فرهنگ امروز/ بیخو پارخ
منیرسادات مادرشاهی: بیخو پارخ نظریهپرداز سیاسی هندی - انگلیسی استاد فلسفه سیاسی در دانشگاه وست مینستر بوده است.آنچه میخوانید بخش اول از مقدمه کتاب او با نام «بازنگری در چند فرهنگگرایی، تنوع فرهنگی و نظریه سیاسی» است.
چهار دهه آخر قرن بیستم شاهد ظهور دستههایی از جنبشهای روشنفکری و سیاسی بود که توسط گروههای مختلفی از مردمان بومی، اقلیتهای ملی، ملتهای قومی- فرهنگی، مهاجران قدیمی و جدید، فمینستها و غیره رهبری میشد. این جنبشها اعمال، اشکال زندگی، نظرات و روشی از زندگی را نمایندگی میکنند که با آنچه از قبل تثبیت شده و با درجات مختلف توسط فرهنگ مسلط جامعه گستردهترشان تشویق میشود، متفاوت است. اگر چه این جنبشها پراکندهتر از آن هستند که بتوانند دستورالعمل سیاسی و فلسفی مشترکی داشته باشند، ولی همه آنها در اینکه باید در برابر فشار ادغام فرهنگی از سوی جامعه بزرگتر مقاومت کنند، نظر مشترکی دارند. به عبارت دیگر در برابر اندیشه زیربنایی ادغامگرایان و همگونسازان مبنی بر اینکه تنها یک راه صحیح، مستقیم یا نرمال برای فهم و ساختن بخشهای مرتبط زندگی وجود دارد، مقاومت میکنند. این گروهها میخواهند جامعه مشروعیت تفاوتهایشان را به رسمیت بشناسد به خصوص تفاوتهایی که به نظر خودشان عارضی و بیاهمیت نیست و بازتاب و سازنده هویت آنهاست. اگرچه واژه هویت گاهی طوری بزرگ میشود تا تقریبا همه چیزهایی را بپوشاند که فرد یا گروهی را از دیگران متمایز میکند، بیشتر طرفداران این جنبشها برای ذکر ویژگیهای انتخابی یا ارثی که آنها را اشخاص یا گروههای دیگر متمایز میکند از واژه هویت استفاده میکنند. ویژگیهایی که مقطع مشترکشان بوده و بنای« درک از خود» آنها را تشکیل میدهد. بنابراین این جنبشها بخشی از مبارزه وسیعتر برای شناسایی رسمی هویت و تفاوت هستند و به زبان صحیحتر، بخشی از مبارزه اختلافات هویتی. تقاضای آنها در به رسمیت شناخته شدن بسیار فراتر از درخواست آشنای قدیمی یعنی تحمل و مدارا با آنهاست، زیرا تحمل و مدارا به معنی این است که تقبیح رفتارشان توسط جامعه معتبر است و آنها باید مراقب رفتار خود باشند. برعکس امروز آنها خواهان پذیرفته شدن، احترام و حتی تصدیق عمومی تفاوتهایشان هستند. برخی از این گروهها میخواهند در حالی که رفتار خود را حفظ میکنند، جامعه بزرگتر با آنها مثل بقیه افراد به تساوی رفتار کند و تبعیض قائل نشود و در غیر این صورت یعنی جامعه آنها را محروم کرده است. برخی فراتر از این خواسته میروند و خواهان احترام جامعه به تفاوتهایشان میشوند. در حالی که پذیرش تفاوتها به معنای درخواست تغییر در ترتیبات حقوقی جامعه است، احترام به آنها نیازمند تغییر در رفتار و طرز تفکر آحاد جامعه هم هست. برخی رهبران این جنبشهای جدید پا را فراتر از این گذاشته و خواهان تصدیق عمومی تفاوتهایشان از طریق ایجاد سمبلها و وسایل دیگر در جامعه هم هستند.
در چشم قهرمانان این جنبشها این تقاضاها بیانگر تلاش برای آزادی، حق تعیین سرنوشت و عزت خودشان و علیه دیدگاهها و رفتارهای اعتباری، سرکوبگر و ایدئولوژیکی است که به ناحق ادعای جهانشمولی کردهاند. اما برای نقادان، این تقاضاها نمایانگر سیاست فرهنگی و اخلاقی رها شده یا لسهفر فرهنگی و اخلاقی به شمار میآید که به معنای انکار نسبیگرایانه همه هنجارها و اهمیت کشف حقیقت است و به عبارتی بیانگر سطحی بودن، خودپرستی و نهایتا شکست انسان در برابر خویشتنداری و جشن گرفتن تفاوتها به خاطر خود «تفاوت» است. به طور خلاصه به نظر منتقدان این خواستهها یعنی حاکم شدن اخلاق و سیاست تقاضاهای آشفته. جدل میان این دو در سطح نوع افراطی و همین طور معتدل آن مباحث گفتمانی را تشکیل میدهد که سیاست «به رسمیت شناسی» را احاطه کرده است. اگر چه سیاست «به رسمیتشناسی» منطق مستقل خودش را دارد اما رابطه نزدیکی هم با سیاستهای قدیمیتر و شناخته شدهتر عدالت اجتماعی و توزیع اقتصادی دارد. سیاست عدالت اجتماعی هیچگاه فقط راجع به توزیع مجدد ثروت نبود، بلکه به طور ضمنی و آشکارا دارای برنامههای فرهنگی هم بود. سوسیالیسم کلاسیک تنها نوید فرصتهای اقتصادی بهتر برای تهیدستان و زیردستان نمیداد، بلکه خواهان خلق فرهنگ و روابط اجتماعی جدیدی بود. مارکسیسم تحت عنوان تمدن جدیدی بر اساس نوعی هویت جهانشمول که کارگران نماینده آن بودند، به کاپیتالیسم حمله کرد. اگر چه جنبشهای جدید سیاست «به رسمیت شناسی» را تابلو قرار دادهاند و بعضی اوقات به نظر میآید منحصرا به دنبال موضوع هویت و تفاوتهایشان هستند، سخنگویان ماهرتر آنها از اینکه موضوع شناسایی هویت و تفاوت نمیتواند منفک از ساختار بزرگتر اقتصادی و سیاسی جامعه باشد، تقدیر میکنند. آشکار است که هویتها در ارتباط با منصبی که افرادشان در ساختار قدرت مسلط اشغال کردهاند، ارزشمند یا بیارزش میشوند و تغییر در ارزشگذاری هویتها منجر به تغییر در مناصب قدرت میشود. زنان و اقلیتهای فرهنگی و دیگران بدون آزادی لازم در تعیین حق سرنوشت، محیط مناسب برای پذیرش تنوع، منابع مادی و موقعیتها، ترتیبات حقوقی مناسب و غیره نمیتوانند هویت خود رابیان و تحقق ببخشند و این امر مستلزم تغییرات عمیقی در همه بخشهای زندگی است.اگر چه گاهی اوقات همه جنبشهای جدید تحت عنوان فراخ چند فرهنگگرایی جمع میشوند ولی این واژه فقط شامل برخی از آنها میشود. چند فرهنگگرایی تنها درباره تفاوت و هویت نیست، بلکه درباره آن چیزهایی است که در فرهنگ وجود دارند و با فرهنگ ابقا میشوند. یعنی برخلاف تفاوتهایی که ریشه در انتخاب شخصی دارند، تفاوت فرهنگی شامل مجموعهای از عقاید و رفتارهاست که گروهی از مردم با آنها خودشان و دنیا را می فهمند و زندگی شخصی و اجتماعی خود را بر اساس آنها سامان میدهند. تفاوتهای فرهنگی تا حدودی مقتدر هستند و در دل سیستمی از معانی و ارزشها که میراث تاریخی مشترک است شکل گرفته و ساخته شدهاند.
روزنامه اعتماد