به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ ایرانشناسی از دیرباز مورد توجه کشورهای گوناگون بوده و موسسههای مختلفی با نام ایرانشناسی تاسیس شده و در زمینه ایران فعالیت کردهاند. در بعضی از کشورها نیز در موسسههای شرقشناسی بخشی با نام ایرانشناسی فعالیت میکنند و میکوشند جنبههای مختلف ایران را به جهانیان بشناسانند. ایرانشناسی در ایران مورد توجه چندانی قرار نگرفته است و تا امروز سازمان و مرکزی که به شکل اختصاصی به تحقیقات و پژوهشهای ایرانشناسی پرداخته باشد وجود ندارد. در این باره با علیرضا دولتشاهی درباره وضعیت کتابهای ایرانشناسی سخن گفتهایم که در ادامه میخوانید.
علیرضا دولتشاهی، (فروردینماه 1344) لهستانشناس، پژوهشگر علوم انسانی، مترجم، شاعر و عضو مؤسس و نخستین رئیس هیات مدیره انجمن دوستی ایران و لهستان، دانشآموخته رشته کتابداری و اطلاعرسانی و کارشناس ارشد آموزش زبان فارسی است. دولتشاهی در سال 1382 مرکز ایرانی مطالعات لهستانی را در تهران تاسیس کرد. «لهستانیان و ایران»، «تنها صدایی کوچکم»، «عکسی از یازده سپتامبر»، «قربتِ غربت»، «رساله موسم به یک کلمه»، «ای زندگی ترکم کنی میمیرم»، «غزلهای کِریمه»، «یادنامهی شاعر ملی لهستان آدام میتسکیه ویچ» آثاری است که او تاکنون تالیف، تصحیح و ترجمه کرده است.
در ابتدای بحث بگویید وضعیت تالیف در حوزه ایرانشناسی را چگونه ارزیابی میکنید؟
در ایران چیزی به نام ایرانشناسی نداریم. چرا که تعریفی اصولی از این پدیده وجود ندارد. مثلا بنیاد ایرانشناسی نقشههای تاریخی ایران را در قالب کتاب چاپ میکند، اما آیا این کار، ایرانشناسی است؟ ما سازمان جغرافیایی ارتش و سازمان نقشهبرداری کشور را داریم و مؤسساتی وجود دارند که کارشان تدوین و انتشار اطلسهای تاریخی است. اگر بنیاد ایرانشناسی این کار را میکند، پس پرسش این است که مرز تمایز و تفاوت کاری بین بنیاد با موسسهای مانند سحاب و یا سازمان نقشهبرداری کشور چیست؟ چاپ نقشه، ایرانشناسی نیست. ایرانشناسی پهنهای گسترده است و مطالعات و پژوهش در حوزه زبانهای ایرانی و نیز ادیان، فرهنگ و تمام گستره هنر را در ایران فرهنگی که فراتر از مرزهای سیاسی امروزی ایران است در برمیگیرد. در واقع ایرانشناسی یک نگاه بیطرفانه به مقوله ایران است. اما چون ما ایرانی هستیم و در ایران زندگی میکنیم، نگاهمان به ایران یک نگاه سوبژکتیو است. مثل ماهی که آب را نمیبیند و انسان که هوا را نمیبینید. ما هم ایران را نمیبینیم. در واقع ایرانشناسی نگاه غیر ایرانیها به پدیده ایران است. یعنی ما باید خودمان را در آینه آثار دیگران ببینیم و بر سر همین مساله سوءتفاهم پیش میآید.
نسبت به 30 سال گذشته در زمینه آثار ایرانشناسی چقدر با رشد مواجه بودهایم؟
من انسان نخبهگرایی هستم. معتقدم اگر 10 نفر را در این حوزه داشته باشیم که سرشان به تنشان بیارزد و یک کتاب هم در سال چاپ کنند بهتر از کمیتگرایی است که این روزها گرفتار آن شدیم. متاسفانه ما به جای اینکه کیفیتگرا باشیم، کمیتگرا شدیم. نمونه مشخص آن مقالههای آی اس آی است که حتی اصول اولیه تحقیق در آن رعایت نمیشود. این در ترجمه ما نیز دیده میشود. در حقیقت ما کیفیت را فدای کمیت کردیم. متاسفانه این پدیدهای است که دامن خانه کتاب و سرای اهل قلم را نیز گرفته است. نمیدانم این حقیقت را منتشر خواهید کرد یا نه: در یکی دو سال گذشته برای تمدیدکارت اهل قلم شرطی گذاشتهاند که پدیدآور طی 10 سال باید دست کم 10 عنوان کتاب چاپ اول داشته باشد. سالی یک کتاب. بهانه مبارزه با کتابسازی است. در صورتی که این شرط خود دعوتی است و چراغ سبزی به کتابسازی. کسی که با پژوهش و تالیف سر و کار دارد میداند روند تولید و نشر کتاب طولانیتر از یک سال است. بیاد آوریم که همه با افتخار میگوییم حکیم طوس سی سال بر سر شاهنامه گذاشت. کارت بنده از همین رو تمدید نشد و عطایش را به لقایش بخشیدم. زیرا پژوهشگر و مولفی دستوری و بخشنامهای نبودم و نیستم تا بنا بر بخشنامه کار کنم. برای اعتلاء فرهنگ کشور و ملتم کار کرده و میکنم. با کارت و بیکارت اهل قلم هستم.
گاهی در میان سفرنامهها میتوان به غرضورزی مشتشرقان پی برد، به عقیده شما تالیفات ایرانشناسان غیر ایرانی تا چه اندازه با تعصب و غرضورزی همراه بوده است؟
مسلم است هیچکسی از انتقاد خوشش نمیآید بهویژه ما ایرانیان که تحمل انتقاد را نداریم چرا که خود را ملتی برتر و جدا بافته میپنداریم. این معنا در نامگذاری «دیگری» در نزد ما نیز تجلی یافته: ایران و انیران. ما خود را ایران و دیگری را انیران نامیدهایم. بهعبارت دیگر دچار خودبزرگ بینی مزمن هستیم: هنر نزد ایرانیان است و بس! وقتی یک نفر از بیرون ما را نگاه میکند و یکسری واقعیتهای تلخ را به رخمان میکشاند، ما بهجای اندیشه در رفتار و کردار جمعی خود، به آنها اتهام غرضورزی میزنیم. از یاد میبریم که این ایرانشناسان نیز گاهی از ما تعریف کردهاند. اگر غرض ورزند آن تعریفها را نیز نباید درست و روا بدانیم. اما در عمل آن تعریفها را چنان برجسته و بزرگ میکنیم که گویی هرگز آن گویندگان را غرضورز ندانستهایم.
در ایران کتابهای ترجمه ایرانشناسی از جایگاه بهتری برخوردار است اما در این حوزه نیز در بیشتر مواقع شاهد چند ترجمه از یک اثر هستیم، چرا با چنین فضای آشفتهای در ترجمه کتابهای ایرانشناسی مواجهایم؟
اگر امر ترجمه در ایران ضعیف است از این رو است که ما یک صنعت نشر غیرحرفهای داریم. در هیچ جای دنیا مترجم کار ترجمه اثر را تمام نمیکند و بعد دنبال ناشر بگردد. بلکه ناشر به مترجم حقوق میدهد. یعنی مترجم کارمند ناشر است. مترجم، یا کتاب را به سفارش ترجمه میکند یا یک فصل را ترجمه میکند و بهعنوان یک طرح به ناشر میدهد و ناشر یا میپذیرد یا نه. در طول مدت ترجمه یا تالیف، دستمزد ماهیانه میگیرد تا سراغ کار دیگری نرود. به علاوه ما مترجم حرفهای نیز نداریم. مترجمان ما همه چیز ترجمه میکنند. کدام مترجمی را میشناسید که در یک حوزه و روزی هشت ساعت کار و حقوق دریافت کند. تعداد اندکی از این قبیل مترجمان داریم که در دوران بازنشستگی خود به سر میبرند. علت دیگر ضعف ترجمه در ایران، به باور من، یک زبانه بودن مترجمان ایرانی است. مترجمان ما به زبانهای مختلف تسلط کافی ندارند و گاه با شگفتی حتی به زبان فارسی نیز در حد کمال مسلط نیستند.
اگر ما صنعت چاپ و نشری حرفهای داشتیم، و مجبور بودیم کپی رایت پرداخت کنیم، با مترجمانی حرفهای نیز کار میکردیم، در آن صورت، ناشری که کپی رایت میداد دیگر کار هر مترجمی را منتشر نمیکرد. با مترجمی که به دانش و کارش اطمینان داشت، همکاری میکرد. در مرحله بعد چون ناشر ما کپی رایت میداد، ترجمههای موازی هم قطع میشد. البته من نمیگویم به کنوانسیون جهانی حق مولف بپیوندیم. این شاید برای صنعت نشر بیمار ما، به نوعی غزل خداحافظی باشد. این در مورد تالیف نیز صادق است، اما با این وجود فکر میکنم در حوزه ترجمه موفقتر از تالیف بودیم.
در چند سال اخیر شاهد انتشار آثاری در حوزه ایرانشناسی، بهویژه در گروه کتابهای عامهپسند، هستیم که دربردارنده اطلاعات نادرستی است، چرا در کشوری که ایرانشناسان اروپایی بسیاری در این حوزه فعالیت کردهاند چنین مواردی مشاهده میشود؟
در این سالها شاهد انتشار کتابهایی مثلا باعنوان وصیتنامه داریوش هستیم. ما تمام متون فارسی باستان را داریم و چیزی بهعنوان وصیتنامه در آن نیست. ناشرانی هستند که در این رابطه کتابسازی میکنند. چون جامعه یک سمت و سوی ایران باستانی پیدا کرده است از این موج به وجود آمده استفاده میکنند و با این کار خود به سطحی شدن علایق مردم دامن میزنند. درست همانطور که شبکههای اجتماعی در امر نازل کردن سطح علایق مردم موفق بودهاند. در این پلتفرمها هر کس هرچه بخواهد مینویسد. مخاطبان نیز متاسفانه باور می کنند. روزانه در سوارهای خود با مترو، شاهد هستیم اکثریت مردم مشغول مطالعه در گوشیهای همراه خود هستند. اشتباه نشود، من با استفاده از ابزارهای دیجیتال مخالفتی ندارم، اما با همین ابزارها میتوان بهجای مطالعه کانالهای بی شناسنامه تلگرام، فایل کتابهای دیجیتال را مطالعه کرد. اما متاسفانه باید بدون تعارف بگویم که ما ملتی هستیم که با خوانش بیگانه هستیم. این بیگانه بودن به بهترین شکلی در تولیدات سینمایی و تلویزیونی ما آشکار است. در سریالهای سرگرمکننده اروپایی که سیمای جمهوری اسلامی نیز پخش میکرد، مانند کبری یازده، در خانههای افراد خلافکار نیر ما کتابخانهای کوچک را میدیدیم. در خلوت خود از خود بپرسیم، در کدام سریال ایرانی در خانهها با کتاب روبهرو هستیم. این واقعیت اجتماعی ماست.
نظارت بر این گونه آثار متوجه کدام سازمان یا نهاد است؟
باید ممیزی علمی نیز باشد. ناشر باید ویراستار علمی داشته باشد. فقط ویراستار فنی مهم نیست. همانطور که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی متون را دقیق میخواند تا خلاف مبانی اسلام نباشد باید کارشناسهایی نیز داشته باشد که به لحاظ صحت و سقم علمی متون نظر دهد. باید در اداره کتاب یک بخشی تاسیس شود تا به این امر رسیدگی کنند. یا اینکه ناشران ویراستار علمی داشته باشند و هنگامی که یک اثر منتشر میشود کسی بتواند به لحاظ علمی اگر ایرادی در اثر میبیند به دادگاه شکایت کند و دادگاه بعد از بررسی حکم به جمعآوری کتاب دهد. تا به امروز هیچ به یاد دارید بر سر محتوای علمی کتابی بحث شود و به خاطر نادرستیهایش جمع آوری شود؟ شاید به خاطر مسائل دیگری جلو یک کتاب گرفته شود ولی هرگز به دلیل محتوای نادرست علمی این عمل روی نداده است.
شما سالهاست که در حوزه لهستانپژوهی فعالیت کردهاید و نخستین رئیس هیات مدیره انجمن دوستی ایران و لهستان بودهاید وضعیت ترجمه آثار ایرانشناسان لهستانی را در ایران چگونه میبینید؟ و اینکه تالیفات ایرانشناسان لهستانی بر چه موضوعاتی متمرکز است؟
در لهستان امروز دو کرسی ایرانشناسی فعالیت میکنند. یکی در ورشو، پایتخت سیاسی لهستان و دیگری در کراکو، پایتخت فرهنگی لهستان. برای بررسی تولیدات دانشجویان که در پایاننامههای آنها متجلی میشود کافی است نگاهی به عناوین آنها بکنیم. هم به ایران معاصر پرداختند، مثلا مفهوم جهاد، بررسی آثار دکتر شریعتی، بحثهای فلسفی، هم ترجمههای آثار کلاسیک عرفانی در میان آنها دیده میشود و هم کارهای زبانشناختی. با این وجود چند اثر مولفان لهستانی در ایران ترجمه و منتشر میشود. یا حتی معرفی شدهاند؟
دانشجویان غیر ایرانی رشته ایرانشناسی در خارج از ایران میتوانند پایاننامههایشان را به زبان فارسی دوباره بنویسند. ما باید نشریه ایرانشناسی داشته باشیم که مقالات ایرانشناسان غربی را در آن منتشر کنیم. میتوانیم به این سمت برویم که ایرانشناسان غربی به زبان فارسی بنویسند. این به رونق زبان فارسی کمک میکند، در نتیجه برای منتشر شدن آن در ایران ما نیاز به مترجمان لهستانی هم نداریم. در حوزه ایرانشناسی زبان رایج باید فارسی باشد. اما متأسفانه افتخار امروزی ایرانیانی که در حوزه ایرانشناسی فعالیت میکنند این است که به انگلیسی مقاله بنویسند. برای مثال در همایشهای ایرانشناسی زبان فارسی زبان رسمی آن نیست ما باید تلاش کنیم خلاصه پایاننامهها را در نشریهای منتشر کنیم حتی اگر نمیخواهیم مقالهای درباره ایرانشناسی سفارش دهیم. در این زمینه مشکل مالی مطرح نیست، مشکل تنها و تنها یک نگاه است و اراده معطوف به آن نگاه.
در ایران کدامیک از آثار ایرانشناسان لهستانی ترجمه شده است؟
به جرات میتوانم بگویم یک یا دو اثر. کدامیک از آثار ایرانشناسان جدید لهستانی و یا چک به فارسی ترجمه شده و دلیل آن این است که در ایران ترجمهها تنها متمرکز بر روی آثار انگلیسی زبان است. یکی از دو کتاب ایرانشناسان لهستانی که پیشتر در ایران منتشر شده است، بر اساس برگردان انگلیسی آن انجام گرفته و دیگری نیز، که نام دو مولف لهستانی و ایرانی را روی جلد دارد، تنها از روی اطلاعات موجود در صفحه عنوان کتاب است که خواننده ایرانی در مییابد که یکی از از این دو تن دانشیار دانشگاهی در لهستان است. در هیچ کجای مقدمه نیز اشاره به زبان اثر نشده است. مشکل از کجا ناشی میشود؟ آیا محققان ما به سراغ آن نمیروند و یا اصلا اهمیت این موضوع برای مدیران و مسوولان ما درک نشده است؟
ما تعریف واحد و دقیقی از ایرانشناسی نداریم. به عقیده من اول باید به یک اجماعی برسیم بر سر اینکه ایرانشناسی چیست؟ مرزهای آن را مشخص کنیم. اگر یک رشته میانرشتهای است، مرزها و همسایههایش کدام رشتههاست. اگر یک رشته مستقلی است باز همسایههایش کدامند؟ باید در سرفصلهای رشته ایرانشناسی تجدیدنظر کنیم. داوطلب آزمون ایرانشناسی امروزه متأسفانه باید زبان عربی امتحان دهد. چرا؟ در کنار زبان عربی به دانشجوی ایرانشناسی باید زبانهای اوستایی، پهلوی، ارمنی و حتی یونانی نیز تدریس شود؛ چرا که بخشی از تاریخ ما را یونانیها نوشتند. ایرانشناسی تنها شناخت دوران اسلامی ایران نیست. حتی شناخت ایران محدود به مرزهای سیاسی امروز نیست. که مرزهای جهان ایران شناسی را مرزهای فرهنگی آن تعریف می کند. باید یک ارادهای در کشور به وجود بیاید که مترجم متخصص تربیت شود، همه چیز به هم مرتبط است. وقتی به یک بحث ورود میکنیم ناگزیر باید وارد بحثهای وابسته دیگر نیز بشویم.
بیشتر پژوهشگران ایرانشناسی بر این باورند که بنیاد ایرانشناسی ردیف بودجه 9 میلیاردی در سال 98 داشته است اما آنچنان که باید متولی آثار ایرانشناسی نیست. چرا سازمانی که نام ایرانشناسی را بر خود دارد تنها نام ایرانشناسی را یدک میکشد و خروجی قابل توجهی در این سالها ارائه نداده است؟
این مشکل که از آن سخن گفته میشود، تنها مشکل بنیاد ایرانشناسی نیست. خروجی دیگر مراکز فرهنگی نیز محل پرسش است. اما در مورد ایرانشناسی بر این باورم که مشکل در عدم درک درست معنا و مفهوم ایرانشناسی است و پیشتر نیز گفتم تا زمانی که بر سر بازتعریفی دقیق از چیستی ایرانشناسی به اجماع نرسیم، داستان همین است. این ربطی به افراد به عنوان مدیر ندارد. بنیاد ایرانشناسی طی دوره فعالیت خود مدیران مختلف داشته، اما نگاه و سیاست کلان حاکم بر ایرانشناسی ثابت بوده است.