فرهنگ امروز/ احسان زیورعالم
هر از گاهی از دل جهان نمایش و درام، احیای قهرمانان ملی و اسطورههای دوستداشتنی را شاهدیم، قهرمانانی که در دل تاریخ، چه به خیال و چه به واقعیت جانفشانی کردهاند تا چیزی به جا بگذارند که امروز آن را ایران مینامیم. هرگاه حرف از ملیگرایی و بازگشت به سنت ایرانی به میان میآید، اساطیر زنده میشوند و به ما یادآوری میکنند شرایط امروز محصول تاریخی است برساخته آنان. هر چند در طول تاریخ قهرمانان بسیار نقشآفرینی کردهاند اما دنیای درام برحسب خاصیت خود سراغ آنهایی میرود که مکتوب، ثبت و به عنوان میراث بخشی از حیات ما شدهاند. نمونه مشخص و بارزش هم میشود شاهنامه که میتوان تصور کرد در آن وضعیت تاریخی اگر فردوسی همتی نمیکرد، شاید چیزی به نام رستم صرفا در چند متن ناقص به رسمالخط اوستایی دیده نمیشد و این جزییات در زندگانی او فاقد چنین شاخ و برگی میبود.
سعید چنگیزیان به نظر در شرایط امروز که کرونا از یکسو و مشکلات اقتصادی و اجتماعی بر سر مردم ایران آوار شده است، چیزی شبیه نشیبهای تاریخ گذشته، سراغ متن شاهنامه رفته تا با کمک جمع جوانی از هنرجویان، قهرمانان گذشته را زنده و خونی تازه به شریان جامعه - حداقل جامعهای که تئاتر میبیند - جاری کند. در نمایش «داستانهای سرزمین مردمان خردمند» چنگیزیان به مثابه نقال و پردهخوان گذشته، اینبار با شمایل مدرن (کارگردان)، تعلیمی به دست با نقل چند بیت از داستانی، روایتهای فردوسی را احیا میکند. به آن رنگولعاب تئاتریکالیته میدهد و بخشهایی را یادآور میشود که گویی حیات ما در گرو نوعی میهندوستی و مقاومت در برابر مشکلات است.
اما بیش از آنکه بتوان از کیفیت نمایش حرف زد، این پرسش به ذهن متبادر میشود که آیا شخصیتی همانند رستم میتواند الگوی مقاومت و میهنپرستی برای امروز ایران باشد؟ برای مثال روایت فردوسی از رستم، از او چهرهای ضدزن و اساسا تندخو نسبت به جنس مخالف تصویر میکند. کافی به شیوه مرگ سودابه بازگردیم که بدون دست داشتن در مرگ سیاوش، به فجیعترین شکل ممکن سر بریده میشود اما کیکاوس که عامل اصلی است، جان سالم به در میبرد چون شاه است! یا آنکه رستم برای مقاومت کردن عموما به مکر پناه میبرد و با مکر است که سهراب، فرزندش را به قتل میرساند. آیا قهرمانی مثل بیژن که شاید بتوان به او برچسب هوسباز زد را میتوان قهرمان مناسب امروز دانست؟ اینکه به عشق دختر بزرگترین دشمنت وارد کارزاری شوی که ممکن است جان هزاران انسان بیگناه را به خطر بیندازد، نامش چیست؟ پاسخ این پرسشها را باید هنرمندانی دهند که سراغ شاهنامه میروند و البته آنان که در پی احیای سنتهای درون این متن هستند.
شاید بتوان گفت اجرای چنگیزیان صرفا یک بازخوانی از یک متن مهم است. در چنین شرایطی رویکرد او، رویکردی زیباشناختی است. قرار است تئاتر رسانهای باشد که نثر سخت فردوسی را برای مخاطب اکنون، امروزی کند. چیزی میشود شبیه کلاس درس. این رستم است و آن سهراب اما با روایت زیبا و جذاب در فضایی مشجر و هوایی دلنشین. لیکن مخاطب چنین فاصله روانی با اثر ندارد. به هر حال او با آگاهی پیشینی بار اثر روبهرو میشود. برای او رستم و سهراب معنای خاصی دارد. برای بخش مهمی از جامعه شمایلهای قهرمانی بدل به نمایش شدهاند و با قهرمانگری آنان خشنود میشود و با زخم خوردنشان به دست بیگانه، مغموم. در چنین شرایطی نمیتوان گفت هنرمند صرفا در مقام زیبا کردن روایت آمده است. روایت خواه ناخواه شرایط انتقادی پدید میآورد. هواداران شاهنامه رویکردی کمالگرایانه نسبت به اثر پیدا میکنند. اینکه چرا بازیگران با آنچه در روایت فردوسی آمده است، هماهنگی و تطبیق ندارد. بازیگران مرد - با تکیه بر نگرش منریستی - فاقد بدنهای ورزیدهای است که فردوسی توصیف میکند. آنان عادی و امروزیاند. در مقام بازنمایی قرار نمیگیرند و حتی میتوان گفت بیشتر بازیگران در وجه مخالف توصیفات متن قرار میگیرند. فارغ از محدود بودن شرایط تولید، این مهم میتواند مخاطب شاهنامهدوست را اقناع نکند.
در مقابل اما گروه کوچکی نیز نگاهی انتقادی به متن شاهنامه و محتوای آن دارند و همواره خوانشی انتقادی از آن ارایه دادهاند. برای چنین قهرمانانی بر اساس اخلاق گذشته، وجوه اسطورهای پیدا کردهاند و در برابر مفاهیم اخلاقی امروز، نیاز به نقد آنان است. حتی برخی تمرکز بر چنین اساطیری نوعی بازتولید اخلاق گذشته به حساب میآید. بازتولید نوعی از خشونت و مردسالاری و حتی تقدیس سلوک پادشاهی. اساسا در اقتباسهای تئاتری از شاهنامه رویکرد انتقادی از سوی هنرمند چندان جدی نبوده است. نمایش سعید چنگیزیان نیز واجد چنین موضوعی است. حتی میتوان این احساس را داشت که نمایش طالب ظهور قهرمانی رستمگونه است. انتظار برای ورود رستم به نمایش دال بر چنین وضعیتی است. هر چند به نظر میرسد چنگیزیان خود در مقام رستم ظاهر میشود - یا حداقل شبیه رستم را بازی میکند - اما کنشها دلالت بر چیز دیگری دارد. او نه رستم است و نه شبیه رستم و صرفا میدانداری است که جای شخصیتهای غایب را پر میکند. نمایش «داستانهای سرزمین مردمان خردمند» از این منظر تلاشی است آزمایشگاهی. نه چندان میشود بر متنش مصر شد و نه میتوان بر اجرایش دقیق. یک تجربه با گروهی جوان است، تلاشی برای مقابله با شرایطی که پیش آمده است اما بازخوانی شاهنامه در آینده نیز ادامه خواهد داشت و باید دید نگرش هنرمندان به این اثر مهم دستخوش چه تغییراتی میشود. همانند «داستانهای سرزمین مردمان خردمند» تکرار یک گذشته آرمانی - از منظر تاریخی- را بازآفرینی یا روایت را واژگون میکند تا داستانی برساخته آفریده شود، جایی که شاید رستم دیگر رستم نباشد.
روزنامه اعتماد