فرهنگ امروز/ بابک احمدی
کار برای مخاطب ایرانی به جایی رسیده که باید زمان زیادی صرف کند، بلکه بتواند در بازار مکاره موجود که به نام تئاتر برپاست یا به قول خسرو حکیم رابط، این معلم مهربان و دلسوز «در بازار بنجل فروشهای سید اسماعیل»، اجرایی نمایشی چیزی برای تماشا بیابد. بهکار گرفتن واژه «بازار» هم نباید عدهای را ناراحت کند، اریکا فیشر لیشته (یا لیشت، یا لیخت) ! در مقدمه کتاب «تئاتر و فرآیند متمدن شدن» که به تازگی توسط نشر ماه و خورشید روانه کتابفروشیها شده مینویسد: «تئاتر، از بعضی جنبهها شبیه یک بازار است. بازاری که در آن تبادل کالاها با شور و حرارت زیادی صورت میگیرد، تبادل همه نوع کالا و محصولات فرهنگی بین تئاتر و دیگر حوزههای هنر و ادبیات، بین تئاتر و سایر نهادهای اجتماعی، پرفورمنسهای فرهنگی، فرمهای هنری و اجزا و عناصر زندگی روزمره. در این میان داستانها، الگوهای رفتاری، ابژهها و غیره، متعلق به حوزههای مختلف دست به دست میشوند، از مرزهای تئاتر فراتر میروند، اندیشهای به جا میگذارند و شاید حتا ماندگارتر، در ما رسوخ میکنند. گاهی حوزهای را که از آن وارد تئاتر شدهاند اندک یا نسبتا زیاد دستخوش تغییر میکنند و گاهی اوقات، در عبور از حوزهای آن را دگرگون میسازند و پشتسر میگذارند. تئاتر و تاریخ فرهنگ اروپا از این نمونهها فراوان دارد.» نویسنده در ادامه به دیرینه شناسی و پیوند متقابل نمایشنامههای قرون وسطایی مربوط به عید پاک و الگوهای رایج نمایشهای لاتینی میپردازد و غیره. اینجا نکتهای مطرح میشود که در مواجهه اولیه برای مخاطب علامت سوال ایجاد میکند؛ اینکه حالا در بازار فرهنگی تئاتر رایج ما دقیقا چه عناصری از حوزههای دیگر زندگی و فرهنگ جامعه وارد میشود و بعد چه اتفاقی میافتد؟ اصلا اتفاقی میافتد؟ اصولا بین تئاتر ما و پدیدهها دادوستد و گفتوگویی شکل میگیرد که قرار باشد شاهد تغییر چیزی باشیم؟ اجراهای محدود و معدود موجود روی صحنه بعد از لغو قرنطینه و بازگشایی سالنهای تئاتر چه سیگنالی به مخاطب ارسال میکند؟ منظور اینکه شش- هفت ماه زندگی در شرایط پراضطراب پاندمی (که هنوز با شدت ادامه دارد)، سنگینتر شدن فشار کمبودهای اقتصادی بر دوش جامعه، بروز انواع تنازعها، آسیبها و اختلافنظرهای سیاسی- اجتماعی چگونه درون فرم و محتوای نمایشها نمود پیدا کرده است. البته نمونههایی وجود داشته و دارد، برای مثال اجرای «میز نور» به کارگردانی احسان شایانفر، با موضوعی رعبآور برای هر شهروندی در روزگار کنونی به صحنه رفت. شایانفر دو سال پیش از این هم نمایش «warm up» را روی صحنه برد که با دستمایه قرار دادن عنصر تئاتری آمادهسازی و گرمکردن بازیگران برای شروع تمرین یا اجرای نمایش، میرفت که بین این عنصر و آنچه در آمادهسازی نیروهای ویژه پلیس (برای برخورد با شورشها و اعتراضات خیابانی) رخ میدهد پیوند برقرار کند؛ سوی دیگر میدان ما به عنوان تماشاگر نشسته بودیم. تئاتر مشترک پلیس و مردم. با در نظر گرفتن این نکته که همین نمایش البته با اعمال تغییراتی به دستور شورای نظارت، بعدا در قالب جشنواره بینالمللی تئاتر فجر نیز روی صحنه رفت، میتوان چنین در نظر گرفت که پرداختن به مسائل روز و بعضا حاد اجتماعی چندان هم غیرممکن نیست؛ به ذهن جستوجوگر و دارای دغدغه نیاز دارد که ظاهرا زیاد نیست. آگوستو بوال، نظریهپرداز، کارگردان تئاتر و نمایشنامهنویس، در جزوه «زیباییشناسی سرکوبشدگان» که با هدف تبیین نظرگاه و رویکرد اجراییاش تدوین کرده به ما مسیر حرکت پیشنهاد میدهد.
«بوال بر آن است که تئاتر در حقیقت تجربه مشترک همگان بوده، او از هنر اجرا به عنوان یک جشن یاد میکند که همه آزادند در آن شرکت کنند». آرمانی که به زعم این هنرمند در دوران یونان باستان یکسره نابود شد و با حق از دست رفته با فعالیتهای برتولت برشت دوباره به جامعه بازگشت. طبق نظر کارگردان برزیلی، تئاترهای یونان باستان تمهیدهایی به نمایشها افزود (وجود همسرایان و شخصیت پروتاگونیست یا پیشبرنده) که دو دستهبندی به وجود آورد، نخست، بخش اصلی جامعه از فرآیند خلاقیت محروم ماند و سربسته به نابازیگر بدل شد و دوم، در میان اجراگرها هم یکی نسبت به دیگران متمایز و از همه مهمتر شمرده شد. هر دو اینها هم نقشی کمابیش انفعالی برای مخاطب درنظر میگیرند. بوال با طرح سرنوشت تلخ «آنتیگونه» نتیجه میگیرد که این به تماشاگر یادآوری میکند سرپیچی از قوانین حاکم بر جهانی که میشناسد، بیهوده است. تئاتر به ابزاری بدل شده که به آنان یاد میدهد همرنگ شدن هم ضروری است و هم درست. شاید مورد اخیر در مقایسه با مقدمه یادداشت بیتناسب به نظر برسد اما وقتی تئاترهایی میبینم که جز استفاده از زبان فارسی و آدمهای ایرانی نسبت دیگری با وضعیت اجتماع و محیط پیرامون خود برقرار نمیکنند به این پرسش میرسم که آیا تئاتر ما به سندرم یونانی مد نظر بوال دچار شده؟ اکثر نمایشها به قدری مخاطب را منفعل و دست بسته تصور میکنند که تو گویی هر محصولِ مانده و بدقوارهای لابد باید راحت به خورد حاضران در سالن برود. حقیقت اینکه چنین تئاتری نه با چیزی میآمیزد و نه قادر به ایجاد تغییر در حوزههای دیگر فرهنگی است، اما در عینحال وقتی مجموعه قیل و قالها را به عنوان یک کل واحد مینگریم، وضعیت یک سرگیجه عمومی به خوبی بازتاب دارد.
روزنامه اعتماد