فرهنگ امروز/ عبدالرسول خلیلی
کانت تقریبا تمام آثار روسو را از حفظ بود حتی 20 سال بعد نیزکماکان میتوانست از آثار کمیاب یا کوچک روسو نقل قول بیاورد. شاید اثرگذارترین مساله تلاش روسو برای عرضه یک فلسفه ذهن برحسب نسبت طبیعت فعال من و طبیعت ترکیبی عقل بوده باشد. یکی از خروجیهای مواجهه کانت با این مبحث روسویی، تعریف جدید او از فلسفه است: نه دیگر راهحلی برای معمای متافیزیک بلکه فلسفه اینک یافتن مشروعیت آزادی است؛ زیرا این چیزی است که در اعاده حقوق انسانیت اهمیت دارد. در نقد عمل محض کانت سعی میکند این مطلب را بیان دارد که مابعدالطبیعه علم به مرزها یا حدود عقلی انسان است اما مقصود از عقل، عقل نظری است یا به عبارت بهتر عقل در نقش نظری آن است. حصول معرفت نظری درباره حقایقی که در تجارب حسی داده نشده یا اصلا نمیتواند در تجارب حسی داده شود، ممکن نیست. البته تفکر انتقادی عقل از نفس خود ممکن است اما نتیجه چنین تفکری ابتدا بیشتر انکشاف شرایط معرفت علمی یعنی شرایط امکان اعیان است. چنین تفکری عالمی از حقیقت فوق حسی را به عنوان متعلق معرفت نظری بر ما منکشف نمیکند. در عین حال این تجدید حدود معرفت نظری یا علمی ثابت نمیکند که برای مثال خدا غیرقابل تصور است یا لفظ آن بیمعنی است. کاری که میکند این است که آزادی و جاودانی نفس و امر باری را ماورای اثبات و ابطال قرار میدهد. از این رو انتقاد از مابعدالطبیعه که در جدل متعالی آمده، راه را برای ایمان یا اخلاقی که مبتنی بر آگاهی اخلاقی است، میگشاید. از اینجهت کانت میتواند بگوید که علم را پس زده تا جا برای ایمان پیدا کند و نقد مخرب او از دعوی علم بودن مابعدالطبیعه ضربهای است که بر ریشه و اساس اصالت ماده و اصالت تقدیر و الحاد و بیخدایی وارد میکند؛ زیرا این حقایق که نفس روحانی هست و انسان عاملی مختار است و باری وجود دارد، دیگر مبتنی بر دلایل مغالطهآمیز نخواهد بود که منکران این حقایق را به انکار وا دارد. اینها به عرصه عقل یا اخلاقی منتقل شدهاند و متعلق ایمان قرار میگیرند نه متعلق علم یعنی علم به آن معنی که در مورد علوم ریاضی و طبیعی به کار میرود ... این نظریه قسمتی از راهحل است برای مساله عظیم سازش دادن بین عالم علم از یک طرف و عالم آگاهی اخلاقی و دینی از طرف دیگر. علم یعنی فیزیک متداول، متضمن مفهوم قوانین علّی است که آزادی را نفی میکند و انسان هم اگر به عنوان عضو نظام جهانی مورد بررسی عالم لحاظ شود از این قاعده مستثنا نیست اما معرفت علمی حدودی دارد و حدود آن بسته به صور پیشینی حس و فهم انسان است. از این رو دلیل معتبری بر این نیست که حدود معرفت علمی یا نظری با حدود حقیقت و واقعیت یکی باشد. آگاهی اخلاقی، هنگامی که مستلزمات و تضمنات آن بسط یابد، انسان را به ورای عرصه محسوس میبرد. انسان به عنوان موجود حسی و پدیداری باید تابع قوانین علّی لحاظ شود و از این جهت مجبور و موجب است، اما آگاهی اخلاقی که خود حقیقتی است، متضمن مفهوم آزادی و امتیاز است پس هر چند از نظر علمی نمیتوان ثابت کرد که انسان مختار است اما آگاهی اخلاقی، اعتقادی به آزادی را اقتضا میکند. بنابراین مقصود از یادآوری نظر کانت، جلب توجه به مساله کلی سازش دادن میان عالم فیزیک نیوتنی و عالم حقیقت و دین است. گذشته از اینکه تحقیق درباره معرفت پیشینی را باید در عرصه عقل هم دنبال کرد. او میخواهد، آغاز انحطاط مراتب ساختارهای عقلانی و در ظاهر کامل را توضیح دهد چنانکه به تعبیر او در مسیحیت اولیه حاضر بودهاند. به عبارت دیگر هگل میخواهد، توضیح دهد که چرا این ساختارهای ذومراتب به نقطه مقابل خود بدل شدند تا یک دیانت آزادی(مسیحیت اولیه) وارد دولتی شود که اصل عامل آن اطاعت و تبعیت بود.
در نتیجهگیری هگل هیچ تمایز روششناختی میان گفتارهای انتقادی و نظاممند وجود ندارد، ساختار میان آن دو یعنی انعکاسی و عقلانی را دقیقا از یک راه و به یک روش مراتببندی کرده است، نظام انعکاس را از فلسفه اولی جدا کرد. فلسفه اولی نزد هگل شامل دو قسمت نظام انتقادی انعکاس و نظام سازنده عقل بود و هر دو به مقولات یا اصول گفتار میپرداختند. نظام عقل در آنِ واحد، انتقادی است و نظام انعکاس همزمان، تحلیل مراتب ساختارهای مقدماتی گفتار غایی است. بدین ترتیب با تفکیک نظام انعکاس از نظام عقل، هگل کل مضمون گفتار انتقادی را نیز دگرگون کرد. اینک نظام انعکاس با ابطال رویکردهای متناهی به فلسفه تبدیل شد نه فقط به نقادی مقولات یا اصول متناهی استدلال بلکه انعکاس به تحلیل انواعی از فلسفه و مراحلی از آگاهی بدل شد که پیشاپیش بخش تصدیق شده نظریه هستند. به عبارت دیگر، انعکاس دیگر نقادی احوال گفتار نیست بلکه نقادی راههای گفتار و مواضع آگاهی است که این انواع گفتار، ضرورت ذاتی آنها را وضع میکنند. دقیقا این نوع از تحقیق نقاد- نظام انعکاس- است که اینک به مشروعیت علم متعالیه منجر میشود و زمانی این علم متعالیه به فلسفهای اولی بدل میشود که در اساس همان پدیدارشناسی روح است.
استاد علوم سیاسی