خالی از لطف نیست اگر اتفاقی را که همینروزهای قرنطینه خانگی ناشی از کرونا برایم رخ داد، برای شما تعریف کنم.
همانطور که خودتان در جریان هستید، اینروزها، اپیدمی ویروس کرونا ما را واقعاً خانهنشین کرده است. چندروز پیش کتابی در دست داشتم و متوجه تعجب همسرم شدم که از من پرسید چرا اینکتاب را برای مطالعه انتخاب کردهای؟ احساس کردم بیدلیل اینسوال را نمیپرسد. در پاسخش گفتم «دلیل اولم این است که نام جالبی دارد: "کافه آسمانی پراگ". دوم اینکه چندسال پیش که به خانه شما میآمدم و حتی پس از نقل مکان به محله فعلیمان، چندبار نویسنده کتاب را در ایستگاه تراموای نزدیک خانه شما دیدم و با او روبرو شدم. نویسنده کتاب، خانم ریزاندامی است که یکبار هم در تراموای شماره ۹ تا رسیدن به مرکز پراگ کنارش نشستم و گفتگو کردیم.»
همسرم پرسید آننویسنده چهطور آدمی به نظرت رسید؟ من هم گفتم «چه بگویم؟ او به هیچکس نگاه نمیکرد. صورتش هم کمی شرقی بود و چشمان نافذی داشت.» همسرم ضمن تائید ایننشانهها گفت زمانی که ما بچه بودیم و کمی بیش از حد معمول ناآرامی و شلوغ میکردیم، وقتی دعوایمان میکردند، تنها کسیکه از او حساب میبردیم، همین خانم بود و نمیدانم چرا وقتی از دور پیدایش میشد، همه به کناری میرفتیم و فقط با چشم و ابرو برای هم علامت میفرستادیم.
لنکا رینوروا Lenka Reinerová آخرین نویسنده چکی آلمانی نویس که با مرگ او حلقه پراگ ادبی چکیهای آلمانی نویس برای همیشه بسته شد.
خاطرهگویی همسرم را قطع کردم و گفتم «میدانی، کافکا در نوجوانی به اینخانمِ نویسنده که آنزمان دختربچهای بیش نبوده، در پارک روبروی خانه پدریات که اولین محله زندگی من در پراگ بوده، دوچرخهسواری یاد میداده است؟» بعد کتابی را که به دست داشتم، بالاتر گرفتم تا همسرم جلدش را ببیند و به اینسوالش که پرسید «آیا خودش یادش میآید؟»، اینگونه پاسخ دادم: «بله. البته. حتی افسوس اینخانم نویسنده یعنی خانم لنکا رینوروا از اینکه با مرگ زودهنگام کافکا موفق نشد، او را بیشتر بشناسد، در نوشتههایش مشهود است. او در کتاب "کافه آسمانی پراگ" یک کافه خیالی را در آسمان پراگ مجسم کرده که فرصت دارد در آن، زمان زیادی را کنار کافکا باشد و بحثهای ادبی و حتی همینمساله تبدیلشدن کافکا به کالای تجاری را با او در میان بگذارد. واکنشهای کافکا را هم ثبت میکند.»
* جمعبندی من از سخنان شما این است که علاوه بر خواندن آثار خود کافکا و آثاری که دربارهاش نوشته شدهاند، و همچنین نامههایش؛ باید برای قضاوت درست درباره او، مکان زندگی و حالوهوای زندگیاش را هم از نزدیک دید.
بهغیر از همه مطالبی که پیشتر دربارهشان صحبت کردهایم و همینمواردی که شما گفتید، خواندن آثار کافکا در فضایی که او آنها را نوشته و لمس مکانهای موردنظر از نزدیک، در همه اینسالها که روی کافکا کار میکنم، اجازه درک و چرایی آنها را برای من، سادهتر و قابل پذیرشتر کرده است. دیدن تقریباً تمامی مکانهایی که با خانواده کافکا رابطهای دارند، مثل دهکده پدری، خانه مادری، مدرسه و دانشکده او، کارخانه فرشبافی در شهر لیبرتس که مطابق با اصول ۱۰۰ درصد فرشبافی ایرانی و استادکارهای هموطن ما تأسیس شده بود. همانطور که برایتان گفتهام کافکا از طرف اداره بیمه حوادثی که در آن مشغول کار بوده، چندبار برای بازرسی به این کارخانه رفته است.
درکل، با خودم گفتم شاید اینتجربهها و اطلاعاتی که گردآوری کردهام، به روانسازی شناخت هرچهبهتر ایننویسنده که دنیا با او مشکل داشت و او هم با دنیا مشکل داشت، کمک بیشتری کند.
* بله، نامههایش!
کافکا در نامههایش، طنز و هوش ذاتی خود را که درک ظرافت آن، کاری شیرین و تا اندازهای هم مشکل است، در بالاترین سطح بهکار گرفته است. [در بیشتر موارد مهربانترین انسان زندگیاش، مادرش را بهعنوان مخاطب داشته است.] چنانچه وارونهنویسی را هم به طنز و ظرافتهای مورداشاره، اضافه کنیم تا حد زیادی، درک نوشتههای کافکا، پیچیده و نیاز به تحلیل و تجزیه خاص میشود.
محل زندگی کافکا که روبروی خانه کودکی لنکا رینوروا
* راستی با کرونا چه میکنید؟
فکر میکنم از فواید ویروس کرناست که وقت زیادی را در اختیار همه گذاشته تا بیشتر و راحت و عمیقتر بخوانند و بنویسند. مهمترین نیاز اینروزها، بهنظرم نیاز به شادبودن و مهربانی است.
منبع: مهر