فرهنگ امروز/ شاهین محمدیزرغان
حمال طلا اثر تورج اصلانی درست مانند شخصیت اصلی فیلم به نام رضا، امیدوارکننده آغاز میکند اما هر چه جلوتر میرود، جذابیت خود را از دست میدهد. ایده مرکزی فیلم بر قماری استوار است که مدام شخصیتهایش را از چاله به چاه میاندازد تا به نابودی کامل کشیده شوند. در همین ابتدا باید توجه داشت که از چاله به چاه افتادن شخصیت، اهمیت موقعیت به نقطه اوج خود میرسد و شخصیت و موقعیت به صورت جدانشدنی به هم وابسته میشوند. نقطه اتصال این دو ریتم است که با ریتم مناسب، شخصیت و موقعیت فضای داستان شکل گیرد تا لحظات چفت و بست یابند. در حمال طلا هر سه یعنی شخصیت، موقعیت و ریتم نمیتوانند رابطه خوبی با هم برقرار کنند و از دل اینها فرزند ناهمگونی به دنیا میآید. اصلانی از جای درستی شروع میکند، طلاهای یک حامل طلا دزدیده میشود و دغدغه پرداخت غرامت آن، او را وارد بازی جبران میکند اما در هر مرحله از چاله به چاه عمیقتری سقوط میکند. راهی که تماما چاه فاضلاب است از معنی عینی و فیزیکی آن تا معنی استعاریاش. راه خلاصی وجود ندارد، تقلای انسان فیلم در ساختار بیمار او را به سقوط بیشتر سوق میدهد. در اینجا سه مولفهای که به آنها اشاره شد با هم نسبت قابلقبولی ایجاد میکنند اما این ایده با عدم توانایی در خلق موقعیت دراماتیک نسبت به موقعیت پیشین خود، بالاخره جذابیت خود را از دست میدهد و با عادی شدن موقعیت و دست و پا زدن شخصیت، ریتم میافتد. به عبارت دیگر فیلم در نیمه اول سعی میکند از امر روزمره و کلیشهها دوری جوید، اما در ادامه نمیتواند بدون این ابزار موقعیت ایجاد کند. حتی درک خوب اصلانی از فیلمبرداری و نورپردازی دیگر بعد از قالکاری هم جوابگو نیست و به کمک فیلمنامه نمیآید.
شخصیت اصلی فیلم تا جایی که مخاطب را با جایگاه اجتماعی خود خفه و ایده از دست دادن همسر قبلی به خاطر پول را دستمالی نمیکند، به عنوان یک نیروی کنشی در نسبت با جامعه قابل بررسی است اما زمانی که کار به اینجا میکشد، فیلمساز نمیتواند او را از خنثی شدن نجات دهد. برای به تصویر کشیدن نیروهای جامعه و اجتماعی که به سرعت در حال گذار است، وقت زیادی برای یک موقعیت مشخص باقی نمیماند. این گذار در حمال طلا ریتم مناسبی پیدا نمیکند. فیلمساز شیفته ایده قالکاری شده است و روند فیلم را فدای این تصاویر میکند و موقعیت را به کل از دست میدهد. زمانی که چاله بعدی را مهیا میکند، دیگر برای بازیابی ریتم دیر شده است، زیرا موقعیت و شخصیت در نقطه مناسبی از یکدیگر نمیایستند، به طوری که دیگر شخصیت دستمایهای برای بحران موقعیت نیست. سه موقعیت قالکاری، خرید سکه و دلار به عنوان بحرانهایی که در فیلم گنجانده شدهاند در یک بستر واحد شکل نمیگیرند و موجب گسستگی در فیلم میشوند. این موقعیتهای پارهپاره که دوتای آخر به تیترهای خبری تقلیل پیدا کردهاند و توانایی خلق بحران ندارند، در انتها به ناچار به یک حادثه -تصادف- ختم میشوند. پایانی که منشا و منطق خلق ندارد و کاملا با دستان آشکار فیلمنامهنویسان به روند داستان تحمیل شده است.
روزنامه اعتماد