فرهنگ امروز/ زهره حسینزادگان
عماد رضایینیک که در آستانه 30 سالگی است و نوشتن را از زمان 17 سالگی زیرنظر محمدجواد جزینی آغاز کرده، میگوید: «این شاگردی در تمام این سالها تاکنون با افتخار ادامه داشته است.» او دانشآموخته روانشناسی شخصیت است و تاثیر این رشته را به روشنی میتوان در کتابهایش دید. رضایینیک پیش از این رمان «پسری بینام در روزگار نارنجی» در سال 97 منتشر کرده بود. گفتوگو با این نویسنده جوان را به بهانه انتشار رمان «شب به خرس» در ادامه میخوانید.
سوژه «شب به خرس» را چطور پیدا کردید؟
طرح فیلمنامهای داشتم که در آن یک نفر که خیلی تنهاست و زندگی اقتصادی خوبی ندارد، روزی در مترو دو نفر از دوستان قدیمیاش را میبیند و با آنها در مورد سالهای مدرسه حرف میزند اینکه ادای معلمها را درمیآورده و درنهایت به او پیشنهاد میدهند که دوباره بیاید و ادای آنها را دربیاورد و بابتش پول بگیرد.» این ایده اولیه «شب به خرس» است که اتفاقا هم چنین پلانی دقیقا در قسمتی از رمان هست.
در کتاب «شب به خرس» فصلی هست با عنوان فصل میانه که از نظر نثری با کل رمان تفاوت دارد. دلیل و جنس این تفاوت چیست؟
بله. کاملا. این قسمت ادای دینی است به «مرشد و مارگاریتا» نوشته میخاییل بولگاکف. در کتاب مرشد و مارگاریتا هم فصلی به این شکل وجود دارد و به همین دلیل، کتاب را هم به بولگاکف تقدیم کردم. بعد از اینکه رمان را نوشتم و تمام شد، دیدم که این میانه چقدر شبیه فصل بسیار جذاب و شگفتانگیز مرشد و مارگاریتاست. البته نویسندگان بسیاری هستند که این ویژگی را دارند ولی احساس کردم که بولگاکف در «شب به خرس» تاثیر زیادی بر ناخودآگاه من گذاشته بود.
«شب به خرس» از مایههای معمایی، دلهرهآور و در مجموع روانشناختی بهره میبرد اما در عین حال رمان ژانرگریزی است. ترکیب اینها و در عین حال ذیل ژانر خاصی طبقهبندی نشدن از چه تفکری میآید؟
علاقه شخصی من به داستانهای معمایی است و من به گوناگونی ژانر هم خیلی علاقه دارم. وجود جنبههای روانشناختی احتمالا به سبب کار من است. صادقانه بگویم که قبل از نوشتن فکر نمیکنم که میخواهم مثلا محتوای روانشناختی در مورد کاراکتر اضافه کنم یا خیر اما به سبب کاری که در رشته روانشناسی کردم، خواه ناخواه روی متنی که مینویسم، تاثیرگذار است. همانطوری که شاید اگر یک مهندس بخواهد بنویسد، المانهای کارش در داستان تاثیرگذار باشد. به هر حال علاقه شخصی خود من هم همین است و دوست دارم، ژانرهای مختلف را با هم ترکیب کنم و خروجی خوبی از آن بگیرم.
خودتان سبک این رمان را بیشتر به رئالیسم نزدیک میدانید یا مثلا به ژانر تخیلی و فانتزی؟
فکر نمیکنم رئال باشد. اگر از منظر ژانرشناسی بررسی کنیم، قسمتهایی از داستان طبق قاعده رئالیسم جادویی پیش میرود ولی قسمتهایی شبیه نیست. اگر طبق قاعدههای فانتزی هم بررسی کنیم به همین صورت است. در فرآیند نوشتن خیلی خودم را درگیر این ماجرا نمیکنم. فکر میکنم شاید در مواقعی برای نوشتن آفت باشد. چارچوبی که به وجود میآید، باعث بسته شدن دست و پای نویسنده میشود. البته قاعدتا طرح کلی و ساختار از قبل تعیین شدهای باید وجود داشته باشد.
یکسری کلیدواژههای مفهومی در رمان شما هست که به نظرم جالب است. کمی درباره اینکه چرا شما به سراغ این واژهها رفتهاید، حرف بزنیم. تنهایی، عشق، ناکامی، انتقام، صبوری و... از مضامین آثار شما هستند. اینها چطور در ساختار ذهنی شما درهم تنیده میشوند و شما چطور از آنها برای روایت داستان بهره میبرید؟
ایدهای متاثر از روانشناسی همیشه در ذهنم بوده که همه آدمها در زندگیشان ضربههایی میخورند اما هیچوقت و هیچکجا نمیتوانند درباره این آسیبها صحبت کنند. اگر یک نفر از ما دزدی کند خیلی راحت از او شکایت میکنیم اما به آسیبهای روانی و عاطفی نمیتوان پرداخت. ایدهای همیشه در ذهنم بوده که ماحصل آن در رمان هست. اگر روزی آدمهایی به ما ضربه زدند، میتوانیم این ضربه زدن را به طریقی جبران کنیم. دوست داشتم به آن بپردازم. ممکن است زمانی ناظم مدرسه برخورد خوبی با یک دانشآموز نداشته باشد و الان هم زندگی عادیاش را کند و نداند چه آسیبی به آن بچه زده است و اتفاقات عاطفی مشابه. این ایدهای بود که فکر میکردم چطور میشود در سطح جامعه به آن پرداخت. در مورد مفاهیم عشق و تنهایی که فرمودید؛ شخصیتهایی که مینویسم تا حد زیادی در جهانی شلوغ و پر ازدحام، تنها هستند. اگر بخواهم کمی خودم را روانکاوی کنم، خیلی به خود من شبیهاند. به نظر میآید که آدم برونگرایی باشم و همیشه هم در جاهای شلوغی حضور دارم اما متاسفانه یا خوشبختانه آدم خیلی تنهاییام.
حرف جالب و خطرناکی زدید. شما به کدامیک از شخصیتهای داستانتان نزدیکترید؟
به دکتر صنعتی. شخصیتی حاشیهای است که تنها میآید و میرود اما توی این داستان خیلی دوستش دارم. این شخصیت در همه کتابهایم هست.
پشت جلد کتاب نوشتهاید «ان الدب أصبر الحیوان» یعنی «خرسها صبورترین حیوانات هستند» قضیه این تعبیر چیست؟
خرسها خیلی صبورند اما مواقعی صبرشان تمام میشود. فیلمی هست به اسم «گریزلی من» که فیلم به شدت عجیبی است. مستند داستانی درباره آدمی که زندگیاش را رها کرده و به نقطهای از جهان رفته و با خرسها زندگی میکند. این نکته که خرسها صبورند در کل فیلم هست اما ناگهان کاسه صبرشان لبریز میشود.
مساله مایع بنفش رنگ که اسمش را عاطفه گذاشتید در رمان قابلتوجه است و حتی جایی اشاره میکنید که این به خارج از کشور هم صادر میشود. کلا مسالهای به اسم عاطفه، کمبودش و بروز بیش از اندازه آن در روابط انسانی در متن شما خیلی دخیل است.
دقیقا. همان مسالهای که ایده من بود. ما آسیب عاطفی زیادی در زندگیمان میبینیم که نمیدانیم برایش چه کار کنیم. این امر فقط مختص ما ایرانیها هم نیست و پدیدهای کاملا جهانی است. مثلا روزی آدمی توسط رییسش در شرکت تحقیر و بیرون انداخته میشود. هیچ وقت نمیتواند هیچ جا برود و بگوید تحقیر شده، وجودش زیر سوال رفته و شخصیتش خورد شده است. اینها همه آسیب عاطفی است و ممکن است تا سالیان سال همراه آدم باشد. من بیشتر کار روانشناسیام با بچههاست، وقتی این آسیبها در مورد کودکان اتفاق میافتد ممکن است فردی با سنگینی این سالها زندگی کند و متوجه نشود منشا این تحقیر و تخریب کجاست. چیزی که در رمان ساخته شده به همین قضیه میپردازد یعنی شرکتی به نام شرکت بنفشه، چنین کاری را انجام میدهد.
روزنامه اعتماد