فرهنگ امروز/ مهری طیبینیا (1)
مناسبات شهروندی در روزهای بحرانی میتواند بخشی از افراد نسبتا امیدوار جامعه را دچار ناامیدی و ادراک شخصی افراد از خود، سایر افراد و حتی ادراک از جهان را تغییر داده و نمود رفتارها، نشانهای از دیدگاه منفی نسبت به آینده شود. آنتونی گیدنز، جامعهشناس برجسته معاصر بریتانیایی معتقد است وقتی رویدادها به شکلی شوکآور زندگی را تغییر میدهند، افراد بیش از پیش به دنبال پرسشهای وجودی و اخلاقی میگردند که شاید پاسخی هم برای آنها پیدا نکنند. او لحظات حساس که افراد نمیتوانند به درک معنایی قابل اعتماد برسند را لحظات حساس و سرنوشتساز زندگی میداند. گیدنز چنین شرایطی در بحران را پیشبینی کرده است. حال آیا ما میتوانیم به تبعیت از او موج پرسشگریهای امروز جامعه در ایران و جهان را تا حدی طبیعی فرض کنیم؟
در هر صورت وقتی جامعه در شرایطی قرار میگیرد که امید در سراشیبی است، نمیتوان از امید نگفت. سوال این است که وقتی میگوییم امیدوار باش، چگونه باید به ذهنمان دستور بدهیم که امیدوار شود؟ امید در چه شرایطی معنادار میشود؟ آیا با ایده امیدورزی میتوان به امید رسید یا صرفا پردازشی توخالی از واقعیت است؟
بحران معناهای روزمره همواره در شرایط حساس زندگی بیشتر خود را نشان میدهند. معناها گاهی محکم و گاهی هم شکننده هستند. دلیل بیثباتی معناها این است که به شدت تابع متن و زمینه اجتماعی هستند. اما آنچه مهم است، نحوه پاسخ افراد به بحرانها و تهدیدهاست که عنصری کلیدی در عاملیت انسان مدرن است. در بحرانهای اجتماعی مثل کرونای امروز، دیگر سرنوشت فردی کمرنگتر میشود، یک ماجرای اجتماعی اتفاق افتاده که همه در متن اجتماعی خودشان با آن مشترک شدهاند و هر کشوری این اشتراک را به گونهای معنا میکند. به غیر از احساس جدایی، ترس، خشم، غم و... معناهای دیگری در حین بحران ساخته میشوند.
بر این اساس، اگر بخواهیم لحظههای ناگزیر ناامیدی را مدیریت کنیم، کافی است معناسازی کنیم. اگرچه معناسازی شاید نوعی ابزار برای توجیه رفتار ما قرار گیرد اما در بطن این تصمیم و اقدام، امید نهفته است. باید بپذیریم جهان اجتماعی ما تا حدی دستاورد و محصول خود ماست و هر کدام از افراد در فرآیند سازماندهی تعاملات اجتماعی دخیل هستند، بنابراین فهم این نکته دشوار نیست که نظم زندگی روزمره ما همیشه توسط دیگران تعیین نمیشود.
همه معناها و انتخابهای فردی ناشی از نوعی امیدواری به زندگی است که میتواند در سطح جمعی نیز تسری پیدا کند. پس معناسازی فرآیندی به سوی ساختن امید است. نکته مهم اینجاست که ساختن یک معنا برای رسیدن به امید گاهی منطقی و گاهی هم غیرمنطقی است و آنچه این منطق را تعیین میکند، شرایط است.
اکنون در هم شکستن بیماری کرونا یک حقیقت منطقی است. پس معناسازی برای ماسک به عنوان مهمترین ابزارکنترلکننده بیماری، معنایی منطقی است پس ماسک زدن، نوعی امید به درهم شکستن بیماری است. امید، احتیاج به کمی نگاه به آینده و قدری آفرینندگی دارد. نوعی توافق با خویشتن و سرکشی انفرادی به جهان اجتماعی که ما را تسلیم خاطرات نکند و در میان انبوهی از معناهای ساختهشده فردی و جمعی، قدرت انتخاب و آفرینش معنایی برای زندگی بدهد.
گیدنز سهم عوامل مختلف در ساختن نظم زندگی برای هر فرد را برابر میداند ولی به نظر میرسد این موضوع در همه جوامع یکسان نیست و تشدید این سهم نابرابر از عاملیت که گاهی هم تعبیر به مداخله میشود، ناشی از ماهیت ناپایدار واقعیتهای اجتماعی در دوران بحران باشد که منجر به تهدید روانی بیشتر افراد و رفتن در سراشیبی امید میشود زیرا ذهنیت افراد از طریق ارتباط با محیط و دیگران شکل میگیرد و هنوز لحظهای فرا نرسیده که حضور موقتی بحران، بخشی از زندگی محسوب شود. به دلیل وجود تفاوتهای متعدد بین فردی، پیشفرض متن این است که؛ نمیتوان به یک فهم عمومی و یکسان برای تعریف امید رسید. در واقع مفهوم امید میتواند بر یک آینده نامعلوم و کمتر باورپذیر مبتنی شود. اما چرا باید با چنین فرضی به امید پرداخت؟
تاکنون بیشتر به حوزههای فردی امید پرداخته شده و کمتر به قدرت جمعی امید به عنوان یک پتانسیل و نیروی بالقوه توجه شده است. پتانسیلهای هر جامعهای با دیگری متفاوت است اما باز هم نمیتوان به یکباره جامعه را خالی از پتانسیل امیدبخشی دانست. اگرچه پیوند امید با ایجاد انگیزه عمل، پیوندی ناگسستنی به نظر میرسد ولی برخی مواقع حتی مدافعان امید این پیوند را مضر برای انگیزه میدانند و نظر آنها بر پایه مدیریت تغییر اوضاع به طور نامشخص است. محیط اجتماعی و ناخواندگی بحرانها شاید اذهان را محدود به بستهبندیهایی از زندگی کند که ناگزیر افراد را از ارزشهای دیگری که میتواند خلق شود، غافل کند. هر چند این ممانعت را نتوان به آسانی مدیریت کرد اما نمیتوان به دنبال راهکارهایی برای تقویت امید نبود. اگر ناامیدی در دستور کار فعلی دنیا قرار گرفته قاعدتا ساختن و بازسازی امید دستورکار دشوارتری است.
شاید نتوان وجود یک احساس پویا و همیشگی را به طور مستمر در زندگی روزمره انتظار داشت اما حداقل باید بتواند به بیرون راندن بحران از زندگی کمک کند. احساسی فارغ از یک تفکر خیالپردازانه که در برابر واقعیت هم پاسخگوی سوالات وجودی شود. به نظر میرسد همان احساسی است که نه قرار است، حس موفقیت و نه حس دست یافتن به هدف بدهد بلکه صرفا «انگیزهای است در مسیر زندگی» که میتواند به طور محتمل منجر به تجربه رسیدن به اهداف هم باشد و البته در مواقع بحران که به صورت ناگهانی رویدادی مشترک و کمتر باورپذیر رخ میدهد، ضیافتی تعمدی است که باید برای امید برپا کرد. امید از آن جهت ضیافت است که امیدی به ماندن و رفتنش نداریم اما در مهمانیای که برایش در نظر میگیریم، لحظاتی را و شاید عمری را میتوانیم از تجربه حضورش بهرهمند شویم.
زبان امید را بهتر بشناسیم
زبان امید در زندگی زبان فراگیری است. از امید در سیاست تا امید در حوزه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی حتی «امید به زندگی» که این روزها هم بحثی داغتر از زبانهای دیگر امید است. پس اشتراک مفهومی برای امید، آنقدرها هم سهل و یکپارچه و دارای نسخه واحد نیست. حال چگونه در پیچیدگی زبانی امید میتوان ایده امیدورزی را به اشتراک گذاشت؟
علوم مختلف معمولا از ابزارهای زبانی مخصوص به خود که مبتنی بر ارزشها، جهانبینی، باورها و پاسخ به سوالات وجودی انسانها هستند برای توضیح و تبیین امید در سطح اجتماعی استفاده میکنند. به طور مثال واژه «سلامت» در علوم پزشکی، معنایی است که با تندرستی، نجات و رها بودن از بیماری تعریف میشود. مفاهیمی همچون سعادت، توسعه، پیشرفت، موفقیت، خودشکوفایی، شادی و... همه میتوانند در حوزههای مرتبط به خود، عبارتی از امید باشند.
بنابراین به هیچ وجه استاندارد خاصی برای شرایط لازم و کافی برای امید تنظیم نشده است. حتی آرزوها و عقاید و باورها هم گاهی نتوانستهاند امید را از ناامیدی متمایز کنند. تفاوت در ظرفیتهای امیدبخشی ممکن است در ماهیت متفاوت باشند. ماهیت این جهانی بودن و آن جهانی بودن، فردی و جمعی بودن، ذهنی و عینی بودن، نوع مخاطبان امید و... که هر کدام میتواند ماهیت زبانی امیدبخشی برای فرد و جامعه را تعیین کند. امید گاهی واقعبینانه، خوشبینانه، بدبینانه، خیالپردازانه و ناامیدانه هم حضور پیدا میکند.
وجود امید در ساختارهای روانشناسانه و علوم پزشکی اغلب نقش مقابله با بحران و با نگرش و ساختار مثبت تعریف میشود اما همواره امید را یک احساس مثبت نمیدانند بلکه به دلیل ماهیت ذهنی امید، گاهی آن را منفی میدانند که از فردی به فرد دیگر متفاوت است. اما در هر حالت عامل محرکی برای بازاندیشی و بازسازی زندگی است. برای روانشناسان مدرن، امید اساسا تفکر هدفمند است که میتواند به شکل فردی یا توسط جامعه اجرایی و کنترل شود. اما وقتی میتوانیم بگوییم در جامعهای امید ایجاد شده که مردم به این آگاهی و دانش رسیده باشند که دستیابی به هدفهای فردیشان که دیگران میتوانند در آن مداخله مستقیم داشته باشند، اهداف محدودی است و از سوی دیگر وقتی امری در شرایط فعلی یا آینده میتواند نتایج منفی داشته باشد، آنها نیز باور کنند که باید مطابق انتظارات جمعی عمل کرده و سهیم شوند.
اما در بعد جمعی، جامعه نیز مسوول فراهم کردن محرکها و حمایتهای لازم برای تقویت امید است و تنها رسیدن به یک نتیجه برای افراد کفایت نمیکند و باید هر عملی نتایج اضافی دیگری هم داشته باشد؛ به این دلیل که افراد بتوانند به توانایی خودشان در دستیابی به نتایج اعتماد کنند زیرا در غیر این صورت ممکن است بدون داشتن چنین قدرتی، توان کافی برای مشارکت در امر جمعی پیدا نکنند.
در واقع توجه به ظرفیت فردی و جمعی جامعه در قرار گرفتن جامعه در مسیر امید، مرحلهای مهم در شناخت کنش امیدوارانه است. به نظر میرسد که اگرچه امید را میتوان یک نگرش پیشبینیپذیر و آیندهدار معرفی کرد اما آن را به سادگی معادل آرمانگرایی دانستن هم میتواند خطا باشد. تا آنجا که گاهی متفکران تاریخی، امید را صرفا یک «فضیلت کلامی» برای کمک کردن به زندگی دانستهاند که همچنان هم دیدگاه پایداری است.
حال با فرض امید به عنوان یک فضیلت کلامی، امید یک موضوع برجسته در تحقق فلسفه زندگی مورد توجه قرار میگیرد و به نظر میرسد باید حد و اندازه و سهم مترتب بر آن در زندگی را جدا از یک داستان خوشبینانه قلمداد کرد زیرا هر چه بیشتر با نگاه خوشبینانه به امید نزدیکتر شویم به همان نسبت انتظار تغییر همه شرایط به نفع خودمان را داریم بدون اینکه به تبعات آن فکر کنیم. بنابراین از نظر مفهومی امید و خوشبینی باید از هم تفکیک شوند. پس بهتر است به جای ساختن آرمانشهر در آسمان، روی زمین و واقعبین باشیم. اگر همواره هم از امید انتظار یک اقدام منطقی را داشته باشیم، امکان پایداری ما در شرایط دشوار کاهش مییابد و گاهی برای پایدار نگه داشتن زندگی در شرایط دشوار حتی با عدم قطعیت و امکان نتیجهبخشی هم باید امید را به ضیافت فرا خواند.
سهم ما در ساختن امید
امید، زبانی صریح به معنای تصمیم و انتخاب است. همه انسانها ظرفیت و پتانسیلی برای خلق امید دارند که میتواند قابلیت تسری جمعی یابد و راه را برای دیگران هم هموار کند و اگر امیدهای فردی راهی به امید جمعی باز نکنند کمکم رو به انفعال میگذارند. وجه فردی و اجتماعی امید لازم و ملزوم همدیگر هستند. امید جمعی حاصل جمع امیدهای فردی امیدواران نیست بلکه معیار پذیرش جمعی برای امید همان معناهای قابل اعتمادی است که اغلب افراد پذیرفته و باور میکنند و در نهایت به واسطه این معناها، هم افراد و هم جامعه قابلیت بازسازی پیدا میکند.
وقتی گفته میشود امید ساختنی است، سوال این خواهد بود که چگونه جامعهای میتواند این معناهای متکثر را به صورت یکپارچه درآورده و انسانهایی امیدوار بار بیاورد؟ ظرفیتهای فرهنگی در جامعه چگونه میتوانند، عادت به ناامیدی که از خود ناامیدی بدتر است را بازسازی کنند؟ در بیان تفاوت امید فردی، امید عمومی و امید جمعی؛ «امید عمومی» همان امیدی است که در پیوست برنامههای سیاستی قرار میگیرد و میتواند از طریق دستکاریهایی ضمن بررسی و ارزیابی امیدهای فردی در جامعه دست به انجام اقداماتی بزند. اما «امید جمعی» نوعی از امید اجتماعی است که کاملا وابسته به گروهها و افکار مردمی است. میلی مشترک و مقوم برای ساختن زندگی بهتر که به شکلی گسترده مورد اقبال و پذیرش عموم جامعه قرار میگیرد. گاهی افکار مشترک و قابل پذیرش عمومی خود به خود میتوانند به عنوان بازویی کمککننده حتی به سیاستهای عمومی امید داشته باشند و گسترهای از امید جمعی را برای جامعه فراهم کند.
وقتی روند امید از سطح فردی به سطح جمعی برسد، همکاری بین مردم بیشتر است و هر چه قدرت امید جمعی بالاتر باشد به همان نسبت میتواند نسبت به امیدهای متناقض با جمع نیز پاسخگو باشد و منجر به همنوایی و کاهش احساس ناخرسندی و ناامیدی در سطح اجتماعی شود. در شرایط جامعه امروز در مواجهه با ویروس کرونا، تصمیم آگاهانه مردم میتواند بازویی برای کمک به دستگاهها قرار گیرد و در حالت تسری امید فردی به امید جمعی، جامعه قدرت بیشتری در آگاهیبخشی پیدا میکند و حتی میتواند در مقابل افرادی که مثلا از ماسک استفاده نمیکنند، مطالبه و پاسخگویی داشته باشد. از سوی دیگر با فهم مشترک افراد از شرایط، امید به کنترل بیماری تقویت خواهد شد. این قاعده در ارتباط با موضوعاتی همچون محیط زیست، آموزش، زنان و... هم معنادار است. رسیدن به توافق جمعی در پیروی از یک قرارداد اجتماعی از آن جهت ارزشمندتر است که افراد امکان بیشتری برای تجسم، صورتبندی و جایگزینی اهداف خود اطراف یک سیستم جدید را پیدا میکنند و به جای سرخوردگی به شناخت موانع و راهحلهای ممکن میپردازند و نگرشهای مطلوب نسبت به خود، هموطنان، دوستی مدنی و احترام پرورش مییابد.
در فرآیند جمعی امید «شمول اجتماعی» شاخصی است که «میزان تمایل اعضا برای همکاری صرفنظر از تعلقات گروهی» را نشان میدهد بنابراین ظرفیتهای علمی، فرهنگی و هنری در جامعه نیز از مهمترین ابزارهای تقویت امید جمعی هستند، توجه و همکاری و مشارکت حوزههای مردمی در حالت حداقلی، جامعه را از کابوسپردازی به سمت رویاپردازی خواهد برد. امیدهای فردی میتواند نوعی جهانبینی برای امکان توسعه و پیشرفت در ذهن جامعه ایجاد کند و بگوید که در هر شرایطی امکان توسعه و پیشرفت مهیاست.
در ایده ملیوریسم(Meliorism، بهبودطلبی یا بهبودگرایی) ویلیام جیمز برای توسعه، جهان ذاتا خوب یا بد نیست فقط با اقدامات مردم است که خوب یا بد تلقی میشود و با اقدامات همان مردم هم بهتر یا بدتر میشود. در واقع جامعه نیازمند احساسی است که منتج از تفسیر باشد، تفسیری فردی و اخلاقی که منجر به تغییر شود.
بنابراین با زبانی مستدل میتوان گفت، امید هیچ معنای جهانشمولی نمیتواند داشته باشد و کاملا وابسته به متن و زمینه اجتماعی است. چه در زمانی که آن را احساس میکنیم و چه زمانی که با پیامدهایش مواجه میشویم. پس برای ترمیم و بازسازی و تقویتش هم باید در همان مکان و فضا دنبال راهکارهایش بگردیم.
راهی آسان نیست، گفته میشود که امید برای دانایان سختتر است. اما اگر سیالیت آن را حداقل در دوران بحران بپذیریم و کمی امید را از بدفهمی برهانیم و باور کنیم که همیشه در همه حوزهها از جمله، سلامت، آموزش و جامعه نقش داشته است این بار هم امیدمان از امید ناامید نمیشود. گیدنز راهکاری به نام «تشخص» را صراحتا به عنوان مسیری بر سر راه بحرانهای زندگی روزمره تا رسیدن به احساس امنیت روانی قرار میدهد. تشخص برای او روایتی بیوگرافیک از زندگی است که توسط خود افراد ساخته میشود. نوعی تمرین نسبتا مستمر و نوعی مذاکره فردی برای انتخاب سبک زندگی. او انسان را فعال و دارای خلاقیتی میداند که به واسطه پیوستگیهای درونی قادر به فهم شرایط، ارزیابی و ارتباط با دیگران است. گیدنز انسان مدرن را دارای هوشیاری و توجه به امکانات جدید میداند. او نظارت موفق و مستمر بر خود، توانمندسازی و مهارتآموزی مجدد را فرصتی برای مشارکت فعالانه در آفرینش فردیت میداند. بنابراین فرصتهای فعلی میتواند نقاط انتقال افراد به سبک جدید و زندگی جدیدی باشد؛تصمیمهای جدیدی که منجر به خودشکوفایی شود.
او همچنان این مرحله را محرکی برای اخلاقی کردن مجدد زندگی اجتماعی میداند؛ حتی حضور فعالانه افراد در تداومبخشی به تشخص خودشان را دارای پیامدهایی در سطح جهانی میداند. پس اگر بخواهیم فهم جا مانده از امید را بازسازی کنیم تا اطلاع ثانوی میتوانیم امید را با تشخص پیوند و به پیشنهاد گیدنز «زندگی در انتظار» را در تداومبخشی به تشخصها سپری کنیم.
پینوشت:
1- دکترای جامعه شناسی فرهنگی، موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامهریزی
روزنامه اعتماد