فرهنگ امروز /جواد رنجبر درخشی لر*: در برنامه خوب کتابباز، آقای مسعود فراستی، منتقد همیشه ناراضی سینمای ایران، داستانی از شاهنامه تعریف کردند و بیتهایی خواندند که همه غلط بود. چند نکته در این باره گفتنی است. نخست درست داستانی را که فراستی خواند بخوانیم:
در مجلد پنجم شاهنامه به تصحیح استاد دکتر جلال خالقی مطلق داستان «رستم و شغاد» را در 348 بیت داریم. رستم دستان، جهان پهلوان ایران، پس از کشتن اسفندیار، شاهزاده-پهلوان رویین تن، دچار شومی شده و مرگ در انتظار اوست. در خانواده رستم برادری ناتنی هست به نام شغاد. فردوسی او را چون ماه و شبیه سام سوار، نیای رستم، معرفی میکند. اما طالع این پسر شوم است. او را به کابل که بخشی از ایرانشهر و تحت فرمان حاکم سیستان، رستم، است میفرستند. شاه کابل او را داماد خود میکند. آن شاه هر سال به ایران بابت باج و خراج یک چرم گاو درم میدهد. پس از وصلت با خانواده زال شاه کابل دچار این توهم میشود که رستم از او باج نخواهد گرفت. اما رستم باج مرسوم را میگیرد. شغاد که تقدیر بر او نابود کردن خاندانش را نوشته، دل آزرده میشود و با شاه کابل توطئه میکند. ترفند آنها برای کشاندن رستم به کابل و کشتنش تحقیر شغاد به دست شاه کابل است. میدانند که رستم در برابر تحقیر ایرانیان سکوت نخواهد کرد. شغاد ظاهرا تحقیر شده به خانه میرود و رستم برمیآشوبد و سپاهی گزین راهی میکند تا حیثیت رفته را بازیابد. شاه کابل طبق نقشه پوزشخواه پیش میآید و رستم را به شکار دعوت میکند. از پیش، چاهی در شکارگاه کندهاند و با نیزههای سمی آماده کردهاند تا تن رستم و رخش را بدرد. رخش توطئه را میفهمد ولی رستم او را پیش میراند. هر دو در چاه میافتند و این پایان دردناک جهان پهلوان رستم دستان است، پس از 600 سال زندگی با شکوه و نگهداری ایران و ایرانیان.
فراستی میگوید: رستم مرزدار و مامور باج و خراج است. اصلا واژه مرز در شاهنامه به معنی سرزمین است نه چون امروز به معنی سرحد. شان رستم بسیار بالاتر از این عنوانهاست. او امید شاه و ملت ایران، تاج بخش، است. رستم پهلوانی اهورایی است و ماموریتهای خطرناک و حیاتی از بین بردن دیوها و اهریمنان به او واگذار میشود نه گرفتن باج و خراج. روایت سطحی فراستی از داستان رستم و شغاد نشان میدهد که ایشان با مفاهیم عمیق شاهنامه آشنا نیست.
در داستان رستم و شغاد، همچون کل شاهنامه، مساله بنیادین تقدیر است. شغاد نقش تقدیری خود را ایفا میکند و رستم باید بابت کشتن اسفندیار مجازات شود. رستم و شغاد از یک گوهر هستند و هنگام زاده شدن شغاد فردوسی او را چون سام سوار مینامد:
کنیزک پسر زاد روزی یکی / که از ماه پیدا نبود اندکی
به بالا و دیدار سام سوار / ازو شاد شد دوده نامدار
رستم که در پهلوانی بیهمتاست نمیتواند به دست دشمن کشته شود تا افتخار آن برای همیشه نزد دشمن باقی بماند. مرگ او باید با حادثهای در داخل ایران و حتی خانواده رقم بخورد. بیگانهای را یارای مقابله با او نیست و افتخار کشتن او نباید برای بیگانه به یادگار بماند.
روایت فراستی علاوه بر نادیده گرفتن این مسایل بنیادین ایرادات آشکار دیگری هم دارد. اگر او متن را یک بار خوانده بود چنین اشتباهاتی نمیکرد. برخلاف روایت فراستی شاه کابل باج و خراج را به ایران داده بود. مسأله باقی مانده فقط نارضایتی تقدیری شغاد از برادرش بود نه پرداختن باج.
روایت فراستی وقتی عجیب و خندهدار میشود که او بیتها را میخواند. فراستی نشان میدهد که هرگز شاهنامه را به دست نگرفته. چه، یک بار خواندن این بیتها که واژگان دشوار هم ندارد، آدم را برای خواندن درست آماده میکند.
البته باید گفت که غلط خواندن یک متن کهن دشوار، همانند شاهنامه عیب بزرگی نیست، و حتی برخی از استادان تراز اول شاهنامهشناس هم ممکن است بیتی را غلط بخوانند. اما این همه غلط آشکار در سادهترین واژه ها این سوال را پیش میآورد که چرا فراستی برای روایتی از شاهنامه دعوت شده است؟ او که قادر به خواندن یک ترکیب اضافی ساده نیست.
اگر یک فرد آشنا به شاهنامه داستان را می خواند فراز و فرودهای زیبای آن را به مخاطب برنامه مینمایاند. یکی از زیباترین صحنههای این داستان، در سطح شاهکارها، خودداری رخش از رفتن به سوی چاه است که در بین غلطخوانیهای فراستی گم شده است و بعید میدانم کسی با شنیدن این نوع خوانش ترغیب بشود که سراغ شاهنامه و این داستان برود و خودش این بخش را بخواند.
ایرادهای خوانشی فراستی زیاد است. به نظرم آقای سروش صحت باید مهمان دیگری دعوت کند و از او بخواهد تا این داستان را بخواند تا آثار سوِء خوانش فراستی از بین برود.
به چند ایراد خوانشی او اشاره میکنم:
-ز گفتار او رستم آمد به شور / از آن دشت پرآب و نخچیر گور
نخچیر گور ترکیب اضافه است و باید به کسر ر خوانده شود. فراستی با سکون خواند که بیت را مبهم میکند.
-بزد گام رخش تگاور به راه / چنین تا بیامد میان دو چاه
فراستی گام را که باید به سکون م بخواند با کسره خواند که کاملا غلط است. این بیت در چاپ دکتر خالقی مطلق به این شکل ضبط شده است: چنین تا بیامد میان دو چاه / نزد گام رخش تگاور به راه
برای خواننده آشنا به ادبیات فاصله دو ضبط زمین تا آسمان است.
-دو پایش فرو شد به یک چاهسار / نبد جای آویزش و کارزار
آویزش با کسره ز است نه فتحه. آویزش به معنی آویختن در جنگ و آویختن همان معنای گلاویز شدن را دارد.
-گه آمد که بر تو سر آید زمان / شوی کشته بر دست آهرمنان
را فراستی: که آمد که بر تو سرآید زمان / شوی کشته در دام آن آهرمنان
خواند که کاملا غلط است.
در دو بیت بعدی واژه خستگیهاش را خستگیش و قید تاکید مگر را حرف شرط اگر خواند که نه تنها معنی را دگرگون میکند بلکه وزن را هم به هم میریزد.
اما شاهکار غلطخوانی در این بیت است:
گلوی سیاوش به خنجر برید / گروی زره چون زمانش رسید
برید به ضم ب، فعل ماضی از مصدر بریدن است. فراستی آن را برید (به کسر ب) خواند که در اینجا بیمعنی است و شاید معنایی عوامانه و توهینآمیز را تداعی کند. گروی زره، نام قاتل سیاوش، را هم که به پیش گ است با فتحه خواند، نشانه عدم آشنایی مطلق با شاهنامه و شخصیتهای آن .
از بقیه غلط خوانیها و بیتهایی که او جا انداخته میگذرم. فقط اشاره میکنم که بفراخت به سکون ف و خ از مصدر افراختن صیغه دوم شخص غایب به معنای بلند کردن است و آن طور که فراستی به فتح ف و خ خواند کاملا بی معنی است.
آقای فراستی که با یک ژست علامه دهری آثار سینمایی ایران را تحقیر میکند و گاه درباره آثار جاویدان سینمای ایران نگاه خشن و تحقیرکننده ای دارد و مدعی است که فیلمها را ندیده نقد میکند ای کاش شاهنامه را نخوانده برای دیگران تعریف نمیکرد. این همه شاهنامهشناس و شاهنامهپژوه وجود دارد که میتوانند درباره این شاهکار بزرگ بشری حرفهای عالمانه و دقیق بزنند.
خوانش غلط چند بیت نه چندان دشوار شاهنامه نشان داد که عدهای که به دلایلی از رانت حضور در تلویزیون بهره میبرند و صدها ساعت حرف میزنند و ادعای کارشناسی دارند از ادای درست چند جمله جدی ناتوان هستند. حرف زدن که کار سختی نیست. همه صبح تا شب حرف میزنیم. اما عدهای که خوششانس هستند در تلویزیون حرف میزنند و بابت حرفهایی که دیگران رایگان به زبان میآورند پول میگیرند. و ای کاش آقای سروش صحت سطح برنامهای را که نام کتاب بر خود دارد و برای همه فرهیختگان ارزشمند است بالا نگه دارد.
*شاهنامهپژوه
ایبنا