فرهنگ امروز/ سید حسین رسولی
این ماهها فیلم «استخراج» (Extraction) به نویسندگی جو روسو و کارگردانی سم هارگریو و بازی کریس همسورث، دیوید هاربر و گلشیفته فراهانی سر و صدای زیادی به پا کرده است. این فیلم جنجالی و پر هزینه که در ژانر حادثه- ماجرایی ساخته شده بیش از ۹۹ میلیون بیننده در 4 هفته اول نمایش خود در نتفلیکس داشته است و با اختلاف ۱۱ میلیون نفری بالاتر از فیلم «قفس پرنده» قرار دارد. در واقع این فیلم موفقترین تولید شرکت نتفلیکس محسوب میشود که میتوان نکتههای زیادی را از آن آموخت: نخست اینکه هنوز هم سینما در چنگال ژانر حادثه- ماجرایی است که معمولا در آن قهرمانی با اراده در برابر نیروهای شر و تبهکار قرار میگیرد. دوم هر وقت سینمای هالیوود با سینمای بالیوود همکاری کرده، نتیجه بسیار موفقیتآمیزی گرفته است زیرا مخاطبان هندی استقبال بینظیری از فیلمهای سینمایی میکنند. نکته سوم این است که سینمای جنجالی و پر هزینه هالیوود ویژه نوجوانان و جوانان است. چهارم، توجه به سینمای قهرمانمحور است که بر اساس نظریه اسطورهشناختی «سفر قهرمان» زندهیاد جوزف کمبل پیش میرود و همچنان هم در سراسر دنیا با بیشترین اقبال روبهرو میشود. نکته پنجم، تاثیر بازیهای رایانههای و گیمهای پر تحرک بر سینماست. نکته ششم، توجه به سینمای موفق ژانر اکشن- ادونچر دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ با فیلمهایی چون «جان سخت»، «جنگ ستارگان»، «رامبو»، «غارتگر» و... است که همچنان الگوهای آن سینما را شاهد هستیم.
تحلیل فیلمنامه «استخراج»
داستان فیلم درباره چیست؟ قهرمان فیلم که تایلر (کریس همسورث) نام دارد یک نظامی سابق است و حالا درگیر نجات پسربچهای نوجوان از چنگال گروهی گنگستری در هند شده است اما نقشه درست پیش نمیرود و خیانتهای مختلفی در جریان نجات اتفاق میافتد.
«استخراج» اولین فیلم بلند سینمایی سم هارگریو محسوب میشود. تهیهکننده اصلی فیلم هم خود کریس همسورث است که به نظر میرسد، میخواهد قهرمان اصلی سینمای معاصر باشد و تلاش دارد ادای رامبو (سیلوستر استالونه) را دربیاورد. هارگریو سالها به عنوان بدلکار در پروژههای مختلف سینمایی حضور داشته و پس از کسب تجربه فراوان حالا اولین فیلم بلند سینمایی خودش را برای نتفلیکس کارگردانی کرده است. فیلم «استخراج» به هیچ عنوان صحنه جنسی ندارد ولی پر از زد و خورد و خشونت است که تماشای آن برای افراد کم سن و سال مناسب نیست. دو شخصیت شرور مهم هم در فیلم وجود دارد که هر دو بسیار خشن و قدرتمند هستند. طراحی تمام اجزای فیلمنامه برای مخاطب نوجوان و فیلم ندیده سینما بسیار دیدنی است و باعث هیجان و سرگرمی آنان میشود؛ اما خالی از نکتههای جذاب برای بزرگسالان است. فیلم «جان سخت» یکی از موفقترین فیلمهای ژانر حادثه-ماجرایی است که بروس ویلس در آن فیلم تبدیل به یکی از بزن بهادرهای سینمای هالیوود در کنار چهرههای مطرحی چون آرنولد شوارتزنگر، ژان-کلود ون دام، سیلوستر استالونه، جکی چان و... شد. این فیلم در دیالوگنویسی بسیار قدرتمند بود و از لحن کمدی نیز به خوبی در بسیاری از صحنههای مهم استفاده کرد. جای این دو عامل در فیلمنامه «استخراج» خالی است. شخصیت شروری مثل جوکر در فیلم «شوالیه تاریکی» یا دارث ویدر در فیلم «جنگ ستارگان» هنوز هم از چهرههای مطرح منفی در سینما هستند و کیفیت بالایی هم در شخصیتپردازی دارند ولی جای چنین شخصیتهایی در فیلم «استخراج» خالی است. به هر حال این فیلم ماندگار نیست اما چرا موفق شده است؟ جواب من به این سوال به دو قسمت تقسیم میشود؛ نخست اینکه طراحی صحنههای اکشن فیلم «استخراج» عالی است! مو لای درز آنها نمیرود و باعث میشود، آدرنالین زیادی در خون شما جاری شود. اما مهمترین نکته استفاده از پیرنگ «سفر قهرمان» است که توسط جوزف کمبل در کتابهای «قهرمان هزار چهره» و «قدرت اسطوره» مطرح شد. کریستوفر ووگلر نیز این نظریه را در کتابی به نام «سفر نویسنده» خلاصه کرد و باعث شد تا نویسندگان به راحتی از آن بهره بگیرند. استوارت ویتیلا نیز در کتاب «اسطوره و سینما» به آن بال و پر داد.
سفر قهرمانی هزار چهره
جان تروبی در کتاب «آناتومی داستان؛ ۲۲ گام تا استاد شدن در داستانگویی» میگوید که به طور کلی ۶ نوع پیرنگ داریم: پیرنگ سفر قهرمان، پیرنگ وحدتهای سهگانه ارسطویی، پیرنگ رازگشاییها یا پیرنگ بزرگ، ضد پیرنگ، پیرنگ ژانر و در نهایت پیرنگ چند رشتهای یا پیرنگ شبکهای. تروبی درباره پیرنگ سفر میگوید:«قهرمان به سفری میرود و به ترتیب با تعدادی حریف روبهرو میشود. قهرمان همه را شکست میدهد و به خانه بازمیگردد. فرض بر این است که سفر ارگانیک باشد چون: ۱- خط واحد داستان را یک نفر خلق میکند؛ ۲- سفر، نمودی عینی برای تغییر شخصیت قهرمان است». تروبی سیستم خود را دارد و زیاد روی تحلیل پیرنگ سفر توقف نمیکند زیرا که قهرمان همیشه به خانه بازنمیگردد و در بیشتر موارد او ایثار میکند و حتی جانش را از دست میدهد مانند فیلم «استخراج». سید فیلد که بزرگترین معلم فیلمنامهنویسی است در کتاب «کالبدشکافی چهار فیلمنامه» به نظریه جوزف کمبل پرداخته و مثلا فیلم «ترمیناتور: روز داوری» را بر این اساس تحلیل کرده است. سفر قهرمان دارای ۱۲ مرحله کلیدی است که بنا به کلیت هر داستان تغییر میکند. همچنین ۷ شخصیت کهنالگویی دارد: قهرمان، استاد، نگهبان آستانه، منادی، ملون، سایه و دغلباز. اگر این ۱۲ مرحله را استفاده کنید و هر ۷ شخصت کهنالگویی را هم به کار بگیرید آن وقت یک داستان اساسی خواهید داشت که بر ذهن تمام مردم از هر فرهنگ و جغرافیایی تاثیر خواهد گذاشت. مراحل سفر چیست؟ ۱-دنیای عادی. این دنیا همان بخش معرفی داستان است که در آنجا قهرمان را معرفی و جهان معمولی او را بررسی و فرضیه دراماتیک و نیازهای اساسی او را هم شناسایی میکنید. باید به یک باره یک «سوال اساسی» یا «پرسشی دراماتیک» شکل بگیرد. این پرسش باعث اختلال در دنیای عادی میشود. قهرمان باید مسالهای را حل کند. معمولا یک چالش یا ماجرایی برای قهرمان شکل میگیرد یا قهرمان باید به جستوجوی چیزی برود. در فیلم «استخراج» شاهد هستیم که تایلر(کریس همسورث) یک کهنهسرباز جسور و نترس است. در واقع زندگی دیگر برای او معنایی ندارد و خاطرات تلخ و گذشته سیاهی در جنگ داشته است. او توسط زنی به ماجرا دعوت میشود و باید به جستوجوی کودکی برود که دزدیده شده است و پول فراوانی هم به او خواهند داد. قهرمان معمولا با استاد خود ملاقات میکند تا بر ترسها و تردیدهایش فائق آید ولی در فیلم «استخراج» هیچ استادی نیست بلکه خاطرات تایلر باعث انگیزش او میشود. قهرمان به هیچ عنوان از ماجرا «امتناع» نمیکند بلکه سریع میپذیرد که در این جستوجو شرکت کند. مرحله «عبور از آستانه» بسیار مهم است زیرا ما را وارد پرده دوم ماجرا و دنیای ویژه میکند. تایلر با گروهی از متحدان خود وارد هندوستان میشود. سفر آغاز شده است و از حالا به بعد شاهد آزمونها و مبارزههای ریز و درشت او با گروههای گنگستری و پلیسی هستیم. او باید بتواند پسر بچه را نجات بدهد. اینجا باز هم اختلالهایی صورت میگیرد زیرا خبری از پولی که قرار بود برای تیم او ریخته شود، نیست و حالا قاتلی بیرحم نیز دنبال تیم او افتاده است و یکی یکی متحدان تایلر را میکشد. تایلر باید از دست همه فرار کند و اینجاست که تعقیب و گریزی خشن و پر هیجان شکل میگیرد. هدف اصلی او حالا فرار از هندوستان است. تایلر این تصمیم را پس میزند و میخواهد جان پسر بچه را به هر صورتی که شده، نجات بدهد و اینجاست که با قاتل سیاهپوش دوست میشود. زیرا او هم مجبور است که در این نبرد شرکت کند. مرحله «ژرفترین غار» در خلوت تایلر و پسر بچه شکل میگیرد. تایلر نقشه میکشد تا جان او را نجات بدهد. اینجا او «پاداش» خود را میگیرد یعنی انگیزه و هدفی برای زندگی پیدا میکند که «نجات جان دیگران» است. حالا وارد پرده سوم میشویم. تایلر باید به خانه و دنیای عادی خود بازگردد و مرحله «تجدید حیات» یا «آزمون نهایی» را سپری کند. او روی پل با گروهی بزرگ از پلیسها و گنگسترهای فاسد شهر مواجه میشود و در نهایت هم جان خود را فدا میکند. در واقع خانه اصلی او دنیای عادی ابتدای داستان نیست بلکه باید به جهان دیگری برود تا از رنج و عذاب خود خلاص شود. او رستگار و تطهیر میشود زیرا جان یک پسر بچه بیگناه را نجات داده است. بله! درست متوجه شدید. این الگوی روایت داستان باعث میشود تا بسیاری از انسانها با داستان شما ارتباط بگیرند و موفق بشوید. جای چنین پیرنگهایی در سینمای ایران به شدت خالی است زیرا سینمای ما اصلا حرفهای نیست.
روزنامه اعتماد