شناسهٔ خبر: 62797 - سرویس دیگر رسانه ها

گفت‌وگو با محمد رجبی دوانی به بهانه 25 مردادماه، سالمرگ «سید احمد فردید»؛ سروش باعث شد فردید ممنوع التدریس شود/ با هایدگر هم سخن اما یک سخن نه

محمد رجبی دوانی می گوید: ویژگی که فردید را نسبت به سایر استادان آن دوره یا مدعیان فکر و طرح و برنامه‌های فرهنگی، ممتاز می‌کرد این بود که او «جامعیت» داشت و از علوم قدیم و جدید و از تاریخ و فرهنگ ایران باستان غنی بود.


سروش باعث شد فردید ممنوع التدریس شود/ با هایدگر هم سخن اما یک سخن نه

فرهنگ امروز/ صدرا صدوقی: سید احمد فردید به اعتقاد برخی از اهالی اندیشه، چهره‌ای رازآلود در عرصه فلسفه، فرهنگ و سیاست ایران است. عده‌ای او را تئوریسین پشت پرده انقلاب اسلامی ایران می‌دانند و درمقابل شاگردان او هستند که فردید را متفکری می‌دانند که به خاطر حدت ذهن و گستردگی دانش‌هایی که داشت، جذابیتی پیدا کرده بود که بسیاری از چهره‌های فرهنگی، علمی و سیاسی پیش و پس از انقلاب به او و شخصیت علمی‌اش کشش و علاقه پیدا کرده بودند و شاید نوعی رابطه مرید و مرادی میان آن‌ها شکل گرفته بود... به بهانه سالمرگ سیداحمد فردید، گفت‌وگوی تفصیلی با محمد رجبی دوانی شاگرد با سابقه «فردید» و رئیس سابق کتابخانه مجلس شورای اسلامی انجام داده‌ایم که مشروح آن را می‌خوانید:

مرحوم فردید به لحاظ تحصیلی نزد چه استادانی تحصیل کرده بود؟ آیا جدا از تحصیلات فلسفی در علوم حوزوی و اسلامی هم دارای تحصیلات منظمی بود؟
 مرحوم دکتر فردید برخلاف برادران خود، وقتی دانش‌آموز بود حاضر نشد به مدرسه برود به جای آن در خانه درس می‌خواند و خیلی بیشتر از آنچه که در مدرسه‌ها یاد می‌دادند زبان عربی را یاد گرفت. او با معرفی پدر خود که فرد متشخصی بود نزد روحانی معروف شهر خود(یزد) با سرعت ادبیات عرب را یاد گرفت و سپس با معرفی پدرش نزد یک داروخانه چی که از فرانسه آمده بود، زبان فرانسه را یاد گرفت. او در حالی که جوان تازه سالی بود، زبان فرانسه را به خوبی یاد گرفت و ادبیات فارسی و معارف را نیز نزد برخی از استادان شهر یزد آن زمان فرا گرفت. سپس به صورت متفرقه امتحان داد و مدرک ابتدایی را اخذ کرد و با همان سن و سال کم در فاصله‌ای کوتاه دوباره امتحان متفرقه داد و مدرک سیکل خودش را هم گرفت. بعد به تهران آمد و به دبیرستان دارالفنون رفت و در آنجا ضمن اینکه دروس خود را می‌خواند شروع به آموختن زبان آلمانی کرد. البته زبان پهلوی و سایر زبان‌هایی که برای مطالعات فلسفی لازم بود، مثل زبان یونانی را نیز فرا گرفت و مقدمات فلسفه و منطق و منظومه را نیز مطالعه کرد. فردید وقتی دیپلم گرفت، دکتر مصدق نخست وزیر و مرحوم درخشش وزیر فرهنگ بود، آن دوران از سوی وزارت فرهنگ مطرح شد که کنکوری برگزار می‌شود و کسانی که برگزیده شوند، برای تحصیل در خارج از کشور بورسیه خواهند شد. فردید در حالی که تازه سال اول دانشگاه را آغاز کرده بود در آن کنکور شرکت کرد؛ دو نفر در این آزمون پذیرفته شدند، یکی سید احمد فردید و دیگری خلیل ملکی. البته خلیل ملکی از فردید بزرگتر بود و پیشتر از او در اروپا نیز حضور داشت. سرانجام دکتر فردید با بورسیه دولتی به کشور فرانسه رفت و در آنجا سعی کرد از کلاس‌های مختلف استادان دانشگاه‌های فرانسه درس بیاموزد. البته من از ایشان نشنیده‌ام، اما شاید دکتر رضا داوری اردکانی که استاد ما هستند و با مرحوم دکتر فردید بیشتر ارتباط داشتند مطلع باشند که در فرانسه نزد چه استادانی تحصیل کرده است؛ من از ایشان نشنیده‌ام که از استاد یا معلم خاصی تعریف کنند که چیز خاصی از او آموخته باشند حتی یکبار به من گفتند که من خیلی و بیش از آنچه که بخواهم در کلاس درس بخوانم، خودم کوشش می‌کردم، اما به هر حال حضور فیزیکی در کلاس داشتم...بنابراین اگر پاسخ سوالات خود را در کلاس پیدا نمی‌کرد خیلی دلبسته استاد نمی‌شد.

فردید قبل از آنکه به فرانسه برود مقالاتی مهم فلسفی در مطبوعات چاپ می‌کرد که تا آن زمان سابقه نداشت؛ در آن دوران درباره فلسفه جدید حداکثر اطلاع ایرانیان براساس کتاب سیر حکمت در اروپای مرحوم فروغی بود اما مرحوم فردید نکات قابل توجهی را از برکسون و فیلسوفان معاصر آن زمان به صورت تالیف و ترجمه مطرح می‌کرد؛ این مطالب نزد آقای فرنو، رئیس بنیاد فردید موجود است که علاقه‌مندان می‌توانند برای مطالعه بیشتر به آن بنیاد مراجعه کنند.

او در فرانسه با آثار هانری کربن که کتاب وجود و زمان هایدگر را ترجمه کرده بود نیز آشنا می‌شود و ظاهراً آشنایی شخصی نزدیکی هم با مرحوم کربن داشته است. بنده پیش از انقلاب خودم در جلسه‌ای حضور داشتم که مرحوم هانری کربن نیز در آن جلسه حضور داشت وقتی نام فردید را آوردند، هانری کربن گفت: فردید خودمان! لذا آشنایی زیادی میان کربن و فردید وجود داشت، او بعدا دوباره به آلمان رفت ولی نمی‌دانم از نزدیک با هایدگر آشنایی پیدا کرده بود یا نه ولی چون زبان آلمانی را به خوبی می‌دانست، مشغول مطالعه و تحقیق شد و بعد از چند سال دوباره به ایران بازگشت. او در فرانسه با صادق هدایت و دیگران، آشنایی داشت و محشور بود ولی خود او می‌گفت که هیچ وقت در جلسات آنها شرکت نمی‌کرده، چون بحث‌های جدی فلسفی در آن مجالس مطرح نبوده است. البته صادق هدایت علاقه‌مند به مباحث فلسفی بود اما حوصله مطالعه آن آثار را نداشت و بیشتر به کتب فلسفی علاقه داشت که جنبه ادبی داشته باشند، مثل آثار کامو، سارتر و دیگرانی که در این زمینه کار می‌کردند.من از جزئیات حضور فردید در اروپا بیش از این اطلاعی ندارم چون بیشتر دنبال استفاده علمی از او بودم تا اینکه در مسائل دیگر کنکاش کنم.

بعد از اینکه دکتر فردید به ایران می‌آید به چه کاری مشغول می‌شود؟
فردید به ایران که می‌آید بلافاصله در وزارت فرهنگ آن زمان استخدام می‌شود و دوست صمیمی پیدا می‌کند که هردو تشنه و حریص دانش بودند، یعنی مرحوم دکتر محمود حسابی! با ایشان دوستی صمیمی‌ای پیدا می‌کند و هر دو شروع می‌کنند به ترجمه لغاتی که جنبه علمی و فلسفی دارند که باید به فارسی سلیس ترجمه شوند. او مدتی در مشهد و سپس در تهران کار می‌کند و ظاهراً دوباره به خارج می‌رود تا مطالعات خود را تکمیل کند یا برخی از آثار جدید فلسفی که به ایران نمی‌آمد را بخرد و به کشور بیاورد. وقتی به ایران می‌آید باز صادق هدایت و دوستانش، فردید را به جمع خود دعوت می‌کنند و همان‌طور که دکتر اشتهاردی در خاطرات خود بیان می‌کند، در کافه نادری گرد هم می‌آمدند و دکتر فردید در آنجا حضور داشت و با صادق هدایت و دوستان او سخن می‌گفت. دکتر اشتهاردی تاکید می‌کند: «فردید همیشه در این جمع می‌درخشید و متکلم وحده بود و ما بدون اینکه کل مطالب مطروحه میان آنها را دریابیم و متوجه شدیم، شاهد بودیم او فرد برجسته آن جمع است در حالی که در اوج جوانی بود.»

این قضایا ادامه داشت تا اینکه ایشان وارد دانشگاه تهران می‌شوند و تدریس در دانشگاه تهران را آغاز می‌کنند. نقطه قوت دکتر فردید این بود که معارف معقول اسلامی را خیلی خوب نزد علمای اسلامی که در یزد و تهران بودند فرا گرفته بود و جدا از مطالعات فلسفی به زبان خارجی، مطالعات علوم معقول اسلامی برای او بسیار مهم بود. بنده یک وقتی از ایشان درباره کیفیت تحصیلشان پرسیدم، گفتند که من مقدمات را در یزد فرا گرفته بودم و در تهران نزد مرحوم سید محمد کاظم عصار و شریعت سنگلجی درس خوانده بودم...البته او خود کتاب‌ها  و آثار علمی را خوانده بود و سپس نزد این استادان دروس را مرور می‌کرد. بنابراین در کلام و فلسفه اسلامی و عرفان نظری مطالعات خوبی داشت. شاید به جرات بتوان گفت که نکته‌ای برای او باقی نمانده بود که مطالعه نکرده باشد البته اگر چیز جدید پیدا می‌کرد یا مثلا چاپ سنگی به دستش می‌رسید مطالعه می‌کرد...اگر الان هم کتابخانه او در بنیاد فعلی فردید را ببینید گستردگی این آثار و کتاب‌ها قابل توجه است و حواشی مختلف او بر این آثار هم در جای خود قابل تامل است.

مرحوم دکتر فردید در اروپا که بودند با مطالعه فلسفه‌های جدید به‌خصوص فلسفه هایدگر- که در جهان به عنوان مهمترین فیلسوف ظهور کرده بود- به این متفکر بسیار توجه داشت. در باب اهمیت هایدگر باید گفت که «آلکساندر سولژنیتسین» نویسنده کتاب مجمع الجزایر گولاگ می‌گوید وقتی ما را زمان استالین از این زندان به آن زندان می‌بردند، در جهان محور توجه این بود که هایدگر چه کتاب جدیدی نوشته است یا اینکه ماکس پلانک در فیزیک چه نظریه جدیدی را بیان کرده است، لذا در فلسفه از هایدگر یاد می‌کند آن هم در دوران استالین و این نشان‌دهنده این است که هایدگر از همان جوانی خوش درخشیده بوده است. طبعاً فردید در جوانی مجذوب هایدگر بوده و با مطالعات قبلی که داشته است، به مطالعه بیشتر در اندیشه‌های  او اهتمام می‌کند. همینجا باید اشاره کنم که، هایدگر در آخرین اثری که منتشر کرد ـ کتابی با عنوان «نامه‌ای درباب اومانیسم» ـ‌ کتاب وجود و زبان خود را دور زد و در واقع هایدگر دوم از نظریات قبلی خود بازگشت و مطالب جدیدی را بیان کرد که از جهاتی به مباحث عرفان نظری اسلامی نزدیک بود و همین‌طور به مباحثی که اکهارت عارف مشهور آلمانی بیان کرده بود، که گفته می‌شود متاثر از ابن عربی بوده است. دکتر فردید بیان می‌کند: برای من گشتی حاصل شد و  من یک تفکر جدیدی پیدا کردم...آنچه که فردید در آن زمان به عنوان نظر خودش تحت تأثیر هایدگر حاصل می‌کند این است که به چیزی به عنوان «غربزدگی» معتقد می‌شود.

مشخصاً اندیشه فردید در بحث غربزدگی چیست؟
فردید می‌گوید: در غربزدگی بر خلاف آنچه که گفته می‌شود، غرب به معنی اروپا نیست، لذا غرب را به معنایی می‌گیرد که در عرفان اسلامی مطرح است، غرب جایی است که خورشید حقیقت غروب می‌کند. این غروب حقیقت می‌تواند در شرق جغرافیایی نیز اتفاق بیافتد یا اینکه در غرب جغرافیایی هم صورت بگیرد. یکی از مصادیق غروب حقیقت هم این است که با رحلت پیامبر اکرم(ص) می‌بینیم که خورشید حقیقت که امام علی علیه السلام بود در پس پرده ابرهای ظلمانی قرار می‌گیرند و کار به آن جا می‌رسد که همه می‌دانیم و نهایتا هم قتل عام اهل بیت(ع) شیعه اتفاق می‌افتد. البته نکته مهمی که فردید مطرح می‌کرد این بود که به تأسی از هایدگر در فلسفه یونان این مطلب علنی‌تر مطرح شده است. یعنی اگر در شرق عملاً غروب حقیقت رخ داده، اما در غرب هم به صورت عملی و هم در ساحت نظری این غروب در فلسفه رخ داده است، از این روست که که «وجود» را با «موجود» اشتباه می‌گیرند و وقتی صحبت از وجود می‌کنند عملاً موجود را مورد توجه قرار می‌دهند؛ این خود غروب حقیقت نظری است؛ از نظر او در فلسفه یونان که بعدها به روم و از روم به عالم اسلامی و از عالم اسلامی به اروپا باز می‌گردد و پس از قرون وسطا  به دوره 

فردید در فرانسه با آثار هانری کربن که کتاب وجود و زمان هایدگر را ترجمه کرده بود نیز آشنا می‌شود و ظاهراً آشنایی شخصی نزدیکی هم با مرحوم کربن داشته است.بنده پیش از انقلاب خودم در جلسه‌ای حضور داشتم که مرحوم هانری کربن نیز در آن جلسه حضور داشت وقتی نام فردید را آوردند، هانری کربن گفت: فردید خودمان!

جدید می‌رسد، کلاً این غروب حقیقت در آن آشکار است چون این‌ها وجود را از آن حیث که وجود است عملاً با موجود خلط کرده‌اند. در ضمن چون اوج غربزدگی در اروپای دوره بعد از رنسانس کاملاً عریان می‌شود، طبعاً فردید مصداق کامل این امر را در آنجا می‌بیند ولی  مقصود او این نیست که مبحث غربزدگی، جغرافیایی یا سیاسی محض باشد.

فردید معتقد است که غربزدگی قدیم، غربزدگی بسیط بود. یعنی به‌طور ساده وجود را با موجود اشتباه گرفته بودند و غربزدگی در قرون وسطی و دوره اسلامی هم البته به همین شکل بود. اما در دوره رنسانس که رسماً بشر را به جای خدا می‌نشانند و غیب را انکار می‌کنند، این غربزدگی مضاعف است، یعنی روی غربزدگی بسیط یک نوع غربزدگی دیگر می‌آید. بنابراین همان مقدار که از خدای فلسفی صحبت می‌کردند، همان مقدار هم او را انکار کردند که این نوعی غربزدگی مضاعف است که یک امر ظلمانی، روی امر ظلمانی دیگر قرار می‌گیرد. در نتیجه، غربزدگی مضاعف به «اومانیسم» می‌انجامد یعنی اصالت بشر به جای اصالت خداوند....البته بشر و هر موجودی که مخلوق خداوند است به اعتباری اصیل است، اما اصالت آن به اصالت حق باز می‌گردد ولی وقتی می‌گویند بشر اصل است و تمام عالم و تصوراتی که بشر دارد زائیده ذهن اوست ـ  یا همان سوبژکتیویسم ـ باعث شد که اگر آسمان را آبی ببینیم و خاک را سیاه، این‌ها هم زائیده ذهن بشر باشد. در اوج این مسائل ژان پل سارتر می‌گوید بشر اگر اراده می‌کرد آسمان را آبی نمیدید، یا فیلسوفی مثل فویر باخ می‌گوید، خدا را ماخلق کرده‌ایم چون نیاز داشتیم به نقطه اتکایی که نقطه اتکای عشق ما باشد،  لذا چیزی را به عنوان خدا خلق کرده‌ایم تا به آن متکی باشیم...بنابراین در دوره جدید چنین وضعی حاکم بود.اما فردید تأثیر غربزدگی مضاعف در شرق مثل ایران و کشورهای عربی یا شبه قاره را با عنوان «غربزدگی مرکب» مطرح می‌کند، یعنی چیزی مثل جهل مرکب؛ در جهل مرکب می‌گویند: آنکس که نداند و نداند که نداند/ در جهل مرکب ابدالدهر بماند....فردید بیان می‌کند که شرقیان تصور می‌کنند هنوز متکی به غیب و وحی هستند در حالی که ایمان، دین و غیبی که اینان توصیف می‌کنند دگرگون شده و خود آنها هم از آن بی‌خبرند، بنابر این توصیفاتی که دارند تحت تاثیر غربزدگی مضاعف است چون خودشان این نکته را نمی‌دانند، فکر می‌کنند  با غرب و غربزدگی مبارزه می‌کنند در حالی که این‌ها غربزده مرکب‌اند.

غربزدگی آن گونه که آل احمد بیان می کرد با آنچه که فردید می‌گفت چه تفاوتی داشت؟ 
دکتر فردید چون غرب زدگی را مطرح می‌کرد با آنچه که جلال آل احمد در غرب زدگی می‌گفت گره خورد. آل احمد به کلاس دکتر فردید آمده بود و همان‌طور که خود آن مرحوم در ابتدای کتاب غرب زدگی در پاورقی نوشته است، می‌گوید مسأله غربزدگی را از دکتر فردید شنیده‌ام، البته ایشان سخنان دیگری دارند که باید نشست و شنید و فراگرفت. دکتر فردید می‌گفت، آل احمد غربزدگی را بسیار سطحی کرد یعنی کسی که کروات بزند غرب زده است و کسی که سوسیس و کالباس بخورد غرب زده است؛ برخوردها این‌طور بود...آل احمد غرب را جهان سرمایه داری می‌دانست درحالی که دکتر فردید غرب را شامل جهان چپ و راست  می‌دانست یعنی هم سرمایه داری و هم کمونیسم را غربزده می‌دانست. غربزده به معنایی که او می‌گفت، یعنی خورشید حقیقت در اینجا غروب کرده و آن‌ها اصالت را به بشر می‌دهند و بشر را به جای خدا نشاندند و نتیجه آن هم  این همه جنگ و جنایتی است که در جهان رخ می‌دهد. اگر زمانی در غرب اسم خدا بیاید چه در کلیسا و چه در جایی دیگر، این خدا، خدایی است که ساخته شده ذهن بشر است و هر طور دلشان بخواهد از این خدا و سو استفاده خواهند کرد.

کسانی که نسبت به انقلاب وفادار بودند و دشمنی غرب سیاسی با ایران را می‌دیدند، به‌طور طبیعی نسبت به غربزدگی واکنش مثبتی داشتند. آل احمد و فردید را یکی تلقی می‌کردند و همان‌طور که از آل احمد ستایش می‌کردند از دکتر فردید نیز ستایش می‌کردند. بدون اینکه بدانند دکتر فردید چه می‌گوید و همان مقدار که آل احمد بیان کرده بود، همان را میراث فکری خود تلقی می‌کردند و از این جهت خیلی‌ها از من و دیگران تقاضا می‌کردند تا در مورد غربزدگی صحبت کنیم.من بدون اینکه بخواهم دستوری از کسی بگیرم در هر جائیکه فرصت می‌شد وقتی فکر می‌کردم افراد حداقل اطلاعات در مورد تاریخِ تفکر جهان دارند، مطالبی را بیان می‌کردم. یکی از آقایان نوارهای 53 جلسه صحبت‌های بنده را خلاصه کرد و به سلیقه خود چاپ کرد و قبل از چاپ به من داد و من در سفر بودم و در حین سفر نگاهی کردم و چاپ هم شد که البته نواقص چاپی زیادی هم داشت. این کتاب با نام «سیر تفکر جدید در جهان و ایران» منتشر شد. به دلیل جوی که در آن دوره وجود داشت چاپ اول این کتاب 70 هزار نسخه منتشر شد و فوراً فروش رفت. من هم حق التألیف نگرفتم و آن را به اداره کل آموزش و پرورش که ناشرکتاب بود بخشیدم. چاپ‌های متعددی شد و چون مطالب از جانب من بود و آن فرد به سلیقه خود آن را تنظیم کرده بود، نام خودش را ننوشت و من هم اجازه ندادم اسمی از من هم باشد ولی همه می‌دانستند حرف‌های من است؛ لذا هرجا اشتباه چاپی یا غلط نگارشی و معنایی بود به اسم من تمام شد.من هم می‌پذیرفتم تا لطمه‌ای به بزرگواری که کار جمع‌آوری و تنظیم را کشیده است، وارد نشود.این کار بارها تجدید چاپ شد و مجلات زیادی از جمله «مجله شاهد» به صورت سریالی آن را چاپ کردند. در هفته نامه کیهان هوایی هم چاپ شد که البته پر از غلط بود.مثلا راسیونالیسم که من گفته بودم، ناسیونالیسم منتشر شده بود و کسی دقت نمی‌کرد ناسیونالیسم ربطی به مباحث معرفتی ندارد، از این دست اشتباهات زیاد بود و مرتباً چاپ می‌شد و من هم نمی‌دانستم کجا چاپ می‌شود. حتی در آذربایجان نیز توسط یک روحانی ذی نفوذ که مقدمه‌ای بر این کار نوشته بود چاپ شد و ضمن اینکه نوشته بود این کتاب مفید است، انتقاد شدیدی به من کرده بود که چرا  گفته‌ام ارسطو مثل افلاطون با وحی و مبانی غیبی برخورد نکرده است. لذا در هر چاپی چیزی از خودشان به این اثر اضافه کردند و در متن هم دخل و تصرف می‌کردند و من نه باخبر بودم و نه وقت و حوصله آن را داشتم که این‌ها را جمع‌آوری کنم و بسیار اتفاقی برخورد می‌کردم و متوجه می‌شدم ولی کاری نمی‌شد کرد.

افرادی مثل من یا مرحوم استاد معارف و مرحوم مدد پور و عده‌ای دیگر، هر کدام آنچه را که از دکتر فردید شنیده بودند به ذوق و سلیقه و استعداد خود بیان می‌کردند. البته من سعی می‌کردم صحبت‌های عمومی داشته باشم تا برای هر کسی که اندکی مطالعه‌ای دارد قابل فهم باشد تا مبنایی برای شنیدن مطالب سنگین تری باشد که امثال مرحوم معارف مطرح می‌کردند یا قبل از ایشان مرحوم مدد پور مطرح می‌کردند. از همه مهم‌تر خود دکتر داوری بود که نکاتی مهمی را مطرح می‌کردند...لذا تمام کسانی که مباحث من را شنیده بودند بعد به دکتر داوری و مرحوم مدد پور و مرحوم معارف رو می‌آوردند. چون این قضیه سراسری بود و دانشگاه‌ها در آن زمان تعطیل بودند، این امر به جاهای مختلف ایران سرایت کرد و تصور شد تشکیلاتی پشت این قضیه است که این افکار را رواج می‌دهد، در حالی که این اقتضای انقلاب و البته اقتضای دشمنی شرق و غرب با انقلاب بود. بنابراین تصور شده بود دکتر فردید جایگاه مهمی دارد و از آنجا فرماندهی و اندیشه‌های حزبی خود را ارائه می‌کند. من از مرحوم دکتر تفضلی استاد زبان پهلوی شنیدم که به خود من گفت همه کارهای کشور زیر نظر دکتر فردید است! درحالی که دکتر فردید دو یا سه سال خانه نشین بود و حتی از صحبت  و سخنرانی محروم بود و آمد و رفتی هم نداشت؛ ولی تصورها اینچنین بود.

 آیا اندیشه فلسفی و دینی «فردید» پیش و پس از پیروزی انقلاب اسلامی متفاوت است؟
اگر کسی بخواهد بداند که شخصیت و اندیشه فردید پیش و پس از پیروزی انقلاب تفاوت داشته یا نه - بر خلاف نکاتی که دکتر عبدالکریم سروش و دکتر نصرالله پورجوادی می‌گویند یا آن چه که آن شخص بی‌سوادی که در آمریکا جامعه‌شناسی خوانده مطرح می‌کند که فردید بعد از انقلاب کسی بود که به کلی خودش را منطبق با شرایط انقلاب کرد، کسانی که این‌طور فکر می‌کنند خوب است به سایت بنیاد دکتر فردید مراجعه کنند و مصاحبه‌های قبل از انقلاب فردید با روزنامه رستاخیز آن زمان را مطالعه کنند، در این صورت متوجه می‌شوند آنچه که در آن دوران گفته با آنچه که بعد از انقلاب گفته است هیچ تفاوتی ندارد. حتی در کتابخانه‌های مجلس و ملی هم روزنامه‌های گذشته و امروز موجود است و می‌توانند صحبت‌های پیش و پس از انقلاب او را به راحتی مشاهده کنند. یا وقتی با علیرضا میبدی در تلویزیون شاهنشاهی آن دوران گفت‌وگو می‌کند، وقتی میبدی از او می‌پرسد مهمترین کتابی که شما خوانده‌اید چیست، می‌گوید قرآن مجید.... در حالی که هنوز هیچ حرفی از انقلاب نبود، یا وقتی می‌پرسد چه چیزی بشریت را نجات می‌دهد، می‌گوید «تشیع» بشریت را نجات خواهد داد آن هم تشیع علوی....لذا بهتر است برای شناخت بهتر فردید به جای توجه به برخی از گفته‌های غیرمستند، بحث‌های او در مطبوعات و مقالات و گفت وگوهایی که در قبل و بعد از انقلاب داشته است را مورد مطالعه قرار داد، واگر طالب حقیقت باشیم باید به این شکل شخصیت او را مورد مداقه قرار دهیم.

چه ویژگی هایی در«فردید» وجود داشت که او را از سایر متفکرین متمایز می‌کرد؟
ویژگی که فردید را نسبت به سایر استادان آن دوره یا مدعیان فکر و طرح و برنامه‌های فرهنگی، ممتاز می‌کرد این بود که او «جامعیت» داشت و از علوم قدیم و جدید و از تاریخ و فرهنگ ایران باستان غنی بود. زبان‌های اوستایی، پهلوی، سانسکریت، یونانی لاتین، آلمانی، فرانسه و عربی را به خوبی می‌دانست. از این نظر ما در ایران کسی را که این جامعیت را داشته باشد کم داشتیم یعنی اینکه این تعمق‌ها را داشته باشد و البته افکار و آرایی نیز داشته باشد. به هر حال هرچند به قول خودش، هم سخن با هایدگر بود ولی یک سخن نبود. یعنی با هایدگر هماهنگی داشت ولی حرف خودش را می‌زد. خیلی‌ها که اشتباه کرده و می‌گفتند که دکتر فردید می ‌گوید من با هایدگر هم سخنم ولی بعد از ابن عربی نقل می‌کند و از متفکران دیگر نقل می‌کند ولی هیچ کدام از این حرف‌ها مربوط به آنها نیست، اشتباهی که دارند این است که دکتر فردید اگر می‌گوید من هم سخن هایدگر هستم و از ابن عربی و شیخ اشراق و دیگران نقل می‌کند، یعنی باید از آنها نقل قول کند و مثل اساتیدی که امروز هستند، شروع به کپی کردن کند، ولی مقصوداصلی این است که از آنها مایه گرفته ولی سخن خود را می‌گوید.بنابراین امتیاز سخن فردید این است که آرا و افکار خودش را بیان می‌کند ولی با تأثیری که از جهاتی از متفکران گذشته و حال گرفته است. اما درنهایت سخن خود را بیان می‌کند. لذا این را نباید اشتباه کرد که اگر کسی از کسی تعریف و ستایش می‌کند باید عین کلمات او را تکرار 

کسی که هیچ سمتی و قدرتی نداشت و از همه چیز، حتی از سخن گفتن محروم شده بود برای عده‌ای به‌عنوان گرداننده جمهوری اسلامی مطرح است و می‌گویند شاگردان ایشان نیز چنین بودند.کدام شاگرد؟! بزرگ‌ترین شخصی که شاگردی ایشان را کرده بود دکتر داوری بود؛ ایشان چه سمتی گرفت؟ وقتی عده‌ای دکتر دندانپزشک و اطفال و.. .به سمت‌های وزیر علوم و وزیر فرهنگ و رئیس دانشگاه و...منصوب می‌شدند دکتر داوری چه سمتی داشت؟

کند تا ما بفهمیم که از او سخن می‌گوید یا با او ارتباط فکری و معنوی دارد.قضیه این نیست! در بسیاری از اوقات ما تأثیراتی می‌گیریم که آن تأثیرات مثل غذایی که است می‌خوریم و در هاضمه ما به چیز دیگری تبدیل می‌شود و آن را به خون و عصب و عضله تبدیل می‌کنیم.بنابراین غذا عیناً در ما ظهور نمی‌کند، این اشتباهی است که که درباره فردید و گفته‌های او صورت می‌گیرد.

آیا با تعبیر حلقه فردیدی‌ها و تاثیر آنان در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران بعد از پیروزی انقلاب موافق هستید؟
حلقه فردیدی‌ها به قبل از انقلاب مربوط بود. عده‌ای از اساتید برجسته چون دکتر داوری و مرحوم دکتر جلیلی، مرحوم دکتر شایگان و بسیاری که می‌آمدند، محور آنها دکتر فردید بود. ایشان صحبت می‌کرد و آنها یادداشت می‌کردند و به ذهن می‌سپردند و پرسش داشتند و این فعالیت ادامه داشت. لذا حلقه فردید به سال‌های قبل از انقلاب مربوط بود. این نام توسط این اعضا انتخاب شده بود و نه خود دکتر فردید. ولی بعد از انقلاب دکتر فردید صحبت‌هایی را در دانشگاه داشت و در انجمن حکمت و فلسفه به صورت هفتگی سخنرانی می‌کرد و مدتی در ساختمانی متعلق به حزب جمهوری صحبت می‌کرد که این برنامه بسیار کوتاه‌مدت بود. صحبت‌های او ضبط شده است و تا جائیکه من اطلاع دارم بنیاد فردید همه این نوارها را جمع‌آوری کرده است و دارد و قسمتی را پیاده کرده است. او صحبت‌هایی هم در تلویزیون داشت که پخش نشد و فقط یکی دو قسمت آن پخش شده بود ولی ظاهرا 36 جلسه بوده که نوارها را گرفته‌اند و 12 مورد از آن جلسات پیاده شده است و درکتابی با ‌عنوان «غرب و غربزدگی» چاپ در دسترس است. بنابراین دکتر فردید بعد از انقلاب حلقه و گروهی به این شکل نداشت ولی شاگردان زیادی داشت که هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب با او بودند. مثل بنده یا مرحوم استاد عباس معارف که بعد از انقلاب به ایشان رو آوردند و به‌طور جدی دکتر فردید را دنبال می‌کردند. ولی چون آقای دکتر سروش مطالبی را مطرح می‌کرد و متأثر از پوپر بود - پوپر هم با ذات انقلاب مخالف بود و کتاب انقلاب و اصلاح را نوشته بود و به رفرم اعتقاد داشت نه به انقلاب و همین‌طور با مسائل ولایی که ریشه‌ای در عالم غیب داشت مخالف بود- آقای دکتر سروش، پوپر را در ایران ترویج می‌کرد و عجیب این است که سعی می‌کرد با نهج‌البلاغه و قرآن تطبیق بدهد درحالی که  سنخیتی  بین این دو طرز تفکر وجود نداشت.

مرحوم دکتر فردید به هر جریان فکری و فرهنگی با دقت توجه می‌کرد. مثلا گاهی به من زنگ می‌زد- من در وزارت آموزش و پرورش مشغول کار بودم-  به من می‌گفت سخنرانی ساعت یک بعدظهر رادیو را شنیده‌اید؟ طبیعتا من در اداره نمی‌توانستم رادیو گوش بدهم و می‌گفتم نه! عصبانی می‌شدند و می‌گفتند امام خمینی صحبت می‌کرد و سخنرانی ایشان پخش می‌شد...لذا ایشان به همه چیز توجه داشتند. از جمله اینکه آقای دکتر سروش، چون دوستانی در رادیو داشت سخنرانی‌های او را دو یا سه روز در هفته از رادیو و تلویزیون پخش می‌کردند...فردید عقیده داشت این صحبت‌ها هیچ نسبتی با اسلام ندارد و تعجب می‌کرد که چرا جمهوری اسلامی او را به‌عنوان متفکری اسلامی مطرح می‌کند.

نکته مهم قابل ذکر این است که فردید با توجه به نکاتی که بنی صدر می‌گفت و بعدها آقای سروش می‌گفتند، اعتقاد داشت هیچ کدام از این حرف‌ها نه‌تنها نسبتی با اسلام ندارد بلکه درست مخالف اسلام است و این آقایان یا نمی‌دانند و دچار جهل مرکب هستند یا اینکه به‌زودی اعتقادات ضد اسلامی خود را آشکار خواهند کرد. بنی صدر بحث از تخم مرغ می‌کرد و می‌گفت تخم مرغ در یک مرحله‌ای به بعثت می‌رسد و این همان مرحله‌ای است که پیامبر از طرف خدا مبعوث می‌شود....آقای فردید می‌گفت تا به حال چه کسی از درون تخم مرغ پیامبر درآورده است و این چه حرف سخیفی است؟! بنی صدر دائماً در حرف‌های خود می‌گفت که در جامعه‌شناسی ثابت شده است...فردید می‌گفت در علوم انسانی، کلمه ثابت شده و اثبات شده نداریم! در کدام شاخه از علوم انسانی؟! در کدام جامعه شناسی؟! همه این حوزه‌ها با هم اختلافاتی دارند و هیچ کدام کلمه «اثبات» را به کار نمی‌برند ومتأسفانه این حرف‌ها در جامعه ما به دلایل سیاسی خریدار پیدا کرده است! یا درباره  نکاتی که آقای سروش می‌گفت، انتقاد داشت و می‌گفت تعجب آور است که عده‌ای این حرف‌ها را میپذیرند یا آگاهی ندارند یا می‌دانند اشتباه است ولی ترجیح می‌دهند از این سخنان پیروی کنند. البته ما هم بعدها آقای سروش و آرای او در مورد قرآن و پیامبراکرم(ص) را مشاهده کردیم.
 
فردید در اواخر عمر در انزوا و غربت جان سپرد یا اینکه تا ساعت آخر نیز شخصیتی تاثیرگذار و فعال بود؟ 
دکتر فردید در آن زمان علنا اندیشه‌های خود را بیان می‌کرد ولی آقای سروش در آن زمان سوگل مقامات عالی کشور بود و دائما سخنرانی‌های او از رادیو و تلویزیون پخش می‌شد و مسئول مجله کیهان فرهنگی آن زمان از مریدان ایشان بود. کسانی که در انجمن حجتیه سابق بودند و در جاهای مختلفی حضور داشتند به انتشار افکار ایشان کمک می‌کردند و نتیجه این شد که دکتر سروش به رئیس‌جمهور وقت این امر را رساند که دکتر فردید در صحبت‌های خود افکار من را خلاف قرآن می‌داند و از ریاست‌جمهوری نامه مستقیمی به گروه فلسفه دانشگاه تهران رسید بدون اینکه به وزیر علوم گفته شود و بدون اینکه به رئیس دانشگاه تهران یا رئیس دانشکده گفته شود؛ دستور مستقیم آمد که دکتر فردید دیگر حق تدریس ندارد و از تمام سخنرانی‌ها و جلسات خود و محافل محروم شد. دکتر فردید خانه نشین شد و بعضاً شاگردان او که می‌توانستند بیایند و انگی به آنها نمی‌خورد تا دستگیر شوند، می‌آمدند و از وجود او استفاده می‌کردند. چند سالی ایشان به این طریق گذراند تا اینکه دار فانی را وداع گفت.

خنده دار این است که کسی که هیچ سمتی و قدرتی نداشت و از همه چیز، حتی از سخن گفتن محروم شده بود برای عده‌ای به‌عنوان گرداننده جمهوری اسلامی مطرح است و می‌گویند شاگردان ایشان نیز چنین بودند. کدام شاگرد؟! بزرگ‌ترین شخصی که شاگردی ایشان را کرده بود دکتر داوری بود؛ ایشان چه سمتی گرفت؟ وقتی عده‌ای دکتر دندانپزشک و اطفال و. ..به سمت‌های وزیر علوم و وزیر فرهنگ و رئیس دانشگاه و. ..منصوب می‌شدند دکتر داوری چه سمتی داشت؟ ایشان یکبار به‌عنوان رئیس انتشارات علمی و فرهنگی منصوب شدند که مدت کوتاهی بود و بعد خودشان استعفا دادند.

اول انقلاب که قرار شد به امام لیستی ارائه شود تا اعضای ستاد انقلاب فرهنگی مشخص شود، اسم دکتر داوری هم بود که همان موقع آقای سروش و دیگران عده‌ای از دختر خانم‌های مذهبی را وادار کردند تا یکی از کتاب‌های دکتر داوری را به امام بدهند تا امام اسم ایشان را حذف کند. اتفاقاً امام کتاب را دیده و تایید کرده بودند و گفته بودند: نه! ایشان باشند. به هر حال دکتر داوری عملاً بعد از تاسیس فرهنگستان علوم - وقتی فردی چون مرحوم دکتر شریعتمداری بودند- چون روسأی فرهنگستان‌ها انتصابی نیستند و توسط اعضای پیوسته انتخابی می ‌شوند، دکتر داوری را به‌عنوان رئیس فرهنگستان انتخاب کردند که آن زمان با ریاست دولت اصلاحات هم زمان بود. باز به رئیس دولت اصلاحات فشار آوردند که ایشان را حذف کند. رئیس جمهور وقت مدتی این مسأله را نگه داشت، هم زمان در روزنامه ایران که یکی از مجموعه‌های تحت تاثیر آقای سروش بود در چند شماره بر علیه دکتر داوری مطالبی نوشته شد و گفته شد ایشان اهل فلسفه است و چیزی از علم سر در نمی‌آورد، درحالی که علمای متخصص ایشان را انتخاب کرده بودند. ایشان هم در علوم، یعنی در کلیات و مباحث اصلی علوم و هم در فلسفه اشراف داشت. بعد از نگارش نامه‌های توهین آمیز بر علیه ایشان، رئیس دولت اصلاحات دکترداوری را منصوب و حکم ایشان را توشیح کرد و آقای داوری انتخاب شدند و با اینکه خودشان مایل نبودند اما در هر دوره اعضای پیوسته اصرار می‌کردند تا باز هم ایشان باشند و تا الان هم رئیس فرهنگستان علوم‌اند. ولی این پست دولتی نیست و توسط دولت اعطا نمی‌شود بلکه انتخاب اعضا است که توسط رئیس‌جمهور هم توشیح می‌شود.
 
امروز، «فردید» فراموش شده یا هنوز زنده است؟
تا زمانی که انقلاب ما مباینت ریشه‌ای با دنیای امروز دارد و تضاد بنیادین بین دنیای غرب زده امروز با ذات انقلاب ما وجود دارد، طبیعی است که دکتر فردید همواره زنده است و با اینکه سال‌هاست که او مرحوم شده، می‌بینیم همواره بحث او مطرح است و هر کسی که با غرب حتی در صورت آل احمدی یا پائینتر از آن نیز مخالفتی دارد، گفته می‌شود او تحت تأثیر دکتر فردید است. تا انقلاب زنده است و فکر انقلابی نیز زنده است، دکتر فردید نیز زنده است. یک فرانسوی کتابی درباره انقلاب اسلامی نوشته بود و گفته بود که انقلاب اسلامی بر دو رکن استوار است: یکی امام خمینی و دیگری دکتر فردید است. یک فرانسوی که مدتی در ایران گشتی زده بود بر این نکته تاکید کرده بود...در رسانه‌ها نیز هنوز از عبارت فردیدی‌ها صحبت می‌شود.

بنده خودم هم به دلیل سابقه مبارزاتی که قبل از انقلاب داشتم ـ با سه سال و نیم سابقه زندان شاه و هم بند بودن با برخی از مسئولان ـ ، بعد از دکتر داوری تنها شاگرد فردید بودم که توانستم سمتی بگیرد. من بعد از انقلاب مدیرکل آموزش ضمن وزارت آموزش و پرورش ‌شدم و بعد از فاجعه هفت تیر توسط شهید باهنر به‌عنوان معاون پژوهشی و برنامه‌ریزی درسی این وزراتخانه معرفی شدم و یکسال بعد و بعد از شهادت ایشان با فشار آقای دکتر سروش و آقای دکتر حدادعادل که به لحاظ فکری باهم تضاد داشتیم برکنار شدم و دبیر دبیرستان‌ها شدم. مدتی بعد که اوضاع تغییر کرد و تفاوت‌هایی ایجاد شد و امام هم انجمن حجتیه را منحل کرد، من رئیس کتابخانه ملی شدم که آن زمان اداره کل بود و بعدها به سازمان تبدیل شد و دوره‌ای هم در بنیاد سینمایی فارابی بودم. لذا سمت‌های من بیشتر فرهنگی و به معنایی خنثی بود.من رئیس کتابخانه ملی شدم و سعی کردم در آن مدت این کتابخانه را به یک سازمان تبدیل کنم که شد و مدتی نیز بعد از کتابخانه ملی، عضو حقیقی شورای عالی انقلاب فرهنگی بودم و سه سال و نیم آنجا بودم ولی وقتی دیدم منشأ اثر نیست، استعفا دادم و مثل بسیاری که در آن زمان برای رایزنی فرهنگی منصوب می‌شدند، به‌عنوان رایزن فرهنگی به آلمان رفتم. آن زمان رایزن‌های فرهنگی 7 سال و 10 سال و 16 سال بر سر کار بودند، اما من 4 سال و اندی بودم و برگشتم و درتهران در موسسه‌ای که چهار پنج نفر پرسنل بیشتر نداشت با نام موسسه فرهنگی اکو مشغول شدم که بعداً هم وزارت امور خارجه با تمدید مسئولیت من مخالف کرد.این کل سابقه کار دولتی من بود؛ البته باید اضافه کنم که شاید هیچ یک از شاگردان دکتر فردید موقعیت من را نداشتند...که البته آنچنان موقعیت مهمی هم نبود. در سال‌های پایانی خدمتم هم در کتابخانه مجلس بودم که مسئول قبلی آن آقای دکتر رسول جعفریان، چند ماهی بود ترک خدمت کرده بود، مشکلات زیادی هم درآنجا وجود داشت، من رفتم تا به وضعیت این کتابخانه سر و سامانی بدهم. دو سال و نیم درکتابخانه مجلس بودم و بعد بازنشسته شدم و تا امروز هم هیچ سمتی ندارم.

ایبنا