فرهنگ امروز/ حسین عیدیزاده، منتقد
«ویلوبیها» ساخته کریس پرن مثل هوای تازه است، نه اشتباه نکنید، با یک انیمیشن تجربی روبهرو نیستیم، نه با انیمیشنی هم روبهرو نیستیم که با ترفندهای متفاوت ساخته شده باشد، نه آنطور که «گربه» راوی فیلم با صدای معرکه ریکی جرویس میگوید هم قرار نیست اصول روایی یک انیمیشن خانوادگی را بر هم بزند. «ویلوبیها» از این جهت هوای تازه است که برخی الگوهای مرسوم داستانهای انیمیشن را بهم میریزد. اما نه به این قصد که حرکتی شورشی انجام داده باشد یا بخواهد نظمی نوین برپا کند. این کار را برای ایجاد لحنی کمیک اتخاذ میکند و همین باعث میشود داستان آشنایش را با ذوق و نمکی روایت کند که تازگی دارد. البته این تازگی بستگی دارد که شما چقدر پیگیر سینمای انیمیشن هم باشید. بگذارید کمی به عقب برویم، فیلمهایی مثل «خانواده آدامز» بری ساننفلد تلاش میکردند با ایده خانوادههای عجیب و غریب و واژگون کردن نظام خانواده تلاشی کنند برای نوآوری. این کاری بود که تیم برتون شاید بیش از هر فیلمساز دیگری به آن علاقه داشت و در کارهایش بیش از هر کسی تلاش کرد با این واژگونی تعریفی دوباره از معصومیت بدهد و رنگ و جلایی تازه به شخصیتهای گوشهگیر بدهد که در نگاه اول آدمهایی عجیب و غریب هستند اما درواقع نگاهی متفاوت به زندگی و دوران پیرامون خود دارند. در دنیای انیمیشن شاید بشود از «مری و مکس» آدام الیوت نام برد که در چنین مسیری حرکت میکرد و همین نگاه متفاوتش به آدمها و نقشهای مرسوم آنها بود که باعث شد خوب و درست در یادها بماند. این واژگونی و اولویت دادن به آدمهایی که اغلب نادیده گرفته میشوند – مخصوصا شخصیتهایی در آستانهی بلوغ – اصلا یکی از ارکان سینمای انیمیشن است، سینمایی که بیش از هر گونه دیگر سینمایی تلاش کرده هم درس اخلاقی بدهد و هم بنیان خانواده را تحکیم کند و هم به بزرگترها یادآوری کند که دنیای کودکی را فراموش نکنند و به بچهها فرصت دهند. اینها همان درسهایی هستند که از «جادوگر شهر اُز» گرفته تا «ئی. تی.» و تمام انیمیشنهای پیکسار و دریم ورکس ما شاهد آن بودیم. پس چه چیزی در «ویلوبیها» هوای تازه است؟
برای درک این تازگی باید سراغ یک کلمه کلیدی دیگر برویم: خانواده نابسامان یا همان Dysfunctional Family در زبان انگلیسی. کلمه کلیدی که تعریفکننده بسیاری از فیلمهای سینماست از نمونههای اخیر میشود از «دوشیزه سانشاین کوچک» نام برد. فیلمهایی که با خانواده نابسامان طرف هستند یا تلاشی هستند برای برجسته ساختن مشکلات خانوادگی یا اینکه سراغ خانوادههای عجیب و غریبی میروند که در آنها نقشهای خانواده بهم ریخته است و حتا فیلمی مثل «ماهی مرکب و نهنگ» نوآ بامبک و «زیبایی آمریکایی» سام مندس هم در این دستهبندی قرار میگیرند. اما انیمیشنی که در این مسیر خیلی راهگشا است و ما را به «ویلوبیها» نزدیک میکند، نه یک انیمیشن هالیوودی که انیمیشن درخشان «مغازه خودکشی» پاتریس لوکونت است. انیمیشن لوکونت براساس کتابی نوشته ژان تولی ساخته شده بود. کتابی که ترجمه آن به فارسی به یکی از پرفروشهای ادبیات بدل شده است. این انیمیشن و کتاب درواقع ماجرای یک خانواده عجیب و غریب است که در آن هیچکس سر جای خودش نیست و مرگ در آن یکی از موضوعات اصلی است. ماجرای کتاب و فیلم در شهری میگذرد که نرخ خودکشی حسابی بالاست و یک مغازه در آن هست که ادوات خودکشی میفروشد. این ایده کاملا متفاوت است با ایدههای مرسوم در سینمای انیمیشن؛ مخصوصا انیمیشنهای هالیوودی، جایی که اغلب خانواده عضو کوچکش را درک نمیکند و با رخ دادن اتفاقهایی متوجه میشوند شخصیت نوجوان فیلم حرفهایی برای گفتن دارد و اشتباه نمیکرده. در فیلم لوکونت و کتاب تولی شما درسهای اخلاقی و امید به زندگی را در مسیری کاملا واژگون میشنوید و این هوای تازه این انیمیشن درخشان است. در «ویلوبیها» ما تقریبا با چنین وضعیتی روبهرو هستیم. ماجرای این انیمیشن درباره یک زن و شوهر است که از خاندانی قدیمی هستند که شکوهش را از دست داده. برای این زوج هیچ چیز جز خودشان اهمیت ندارد و چهار فرزندی که دارند را به هیچ میگیرند. وضعیت اینطور است که مثلا تهماندهی غذاهای رنگین خود را میدهند به بچهها و تازه اگر غذایی ماند. اصلا برای این دو نفر مهم نیست که بچهای دارند، بچه یعنی دردسر و جایش یا در انبار زغال خانه است یا دم در خانه! تیم پسر بزرگ خانواده، خواهرش جین و دوقلوهای خانواده که هر دو بارنابی نام دارند برای اینکه دمی بیاسایند و طعم خوش زندگی را بچشند تصمیم میگیرند پدرومادر خود را بکشند. البته این همه ماجرا نیست، ماجرا از جایی شروع میشود که این چهار بچه که اصلا نمیدانند خانواده یعنی چه و مهرومحبت خانوادگی یعنی چه، بچهای سرراهی دم خانه پیدا میکنند. «ویلوبیها» یکی از عجیبترین خانوادههای نابسامان در دنیای انیمیشن را دارد و اصلا هم قرار نیست پایان خوش مرسوم یعنی دور هم قرار گرفتن خانواده در پایان و ادب شدن پدرومادر بیمصرف را تصویر کند. انیمیشن اساسا درباره تعریف جدیدی از خانواده و خانواده جایگزین است. در فیلم حتا نظام خانواده جایگزین به شکل ماموران مخوف فیلم «ماتریکس» طراحی شدند و آنچه خانواده جایگزین است در مسیری بیرون از این نظام باید شکل بگیرد چراکه خود این نظام و تشکیلات هم دست کمی از پدرومادر ویلوبیها ندارد و مددکارهایش آنقدر ترسناک هستند که بهتر است بچهای یتیم بماند تا نزد آنها برود. شاید در نگاه اول «ویلوبیها» اصلا انیمیشنی مناسب بچهها نباشد.
عجیب هم نیست. کتاب «ویلوبیها» را لوئیس لوری نوشته که مهارت خاصی در نوشتن داستانهایی با موضوعات پیچیده و مفاهیم پیچیده برای کودکان و نوجوانان دارد. او در کتابهایش سعی میکند فراتر از نگاه مرسوم به داستان نوجوانان و کودکان برود و دست روی موضوعاتی بگذارد که نوجوانان اغلب در آستانه بلوغ یا بعد از بلوغ آنها را درک میکنند. شاید بهتر باشد اینطور بگوییم که داستانهای او کارهایی بزرگسالانه هستند برای نوجوانان. تازگی «ویلوبیها» دقیقا در همین نکته است. مسیری که چهار شخصیت اصلی سپری میکنند و آدمهایی که در مسیر همراه این چهار بچه میشوند تا یک خانواده تازه را بسازند ربطی به آن مفهوم مرسوم هالیوودی از خانواده ندارد. این انیمیشن به بچهها اجازه میدهد خودشان خانواده خود را انتخاب کنند. آن نقش سنتی پدرومادر را زیر سوال میبرد و میشود گفت از مفهوم کلیشهای پدرومادری قداستزدایی میکند و با نگاهی کاملا نو از خانواده سخن میگوید. درست است این خانواده غایی، همان خانوادهای است که در آن مهر و محبت و صفا و صمیمیت حرف اصلی را میزند و بچهها در آن بچگی میکنند و بزرگسالان حامی و سرپناه هستند اما شکل پدید آمدن این خانواده کاملا با خانواده سنتی فرق دارد و در آن پیوند خونی هیچ اهمیتی ندارد.«ویلوبیها» هیجانانگیز است و بسیار مفرح. فانتزی غریبی در انیمیشن در جریان است که نمونهاش را کم ندیدهایم اما اینجا پیوند خوردنش با موضوعی جدی مثل خانواده جایگزین و رویکرد غیرهالیوودی به این مفهوم باعث شده این انیمیشن دلپذیر و جذاب و دیدنی باشد. شوخیهایش که روی مرز شوخی کودکانه و بزرگسالانه گام برمیدارند به دل بنشیند و در مدت زمان فیلم سرگرم شوی و این روزها چه چیزی بهتر از آنکه در خانه بمانی و سرگرم شوی و کمی هم فکر کنی، آن هم در کنار «ویلوبیها» و سبیلهای افسانهای آنها.
روزنامه سازندگی