فرهنگ امروز/ علی بهرامی: پدیدارشناسی، مفهومی است که در سیر تطور و تحول فلسفیاش، از «لمبرت» تا «کانت» و از «فیشته» تا «هگل»، بیش از همه با نام هوسرل پیوند خورده است هر چند شاگرد او، هیدگر در رویکرد انتقادیاش به پدیدارشناسی هوسرلی، آن را همچنان اسیر چنبره سوبژکتیویته میدانست و با بهرهگیری از اصول پدیدارشناسی استادش، این مفهوم را بهمیدان جدیدی در تفکر برد، اما همچنان در توجه به مفهوم پدیدارشناسی، عموماً در میدان فلسفی هوسرل گام برمیداریم.
بهنظر میرسد پدیدارشناسی هوسرل را ذیل ایده او برای بازگشت به مذهب اصالت عقل بتوان دید، امری که هوسرل آن را در برابر مذهب اصالت متعلق به ادراک قرار میدهد. او در رسالهای با نام فلسفه و بحران غرب با تأمل در وجود اروپا با عنوان مظهر تام و تمام غرب، معتقد است که بحران وجودی مردم اروپا، یک تقدیر ظلمانی یا یک عاقبت غیر قابل توضیح نیست. بلکه با جستجوی فلسفی در زمینهها و سوابق «غایتشناسی تاریخ اروپا» بهخوبی میتوان به علل این بحران پیبرد.
از نظر هوسرل مهمترین چیزی که لازمه این شناخت است، درک ماهیت پدیداری است به نام «اروپا- غرب». هوسرل میگوید که برای فهم بحران کنونی، باید مفهوم اروپا را از حیث غایتهای تاریخی عقل، طرح و توضیح کرد و نشان داد که چگونه عالم غربی از یک صورت ایدهآل، یعنی از روح فلسفه زاییده شدهاست.
هوسرل در تحلیل نهایی خودش، علت بحران غرب را انحطاط مذهب اصالت عقل میداند که دلیل آن ناشی از غلبه طبیعتانگاری و مذهب اصالت متعلق به ادراک، بر آن است.
هوسرل بیان میکند: این بحران فقط به دو طریق ممکن است خاتمه یابد:
۱- غرب که از اصل عقل و خردمندی خود دور افتاده است و روحش در ورطه کین توزیهای وحشیانه سقوط کردهاست، نابود شود.
۲- اروپا دوباره از روح فلسفه سر برآورد که لازمه و شرط آن شجاعت عقلی برای غلبه بر طبیعتانگاری است. هوسرل با این درک از بحران اروپا بازگشتی به عقلگرایی دارد و پدیدارشناسی یکی از نتایج این بازگشت است.
از سویی دیگر با ظهور تجدد و استقلال علوم از فلسفه، آهسته آهسته سیاست، دائرمدار حیات بشر شد. اکنون سیادت سیاست به حدی رسیده که داعی راهبری همه ساحات زیست بشر را دارد و با همه شئون و علوم نسبت برقرار کردهاست و البته که با فلسفه نیز نسبتی تاریخی دارد و امروز نیز پدیدارشناسی بهعنوان یک مفهوم فلسفی نمیتواند با سیاست، چه در ابعاد هستیشناسانه چه معرفتشناسانه و چه روششناسانه، بینسبت باشد.
کوچکترین نسبت سیاست و پدیدارشناسی را در بعد روششناسی میتوان به روبروشدن پدیدارشناسی بهعنوان یک رهیافت تفسیری در برابر اثباتگرایان، بهعنوان فرزندان طبیعت انگاری و مذهب اصالت متعلق ادارک، مشاهده کرد. روشهایی که سالها حکومت بیحد و حصری بر علومسیاسی و فهم امرسیاسی داشتند.
مهر