فرهنگ امروز/ بامداد لاجوردی
رمان «در خیابان مینتولاسا» حاصل قصهپردازی اعجابانگیز میرچا الیاده نویسنده و اسطورهشناس شناخته شده رومانیایی است که در آن علاوه بر ترسیم خفقان حاکم بر اروپای شرقی، مهارت داستانسرایی خودش را به رخ کشیده است. به طور خلاصه الیاده دانش اسطورهشناختی خود را با مهارت داستاننویسی پیوند زده و از این دو تواناییاش برای به تصویر کشیدن استبداد اروپای شرقی بهره برده است. موجود انسان از ابتدا تاکنون مجنون قصهها بوده و از خیالپردازی و داستانسرایی لذت میبرده و انسان هوشمند از همان ابتدای مسیر تکاملش همواره قصه میگفته و میشنیده است. نقاشیهای کشف شده در غارها که بدون تردید تصویرسازی رویدادهای متوالی و داستانگونه بودهاند و باستانشناسان این ادعا را تایید کردند که بشر گذشته با قصهسرایی و روایت یک رویداد آشنا بوده است. اما همچنان درباره اینکه انسان هوشمند در آغاز راه خود از قصه و اسطوره برای فهم جهان استفاده میکرده یا همچون رمانخوانهای امروزی شنیدن قصه برای او جنبه سرگرمی و تفریح داشته است، سوالی است که پاسخ روشن و مطمئنی به آن داده نشده است. هر چند در این میان برخی اسطورهسازی و خیالپردازی انسان ماقبل مدرن را ناشی از نادرست و غیرعینی آنها از جهان میدانند و آنها انسان قدیم را متهم میکنند که چون درک درستی از علت پدیدههایی چون توفان، سیل، طلوع و غروب خورشید، زلزله و... نداشته لذا به داستانپردازی درباره طبیعت میپرداخته تا بتواند تا حدی با این امور کنار بیایند و این تحولات را برای خودشان قابل هضم کنند. آنها از این مقدمات سپس نتیجه میگیرند در دنیای مدرن که همه سوالات بشر به صورت تجربی و به مدد علم عینی اثبات میشود، قصه و اسطوره جایی ندارد و اعتنایی به آن نخواهد شد. اما الیاده در مفصلترین داستان کتاب «در خیابان مینتولاسا» با شخصیتپردازی بینظیرش این باور عمومی را به چالش میکشد و نشان میدهد همچنان انسانها از شنیدن قصه لذت میبرند. این نویسنده رومانیایی با خلق شخصیت یک بازجوی دستگاه پلیسی- امنیتی دیدگاه مدافعان بیاعتباری داستانپردازی در دنیای کنونی را به چالش میکشد؛ الیاده برای پرداخت قصه خود، شخصیت بازجویی را خلق میکند که «باید» با سوال و جوابها «حقیقت» را کشف کند؛ حقیقتی که در ذهن پیرمرد جاخوش کرده و پیرمرد ممکن است عامدانه آن را پنهان کند، تعمدانه با قصهپردازی وقت بازجو را تلف کند یا زوال عقل باعث شده که او گذشته را خوب به یاد نیاورد و این بیماری باعث شود، پیرمرد در بیان قصهاش راست و دروغ، وهم و واقعیات را در هم ببافد و تحویل بازجو بدهد. دقیقا نقطه متمایزکننده و ذکاوت بینظیر الیاده در ایجاد تقابل میان پیرمرد و بازجوی جوان دستگاه امنیتی است که این تقابل خیلی زود خواننده این رمان را به خود جذب میکند. پیرمردی که پرحرف است و ظن خیالپردازی و فراموشکاری همواره نسبت به او بالاست در مقابل جوانی که به اقتضای حرفه بازجویی تشنه حقیقت است و باید برای خودنمایی در برابر مافوقهایش هر چه سریعتر به واقعیت پی ببرد. پیرمرد که شخصیت اصلی قصه است با روایتهای رازگونه مرزهای خیال، واقعیت و توهم و مالیخولیا را در هم میشکند و دایم قصهپردازی میکند. معلوم نیست چقدر از روایتهای او عینیت دارد و چه مقدار آن ساخته ذهن اوست و مصداق بیرونی ندارد. پیرمرد در پارهای از مواقع در برابر ابهامات بازجوها آنچنان هنرمندانه اسطوره را پیش میکشد و از غیب شدن آدمها در سنگ یا پیدا شدن ناگهانی یک معبد سخن میگوید که به رغم آنکه با محاسبات عینی بازجو و خواننده جور درنمیآید اما شنیدن قصه و خیالات مرد برای همه جذاب است به طوری که در داستان هم مکتوبات پیرمرد در بازجویی- همان قصههای توام با خیال- دست به دست میشود و عالیترین مقامات کشور نیز خواننده پرو پاقرص آن میشوند. انگار برخی اوقات که بازجو بر توهم بودن روایت پیرمرد اصرار دارد، تنها یک واکنش ضدلذت باشد تا تنها خواننده کتاب را خشمگین کند! گویی الیاده میخواهد به خواننده خود و بازجو ثابت کند که همه آدمها دوست دارند مواقعی دروغ شاخدار یا شاید قصه بشنوند حتی اگر ماموریت آنها مانند بازجوها یا خواننده یک رمان ماجراجویانه «کشف حقیقت» باشد. پیرمرد سوالات ماموران امنیتی را با قصههای تو در تو جواب میدهد و در حالی که کاشفان حقیقت به سرعت پی به ذهن مالیخولیایی او میبرند اما نمیتوانند شوق خود را از شنیدن قصهها پنهان کنند و سر آخر هم کسی نمیفهمد این قصهپردازی ناشی از ذهن قوی مرد است یا به دلیل زوال عقل او و عوارض پیری است! با این حال قصههای جذاب او سبب میشود او را نزد بالاترین مقامات امینتی ببرند تا آنها هم قصه بشنوند. الیاده در قامت یک اسطورهشناس به مخاطب نشان میدهد، بشر امروز همچنان از قصه شنیدن و داستان گفتن لذت میبرد. نویسنده این رمان با هنرمندی تمام این احساس را در خواننده کتاب زنده میکند که همه ما هنوز در جهان سراسر محاسباتی شده از شنیدن دروغهای شاخدار و چیزهای عجیب و غریب لذت میبریم. انگار با شنیدن این چیزها لایههای قدیمی وجودمان را بیدار میکنیم تا اجدادمان در گوشمان قصه بگویند. لایههایی مربوط به چند هزار سال پیش که با قصه و اسطوره دمخور بوده است را پس میزنیم تا به قصه دست پیدا کنیم و از سیطره جهان تجربی رهایی یابیم. به نظر میرسد پیرمرد قصه الیاده نماد عقل غیرتجربی و اثباتی بشر است که در مقابل مامور اثبات و کشف حقیقت عینی قرار میگیرد و الیاده به دلیل علایق شخصیاش به اسطوره تلاش میکند قصه را به نفع مدافعان اسطوره به پایان برساند.
روزنامه اعتماد