فرهنگ امروز/ علی ورامینی
آنها که در دهه پنجاه و یکی، دو سال ابتدایی دهه شصت به دنیا آمدند و در ابتدای جوانیشان سری هم در هنر و فضای روشنفکری داشتند و بهخصوص دانشجوی هنر بودند احتمالا از جمله افرادی هستند که با بیشترین تناقض در سطح جامعه، سیاست، خانواده و حتی در حلقههای دورترِ دوستان روبهرو بودهاند. آنها از سویی میخواستند که آرتیست باشند (برای دانشجوی بیستساله آرتیست بودن تنها خزیدن به گوشهای و تمرین و تفکر معنا نمیدهد) و از سوی دیگر جامعه نوانقلابی با ارزشهای خاص خودش در همه ساحات آنها را پس میزند. در لتیان افراد رشد کرده در چنین تناقضی به بیست سال بعد رسیدهاند و چندتایی از آنها میخواهند که دور هم جمع شوند، با دو غریبه؛ یکی همسن خودشان اما نه با مختصاتی که آنها در آن رشد کردهاند و دیگری نوجوانی که دو نسل بعدتر از اینها به دنیا آمده است. فیلم شروع خوبی ندارد، اگر همان ابتدا صبوری به خرج ندهید و کنجکاو نشوید که تا پایان فیلم بروید، شروع آن آنقدر با دیگر فیلمهای ژانر «چند زن و مرد در شمال» تفاوتی ندارد. برای لتیان این گردهمایی اما ضروری است، باید بهانهای باشد که همه این اصحاب زخمهای ناسور دور هم جمع شوند تا تمام ناکامیهایشان را که هرکدام شکل و فرم خاص خودش را دارد دور همدیگر هویدا کنند. فیلم کاراکترهای محدودی دارد و شناخت ما از این کاراکترها از دل دیالوگهایی که باهم دارند و جنس رابطههایشان شکل میگیرد. فیلمنامه در پرداخت شخصیتها نه کاملا موفق است و نه کاملا شکستخورده. چند شخصیت برای ما به خوبی شکل میگیرد، شخصیتهایی که به نظر میرسد هم نویسنده و هم کارگردان اندازه آنها را به خوبی میشناسند. هنرمندی ناکام که نه در آرتیست بودن توانسته به جایی برسد و نه در زندگی شخصیاش. پناه او به الکل برای گریز از بودِ خودش، بازنمایی او در ناکامی را برای مخاطب کاملا جا میاندازد. بیقراری همسرش و اصرار بیش از اندازه برای جوش دادن رابطهای تمام شده و استیصالش در وضعیتی که از هیچ طرف و با هر نتیجهای خوشایندش نیست هم با بازی سارا بهرام، کموبیش یک شخصیت به ما معرفی میکند. میزبان، دیگر دوست قدیمی با بازی ستاره پسیانی هم هرچند یک شخصیت نشده اما تیپ کلیشه خودش هم تو ذوق نمیزند. اگرچه فیلم آنچنان که مرسوم است نقش اصلی و فرعی ندارد و قصه و پیرنگ اساسا یکی است، ولی کفه دیگر شخصیتها که داستان فیلم حول یکی از آنها، زنی محل منازعه با بازی پریناز ایزدیار است و سرنوشت فیلم هم در دست آن دو دیگری، نقطهضعف بزرگ فیلم است. اگر از زن محل منازعه بگذریم و با تردید عمیقش همدلی کنیم، باز نمیتوانیم از دو مرد درگیر بگذریم. نه آن روشنفکر جذاب (با بازی علیرضا ثانیفر)، کاراکتری است که همه زنهای فیلم عاشق او باشند نه از آن آقازادهای (با بازی امیر جدیدی) که حتی در دعوای به اصطلاح ناموسی اولین اقدامش فرار از صحنه است قاتل در میآید. از پسر مشاهدهگری که در کل فیلم هم فقط دو کارویژه دارد (لو دادن داستان برای آقازاده عاشق و ایجاد تردیدی بسیار سطحی در قاتل برای لحظه قتل عام) به خوبی استفاده نشده است، در حالی که تناقضهای او در برخورد با نسلی ناکام ظرفیتهای بسیاری برای استفاده داشت. درنهایت پایانبندی فیلم که اساسا کل فیلم برای آن ساخته شده اوجِ سقوط فیلم است. دست فیلمساز در همان سکانسهای ماقبل آخر رو میشود و میفهمیم که قرار است اتفاقی سترگ بیفتد. افتادن این اتفاق توسط آقازاده برای ما در طول فیلم پرداخته نشده است و نماهای بسته با حالت اگزجره صورت امیر جدیدی هم کار را خرابتر میکند. در واقع فیلمساز در تله انگیزه افتاده است. درست است، اینکه آدمی چنین احساس کند که میان جمعی تحقیر شده و جمعی را تماما علیه خودش بداند آنقدر انگیزه به او میدهد که علیه آن جمع دست به شورش بزند، ولی کشتن شش آدمی که یکی از آنها هم نوجوان است هیچی که نخواهد جرات میخواهد، چیزی که ابدا در شخصیت آقازادهای که ناگهان قاتلی خونسرد شد، ندیدیم.
روزنامه اعتماد