شناسهٔ خبر: 62984 - سرویس دیگر رسانه ها

ماشین وسیله است نه هدف/ جلال آل احمد در سایه ارنست یونگر

  

فرهنگ امروز/ بهناز قاضی مرادی

 جلال آل‌احمد در مقدمه کتاب «غرب‌زدگی» می‌نویسد:«به قول دکتر هومن من و ارنست یونگر در آثارمان» در حدودی یک مطلب را دیده بودیم اما با دو چشم و یک مطلب را گفته بودیم اما به دو زبان. اما ارنست یونگر کیست و آنچنان که خود جلال معتقد است، چگونه می‌توان هر دو متفکر را از دریچه نگاه مشابهی فهم کرد؟  ارنست یونگر (1998-1895) نویسنده، سرباز و حشره‌شناس آلمانی که به خاطر اثرش «توفان فولاد» در یادها مانده، نویسنده‌ای مناقشه‌برانگیز و جنجالی و قطعا یکی از چهره‌های مهم ادبی در تاریخ آلمان محسوب می‌شود.  
مخالفانش معمولا  او را  نئونازیست  و مدافع جنگ معرفی می‌کنند، نویسنده‌ای دست راستی که اگرچه عملا در حزب نازیست آلمان عضویتی نداشت و حتی در سال 1933 نامه‌ای به روزنامه رسمی حزب نازی نوشت مبنی بر عدم استفاده از آثار او در آن روزنامه اما افکار او همگرایی غیرقابل انکاری با ایدئولوژی نازیست‌ها دارد. اما چیزی که این دو متفکر را در دو زمان متفاوت و دو زمینه فکری و فرهنگی می‌تواند به هم مربوط کند؛ دست‌کم از نگاه خود جلال شاید همگرایی «نیهیلیسم» و «استثمار اقتصادی و معنوی» انسان مدرن و ترس از «تهی شدن» زندگی باشد که ردی از آن در آثار هر دو متفکر وجود دارد. 
اساسا به همین دلیل است که وقتی دکتر هومن خواندن کتاب «عبور از خط» را به جلال پیشنهاد می‌کند، او یونگر را نه تنها همفکر و هم دغدغه خودش می‌یابد بلکه او را کسی معرفی می‌کند که او از محضرش «فیض‌ها برده و تلمذها کرده است.» اما به نظر می‌رسد، نیهیلیسم مورد نظر یونگر که او با تبادل فکری با نیچه و هایدگر توسعه داده بود؛ با نیهیلسم مورد نظر جلال متفاوت است. «نیهیلیسم» از نظر یونگر بخشی از «استثمار معنوی» انسان مدرن است، نوعی «پوچی درونی» و خالی شدن از ارزش‌های والا؛ اما برای آل‌احمد «نیهیلیسم» ایدئولوژیی است که سرمایه‌داری متاخر را در جای خود تثبیت می‌کند. «استثمار معنوی» برای آل‌احمد همان بیگانگی(به معنای مارکسی) است که در آن مردم کشورهای غیرصنعتی نه تنها از شرایط محلی خودشان بیگانه شده‌اند و باید با تخیلات غیرواقعی «غرب» زندگی را سپری کنند بلکه از توانایی‌های بالقوه برای تولید دانش جدید و مقاومت و حتی از زنده کردن میراث «معنوی» خودشان هم عاجزند. برای یونگر «استثمار اقتصادی» یک نگرانی فردی، محافظه‌کارانه و به ‌شدت رمانتیک محسوب می‌شد. در این نکته او به‌ طور قطع با هایدگر همسو است و ادعا می‌کند که شرایط تولید مدرن، هم زندگی درونی افراد و هم «موجود بودنشان» در جهان را نشانه گرفته  و تا جایی پیش  رفته که به تمامی طبیعت را تحریف یا تخریب کرده است. البته جلال هم در غرب‌زدگی می‌گوید:«ماشین که آمد و در شهرها و دهات مستقر شد چه یک آسیاب موتوری چه کارخانه پارچه‌بافی، کارگر صنایع محلی را بیکار می‌کند، آسیاب ده را می‌خواباند، چرخ ریسه‌ها را بی‌مصرف می‌کند، قالیبافی و گلیم‌بافی و نمدمالی را می‌خواباند و آن وقت ما که به ازای همین صنایع دستی و محلی به ازای قالی و گلیم و کاشی و قلم‌کار و گیوه بازارکی داشتیم که تا حدودی می‌گشته در می‌مانیم که چرا بازار فرش خوابید؟» و درست همین‌جاست که باید تاکید کرد که از نظر آل‌احمد «استثمار اقتصادی» به معنای کاملا پیش پا افتاده و سیستماتیک تولید شرایط فقر و کنترل ابزار تولید است و شرایط سیاسی انسان‌ها در جهان سوم و چندان ربطی به موقعیت هستی‌شناسانه انسان در جهان مدرن ندارد. نقد آل‌احمد در واقع بخشی از یک پروژه جهانی است که با پیامدهای بحران‌زای مدرنیته دست و پنجه نرم می‌کند. باید بدانیم که آل‌احمد در آثارش به هیچ ‌وجه مخالف تکنولوژی و ابزار مدرن نیست و ایده‌ای از بازگشت به جهان پیشامدرن ابدا در آثارش وجود ندارد بلکه او مخالف «ماشین‌زدگی» است. او برای حل مشکل ماشین‌زدگی که با مفهوم غرب‌زدگی او در هم تنیده است راه‌حل «سومی» پیشنهاد می‌کند و می‌نویسد:«باید ماشین را ساخت و داشت اما در بندش نباید ماند، گرفتار نباید شد. چون ماشین وسیله است و هدف نیست. هدف فقر را از بین بردن است و رفاه مادی و معنوی را در دسترس همه خلق گذاشتن.» جلال اینجا صحبت از فقدان رفاه مادی و معنوی می‌کند و اینکه چگونه می‌توان آن را در دسترس خلق گذاشت. این در حالی است که «توسعه» به مفهوم کلاسیک آن در آثار یونگر یا هایدگر که دوست نزدیک و همفکر اوست، جایی ندارد بلکه کاملا برعکس کتاب «عبور از خط» یونگر انتقادی فرهنگی از سال‌های رونق اقتصادی است، رونقی که با دخالت و تخریب طبیعت و ویرانگری «بالاترین ارزش‌های بشری» انجام شده است. در این موارد، سنگ محک جلال از نظر فکری بدون شک مارکس است. در حالی که در متون او و تحلیل‌هایش زبان «یونگری/هایدگری» رقیقی وجود دارد؛ بحث در مورد پایگاه‌ها، روبنا، زیرساخت‌ها، شیوه‌های تولید، توسعه اقتصادی، سرمایه مازاد و... به وفور یافت می‌شود. برای جلال توسعه اقتصادی است که به رفاه معنوی هم کمک می‌کند و نه البته بر عکس آن. 
شاید بتوان گفت، ایده کلی دیگری که در اثر یونگر می‌توانست به عنوان منبع الهامی برای جلال باشد؛ ایده استعاری «سرباز- قهرمان» است؛ فردی که می‌تواند با غلبه بر ویرانه‌ها و با «اراده بر قدرت» بر نیهیلیسم درون خود غالب آید. جلال می‌نویسد «فرهنگ و سیاست ما باید از قدرت‌های جوان و تند و محرک به عنوان اهرمی استفاده کنند که تاسیسات کهن را به همه سنگین باری‌شان به طرفه‌العینی از جا برکند و از آنها همچون مصالحی برای ساختن دنیای دیگر استفاده کند.» ساختن دنیایی بهتر به وضوح انعکاسی می‌تواند باشد از ایده «سرباز- قهرمان» یونگر که استعاره‌ای‌ است بر پایه اعتقاد به مبارزه حقیقت‌جویانه برای دستیابی به ارزش‌های والاتر. تفکر فلسفی جلال همانند یونگر و بسیاری از متفکران هم نسلش، ملغمه‌ای است از سکولاریسم، مارکسیسم، طبیعت‌گرایی و البته بنیادگرایی. او می‌خواست که از دنیای سنتی فلسفیدن به جهان عمل و سیاست پلی بزند، جهانی که در آن انسان، هنر، ادبیات، علم، دین و آیین‌های معنوی نقش پر رنگ‌تری ایفا می‌کند تا ماشین و تکنولوژی.
 سخن آخر اینکه اهمیت خوانش متفکران و ایده‌پردازان قرن بیستم در سایه همین مکاتب التقاطی و زمینه تاریخی و اجتماعی رشد و نمو آن در یک جغرافیای مشخص است و این امری است که نه تنها در گذشته بلکه امروزه هم ما به آن نیازمندیم. این موضوع قطعا افق‌های فکری ما را گسترده‌تر می‌کند و به ما یادآور می‌شود که تفکر همواره امری سُر خورنده و غلطان است که به راحتی نمی‌توان و نباید برای آن چارچوب‌بندی قائل بود.

روزنامه اعتماد