به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نوشآفرین انصاری استاد بازنشسته دانشگاه تهران، نویسنده و پژوهشگر علوم کتابداری و اطلاعرسانی، عضو هیئت مدیره و دبیر شورای کتاب کودک و... نامی آشنا برای اهل ادب و فرهنگ و از چهرههای سرشناس و فرهیخته روزگار ما است.
بانویی که به حکم «بسیار سفر باید تا پخته شود خامی» و «خذ العلم من افواه الرجال»، شهرها و کشورهای جهان را درنوردیده است و توسط پدر داستاننویسی ایران و زبان فارسی، محمدعلی جمالزاده، هم او که عمو جمال صدایش میزد، به رشته کتابداری، رهنمون شد. جمالزاده، ذوق و استعداد کتابداری را در ناصیه بلندش به خوبی دیده بود و او به راستی بعدها بانو و مام کتابداری ایران و یاور و عاشق کودکان سرزمینش شد. به فرموده بهاءالدین خرمشاهی:
در دل ار رسم کنی صورت همیاری را در عمل وصف کنی خانم انصاری را
اوستادی است جهاندیده و شاگردنواز که به جز مشق، دهد درس وفاداری را...
در ادامه سلسله گفتوگوها با چهرههای ماندگار این مرز و بوم، این بار در خبرگزاری کتاب ایران، میزبان این چهره ماندگار و فرهیخته بودیم، آنچه در پی میآید حاصل این گفتوگوی صمیمانه است.
برای آغاز سخن، میخواهیم بهگذشته برگردیم، دوستداران فرهنگ و ادب، با حضرتعالی و آثارتان آشنا هستند، حتما خیلی کنجکاوند که در مورد زندگی و تحصیلات شما بدانند، لطفا در اینباره توضیح دهید.
من در سال ١٣١٨ در کشور هند که در آن زمان هنوز مستعمره انگلستان بود، در شهر سیملا در دامنه کوههای هیمالیا به دنیا آمدم. اسم کامل من نوشآفرین مسعودانصاری است. ولی در مسیر زندگی بخشهایی از آن حذف شده و تبدیل به «نوشین یا نوشآفرین انصاری» شده است. پدرم دیپلمات و عضو وزارت خارجه بود و به همین دلیل از بدو تولد تا بیست و چهار سالگی همیشه در سفر بودم. کشورها، زبانها و فرهنگهای مختلفی را تجربه کردم. بسامد اقامت در این کشورها، دو بار هند (دهلی) و دوبار روسیه (مسکو) بود، اقامت در بقیه کشورها از قبیل کشورهای اروپایی و همجوار، یکبار و یک مرحلهای بود. پدرم استاندار استانهای گیلان، اصفهان، و فارس بود و به همین دلیل مدتی نیز در این 3 استان زندگی کردم. در این زندگی پر رفت و آمد، محل امن و ثابتی هم وجود داشت و آن خانه پدربزرگ مادری – مهندس محسن مسعودانصاری - بود که با مهندس عبدالرزاق بغایری استاد دارالفنون، در علامتگذاری مرز بین ایران و عثمانی همکاری داشت.
زمانی که من وارد دوره کودکی شدم، ایشان در خیابان جمهوری امروز رو به روی مسجد سجاد، کوچه انصاری اقامت داشتند و با مرحوم منصوری تهرانی و دیگران از سازندگان و حامیان این مسجد بودند و کاشی «انصاری» هنوز هم در آنجا دیده میشود. در طول سالهای گشتوگذار در جهان و دربین هر ماموریت پدرم، ما به این خانه سنتی برمیگشتیم و حداکثر 3 ماه در آن اقامت داشتیم. البته این خانه از نظر ساختمان بسیار مدرن بود، شامل 4 طبقه، با حمام و دستشویی در هر طبقه بود که دایی من مهندس محمدناصر مسعودانصاری آن را پس از اتمام تحصیلات در آلمان و بازگشت به ایران برای والدین خود ساخته بود. ولی محتوای این ساختمان به ظاهر مدرن، رنگ و بوی خاصی داشت: مزه و لذت محبت، قصهگویی، بوی ترشیخانه، مرباپزان، زنان سنتی و خیلی چیزهای دیگر مانند گلدانهای نارنجی که در اطراف حوض چیده شده بود. خلاصه چیزهای بسیاری که در این سفرها از آن محروم بودم را میتوانستم در آن خانه حس کنم. متاسفانه آن خانه دیگر وجود ندارد ولی خوشحال هستم که آن کاشی «انصاری» هنوز هست و گاهی که از آنجا میگذرم، یاد آن فضاها میکنم. در نوزده سالگی است که پدر و مادرم تصمیم میگیرند فکری برای ادامه تحصیل دانشگاهی من بکنند.
از تحصیلات بگویید، کجاها درس خواندید؟
من جاهای مختلفی درس خواندهام. به غیر از 3 سالی که در ایران بودم و در 3 مدرسه فارسی خواندم. یعنی کلاس اول ابتدایی مدرسه هفده دی رشت، کلاس پنجم در مدرسه بهشت آیین اصفهان و 2 سال بعد در مدرسه مهرآیین شیراز. بقیه دوران تحصیلم در جاهای مختلف خارج از ایران بوده است. دوره دبیرستان را درانگلستان طی کردم، قبل از آن در افغانستان، هلند، بلژیک، پاکستان و شوروی درس خواندم. یعنی در تمام این مدت، همواره چمدانها بسته میشد و از کشوری به کشور دیگر و از سرزمینی به سرزمین دیگر و از مدرسهای به مدرسه دیگر میرفتم، با این همه گسست و با این همه زبان از جمله: فرانسه، انگلیسی، فارسی، روسی و مقداری هم آلمانی و سوئدی و تمام این رفت و آمدها، هرگز شاگرد خوبی نبودم! گرچه بسیار میکوشیدم که آبروی ایران حفظ شود. این مشکل بهطور کلی برای بچههایی که پدر و یا مادرشان عضو وزارت خارجه هستند و در سمتهای دیپلماتیک قرار میگیرند مطرح است. در آن زمان دو راه وجود داشت؛ یا اینکه فرزند را در مدرسه شبانهروزی در کشورشان بگذارند و یا اینکه با خودشان ببرند. ما از گروهی بودیم که با پدر و مادر همراه شدیم. آنها انسانهای فرهیختهای بودند، فرهنگ ایران را خوب میشناختند و بسیار ایراندوست بودند. مادرم همراه پدرم در مراسم و رویداهای مختلف حاضر بود. در نوزده سالگی پدر و مادر از من پرسیدند چه برنامهای برای ادامه تحصیل در دانشگاه داری و در چه رشتهای میخواهی درس بخوانی؟ من واقعا نمیدانستم که برای ادامه تحصیل چه رشتهای را انتخاب کنم. به باستانشناسی خیلی علاقهمند بودم و هنوز هم علاقهمند هستم. موزهها را بسیار دوست دارم. به بحث اکتشاف و حفاری علاقه دارم و برای همه آن چیزی که در زیرزمین و در زیر خاک نهفته است، احترام بسیار قائل هستم.
زمانی که پدرم در سفارت افغانستان بود، برای اینکه فرانسه را تمرین کنم و یاد بگیرم، بعد از مدرسه، نزد خانوادهای از باستانشناسان فرانسوی که دخترهایی همسن من داشتند، میرفتم. پدر و مادر آنها از اکتشافهایشان و از کارهای بزرگی که در افغانستان قابل انجام بود، صحبت میکردند. توجه من به باستانشناسی از آن زمان جلب شد و در سفر با همان گروه بود که خاطرهای عمیقی در ذهنم به جای مانده و آن سفر به «بامیان» و دیدن آن دو بت بزرگ بوداست، که در عصر ما بر اثر جهل و نادانی، بمبگذاری شد و از بین رفت. واقعا جهل و تعصب چه میتواند بر سر فرهنگ و تمدن بیاورد!… به هر حال فکر کردم چون زبانهای متعدد میدانستم به مدرسه مترجمی در ژنو بروم و مترجمی بخوانم. از زبانهایی که آموخته بودم فارسیام از همه ضعیفتر بود. بههرحال قرار شد با "سید محمدعلی جمالزاده"، نویسنده گرانقدر که از دوستان زمان جوانی پدرم بود و در سوئیس سکونت داشت، مشورتی بشود. از همین روی به اتفاق پدر از مسکو به ژنو رفتیم. در آنجا با آقای جمالزاده، که من این توفیق را داشتم که ایشان را "عمو جمال" صدا کنم، و "اگی خانم" همسرشان به مشورت نشستیم. بهخاطر دارم که همزمان پدرم احضار شد که خیلی سریع به مسکو برگردد. بنابراین بحث هنوز تمام نشده بود و سرنوشت من بلاتکلیف بود که پدر، من را با عمو جمال و اگی خانم تنها گذاشت و به مسکو برگشت. نظر عمو جمال بسیار روشن بود، ایشان گفتند رشتهای بهنام کتابداری وجود دارد که رشته بسیار جذابی است و در ایران دانشآموخته کتابداری بسیار کم داریم و حتی اصلا نداریم، پس انتخاب این رشته باعث میشود که بتوان به مردم خدمت کرد. ایشان تاکید داشتند که مردم باید باسواد و کتابخوان شوند و تا مردم کتابخوان نشوند،کار درستی در سرزمین ما انجام نمیشود. به این ترتیب اگی خانم یک روز من را برد به مدرسه تخصصی که فوق دیپلم کتابداری عرضه میکرد و در کنار مدرسه علوم اجتماعی قرار داشت، و قرار شد در آن مدرسه ثبت نام بشوم. اول مصاحبه کردند و بعد من را پذیرفتند. سه سال در آن مدرسه درس خواندم. برنامه 2 سال دروس نظری و 1 سال کار عملی بود. به مرور به این رشته علاقهمند شدم، بهخصوص اینکه مدرسه کتابداری در همسایگی مدرسه علوم اجتماعی بود و با بچههای علوم اجتماعی صحبتهایی مبنی بر اینکه کتاب چه نقشی میتواند در رشد جامعه داشته باشد، جریان داشت. از دانش آنها در جامعهشناسی بسیار استفاده کردم و از میان آنها دوستان نزدیکی پیدا کردم.
این 3 سال در زندگی من، مهم و سازنده بودند، بهخصوص دوره کارآموزی که بسیار بر من تاثیر گذاشت. برنامه کارآموزی در آموزش کتابداری بسیار مهم است. وقتی مبانی نظری گذرانده میشود و دانشجو عملا در جامعه حضور پیدا میکند و در برابر مراجعه کننده قرار میگیرد، بهوجد میآید. برای من که چنین بود. من در چندین نوع کتابخانه کارآموزی کردم، از جمله کتابخانه تخصصی چشمپزشکی، بخش پاپیروسشناسی دانشگاه ژنو و... ولی جایی که بیشتر لذت بردم کار کردن در کتابخانه عمومی بود. فضای کتابخانه عمومی را بسیار دوست داشتم و بهخاطر تنوع مراجعان و بخشها، بسیار آموختم. به یاد دارم آن موقع که هنوز بیمارستانهای بزرگ روانی در اروپا وجود داشت که اکنون دیگر به این شکل وجود ندارد، ما از طرف کتابخانه عمومی به بخشهای مختلف این بیمارستانها، کتاب می بردیم وهیچوقت این نگاه مطرح نبود که مگر بیمار روانی چهقدر متوجه میشود که باید برای او کتاب برد، بلکه تنها مسالهای که مطرح بود این بود که فرد بهعنوان شهروند حق دارد از زندگی لذت ببرد و سرگرم شود. اجازه ورود در زندان را پیدا نکردم، ولی در انتخاب کتاب مشارکت داشتم و تا درِ زندان کتاب میبردم و از حق همگان در دستیابی به کتاب و اطلاعات لذت میبردم. البته در بخشهای مختلف کتابخانه عمومی از جمله امانت و مرجع هم کار کردم. به هر حال 3 سال اقامت در سوئیس با دستاوردهای خوب همراه بود و همواره با سپاس از مرحوم جمالزاده و خانم ایشان که همیشه در کنار من بودند، یاد میکنم.
اگر ممکن است درباره ایشان بیشتر صحبت کنید و اینکه چه خاطرهای دارید؟
زمانیکه من با ایشان آشنا شدم، در حال اسبابکشی از یک آپارتمان (خیابان بلان) به آپارتمان دیگری در خیابان فلوریسان بودند و من این توفیق را داشتم که در انتقال وسایل به این زوج کمک کنم. عمو جمال به شدت دلبسته بریده جراید بود. تمام بریدهها را با تاریخ و نام روی ورقه چسبانده بودند. بعضی وقتها که ما کارتونهای بریده جراید را دور میریختیم، خیلی متاثر میشد و میگفت شما دارید جان من را دور میریزید! به هر حال ایشان سالها در سازمان بینالمللی کار، شاغل بود و از نظر اینکه چهگونه باید اسناد را نگهداشت و اینکه چهگونه باید نوشتهها را مستند کرد، کارشناش برجستهای بود. زمانیکه من با ایشان آشنا شدم، بازنشسته شده بود. آپارتمان جدید به زودی مملو از کتابها و از اشیای ایرانی شد، که معمولا برای ایشان هدیه میآوردند. خود ایشان هر روز صبح با اشتیاق به صندوق پستی سر میزد و مقدار زیادی بسته و نامه را میآورد بالا و با اشتیقاق بچهگانه، کاغذها و نخها را باز میکرد و تمام نامهها و کتابهایی که برای ایشان فرستاده شده بود را با دقت میخواند و هر کدام را در جای خاصی روی میز میگذاشت، آخر هفتهها که من به دیدار ایشان میرفتم، چون قصهگو بود، با لحنی خاص به من میگفت نوشین بیا ببین امروز چی برات گذاشتم! من با نام و آثار بسیاری از نویسندهها، آنجا آشنا شدم. یک روز فهرست مقالات فارسی ایرج افشار، جلد اول که سال ١٣٣٢ چاپ شده بود را به من نشان داد و من از نظم و ترتیب این مجموعه عظیمی که استاد افشار جمع کرده بود، حیرت زده شدم. آشنایی با این کتاب تجربه تکان دهندهای در کار حرفهای من بود. من همیشه میگویم بهخاطر این کتاب که این چنین منظم و شکل یافته بود، شیفته کتابهای مرجع و تدریس این درس شدم. بنابراین من همواره مرهون جمالزاده و اگی خانم هستم. اگر مهمان ایرانی داشتند از من دعوت میکردند، از جمله من با استاد شرف خراسانی، که از آکسفورد آمده بود، آنجا آشنا شدم. عمو جمال همیشه گله میکردند که من چرا اینقدر در آشپزی ضعیف هستم، چون خیلی نمیتوانستم به اگی خانم در این زمینه کمک کنم و یک غذای آبرومند ایرانی تدارک ببینم!
به نظر شما نقش جمالزاده در نویسندگی ایران و داستان ایرانی چیست؟
این موضوع در تخصص من نیست ولی ایشان از افراد استثنایی در ادبیات معاصر است. در نویسندگی سادهنویس بود و در طنز و نقد استاد. بعضی از داستانهای کوتاه ایشان شاهکارهای ادب فارسی است و نسلی از نویسندگان معاصر را تحت تاثیر قرار داده است. ایشان هیچ نامهای را بیپاسخ نمیگذاشت و هیچ جوانی را بدون تشویق رها نمیکرد. رشد ادبیات و اندیشه بدون هیچ تردیدی، نیاز به تشویق دارد. ایشان این توانایی را داشت که نامههای بلند مینوشت. از آقای هوشنگ مرادیکرمانی شنیدهام که نامههای زیادی را از ایشان در اختیار دارد. البته من در آن زمان آقای مرادی را نمیشناختم ولی تقریبا همه نویسندگان آن دوره نامههای زیادی از جمالزاده دریافت میکردند، برخی از این نامهها را استاد ایرج افشار چاپ کرد که در چند نامه به من اشاره کردند و اینکه درسم در سویس تمام شده و عازم ایران هستم و اینکه باید مراقب بود در همین راه کتابداری باقی بمانم! بنابراین عمو جمال این توجه را نسبت به آینده من، نیز داشت.
از تحصیلات دوره فوقلیسانس و دکتری بگویید.
اجازه بدهید که مقدماتی را عرض کنم، تا به موضوع ادامه تحصیل برسم: در مدرسه کتابداری در ژنو فوق دیپلم گرفتم. پدرم آن وقت سفیر ایران در هند بود. به همین دلیل از سویس به هند رفتم و در آنجا اطلاعات بسیار خوبی از وضع کتابداری در هند کسب کردم. آن زمان بحث کتابخانههای عمومی خیلی مطرح بود، من توفیق پیدا کردم در کتابخانه عمومی دهلی که از سوی یونسکو بهعنوان الگو انتخاب شده بود، کار کنم. بنابراین هم تجربه سویس را داشتم و چندینبار هم در مسکو کتابخانههای شوروی را به دقت دیده بودم. در هند با نظریهای آشنا شدم که همیشه با من همراه است و آن نظریه کتابدار معروف هندی، "رانگاناتان" است. رانگاناتان که ریاضیدان و مدتی نیز رئیس کتابخانه عمومی بود، خیلی در توسعه علم کتابداری و بحث ارزش گذاشتن به اطلاعات نقش دارد. گفته میشود که هند بزرگترین دموکراسی جهان است،چرا که مردم در هند کتاب میخوانند، کتابخوان هستند و خودشان تصمیم میگیرند. این نظریه یا پنج اصل کتابداری، برای همه کتابداران بسیار مهم است: «کتاب برای همه، هر کتابی خوانندهاش، هر خوانندهای کتابش، در وقت خواننده صرفجویی کنید و کتابخانه یک نهاد پویا است» این 5 اصل را در هند شناختم و از این آشنایی تاثیر پذیرفتم. البته این اصول در بسیاری از منابع جهانی کتابداری هم مطرح است و تا امروز به شکلهای مختلف تفسیر میشود.
چه سالی به ایران برگشتید؟
در سال ١٣٤٢ به ایران بازگشتم و چند اتفاق مهم برای من افتاد: با استاد دکتر مهدی محقق ازدواج کردم. عضو شورای کتاب کودک شدم. استاد ایرج افشار به من کمک کرد تا به حلقههای کتابداری آن زمان معرفی شوم، از جمله در انجمن کتاب با استادان دکتر زرینکوب، دکتر اسلامی ندوشن، دکتر قمر آریان، دکتر مهری آهی و دیگر استادان، آشنا شدم. همچنین توفیق پیدا کردم اولین کتاب خود را که البته نمیتوان گفت «کتاب»، بلکه کتابچهای بهنام «تاسیس کتابخانه در روستا» برای سپاهیان دانش را تالیف کنم و تدریس نخستین دورههایی برای کتابداری مدارس و کتابخانههای عمومی را به دعوت شورا در محل مدرسه روش نو و رکنالدین همایون فرخ در محل پارک شهر برعهده گرفتم و در همان سال به دعوت استاد افشار، کار در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران را آغاز کردم.
طرح سپاه دانش، پیشنهاد چه کسی یا کسانی بود؟
به نظرم طرح را آقای دکتر پرویز ناتلخانلری و جمعی از همکاران دیگر پیشنهاد کرده بودند. یکی از بخشهای طرح این بود که سپاهی دانش این امکان را پیدا کند که در روستاها، پایگاههای فرهنگی بنام کتابخانه تاسیس کند. خانم لیلی آهی (ایمن) از من خواست که این کتاب راهنما را بنویسم و در سال ١٣٤٢ در تیراژ بالا منتشر شد و به نظرم تاثیرگذار هم بود. ما امروز هم مانند گذشته باید دو گروه را مورد توجه قرار دهیم یکی کودکان و نوجوانان و دیگری ساکنان مناطق محروم. همه دوستان و همکاران در شورای کتاب کودک هم معتقد هستند باید کتابخانههای زیادی در مناطق محروم کشور تاسیس شود. خوشبختانه تعدادی از سازمانهای مردم نهاد، مانند "موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات" با طرح «با من بخوان»، «کانون توسعه فرهنگی» با تاسیس کتابخانهها و یا "شورای کتاب کودک" با طرح «بامداد کتابخانهها»، این کار را میکنند و از این تجربه - گرچه کافی نیست - بسیار راضی هستند. همچنین برنامه تاسیس کتابخانه در مناطق محروم با نام "جام باشگاههای کتابخوانی" که از سوی وزارت ارشاد حمایت میشود، باعث امیدواری است. گروههای دیگر نیز به این فکر هستند که کتابهای با کیفیت را به سمت جامعۀ محروم از کتاب با کیفیت از جمله در شهرکهای مسکونی ببرند.
همکاری شما با دانشگاه تهران از چه سالی شروع شد؟
در همان سال ١٣٤٢ همکاری خود را با کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران شروع کردم.در سال ١٣٤٣ خداوند پسری به ما داد، که او را عباس نام نهادیم. در سال ١٣٤٤ از دکتر محقق برای تدریس در دانشگاه مکگیل دعوت شد و به کانادا رفتیم. در کانادا ادامه تحصیل دادم و فوقلیسانس را در آنجا گرفتم و لازم است بگویم که چون مدرک کاردانی داشتم، دریافت مدرک کارشناسیارشد منوط بر این شد که در چهار درس از برنامه موسسه مطالعات اسلامی ثبتنام و شرکت کنم که این دروس را نیز گذراندم. ما در سال ١٣٤٧ به ایران برگشتیم. در آن زمان حضور گروههای امریکایی در دانشگاهها و مراکز آموزشی زیاد بود. استادی بهنام دکتر جان هاروی گروه کتابداری را که هنوز رسما تاسیس نشده، بود اداره میکرد. بهطور کاملا تصادفی با نامبرده آشنا شدم. او به من گفت ما به دنبال استاد ایرانی میگردیم که بتواند مراجع ایرانی و مراجع زبان فارسی را تدریس کند. در مورد منابع انگلیسی، کتاب و مراجع لازم را از امریکا به ایران آورده بودند و در واقع یک کانون کتابهای مرجع درست شده بود. باید توجه داشت که گروه کتابداری در دانشگاه تهران در دانشکدۀ علوم تربیتی تاسیس شد و افراد بسیاری در به ثمر رسیدن این طرح تاثیر داشتند از جمله خانم پوری سلطانی و خانم مهین تفضلی و از طریق این دو بزرگوار دکتر مجید رهنما به این امر علاقهمند شد و باعث شد این جریان محقق شود. در آن زمان این بحث وجود داشت، که این برنامه در دانشکده ادبیات بهصورت دوره 1 ساله منتهی به دیپلم تخصصی و یا در دانشکده علوم تربیتی بهعنوان دوره کارشناسیارشد تاسیس شود، به هر حال دانشکده علوم تربیتی را انتخاب و گروه آموزشی کتابداری که بعد اطلاعرسانی هم به آن اضافه شد در این دانشکده جدید التاسیس، دایر شد.
گروه کتابداری در چه سالی تشکیل شد؟ تا چه سالی با گروه همکاری داشتید؟
برنامه آموزشی کتابداری در سال ١٣٤٤ راهاندازی شد. ولی تاسیس رسمی گروه مربوط به سال ١٣٤٧ است. با مجوزی که پروفسور"عنایتالله رضا" - ریاست وقت دانشگاه تهران- برای راهاندازی رشتههایی که فارغالتحصیل دکترا نداشتند گرفته بودند، خانم فرخنده سعیدی-که خداوند رحمتشان کند- و من دو نفر اولی بودیم که با مدرک کارشناسی ارشد بهعنوان استادیار استخدام شدیم. من سیسال در دانشگاه خدمت کردم. هم سالها مدیر گروه بودم، هم مدرس و هم استاد راهنما بودم. بیش از سایر دروس، درسهای حوزه مرجعشناسی و خدمات عمومی را دوست داشتم. آثار مرجع همیشه برای من عزیز بودند، بهخصوص دانشنامهها. توفیق با من یار است که در شورای کتاب کودک از سال ١٣٥٨ که خانم توران میرهادی طرح تدوین «فرهنگنامه کودکان و نوجوانان» را مطرح کردند در کنار ایشان باشم و تا امروز در پدیدآمدن یک اثر بزرگ مرجع کارآموزی کنم. در سال ١٣٥٤ برای دوره دکتری از دانشگاه تورنتو پذیرش گرفتم و به آنجا رفتم. دکتر محقق در موسسه مطالعات اسلامی در مونترال به تدریس مشغول شد. من همراه با عباس و هستی که در سال ١٣٤٨ به دنیا آمد، در تورنتو بودیم. پس از گذراندن دروس دکتری و گذراندن امتحان جامع با توجه به موضوع پایاننامه که دوره مشروطه و تاثیر آن بر رشد کتاب و کتابخانهها بود، با اجازه استاد راهنما پروفسور راجر سیوری، ایرانشناس برجسته و استاد دانشگاه تورنتو، قرار شد برای ادامه کار به ایران برگردم. سال ١٣٥٧ بود و اوج هیجان انقلاب. شرایط بهگونهای بود که دانشگاه با ادامه بورس تحصیلی من موافقت نکرد. آن زمان دو فرزند نوجوان داشتیم، فکر کردم کدام تصمیم ارجح است؟ ماندن در ایران بهصورت یک خانواده و یا به آب و آتش زدن و رفتن من تنها به کانادا برای تمام کردن کار دکتری با هزینه شخصی؟ ما اولی، یعنی ماندن با هم را ترجیح دادیم. به این ترتیب من استادیار وارد دانشگاه تهران شدم و استادیار هم بازنشسته شدم!
آیا پشیمان هستید؟
خیر، پشیمان نیستم. نفس کار کتابداری بهعنوان رئیس کتابخانه دانشکده ادبیات و علوم انسانی، سالها مدیریت گروه، راهنمایی بیش از صد پایاننامه، و همینطور تدریس در سطوح گوناگون برای من آنقدر لذّتبخش بود که طی سیسال کوشش نکردم مدرکی معادل و یا موازی بگیرم که برابر دکتری محسوب شود. تدریس من در دانشگاه یک ویژگی خاص داشت. این ویژگی خاص عبارت بود از ارتباط بسیار خوب با گروههای دانشجویی. باور داشتم که درصدی از آنها، به دلیل آغاز آموزش کتابداری با دوره ارشد، با تجربهتر و باسوادتر از من بودند. از جمله آقایان کامران فانی، بهاالدین خرمشاهی، عبدالحسین آذرنگ، عباس حری، نورالله مرادی و ... . به همین دلیل، میان ما نوعی مهر آمیخته با احترام جریان داشت و ما با هم الفت و نزدیکی انسانی پیدا کردیم که تا امروز بردوام است.
چه خاطرهای از شاگردانتان دارید؟
دانشجویان آن دوره افراد برجستهای بودند که انگیزه بالایی داشتند. زبان را خوب میدانستند. کتاب را دوست داشتند. کتابخوان و اهل پژوهش بودند. عشق به خدمت اجتماعی داشتند و به همین خاطر این رشته را انتخاب کرده بودند. در ادامه راه برخی مانند آقایان کامران فانی، نورالله مرادی، علی میرزایی و خانمها صدیق بهزادی، نسرین عماد و شیرین تعاونی در کتابداری ماندند و برخی مانند آقای بهاالدین خرمشاهی و خانم مهدخت کشکولی به سمت قرآنپژوهی و حافظپژوهی و اسطورهشناسی رفتند. ولی ارتباط آنها با من، «فرهنگنامه کودکان و نوجوانان» و شورای کتاب کودک حفظ شد. استاد خرمشاهی روز تولد من تماس میگیرند و لطف دارند. این موهبتی است از سوی افرادی که در کلاسهای من حضور داشتند و در خدمت آنها بودم و به راستی توفیق داشتم با چنین گروهی آغاز به کار کنم. من همزمان مسئول کمیته آموزش انجمن کتابداران بودم که بسیار فعال بود، و در نتیجه از مناطق مختلف ایران درخواست میکردند که دوره آموزشی داشته باشند. محبت آقایان فانی، آذرنگ، حری و دکتر کاردان رئیس وقت دانشکده، هرگز یادم نمیرود. زیرا اگر من نامه مینوشتم به فلان دانشگاه که به کارمندی اجازه بدهند 3 روز برای تدریس به ماموریت برود، پذیرفته نمیشد، بنابراین دکتر کاردان این کار را بهدرخواست من انجام میدادند و همیشه به شوخی به من میگفتند: من چه زمانی از دست نوشتن این نامههای انجمن کتابداری خلاص میشوم؟
از فعالیتهای آموزشی و شورای کتاب کودک بگویید
معتقد هستم دیوار بدترین فاجعهای است که گریبان دانشگاههای ما را گرفته است، همیشه به شکستن دیوارها معتقد بودم. دانشجوی خوب و استاد خوب، باید حرکت کند و البته به سمت اجتماع برود، نقش مدیران هم مهم است، از جمله دکتر کاردان در این زمینه حمایت میکرد. در همین دوره، یعنی دهه ١٣٥٠ خانم میرهادی به من گفتند که کتابخانه مدرسه فرهاد، وضع خوبی ندارد، چه کار کنیم، چه پیشنهادی داری؟ عرض کردم ترم آینده درس ارشد مدیریت کتابخانههای آموزشگاهی را در برنامه قرار میدهیم و بعد از 3 جلسه معرفی مبانی نظری، دانشجویان را هدایت میکنیم تا کتابخانه مدرسه را طی یک سال تحصیلی از جهات مختلف احیا کنند! این کار برای من ایدهآل بود. از دکتر کاردان سوال کردم مهمترین کلاس به نظر شما کجاست؟ گفتند آنجایی که امر آموزش انجام گیرد، گفتم پس مجوز به من بدهید که دانشجویان ارشد بتوانند از میدان توحید به میدان ژاله بیایند و هرهفته ٥ تا ٦ ساعت در کتابخانه مدرسه فرهاد به کار عملی مشغول شوند. این اتفاق افتاد و کتابخانه جدید را بر پا کردند که این مطلب را خانم میرهادی در خاطراتشان از تاسیس کتابخانه مدرسه فرهاد نوشته است. این اقدام برای من و خود دانشجویان، ازجمله استاد دکتر حری تجربه میدانی مهمی بود.
از باورهای آموزشی دیگرم که در اجرای آن توفیق داشتم میتوانم به استفاده از نیروی دانشجویان ارشد و دکتری کتابداری در برنامه علوم تربیتی، برای بازسازی کتابخانه دانشکده ادبیات در سالهای ٥٠ – ١٣٤٨، آسیبشناسی مستمر برنامههای کارآموزی، دعوت از استادان مورد توجه دانشجویان و برنامههای گوناگون بازدید یاد کنم. به نظرم اینگونه فعالیتها به برنامه آموزشی معنا میبخشد. تجربه دیگری هم در مورد نابینایان دارم. پس از جنگ تحمیلی با تعدادی از جانبازان نابینا آشنا شدم و به این فکر افتادم که شناخت کتابداران از نیازهای اطلاعاتی این جامعه بسیار کم است. با مشورت زنده یاد استاد ثریا قزلایاغ، یک درس انتخابی دو واحدی در دورۀ کارشناسی با نام "خدمات خارج از کتابخانه" - که هیچکس سراغش نمیرفت- را در برنامه گذاشتیم و قرار شد آن را تدریس کنم، هفده دانشجو ثبتنام کردند، آشنایی با جامعه نابینایان که تا امروز بر آن مفتخرم از دستاوردهای این کلاس و از تجربههای جمعی ما است."احسان شکراللهی"، کتابدار و کتابشناس فرهیخته که از دانشجویان آن دوره بود، میفرمود: درس دو واحدی / بیست واحدی استاد انصاری!
بنابراین سالهای دانشگاه به این ترتیب سپری شد و من دانشجویان را با فعالیتهای شورای کتاب کودک و کار داوطلبانه آشنا کردم. دلیل اینکه هنوز ارتباط بین من و دانشجویان پس از چند دهه برقرار است وجود تداومبخش شورای کتاب کودک است. بههر حال فعالیت شورا کار گروهی بوده و ما با هم حرکت کردیم و نقش ما هیچگاه تک نفره نبوده است. اکنون نیز آموزش را به شکلهای دیگری در شورا ادامه داده و میدهم. کمی یاد میدهم و بیشتر یاد میگیرم. در حال حاضر شورا پنجاه و هفت ساله شده است، کار بررسی کتاب و ترویج خواندن را انجام میدهد و به دلیل نگاه بیطرفانهای که نسبت به ادبیات کودک دارد، مورد احترام جامعه است. همکاران در حوزه کتاب برای کودکان با نیازهای ویژه به تجربههای مفیدی دست پیدا کردند. در سال ١٣٤٤ شورا عضو دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان IBBY و شعبه ملی دفتر بینالمللی در ایران شد. شورا یکی از نخستینها در آسیا است که به عضویت دفتر بین المللی درآمد. به نظر من این عضویت بسیار ارزشمند است و این امکان را به شورا داده است که هم جریانهای ادبیات کودک ایران را به جهان منعکس کند و هم مطلع شود که در جهان چه خبر است. اینگونه دریچهها همیشه فوقالعاده مهم هستند و تا امروز،شورا با زحمت زیاد توانسته است عضویت سالانه دفتر بینالمللی را فراهم کند، که اکنون بسیار سنگین شده است، 1500 دلار! با اینکه این رقم برای یک سازمان مردم نهاد زیاد است، خوشبختانه حامیانی داریم از اعضا و وابستگان که به شورا کمک میکنند. در هیئتمدیره شورا بر این نظر هستیم که به خاطر نام ایران و در برابر همه کسانی که اعم از ناشر، نویسنده، مترجم، تصویرگر، ویراستار و… برای رشد فرهنگ کودکانمان کوشش میکنند، مسئول هستیم و باید این دستاوردها را به جهان معرفی کنیم و بسیار خوشحال هستم که همکارانی داریم که با تسلط کامل میتوانند این ارتباط جهانی را برقرار کنند. اینکه ایران میتواند در جایزه پرآوازه هانس کریستین اندرسن داور جهانی و رئیس هیات داوران داشته باشد، بهعنوان دیپلماسی فرهنگی معنیدار است، ولی داور طبعا به تنهایی نمیتواند به جهان برود. او به یک نهاد نیاز دارد. یک نهاد بیطرف و آگاه که این داور را انتخاب و معرفی کند. در حقیقت شورا به یک آشیانه حمایتی برای بسیاری از فعالیتها هم در داخل و هم در خارج از کشور تبدیل شده است.همچنین کارگاههای شورا علاقهمندان بسیاری دارد، ازجمله کارگاه آشنایی با ادبیات کودکان که سیوچهار ساله است.
چرا جایگاه ادبیات کودک و نوجوان در ایران به نحوی مبهم و ناشناخته است؟
شاید این ابهام بهخاطر عدم آگاهی است. بهنظرم خود موضوع ابهام ندارد. ادبیات کودک و نوجوان شاخهای از ادبیات است که خوشبختانه رشد نسبتا خوبی در ایران داشته و فکر میکنم تعداد کمی از کشورهای در حال توسعه، به این میزان از رشد رسیده باشند. در حال حاضر ایران با خیلی از کشورهای پیشرفته رقابت میکند. در ارزیابیهای جایزه اندرسن نویسندگان و گاه تصویرگران ایرانی جزو 5 نویسنده و تصویرگر برتر جهان قرار میگیرند، این به چه معنا است؟ بنابراین برای خلق آثار باکیفیت، توانمندیهای بالقوه وجود دارد ولی شکوفایی نیاز به شناخت، حمایت و باور دارد. این مساله ابهام با نگاه مدیران نسبت به رسالت آموزش و پرورش مرتبط است، یعنی چون فلسفه آموزش و پرورش ما ابهام دارد و معلوم نیست به چه سمتوسوی حرکت میکند، نقش کتاب با کیفیت غیردرسی، یعنی ادبیات کودک در نظام آموزش و پرورش خوب تعریف نشده است.
به نظر شما علت این امر چه چیزی است؟
شاید کسانی که آموزش و پرورش کشور را هدایت و برای آن برنامهریزی میکنند شناخت کافی از اهمیت و ارزش ادبیات کودک ندارند و آن را یک جریان تجملی و زائد میدانند. چند سال قبل از انقلاب، حرکتی آغاز شد برای اینکه ادبیات کودک در آخر کتابهای درسی مطرح و کتابهای باکیفیت کودک و نوجوان به خانوادهها معرفی شود. کتابهای درسی پایگاه بسیار مهمی است، پایگاهی است که قادر به تخریب و ساختن نسلها است. بعد از انقلاب، وزارت آموزش و پرورش نخواست کارشناسان ادبیات کودک در تدوین این فهرست یک صفحهای در انتهای کتابهای درسی نقش داشته باشند! اگر این فهرستها در کتابهای علوم، دانشاجتماعی، دینی، ادبیات، تاریخ و ... قرار میگرفت بسیاری از بحثهای نظری انجام شده بود و امروز پس از چهل سال، جنابعالی از ابهام سخن نمیگفتید. ولی جامعه خلق میکند و خوشبختانه ناشرین ما برای اینکه کتاب با کیفیت تولید شود، از جان مایه میگذارند. پنجاه سال پیش در مقالهای نوشتم که تاسیس بخش ارزیابی ادبیات کودک در وزارت آموزش و پرورش ضرورت دارد تا بتواند کتابهای با کیفیت را توصیه کند. فهرست آخر کتابهای درسی بهطور مستمر به روزرسانی شود و کتابخانههای مدارس تاسیس و با آثار با کیفیت تجهیز گردد ... ولی متاسفانه امروز هنوز در همان نقطه ایستادهایم!
چرایی و علت این نوع نگاه و تفکر را در چه میدانید؟
شاید بهدلیل اینکه مدیران آموزش و پرورش این دیدگاه گفتوگوگرانه را ندارند و حاضر نیستند به مشاوره با دیگر کارشناسان تن بدهند. درسال ١٣٥٣ اولین همایش کتابخانههای آموزشگاهی در دانشکده علوم تربیتی تشکیل شد و سخنرانیهای آن نیز چاپ شد. از آن به بعد خانم ثریا قزلایاغ، استاد ارجمند کتابداری آموزشگاهی و ادبیات کودکان، من و سایر همکاران بارها و بارها متذکر شدیم، نوشتیم و التماس کردیم، ولی بهتر که نشد هیچ! بلکه بدتر و محدودتر هم شد! فکر میکنم نظام آموزش و پرورش میخواهد که بالی برای پرواز به فرزندان ندهد و صرفا یک جامعه فرمانبر تربیت کند! زیرا ادبیات بالی است برای پرواز، برای اندیشیدن و توسعه فکرهای خلاق. من در این سن، چند سال میتوانم زنده باشم که ببینم این کار بهکجا میرسد و چه سرانجامی پیدا میکند؟ ولی در تمام عمر حرفهای خودم بر این مساله تاکید کردم که نترسید، درها را باز کنید، بگذارید کلاس، معلم و کتاب درسی در جای خود محترم باشند، ولی مرکزی، اتاقی، گوشهای در مدرسه به اسم کتابخانه وجود داشته باشد برای اینکه کودک و نوجوان در آنجا لذت خواندن، فردی شدن اثر و آزادی ارتباط با ادبیات را حس کند، یعنی از کتاب محدود درسی و وحشت از نمره، جایگاه و امتحان بهجایی بیاید که کتابهای باکیفیت در زمینههایی که دوست دارد وجود داشته باشد. خوشبختانه این توانمندی را داریم و این کتابها تا حدود زیادی وجود دارد، ولی در حال حاضر شغل کتابدار مدرسه وجود ندارد و توجه به کتابخانهها در نظام آموزش و پرورش بسیار سطحی، کمرنگ و نمایشی است! ما در شورا کوشش کردیم، با دعوت از مدیران و تعدادی از خودمان، این دیدگاه را در چندین مرکز اعمال کنیم، ولی عادت و نوع نگاه حاکم که نگاه دستوری، یکسانساز و از بالا است، اجازه نمیدهد که مدیران و معلمان بهصورت آزاد و خلاق فکر کنند! اتفاقا دیروز با یکی از این همکاران در یکی از بهترین مدارس غیرانتفاعی دخترانه صحبت میکردم. گفتند با وجود همه زحمتی که دوستان شورا در آن مجتمع کشیدید، مثل آبی بود که بر شن ریخته شد، رفت، و هیچ تاثیر نداشت! به نظرم تا تغییر کلی در نگرش نسبت به ادبیات در آموزش و پرورش به وجود نیاید تلاشهای امثال ما در محیط مدرسه، راه به جایی نمیبرد و مثمر ثمر نیست.
از شورای کتاب کودک بیشتر برایمان بگویید.
در شورا 3 جریان عمده قابل بررسی است قدیمیترین فعالیت بررسی سالانه کتابهای انتشار یافته برای کودکان و نوجوانان است. به این ترتیب به همت حدود ٢٥٠ کارشناس داوطلب در نوزده گروه تخصصی، کتابشناسی پدید میآید که چراغ راه کلیه فعالیتهای ملی و بینالمللی شورا است و خوشبختانه این اطلاعات از طریق سایت شورا قابل دستیابی است. لازم است گفته شود کلیه اعضای گروههای بررسی باید کارگاه آشنایی با ادبیات کودکان را بگذرانند. دومین فعالیت شورا ترویج ادبیات کودکان و نوجوانان است که از آغاز تاکنون بهشکلهای مختلف دنبال شده است. کتابخانههای کودک بهعنوان پایگاههای ثابت فرهنگی همواره مورد نظر شورا بوده و از نخستین تجربه در سال ١٣٤٣ در پارک خیام تا طرح تحسین برانگیز «بامداد کتابخانهها» در حال حاضر ادامه یافته است. تاسیس خانه کتابدار و ترویج خواندن در منطقه منیریه تهران نیز در اسفند سال ١٣٨٣ بهعنوان یک الگوی پایگاه فرهنگی در یک محله حایز اهمیت است.
در سال ١٣٥٨ خانم توران میرهادی با تعدادی از همکاران تصمیم به تالیف دانشنامهای برای کودکان دوازده تا شانزده سال گرفتند. البته ایشان از سالها قبل، به دانشنامه بهعنوان یک ابزار آموزشی فکر میکردند. اولین جلد فرهنگنامه کودکان و نوجوانان در سال ١٣٧٠ به چاپ رسید. در تمام این مدت بهکار بررسی، برنامهریزی، ساخت مدخلنامه، شیوهنامه، درسنامه و دیگر ابزارهای مورد نیاز و طبعا تالیف پرداخته شد. حضور ایرج جهانشاهی، ایران گرگین، نسرین عماد و منصوره راعی برای خانم میرهادی قوت قلب بود.در فرهنگنامه، بسیاری از همکاران کار تالیف را داوطلبانه انجام داده و میدهند. اکنون جلد نوزدهم در آستانه انتشار است. بنایی که توسط خانم میرهادی و همکاران ایشان گذاشته شد واقعا بینظیر است و من افتخار میکنم که نقشی هر چند کوچک در پیشبرد این کار سترک ملی دارم. در کتابی که اخیرا بهمناسبت چهل سالگی فرهنگنامه منتشر شد نام بیش از ده هزار همکار ثبت شده است. اینگونه آثار، عامل بوجود آمدن جامعهای هستند که هویت خود را میشناسد برای جایگاه تاریخی خود در جهان احترام قایل است. در عین حال که فیلم «توران خانم» ساخته رخشان بنیاعتماد و مجتبی میرطهماسب در مورد فرهنگنامه مورد استقبال قرار گرفت و باعث شناخت بیشتر این اثر در ایران و خارج از ایران شد، متاسفانه باید اذعان کرد که استفاده جامعه از کتابهای مرجع از جمله فرهنگنامه اندک است. بخش دیگری از شورا که میکوشید علاوه بر انتشار فرهنگنامه کودکان و نوجوانان، با نشر آثار بنیانگذاران، پیشکسوتان و سازندگان شورا، اندیشه و منش شورایی را به جامعه عرضه کند شرکت تهیه و نشر فرهنگنامه است.
به نظرتان چهگونه میتوان کتابخانه نمونهای تاسیس کرد و کتابخانه نمونه، دارای چه ویژگیهایی است؟
برای تاسیس کتابخانه نمونه یا الگو به نظرم باید به چند نکته توجه داشت.از جمله اینکه کتابخانه نمونه باید از منظر تاریخی و اجتماعی با سرزمین خود سازگار باشد تا پا بگیرد و قابلیت رشد و تکثیر در بوم خود را پیدا کند. ثبت تجربهها در کنار آثار نظری و بینالمللی جدید بسیار مهم است.از باب مثال میتوان به تجربههای چند نهاد مدنی که بیش از ده سال است فعالیت میکنند اشاره کرد مانند کتابخانه مجتمع مشارکتی دنیا، بخش کودک کتابخانه حسینیه ارشاد، کتابخانههای طرح «با من بخوان» در موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات، کتابخانههای کانون توسعه فرهنگی کودکان، خانه کتابدار و ترویج خواندن، کتابخانههای «فرزانه اُخوت»، کتابخانههای بامداد، کتابخانهها ... هر یک به نحوی میتوانند الهام بخش تاسیس کتابخانه / کتابخانههای نمونه باشند. از تجربههای انتشار یافته در این زمینه میتوان به تجربه مدرسه فرهاد در کتابی به نام "دو گفتار" و تجربه مدرسه مهران به مدیریت 2 زوج شورایی یعنی زنده یادها "معصومه سهراب" و "یحیی مافی" بهنام "زیستن برای روشنگری" به کوشش "محمدهادی محمدی" در سال ١٣٩٦ اشاره کرد. در کنار بررسی منابع و تحلیل تجربهها در اختیار داشتن معیارهای مدون برگرفته از خرد جهانی و بومی بسیار راهگشا و ارزشمند است. به نظر میرسد همکاری کتابخانه ملی بهعنوان نهاد مادر و انجمن علمی کتابداری و اطلاعاترسانی ایران و جامعه مدنی میتواند در تدوین و ارائه الگو یا الگوهای مناسب سودمند باشد. باید توجه داشت که تجربههای خاصتر جامعه مدنی از جمله "کتابخانههای خانگی"، هم ارزشمند است. در مورد معیارها، نمونههایی هر چند قدیمی که به کوشش خانم شیرین تعاونی و دیگر همکاران تدوین و منتشر شده قابل استفاده است. قبل از این نیز به اهمیت خانه کتابدار که با هدایت برخی از شایستهترین کتابداران از جمله خانمها ثریا قزلایاغ، نسرین عماد و سوری مرتضایی فرد راهاندازی شد بهعنوان الگو اشاره کردم و طبعا استفاده از مشاوران متخصص نیز از ضرورتهای الگوسازی ماندگار است. از اهمیت نشستهای علمی نیز برای دستیابی به جنبههای نظری و ثبت تجربهها نباید غافل بود. سال ١٣٥٣ و نخستین همایش کتابداری آموزشگاهی در دانشکده علوم تربیتی را به یاد دارم که با چه مشارکت گسترده و جوش و خروشی همراه بود!
نقش شورای کتاب کودک در اعتلای ادبیات کودکان و نوجوانان ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟
این را باید دیگران قضاوت کنند و نظرشان را اعلام کنند. به نظر من با وجود همه مشکلات، فعالیت شورا مثبت و تاثیرگذار بوده است. باید توجه داشت که شورا برای انجام بسیاری از برنامهها، فضای بسیار محدودی دارد، همچنین هیچگونه پوشش رسانهای برای تاثیرگذاشتن بر عموم جامعه بهآن صورت که باید در اختیار ندارد. ولی بهعنوان یک نهاد تخصصی مردم نهاد، آنچه انجام دادیم تاثیر داشته است. دلیل این موفقیت هم شاید نوعی بیطرفی است که از آغاز تا امروز در شورا وجود داشته است. عقدهای نیستیم، همیشه بحث کیفیت اثر مهم بوده، هیچگاه برای ما مهم نبوده که چه کسی و با چه اعتقادات شخصی اثر را نوشته است و ارزشهای رفتاری و اخلاقی دیگری که کمکم شورا را در جامعه جا انداخته است. بعد دیگر خدماتی است که شورا بهجامعه ارائه میدهد، از جمله کتابخانه تحقیقاتی شورا که بهعنوان یک مرکز ملی در حوزه ادبیات کودکان عمل میکند و نیز پاسخگو بودن همکاران کلیه بخشهای شورا نسبت به هر گونه پرسش و نیز همکاری گسترده با نهادهای فرهنگی. آنچه مهم است ادامه کار بهصورت جدی و دقیق است. استمرار باعث میشود که نهاد در جامعه تاثیرگذار و مفید باشد. هماکنون بسیاری از ناشران، نویسندگان، تصویرگران و مترجمان که گاهی توفیق دیدارشان را دارم، حقشناسی خود را نسبت به وجود شورا ابراز میکنند و قدردان مجاهدتهای شورا هستند.
لطفا درباره ارزش حضور کتابدار در محیط مدارس و کتابخانههای آن توضیح دهید.
قبل از انقلاب کوشش شد جایگاه کتابدار در مدرسه مشخص شود و اینکه چرا کتابخانه باید قلب مدرسه باشد، از یک شعار به یک باور تبدیل شود و در چند مدرسه ازجمله روش نو، مهران و فرهاد جایگاه کتابخانه نشان داده شد و اینکه باید از سلطه امتحان، کتاب درسی، رقابت و کنکور به نفع ادبیات و توسعه کتابخانه با کمک کتابدار، کاسته شود، تاکید شد. ولی چنانکه پیشتر هم اشاره کردم این نگرش بعد از انقلاب، دنبال نشد، بلکه برعکس سوداگران موفق شدند! کتابهای کمک درسی، مراکز آزمونهای گوناگون برای سنین مختلف، تاسیس مراکز با نام تخصصهای فریبنده برنده شدند و همچنان میتازند و جامعه نیز بهراحتی شیفته و مرعوب میشود و دل به این رنگ و لعابهای ظاهری میسپارد. البته تعداد خانوادههایی که علاقهمند نیستند فرزندان خود را به این نظام آموزشی بسپارند هم کم نیستند ولی به اجبار این کار را انجام میدهند. در چنین شرایطی بدیهی است کتابخانه بهعنوان پایگاه فرهنگی در مدرسه تلقی نمیشود. در چنین شرایطی کدام ترفندی میتواند کتابدار یا مروج شیفته ادبیات را به حضور در محیط اینگونه مدرسهها پایبند کند تا او بخواهد و بتواند عشق به خواندن و کتاب را در کودکان و نوجوانان ایجاد کند؟!
در جایی فرمودهاید: دانشگاه، چه قبل و چه بعد از انقلاب، به اندازه کافی در حوزه کتابداری به طرف جامعه نزدیک نشده است، به نظر شما علت چیست؟
علت به نظرم به ساختار برنامهها درسی و نبود قراردادهای برون دانشگاهی برمیگردد. همچنین شرایط برای میزبانی استادان و دانشجویانی که علاقهمند بهکار در فضای خارج از دانشگاه هستند فراهم نیست و طبعا کارهای میدانی سازمان یافته وجود ندارد. زمانی که دانشجو کار میدانی جدی انجام میدهد و گزارش کار پژوهشی خود را ارائه میدهد، هیچ نتیجهای از پژوهش حاصل نمیشود و نهایت کار این است که پیشنهادها در قفسهها خاک میخورند! بنابراین دانشجو به کپیپیست کردن اطلاعات بسنده میکند.در حقیقت از شادمانی روحی برخواسته از عمل پژوهش بومی خبری نیست. از باب مثال دانشجویی در محل زندگی خود با گروهی از بانوان کتابخوانی میکند و گزارشی از کار خود را ارائه میدهد، آیا این گزارش خوانده و مورد تشویق قرار میگیرد!؟ آیا الگوی کار بررسی میشود؟ آیا امکان تکرار الگو فراهم میشود؟ آیا امکان انتشار اینگونه کوششها وجود دارد؟ در دانشگاه باید دست دانشجو را گرفت تا رشد کند، مانند آنچه در شورا انجام میشود. زمانی که فردی به نقطهای از رضایت رسید، نباید رها شود، باید به راهکارهایی فکر کرد که تعلق دایمی بهوجود بیاورد. قبلا عرض کردم کتابداری یک مقوله اجتماعی است و یکی از لذتهای کار تدریس و دانشاندوزی در این رشته تخریب دیوارهای بین جامعه و دانشگاه است! ولی در حال حاضر سدهایی وجود دارد که مانع است و برخی از استادانی که علاقه دارند چنین تجربهای را انجام بدهند، قادر به انجام آن نیستند.
چه پیشنهادی برای ترویج کتاب و کتابخوانی در جامعه دارید؟
یکی از اصلیترین راهها به نظرم ایجاد علاقه به خواندن در میان خردسالان است . به تعبیر شعار روز جهانی کتاب کودک ٢٠٢٠، کودکان را بیتاب واژهها کردن! که طبعا نقش متولیان و مدیران مهدکودکها در این روند، اساسی است. یکی از همکاران شورا که کودک پیشدبستانی دارد نقل میکند تا آنجا که میتواند کتابهای با کیفیت را به مهد میبرد و معرفی میکند، ولی در دیدگاه مسئولان انگار نه انگار! همان کتابهایی که به دلایل گوناگون خارج از فهرست شورا قرار گرفته به دست کودکان داده میشود (احتمالا طبق قرارداد با برخی از ناشران)! و بالاخره همکار ما خسته شد و دست از «ترویج» برداشت! به نظر میرسد که نیل به این هدف نیازمند به تصمیمگیری از «بالا» است، وگرنه کتابهای کم محتوی و بدون تاثیر کماکان به حیات خود در این مراکز حساس ادامه میدهند. بخشی از ترویج خواندن و مطالعه در مدرسه و از راه کتابخانه فعال آموزشگاهی صورت میگیرد که کموبیش درباره آن صحبت شد، بخش دیگر این کار، در کتابخانههای عمومی صورت میگیرد. هر تحولی در کتابخانههای عمومی میتواند در ترویج مطالعه و خواندن تاثیر بگذارد. انتخاب کتاب مناسب، آموزش کتابداران مسلط به ادبیات و روانشناسی کودک، استفاده از مروجان ادبیات کودک هر کدام بهنحوی مهم است. جامعه با دستور کتابخوان نمیشود. به عبارتی نمیتوان جامعه را وادار به مطالعه کرد، بلکه جامعه با دانش خانواده، معلم، کتابدار، رسانه و ... به کتاب و مطالعه و اساسا بهخواندن علاقهمند میشود. در حال حاضر گروه جدیدی بهنام تسهیلگران یا مروجان خواندن، به کتابداران اضافه شده است. دوستان شورا که بهعنوان تسهیلگر و مروج خواندن کار میکنند، همواره از شوق و علاقهمندی کودکان نسبت به کتاب صحبت میکنند. باید توجه داشت که این افراد، عموما کارگاه آشنایی با ادبیات کودکان و نوجوانان را در شورا گذرانده و تعدادی نیز عضو گروههای بررسی شورا هستند و در ارتباط نزدیک با آثار قرار دارند. در بحث ترویج خواندن نباید به گروههای بزرگ فکر کرد. بلکه ترویج خواندن، در اندازههای کوچک اتفاق میافتد. در خانه کتابدار طرحهای متعددی از جمله طرح سبد خواندن با خانواده با موفقیت پیش میرود. جامعه امروز شاید تا حدودی تحت تاثیر فضاهای آراسته «کتابی» مانند نمایشگاهها، باغ کتابها، شهر کتابها، بوک لاندها و غیره قرار گیرد و «کتاب – کالایی» هم برای کودکان خریداری شود، ولی چون شناخت جامعه از آثار با کیفیت اندک است، تاثیر ترویجی آثار هم اندک است. شاید بد نباشد که به احیای کتابفروشیهای محله فکر کنیم و به ارتباط و صمیمیت بین عرضه کننده و خریدار. بسیاری از کتابفروشان کتابهای با کیفیت را بهخوبی میشناسند و مروجان شایستهای هستند.
نقش فضای مجازی را چهقدر موثر میدانید؟
فکر میکنم فضای مجازی، مانند هر رسانه دیگری، قابل تعلیم است. یعنی ما میتوانیم در فضای مجازی شرایط بسیار خوبی را بهعنوان پایگاههای خواندن بهوجود بیاوریم که نقش و هدایت کتابداران، مروجان و کتابخانهها در این زمینه مهم است. هماکنون بسیاری از نویسندگان، مترجمان و ناشران از طریق فضای مجازی با خوانندگان و کاربران خود در ارتباط هستند و حلقههای مطالعاتی بسیاری راهاندازی شده است. من بیشتر بهضرورت یک ساختار گستردهتر و هدایت کننده فکر میکنم و نسبت بهایجاد هرگونه انحصار نگران هستم و امیدوارم کتابهای گزینش شده در شورای کتاب کودک که در سایت شورا معرفی میشوند مورد توجه قرار گیرند.
آیا مانع است یا نه؟
نه، به هیچ وجه مانع نیست، بلکه اگر خوب با آن کار کنیم و راه استفاده صحیح را بشناسیم، نعمت است.
در این زمینه چه راهکارهایی پیشنهاد میدهید؟
یکی از راهکارهای پیشنهادی این است که کتابداران و مروجان کتابخانههای کودک به شرایطی دستیابی پیدا کنند که بتوانند در فضای مجازی تشکیل گروه بدهند و با کودکان ارتباط برقرار کنند. بدون تردید این اتفاق با مشارکت کاربران جوان باعث شکلگیری برنامههای جدید و پویا میشود. این ارتباط هماکنون در حوزههای ترویج و آموزش در سازمانهای مردم نهاد جریان دارد. یکی از دغدغه امروز شورا دور شدن از ارتباط سنتی رو دررو و پذیرش شیوه ارتباط «جدید» در فضای مجازی است که نیاز جدی به باز تعریف و بازآموزی دارد. از جمله کارگاه آشنایی با ادبیات کودکان شورا، که در شکل مجازی عملا ارتباط فردی در آن کمرنگ میشود، ولی فراگیری پیام گستردهتر. در نظام مجازی، پای درس استاد نشستن آنگونه که ما میشناسیم دیگر تجربه نخواهد شد. بسیاری در شورا تاثیر جلسات حضوری را ارزشمندتر میشمرند و عدهای دیگر از امکان برخوردادی تعداد بیشتر علاقهمندان دفاع میکنند. باید اتاق فکر تشکیل دهیم، بهترین راه را با توجه به امکانات موجود شناسایی کنیم و بخشهای گوناگون شورا و فرهنگنامه را که حدودا به شکل پنجاه گروه تخصصی و بررسی کتاب رو دررو و در کنار هم کار میکنند را به سمت دورههای بازآموزی و کار در فضای مجازی سوق دهیم. البته باید توجه داشت که این تغییر در بسیاری از گروهها در شورا اتفاق افتاده ولی هنوز فراگیر نشده است. چالشهای امروز ما نمونههای خوبی هستند از اینکه دستاوردهای جدید چهگونه تسلط خود را اعمال میکند، سنتهای شکل گرفته قدیمی را تغییر میدهد و طبعا به از دست دادن و جایگزینی نیروها نیز منجر میشود.
مسائل مورد نیاز امروز کتاب و کتابداری و کتابخانههای امروز و چشماندازهای فردای ما چیست؟
به نظرم موضوع همبستگی، اتحاد، پرهیز از دوبارهکاری و تشویق نوآوریها همه مهم است. قدر مسلم این است که کتاب به شکل کاغذی کتابخانه بهعنوان یک نهاد مدنی، و کتابداری و اطلاعرسانی بهعنوان یک حرفه، ماندنی هستند، البته با تعریفهای جدید و سازگار با نیازهای روز جامعه. خاطرم است که از دهه ١٣٥٠ تدوین طرح جامع کتابخانههای کشور مطرح بود و پس از انقلاب هم دنبال شد، ولی تا آنجا که یادم است بهشکل نهایی و مصوب ابلاغ نشد. در اختیار داشتن سند ملّی برای پیشبرد امور و ترسیم چشمانداز آینده بسیار مهم است. در این صحبت به دو نظر نسبتا جدید در مورد کتابخانههای کودک اشاره میکنم، یکی در مورد تغییر نگرش و دیگری در مورد تغییر جایگاه است. در مورد اول این باور وجود دارد که امروز کتابخانههای عمومی بهجای مکانهایی صرفا برای مطالعه، به مکانهایی برای دیدارهای فرهنگی با محوریت کتاب و اطلاعات تبدیل شوند و کتابداران و مروجان بهعنوان مطالبهگران فرهنگی در انتظار نمانند و خود به سمت جامعه بروند و مسیر کتابداری اجتماعی را در جامعه باز کنند و جایگاه آن را تثبیت کنند. که این دیدگاه در بسیاری از سازمانهای مردم نهاد از جمله خانه کتابدار دنبال میشود. در مورد دوم یعنی تغییر جایگاه به حضور کتابخانههای کودک در دانشگاه اشاره میکنم. باید به مسئولان دانشگاه شهید بهشتی، دانشکده فنی تهران و دانشگاه علامه طباطبایی تبریک گفت که نظر استادان و کارشناسان کتابداری را قبول و مجوزهای لازم را برای تاسیس کتابخانه کودک در کتابخانههای مرکزی صادر کردهاند. امیدوارم با تغییر مدیران و به بهانه کمبود جا و بودجه، این تصمیمها تغییر نکند. به اختصار کامل عرض میکنم که چنین مراکزی میتواند نسبت به یکسانسازی خدمات به کودکان، خانواده، دانشگاه، تعریف کتابدار کودک، حمایت از رشد ادبیات کودک، حمایت از برنامههای کتابداری، علوم تربیتی، روانشناسی و ادبیات دانشگاه، جلب بانوان غیرشاغل و دانشجویان در فعالیتهای داوطلبانه فرهنگی تاثیرگذار باشد. طبیعی است یکی از مهمترین پیامدهای نگرشهای جدید ایجاد تغییر در برنامههای آموزشی کتابداری و اطلاعرسانی است و از سوی دیگر طرح مسائل و مباحث مربوط به این حرفه در همایشهای انجمن عملی کتابداران و اطلاعرسانی ایران از نظر آگاهیبخشی عمومی مفید و راهگشا است.
آیا در دانشگاه رشته ادبیات کودک داریم؟
تا آنجا که اطلاع دارم درس ادبیات کودکان در حال حاضر در تعدادی از دانشگاهها تدریس میشود، از جمله دانشگاه شیراز، شهید بهشتی، آزاد اسلامی، پیام نور و... . نظر مدرسان برجسته این درس مانند توران میرهادی، لیلی ایمن (آهی)، مهدخت صنعتی، توران اشتیاقی و ثریا قزلایاغ. این است که درس ادبیات کودکان باید به صورت کارگاهی تدریس شود. متاسفانه در مورد کیفیت تدریس این رشته در حال حاضر اطلاع کافی ندارم.
آینده ادبیات کودک را چگونه ارزیابی میکنید؟
آینده ادبیات کودک را روشن میبینم، چرا که تولید ادبی ما پویا است. اگر ناشران آزار نبینند، کاغذ گران نباشد، جریان ممیزی تاخیر ایجاد نکند، در دانشگاه به مطالعات کودکی و ادبیات کودک توجه شود، کتابخانهها گسترش پیدا کند و جامعه از آنهایی که پدیدآورنده هستند و از جان و دل مایه میگذارند، حمایت کند روزهای خوبی در پیش خواهد بود.
از ارتباط خود با شادروان محمدتقی دانشپژوه بگوید، چه خاطرهای از ایشان دارید؟
استاد دانشپژوه و استاد محقق با هم دوست بودند، من هم بهواسطه دکتر محقق و بعد کار در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران با ایشان بیشتر آشنا شدم. در سال ١٣٤٢ که من به کتابخانه مرکزی رفتم، استاد دانشپژوه در آنجا و در دانشکده حقوق فعالیت داشتند. بنابراین همیشه با هم سلام و علیک داشتیم. در دو مورد این ارتباط نزدیکتر شد. برای رساله دکتری لازم بود از منابعی استفاده کنم که در کتابخانه دانشگاه موجود بود، ولی با توجه به تعطیلی دانشگاه، به این منابع دسترسی نداشتم. استاد دانشپژوه این منابع را در منزلشان، واقع در خیابان وزرا (احمد قصیر) داشتند. بههمین خاطر، من برای استفاده از این منابع به منزل ایشان میرفتم. یک روز کارم به درازا کشید، شنیدم خانم دانشپژوه، -خداوند هر دو را رحمت کند-، میگویند: دانش، دانش بیا ما امروز آبگوشت کدو داریم و آبروی ما پیش این دختر سفیر میرود، بیا این قابلمه را بگیر برو یکی دوتا پرس چلوکباب کوبیده بگیر! خجالتزده بلند شدم، قابلمه را گرفتم و عرض کردم آبگوشت کدوی شما خیلی لذتبخشتر از این است که استاد را بهخاطر من دنبال چلو کباب بفرستید!
خاطره دیگری هم هست. خانوادههایی که فرزند پزشک دارند، معمولا به این فرزند بهشدت وابسته میشوند، استاد دانشپژوه و خانم ایشان به پسرشان دکتر محمد دانشپژوه که متخصص قلب بودند-خداوند ایشان را هم قرین رحمت بفرماید- بسیار وابسته بودند و همیشه میگفتند: وقتی آقا محمد میرود ما یتیم میشویم! یکبار که دکتر دانشپژوه سفر رفته بودند، خانم دانشپژوه با من تماس گرفتند و فرمودند خانم انصاری بیا به داد من برس، دانش به زبانی حرف میزند که من نمیفهمم! فورا از یوسفآباد، که خیلی نزدیک بود، بالای سر استاد رفتم، دیدم استاد به زبان فرانسه درباره ابنرشد اندلسی حرف میزنند! گفتم: خانم جان، بخشهای زبانی در مغز به هر دلیلی مخلوط شده است! شما هیچ نگران نباشید این درست میشود. بعد از چند روز خبر دادند که مشکل حل شده است. استاد دانشپژوه و من همواره همفکر نبودیم. به دلیل اینکه وقتی ما، یعنی نسل جدید کتابدارها از دهه 1340 به بعد، وارد دانشگاه شدیم، با مقاومت نسل قدیم و سنتی مواجه شدیم!
علت این عدم استقبال چه بود؟
طبیعی است که سنت بهراحتی از مدرنیته استقبال نمیکند! پس از حضور دانشآموختگان جدید که به ریاست کتابخانههای دانشکده ادبیات، حقوق، پزشکی و علوم ادارای منصوب شده بودند، استقبال نشد و پیام ما مبنی بر اینکه: «کتاب» همان کتاب است، حالا چه نسخه خطی یا عکسی و چه میکروفیلم و چه نسخه چاپ سنگی و یا کتاب الکترونیک باشد، تفاوتی نمیکند. این تفکر کلنگر نسبت به منابع و ارائه خدمات جامع به کاربران که از ارکان کتابداری و علم اطلاعات جدید است،جا نیفتاده بود. آقایان عبدالحسین آذرنگ و فرخ امیرفریار، که علاقه داشتند این نگرشهای متفاوت مورد بحث قرار گیرد، جریانی به اسم «موج نو» و «دریا سنت» را مطرح کردند و مصاحبه بلند و مفصلی از جمله با استاد دانشپژوه و من انجام شد. که بارها چاپ شده است. خلاصه بحث من با استاد بر سر این بود که تنها از راه گفتوگو به نتیجه میرسیم و اینکه کتابداری انگلوساکسن (انگلیسی – امریکایی) آنقدرها هم که دریای سنت ادعا میکند بیراه نیست. ولی در آن زمان نتیجهای حاصل نشد و هر یک به راه خودمان رفتیم، که شاید اگر راهی برای ادامه گفتوگوهای فردی و جمعی باز میشد، مشکلات امروز ما به مراتب کمتر و رشته ما قدرتمندتر بود.
در سال ١٣٦٩ بنا به دعوت استاد دانشپژوه، سرپرستی برنامه کارشناسیارشد (معادل) نسخ خطی و آثار کمیاب بهعنوان طرح مشترک گروه کتابداری و کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران را پذیرفتم که با هدایت استاد دکتر حری – خدایش رحمت کند – تدوین و به نحو شایسته اجرا شد.
این برنامه که در شورای دانشگاه مصوب هم شده یعنی چه؟
برنامه خاصی بود بهعنوان طرح آموزش حین خدمت که از سوی استاد دانشپژوه پیشنهاد و بودجه آن در شورای دانشگاه مصوب شده بود با هدف تامین جانشین برای کتابشناسان و فهرستنویسان پیشکسوت نسخ خطی، به این ترتیب با گزینش و آموزش افراد باصلاحیت در این زمینه دانشگاه تهران و سایر مراکز دارای میراث مکتوب میتوانستند کار ساماندهی و خدمات مربوط به آثار خطی را به نحو شایسته ادامه دهند. ارتباط پایدار من با کارشناسان گرانقدر خانمها فاطمه قاضیها، دکتر فریبا افکاری، دکتر سوسن اصیلی، پریسا کرمرضایی و اکرم مسعودی از یادگارهای آن دوره است.
امسال شادروان مظاهر مصفا را از دست دادیم، لطفا درباره ارتباط با ایشان و خانم دکتر کریمی فیروزکوهی (مصفا) صبحت بفرمایید و اینکه چه خاطرهای از ایشان دارید؟
بله، خداوند رحمت کند ایشان را. دوستی خانوادگی و شخصی من با خانم دکتر کریمی و همچنین ارتباط دکتر محقق با دکتر مصفا طی سالیان دراز همه خاطره است. در بسیاری از دیدارهای خصوصی شادروان دکتر مصفا شعری در جیب داشتند که برای حسنختام جلسه میخواندند. دکتر محقق همواره تحسینگر توان شاعری ایشان است و برخی از اشعار ایشان را از بر دارد که پس از فوت ایشان بار دیگر به من و دیگر دوستان یادآوری کرد.
روزگاری در کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران، همکار ایرج افشار بودید، از دوران همکاری با ایشان بگویید.
در سال ١٣٤٢ وقتی به دعوت استاد ایرج افشار به کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران رفتم، دوران آشفتهای بود. ساختمان کتابخانه تمام نشده بود. محل بخش خدمات فنی در مسجد دانشگاه بود. نفوذ آمریکاییها و تاثیر کتابداری انگلیسی – امریکایی در دانشگاه زیاد بود. کتابداران فولرایت (امریکایی) در جمع ما حضور داشتند و چند بانوی زباندان فرهیخته نیز علاوهبر کارمندان به همکاری دعوت شده بودند، از جمله این بانوان ایران شیبانی(فرهودی) و فرشته انوار. طبعا جو کلی کتابخانه باب طبع نمازگزاران و امام جماعت مسجد دانشگاه نبود. البته طی زمان استاد ایرج افشار با مدیریت قاطع کار ساماندهی این کتابخانه بزرگ را به نحو بسیار شایسته به پایان برد. استاد افشار در کار با خانمها بسیار کم تحمل بود. من مسئولیت خدمات فنی کتابخانه را برعهده داشتم. ایشان هر وقت من را میدید که ورقهای در دست دارم با عصبانیت میفرمود، بازهم تقاضای یک مرخصی دیگر! در سال ١٣٤٤ زمانی که عازم کانادا شدیم از کتابخانه مرکزی استعفا دادم.
چه خاطرهای از سعید نفیسی در ذهن شما باقی است؟
خاطره من از استاد سعید نفیسی به سالهای خیلی دور برمیگردد، به زمان یازده سالگی. اسم دختر ایشان هم نوشین بود. من و نوشین هم سن و سال بودیم به همین دلیل به من توجه خاص داشتند. زمانی که پدرم در سفارت افغانستان بود، ایشان 3 ماه در محل سفارت میهمان ما بودند. من ایشان را در زمان شام و نهار میدیدم. خاطرم است در تالارهای سفارت راه میرفتند تسبیح دانه درشت اناری رنگ داشتند که با دو دست در پشت خود میچرخاندند. یک نسخه شاهنامه چاپ سنگی به من هدیه کردند و اصرار داشتند که برخی از ابیات را حفظ کنم و دفعه بعد آن ابیات را برای ایشان بخوانم. بههر حال توجه ایشان را فراموش نمیکنم و البته صدای تق تق آن تسبیح، همیشه برای من جالب بود.
چه پیامی به کتابداران، نویسندگان و مترجمان دارید؟
پیشنهاد من همبستگی، ارتباط و همکاری هرچه بیشتر است. درست است که میگویند خلق ادبی کاری انفرادی است، ولی اینطور هم نیست. یعنی هر چه پایههای مشارکت بین این گروه از فرهیختگان کشور، یعنی پدیدآورندگان ادبیات کودک بهعنوان جریانی که بر نسلهای امروز و فردا تاثیر میگذارند، بیشتر باشد و هر چه بیشتر بتوانند با هم گفتوگو کنند، همدیگر را بهتر بشناسند و دیدار داشته باشند، همه مغتنم است.
از سالهای زندگی مشترک با استاد محقق بگویید.
ما در سال ١٣٤٢، یعنی ٥٧ سال پیش، ازدواج کردیم. زندگی ما هم مانند هر زندگی بدون فراز و نشیب نبود، ولی در مجموع سازنده و لذتبخش بود و هست. دکتر محقق فردی باسواد و دانشمند به معنای واقعی کلمه است. ولی برای پایداری زندگی، سواد کافی نیست بلکه روابط انسانی بسیار مهم است. او فردی است آرام، منطقی، باانصاف، آزادمنش و حساس نسبت به احساسات طرف مقابل. خانوادههای ما از نظر سوابق فرهنگی و اجتماعی با هم متفاوت بودند. خانواده استاد سنتی و خانواده من متجدد بودند. زمانی که من و دکتر محقق تصمیم به ازدواج گرفتیم، خانواده من، نظرم را با روی گشاده پذیرفتند. خانواده استاد هم از اینکه ایشان بالاخره در سن سیوچهارسالگی تصمیم به ازدواج گرفته است، بسیار خوشحال بودند.
از زمینه آشنایی بگویید.
نخستینبار در سال ١٣٣٦ با همدیگر آشنا شدیم. دکتر "محمدحسین مشایخ فریدنی" زمینه آشنایی ما را فراهم کردند، پدرم از ایشان خواهش کرد استادی برای تدریس زبان فارسی و عربی به ما معرفی کند که ایشان فرمود جوان فاضلی را توصیه میکند که دانشیار دانشگاه تهران است. اینگونه بود که دکتر محقق به ما معرفی شد و برای تدریس خصوصی بهمدت چند ماه منزل ما آمد. بعد از آن، ماموریت دوم پدرم به مسکو پیش آمد و ما از ایران رفتیم. ولی ایشان تا امروز میگوید شما اولین خانمی هستید که من دیدم از معقولات صحبت میکند! احتمالا من پرسشگر و منتقد بودم، بههر حال «معقولات» کار خودش را کرد!
در گفتوگویی که با استاد دکتر محقق داشیم، فرمود: من مرد دو زنه هستم، در مورد ازدواج دوم استاد محقق، توضیح میدهید؟ آیا با رضایت حضرتعالی این کار انجام گرفت؟
این بحث خیلی طولانی است و بحث بارضایت یا بیرضایتی را نمیشود مطرح کرد. اتفاقاتی است که در زندگیها میافتد و تصمیمهایی است که آدمهای عاقل باید بگیرند.
تصمیم آغازین برای ازدواج دوم استاد را شما گرفتید یا ایشان؟
تصمیم آغازین را قطعا ایشان گرفت. به هر حال، چنانکه عرض کردم، اتفاقاتی است که در زندگی انسانها میافتد و آدمها باید بنشینند و حل و فصل کنند. خوب است که آدم بعضی وقتها گرهی ایجاد بکند که جامعه از این سوالات از خودش بپرسد.(با خنده)
ادبیات و علم چقدر در زندگی شما جریان دارد؟
بسیار زیاد، بهدلیل اینکه دکتر محقق فردی دانشمند است، مباحث علوم انسانی و ادبیات به شکلهای مختلف در تمام زندگی ما ساری و جاری است. گاهی صبحانه با ابیاتی از ناصرخسرو و یا با یادی از استادان استاد از جمله بدیعالزمان فروزانفر، جلالالدین همایی و مهدی الهی قمشهای مزین میشود. گفتهها طبعا گاه تکراری است، ولی چون با ذوق بیان میشود، هر بار بر دل مینشیند و یا بعدازظهر با خاطرهای از درس ادیب نیشابوری، یا درباره بزرگی که قرار است جلسه بزرگداشت برایشان در انجمن مفاخر برگزار شود میگذرد که همه و همه باعث میشوند تا در فضایی همسو فکر کنیم. من به سمت شورا و کار داوطلبانه رفتم و استاد بر آن صحه گذاشت. او احترام خاصی برای خانم توران میرهادی، شورا و بهخصوص فرهنگنامه کودکان و نوجوانان قائل است. از سوی دیگر استاد از حدود ٥٠ سال پیش تاکنون دلبسته «انجمن استادان زبان و ادب فارسی» که اکنون به «انجمن ترویج زبان و ادب فارسی» تغییر نام پیدا کرده و موسسه مطالعات اسلامی دانشگاه تهران – دانشگاه مکگیل است. بنابراین تقریبا هیچ بحثی غیر از کتاب و شخصیتهای مختلف علم و ادبیات در خانه ما جریان ندارد. در حال حاضر هم در همان محلهای زندگی میکنیم که پنجاه و هفت سال پیش زندگیمان را آغاز کردیم. برادر استاد، مرحوم محمدجواد محقق در نیمۀ دوم دهه ١٣٣٠ از خیابان ری به منطقه یوسفآباد، میدان سلماس کنونی کوچ کردند و ما نیز در سال ١٣٤٢ زندگی مشترک را در یک طبقه از آن ساختمان در کنار این خانواده بسیار مهربان آغاز و در سال ١٣٤٤ به کانادا سفر کردیم. پس از بازگشت از کانادا در سال ١٣٤٧ خانه فعلی در کنار منبع آب یوسفآباد را خودمان ساختیم، که این خانه پر کتاب میزبان مهمانان متعدد عزیزی از داخل و خارج بوده و برای بسیاری از دانشجویان استاد و من نیز خاطرهانگیز است.
آیا فرزندانتان راه شما را ادامه دادند؟
از نظر اخلاق و منشهای زندگی بله، عباس علوم سیاسی و هستی، علوم آزمایشگاهی خواند و در مسیرهای مورد علاقه خود حرکت کردند. به نظرم رفتارهای اجتماعی و اخلاقی آنها متاثر از نگاه ما به زندگی و معنای زندگی است.
آیا از زندگی که کردهاید راضی هستید؟
بله، از زندگی که کردهام، راضی هستم.
در این مرحله از زندگی چه آرزویی دارید؟
آرزو دارم که شورای کتاب کودک سالها باشد، ویرایش نخست فرهنگنامه تمام شود، اثر به شکلهای دیگر منتشر و شورا از نظر مالی خودکفا شود. آرزوی دیگری داشتم که عملی نشد، آرزو داشتم در هشتاد سالگی، هیات مدیره تقاضای بازنشستگیام را پس از چهل سال مدیریت قبول میکرد. آن وقت میتوانستم تمام وقت در خانه باشم و اینقدر فکر و خیال نداشته باشم. درست است که میتوانم هر روز به شورا نروم، چرا که کارهای این سازمان بزرگ به لطف دوستان انجام میشود، ولی بههر حال احساس مسئولیت قصه دیگری است!. نمیدانم چرا ولی همیشه دوست داشتم با یکی از دوستانم به یک قهوهخانه دنج بروم و به راحتی بنشینم و چای بنوشم. هیئتمدیره و سایر همکاران در 5 شهریور گذشته مراسمی ترتیب دادند که بهنحوی مراسم ماندگار شدن من بود! این اعلام که باید در کنار آنها باشم. دوستان میگویند آرزوی «بازنشستگی» اشتباه است و تا زمانی که میتوانیم برای جامعه مفید باشیم، باید کار کنیم.
با همه دلبستگیهای به زندگی،آیا به مرگ هم فکر میکنید؟
من و دکتر محقق هیچوقت از مرگ هراس نداشته و نداریم.
به نظرتان آن طرف چه خبر است؟
من و دکتر محقق همیشه فکر کردیم آنچه از دستمان برمیآید باید با کمال صمیمیت برای جامعه انجام دهیم و هر دو افراد بسیار شاکری هستیم. من حس عمیق شاکر بودن را از استاد توران میرهادی یاد گرفتم، زیرا تکیه کلام ایشان همیشه شکر، شکر، شکر بود. بههر حال با بیش از نیم قرن زندگی مشترک، ما بر هم تاثیر گذاشتهایم و فکر میکنم اگر آنچه که انجام دادهایم در ترازوی عدل الهی درست و پسندیده باشد، آن طرف هم روشن خواهد بود. انشالله.
آیا تا به حال تصمیم به جلای وطن گرفتهاید؟
نه، کار ما کار فرهنگی و مرتبط با ایران است. ما اولینبار که به کانادا رفتیم یعنی از ٥٦ سال پیش تاکنون همواره این پرسش مطرح بوده که آیا قصد مهاجرت داشتهایم؟ نظر ما از همان اول این بود که ما متعلق به این سرزمین هستیم و باید در همین سرزمین هم زندگی و کار کنیم. ولی مسافرت را همیشه دوست داریم، هم دکتر محقق و هم من کثیرالسفر بودیم، که البته در این سن دیگر آسان نیست ... .
اگر به جایی تبعید بشوید که فقط یک کتاب بتوانید با خودتان ببرید، چه کتابی انتخاب میکنید؟
فکر میکنم کتاب «شما که غریبه نیستید» اثر هوشنگ مرادی کرمانی را با خودم میبرم.
و کلام آخر؟
آرزوی موفقیت