فرهنگ امروز/ فرزاد میرحمیدی
در تاریخ ادبیات جهان، اشعار نمایشی (Dramatic poems) همواره جایگاهی ویژه داشتهاند. به ویژه در یونان باستان که میتوان این اشعار(تراژدیها و کمدیهای مدنظر ارسطو در بوطیقا) را در کنار اشعار حماسی(Epic Poems) بنیان ادبی- هنری تمدن غرب تا به امروز دانست. بر این سیاق، بیراه نیست چنانچه تئاتر، اپرا و دیگر جنبههای نمایشی- روایی در هنر غرب را در ریشههای ادبی آن جستوجو کرد. چنانکه با ورود هنر هفتم(سینما) به این ساحت همچنان ردپای ادبیات در سینمای غرب و حتی در پیش پا افتادهترین اشکال آن(در هالیوود) نیز بسیار پررنگتر از نقش ادبیات در سینمای ایران است.
اما در یک روند معکوس اتفاقا تاثیر این هنر عصر جدید(سینما) به وضوح در شعر معاصر ایران برجسته و قابل مشاهده است. تا آنجا که جریانهای مهمی از شعر سپید امروز(موج نو، شعر حجم و شعر پسامدرن ایران) را نمیتوان بدون در نظر گرفتن نقش سینما بهخصوص سینمای موج نو در اروپا- و بهویژه در فرانسه- مورد خوانش و بازنگری قرار داد. به طور مشخص این نقش در 3 عنصر و مرتبه شعری مرتبط با هم در شعر امروز قابل بحث است.
1- قاببندی (سکانسبندی) در ریتم
به جای هارمونی در موسیقی:
میدانیم که «شعر نو» انقلابی وزنی در شعر معاصر فارسی بود که احتمالا برای نخستین بار زبانی روایتگر را برای بیان مفاهیم امروزی در شعر فارسی به ارمغان آورد و آن را از محتوای کلاسیک و بعضا کلیشهای اشعار تغزلی به درآورد. اما چنانچه وزن در شعر نو(نیمایی) را، به تعبیر خود نیما، نوعی «هارمونی» بدانیم که با در هم شکستن اوزان عروضی، دامنه انتزاع و خلاقیت وسیعتری را در بیان مفاهیم امروزی فراهم آورده باشد قاببندیهای سینمایی در شعر امروز با پیروی از نوعی عینیتگرایی محض در تکثیر پلانهای رئال و سوررئال- اگرچه این پلانها یا به تعبیری تصویرسازیهای عینی، عمق استعاری بیشتری نیز در پی داشته باشند- به قیمت نادیده گرفتن نقش موسیقی و هارمونی درونی، وسعت انتزاعات و عمق استعاری تصاویر را محدود میکنند. برای مثال در قطعه زیر از رضا چایچی:
«کلیدی میچرخد/ در باز میشود/ دست بر دیوار میسایم/ چراغها را یک به یک میافروزم/ با دستمالی/ اشیای خفته را/ از زیر غبار بیدار میکنم/ گلدانها را آب میدهم/ و تا میخواهم بشینم/ کنار بوی خوش حیاط/ فنجانی چای بنوشم/ کسی بر در میکوبد/ پلهها/ اتاقها/ راهرو طویل پیچ در پیچ را/ پشت سر مینهم/ در میگشایم/ و زنی با چتر و کفشهای گلآلود/ لبخند میزند/ به درون میآید/ و من چمدان سنگین کهنهاش را / بر دوش میکشم/ چراغها/ یک به یک خاموش میشوند/ غبار برمیخیزد/ و گلها از آهار دامنش میپژمرد/ راهروها و اتاقها/ پلهها را پشت سر مینهم/ در قعر تاریکی با او میرقصم/ و فرو میرود دستهایم/ در کمرگاه خمیری و بویناکش» (از مجموعه بیچتر، بیچراغ)
بهکارگیری قابهای متعدد، در یک روند توصیفی رئال برای تصویرسازی از فضایی سوررئال- اگرچه از پلانهایی جذاب هم برخوردار باشد- باز شدت عینیتگرایی در آن- عمق استعاری محدودی را به نمایش میگذارد. چنانچه متن تا پیش از نتیجه استعاری آن-که به مرگ اشاره دارد- در حد یک متن گزارشی خود را بازمینماید که ناخواسته از وسعت انتزاعات و خیالپردازیهای شاعرانه و بسا از نتیجه استعاری شعر میکاهد.
2- جزیینگری در عنصر خیال به جای خیالانگیزی در اندیشه شاعرانه:
همین کاهش عمق استعاری و وسعت انتزاعات در عینیتگرایی بیش از حد و توجه صرف به جزییات و خصوصیات نمایشی اشیا و پدیدهها سبب نوعی سطحینگری در عالم انتزاع و اندیشه شاعرانه میشود که خود به خود به زبان ادبی شعر- به لحاظ زیباییشناسی- کارکردی گزارشی یا نهایتا داستانی (روایی) میدهد. حتی اگر در پایان داستان یا روایت مخاطب احساس لذتی به غایت از تصویر پلانهای متعدد در مخیله خود داشته باشد؛ با این حال از درک و دریافت شاعرانه در برابر تکتک این پلانها و جزییات آن درمیماند. زیرا عنصر موسیقایی هارمونی در شعر- چه درونی و چه بیرونی- به لحاظ زیباییشناسی، نوعی «لذت در لحظه» برای شعر به ارمغان میآورد که داستان و روایت با تمام زیباییهای خود، بهره کمتری از آن دارند. به عبارت دیگر لذت زیباییشناسانه شعر توأمان از دو لذت «در لحظه» و لذت «غایی» یا «پایانی» متن شکل میگیرد مانند تلفیقی از موسیقی با لذت «در لحظه» و روایت (داستان) با لذت «غایی» اما شعر امروز با افراط در جزیینگری و روایتگریهای تصویری، خود را از لذت لحظهای شعر محروم نکرده است. برای نمونه در این قطعه از شمس لنگرودی:
«میبینم دریا کوچک میشود/ کوچکتر میشود/ چندان که در کف من میگنجد/ صدای ماهیان پرنده را میشنوم/ سرفه ملاحان مرده، نهنگان شعلهور/ پریان سرمازده، اسپان و باد/ پیچکهای سفید دریا/ غرقههای غریبی که صدای انسانیشان را از یاد بردهاند.../ میبینم دریا/ کوچک میشود/ کوچکتر میشود/ کوبش نومیدانه پاروها/ زورقهای کفآلود/ سایههای یخزده/ دکانهای نمکسود/ نومیدان پریشانی که بر کرانه دریاها بازماندهاند.../ آه! چه راز غریبی دریا! / پنجه ارغوانت را در کاسه مردگان میبینم/ و شانه باد را غرق عرق/ دهانت را میبینم/ و شادمانی تلخت را/ میبینم دریا/ کوچکتر میشود/ کوچکتر میشود/ و من/ به ساحل ناپیدا دور میشوم/ این زورق آشنا که بانگ خفیف پارویش در باران میپیچد/ به کجامان میبرد؟» (از مجموعه قصیده لبخند چاک چاک)
حتی اگر«دریا» را تمثیل و استعارهای از اندیشه و معنای بزرگتری چون «زندگی» و «جبر زنده ماندن» فرض کنیم، باز تکرار جزییات نمایشی از آن- هر قدر هم ماهرانه- از عمق و خیالانگیزی این اندیشه کاسته است و شاعر بیشتر سعی کرده تا به تصویرسازیهای خیالانگیز برسد تا به خیالانگیزی اندیشه.
اگرچه برخی از نظریهپردازان در شعر امروز- از جمله «مهرداد فلاح» در کتاب «چه تازه میخواند خروس» بر این باورند که چنین شعرهایی با متر و میزان اشعار پیشین قابل بررسی نیستند. از آنجا که بسیاری از منتقدان شعر امروز همچون «خلیل درمنکی» از بیخطاب(بیمخاطب) ماندن آن میگویند و بسا شمس لنگرودی خود از پایان تاثیرگذاری شعر گفتهاند، نشان از آن دارد که این متر و میزانهای جدید چندان هم به یقین شاعرانه نزدیک نبودهاند! از آنجا که شعر خود متقنترین زبانها و پایدارترین اندیشه در تاریخ هنر و تمدن بشری بوده است و غالب اندیشمندان و فلاسفه، شعر و زبان شاعرانه را غایت هنری دانستهاند از ارسطو که تراژدی را «پالایش درونی» انسان میشمارد تا هایدگر که معتقد است «شعر خانه وجود آدمی است». به این ترتیب با این متر و میزان آیا بهتر نبود هنرمند به سینمای شاعرانه میپرداخت تا به اشعار سینمایی؟ چنانکه گویا برخی از شاعران دیروز و امروز نیز در نهایت به همین پرداختهاند.
3- کلیشهسازی در جلوههای نمایشی به جای ژرف اندیشی در عنصر خیال:
از بوطیقای ارسطو در یونان باستان تا بزرگترین فلاسفه و زبانشناسان معاصر از آن جهت شعر را قله زبان نامیدهاند که شعر- اگرچه خود بخشی از ادبیات محسوب میشود- از وسعت زیباییشناسانه هر سه هنر دیگر یعنی موسیقی، تصویرسازی و ادبیات (اشارات و تلمیحات) در کنار یکدیگر برخوردار است. نسبت و میزان بهرهگیری شعر از این سه زبان و معیار زیباییشناسانه متفاوت، خود جوهری است که ماندگاری شعر را در تاریخ هنر و ادبیات رقم میزند.
یکی از شاعر- منتقدان شعر امروز «حافظ موسوی» در گفتوگویی در ماهنامه «سینما و ادبیات» (شهریور 1396) ضمن اشاره به بیعلاقگی روزافزون دانشآموزان به ادبیات، آن را حاصل افراط در کلیشههای ساختارگرایانه و پساساختارگرایانه دهه 70 برمیشمرد. با این حال تا به امروز کمتر صحبت از علاقه روزافزون جوانان و نوجوانان به سینما و تکرار کلیشههای نمایشی در ادبیات شده است. واقعیت این است که پرده نقرهای سینما با تلفیق جذبه روایی داستان و جادوی بصری نمایش سلطهای ناموزون و حائل در شعر و ادبیات معاصر ایران پدید آورده که خود هنوز میان فرمهای ادبی و ساختارهای نامتوازن زبان سرگردان است.
افراط در بهکارگیری جلوههای نمایشی و کلیشههای روایی- که ذاتی هنر هفتماند- چنان بال خیالانگیزی شعر را در موسیقی(هارمونی) و تصویرسازی کوتاه کرده که خیال را مجال اندیشهورزی نمیماند و بدینسان غایت شعر که همانا تجربهای بدیع در عالم اندیشه و آشنازدایی از مفاهیم و واژگان باشد از دست میرود.
با این حال در موج اخیر این جریان شعری و در آثار شاعران جوانتر(از اوایل دهه 90 خورشیدی) ضمن وجود تمایلاتی نقادانه به حضور و تاثیر پررنگ سینما روندی متعادل و گونهای متناسبتر از بهکارگیری این وجوهات نمایشی - روایی در شعر دیده میشود. چنانکه میتوان گفت این شاعران به گونهای موفقتر سینما را در خیالانگیزی خلاقانه و اندیشه شاعرانه خود به خدمت گرفتهاند و نه اینکه تصویرسازیهای شاعرانه و به تبع از آن، خیالپردازیهای اندیشناک را وقف کلیشهسازیهای سینمایی(نمایشی) کرده باشند.
روزنامه اعتماد