شناسهٔ خبر: 63338 - سرویس دیگر رسانه ها

مقصود فراستخواه از دلایل ضعف تالیفات در علوم انسانی می‌گوید؛ علوم انسانی سوژه‌های اهلی شده است/ جامعه ایران آبستن کتاب‌های اصیل است

مقصود فراستخواه معتقد است: احساس می‌کنیم دوران قهرمان‌های علمی و خلق آثار شاخص به سر آمده است. انگار دورِ نویسنده‌های معمولی است اما در واقع جامعه ایران آبستن کتاب‌های اصیل است.

علوم انسانی سوژه‌های اهلی شده است/ جامعه ایران آبستن کتاب‌های اصیل است

 به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ انقلاب اسلامی در ایران اگرچه ظرفیتی ایجاد کرد تا در سایه آن آثار علوم اجتماعی و انسانی گسترش کمی پیدا کند، اما به دلیل غلبه ایدئولوژی بر علم و نیز نظریه‌زدگی در سال‌های ابتدایی انقلاب، بعد از چهار دهه همچنان آثار جدی و پرسشگر علوم اجتماعی و انسانی به بازار کتاب راه نیافته و پرتیراژترین کتاب‌های این حوزه هنوز هم آثار مرتبط با دروس عمومی یا آثار درسی و کمک درسی است. رصدی بر بازار کتاب‌ سال‌های اخیر نشان می‌دهد، که به رغم ظهور تک آثار جدی و پرفروش، همچنان بازار در دست ترجمه‌های فست فودی است که نگاهی به گیشه دارد. 

واکاوی دلایل ضعف تالیفات در علوم انسانی، بهانه گفت‌وگو با مقصود فراستخواه جامعه‌شناس ایرانی و استاد برنامه ریزی توسعه آموزش عالی در مؤسسه پژوهش و برنامه‌ریزی آموزش عالی است که خود اتفاقاً از مولفانی بوده که صاحب ایده و تفکر است و تنها کتاب «ما ایرانیان» او بیش از 20 بار تجدید چاپ شده و توانسته نگاه جستجوگر مخاطب آگاه ایرانی را به خود جذب کند. 

فراستخواه آنچنان که در کتاب «ما ایرانیان» نوشته، معتقد است: «آسمان ادبیات و فرهنگ ما پر از ستاره‌هایی است که چشمک می‌زنند، پر است از ارزش‌های انسانی و معنوی. اما زمین ما سنگلاخ، ناامن، پرتعارض و ناهموار است. در جامعه‌ ما رویای اخلاقی و حس اخلاقی هست. میل به فضیلت هست. اما شرایط بیرونی ما چندان با آن رویاها و حس‌های درونی، هم‌ساز و هم‌داستان نیست.»

او در گفت‌وگو با ایبنا از عوامل ساختاری و درونی گفته که موجب شده تالیف در علوم انسانی کمرنگ‌تر باشد؛ دلایلی که کتاب به ما هو کتاب، را از جایگاه واقعی که داشته فروکاسته است. مشروح این گفت‌وگو را می‌خوانید:

طی سال‌های گذشته و بر اساس آمارهایی که از سوی موسساتی چون خانه کتاب منتشر شده، ترجمه در بسیاری از حوزه‌ها بر تالیف پیشی گرفته و اساسا در حوزه تالیف کمتر پرثمر ظاهر شدیم. این روزها در سبد اغلب مخاطبان علوم انسانی کتاب‌هایی را می‌بینیم که بعضا ترجمه‌های عجله‌ای اما متناسب با موضوعات روز جامعه است. در موضوعات مختلف علوم انسانی اعم از جامعه‌شناسی، فلسفه، روانشناسی و ... کم نیستند مولفان خارجی که خواندن کتاب‌هایشان حتی به نوعی مد شده و برای خوانندگانشان یک پرستیژ محسوب می‌شود. از سوی دیگر نگاهی به جوایز معتبری چون فارابی نشان می‌دهد که چگونه طی این سال‌ها رساله‌های دکتری به مرجعیت علمی در علوم انسانی تبدیل شده‌اند و سهم کتاب به رغم افزایش کمی عناوین، همچنان به لحاظ کیفیت پایین است. چرا با چنین مساله‌ای مواجه شدیم؟
این مساله فقط مربوط به کتاب نیست و مقالات در حوزه علوم انسانی دچار افت کیفیت شده است من مدتی پیش در شماره هفتاد و دو مجله رهیافت مقاله‌ای با عنوان «دررثای مقاله» نوشته‌ام که نوعی سوگواری دردناک برای مقاله در ایران بوده و دراین مقاله تمام مقالات اصیل علوم انسانی را طی دو سده گذشته از اختر تا بخارا مرور، تحلیل محتوا و در هشت نسل صورت بندی کردم. قبلا مقالات اصیلی در علوم انسانی وجود داشت که حرفی برای جامعه داشته و طنین و پژواکی در اذهان داشتند و اکنون به نظر می‌رسد در عرصه مقاله هم ما دچار افت وتنزل شده ایم. همه آثار متنی و پیکره‌های مکتوب در علوم انسانی به ویژه کتاب این مشکل را دارند. به نظر می‌رسد هشت عامل در این وضعیت تاثیرگذار بودند.

نخست بازار است؛ به این معنی که کتاب به مثابه یک کالا تقلیل یافته است. شما به درستی از تعبیر فست فودی نام بردید که من از آن به «مک دونالدی شدن کتاب» یاد می‌کنم. تقلیل و فروکاستن کتاب به کالایی که ارزش مبادله‌ای و یا حداکثر پرستیژی دارد. برخی دوست دارند کلکسیونی از کتاب داشته باشند. در این معنا کتاب داشتن به منزله یک فیگور و پرستیژ است و نوعی مصرف کتاب و کتاب به مثابه پرستیژی سطحی از یک سبک زندگی. گاهی هم ازکتاب حرف زیادی می‌زنیم اما کمتر واقعا و به طور جدّی کتاب می‌خوانیم. پس در این معنا کتاب کالایی شده و بخشی از سرمایه‌داری مصرفی دنیا ماست.
 
مساله دوم اینترنت است؛ شبکه‌های مجازی و اجتماعی یک دنیایی است که در عین اینکه رهایی بخشی است و آزادی‌هایی برای انسان دارد اما در عین حال وهم‌ناک است و به تعبیر لیوتار دنیای شبهه‌ناکی درست می‌کند که اصرار دارد خود را واقعی‌تر از دنیای واقعی جا بزند. الان صحبت از «مه داده»‌ها، کلان‌داده‌ها، داده‌های بزرگ و ... است. خود این‌ها هم ما را از کتاب به معنای معمول و مانوسی که با آنها مراواده داشتیم و خاصیتی داشت دور می‌کند. ما آمادگی چندانی هم برای پرتاب شدن به این دوره پسا مدرن را نداشتیم و این انبوه اطلاعات که انسان‌ها در آن غرق می‌شوند وضعیت پیچیده‌ای است. محققان می‌گویند مشکل بشر اطلاعات نیست بلکه فقدان توجه به اطلاعات است چون انسان نمی‌داند به چیز در ازدحام اطلاعات توجه کند و چطور از آن استفاده بکند.
 
این دنیای مجازی حریفی شده که بیرحمانه دنیای کتاب را کرخت کرده به ویژه در جوامعی مانند ما که دوره بحرانی را پشت سر می‌گذارد.  پس این هم عاملی شده که کتاب، این مهم‌ترین اثر دانش بشری در میان ما منزوی شده است؛ در شرایطی که باید کتاب بخریم، بخوانیم، بنشینیم درباره کتاب گفت‌وگو کنیم،‌ با کتاب ارتباط عینی‌تر و وجودی‌تر بگیریم، با کتاب‌ها درگیر بشویم و برایمان حس آمیزی داشته باشند و با فکر و ذهن ما گلاویز شوند کتاب در وضعیت امروزی فضاهای غالب ما موجودی تنها و گمشده است.
 
مساله سوم ایدئولوژی است؛ ایدئولوژی به معنای دولتی کلمه و ممیزی دولتی بر اساس این ایدئولوژی که گریبان کتاب‌ها را به ویژه در حوزه کتاب‌های علوم انسانی و اجتماعی می‌گیرد موجب ضعف تالیفات شده است. از سوی دیگر اختیارات معرفت‌شناسی از اصحاب علوم اجتماعی سلب شده است یعنی فرض کنید یک جامعه شناس، تاریخ‌نگار، فیلسوف، یا محقق دیگر در حوزه‌های مختلف علوم انسانی اختیار معرفت شناسی چندانی ندارد چون ایدئولوژی یک چهارچوب رسمی را برایش توسط دولت ایجاد کرده و این ایدئولوژی می‌خواهد با صدای بلند یک انسجامی را ایجاد کند که هیچ صدای دیگری نتواند این انسجام را محل پرسش قرار دهد و خارج از این ایدئولوژی بحث کردن، خط قرمز و تابو محسوب می‌شود. این موضوع علوم انسانی و اجتماعی را مسلوب الاختیار کرده است.

در این حوزه مساله این نیست که آزادی انتشار و تالیف ندارید البته این مشکل وجود دارد اما مساله اصلی این است که دلیلی برای انتشار نمی‌بینید! چون اساسا اختیار معرفت شناسی برای شما قائل نمی‌شوند که شما بر آن اساس بتوانید عالم و آدم را توضیح دهید و تحلیل کنید. اساسا معرفت علوم انسانی مدرن در این حوزه زیر سوال می‌رود مثلا با این عنوان که غربی‌، الحادی، کفر آمیز و .... است و انواع برچسب‌ها به آن خورده می‌شود.
 
در جامعه ما تناقض‌های عجیبی وجود دارد از یک سو بازار به کتاب حمله می‌کند و آن را به عنوان کالا و بخشی از مک دونالدی شدن خودش می‌خواهد در حالی که کتاب فقط کالا نیست و قابل فرو کاسته شدن به کالا نیست و از سوی دیگر ایدئولوژی و اینترنت. خیلی دردناک است. هر سه از سه جناح به شکل‌های عجیبی به دنیای کتاب و زندگی آن و در واقع زیست جهان کتاب حمله می‌کند. کتاب مثل انسان‌ها وارد یک چرخه عمر می‌شود، با ذهن‌ها درگیر می‌شود و با حس‌ها آمیخته می‌شود، گفت‌وگو، بحث، نقد و ... می‌شود؛ این جهان زندگی کتاب توسط آن سه نیروی بازدارنده که گفتم مورد هجوم قرار می‌گیرد.
 
مساله چهارم آیین نامه‌هاست که به کتاب‌های علوم انسانی لطمه می‌زند. شما آیین‌نامه ارتقا را در نظر بگیرید. این فرمالیسم و مناسک گرایی به کتاب لطمه می‌زند. شما وقتی وارد دانشگاه می‌شوید به شما می‌گویند باید رزومه داشته باشید! در دانشگاه اصل شمارش است یعنی چندتا مقاله، کتاب، کنفرانس و ... دارید.

زیست دانشگاهی استادان ما بر این اساس سنجیده می‌شود...
بله دقیقا همین طور است شما وقتی وارد دانشگاه می‌شوید، ابتدا استخدام پیمانی است بعدا آزمایشی می‌شوید و بعد در هر دوره شما باید تولید داشته باشید و روزمه بسازید تا در این فرایند شغلی‌تان مسیر را طی کنید. در همه این فرایند مشمول آیین نامه ارتقا هستید و این ـیین‌نامه‌ها استانداردهایی دارد که شما باید آنها را به رسمیت بشناسید و در رزومه‌تان به کار بگیرید. در اینجا قانون شمارش حاکم است یعنی بشمار و ارزیابی کن! من کتاب‌های شما را به عنوان هیئت ممیزه می‌شمارم و می‌گویم خب می‌توانید ارتقا پیدا کنید. این اسطوره شمارش یک نوع فرمالیسمی در دانشگاه به وجود آورده است. بسیاری از کتاب‌هایی که در حوزه علم انسانی تالیف شده هم ذیل این فرمالیسم و رزومه سازی به وجود آمده است. جمله‌ای هست که می‌گوید «منتشر کن یا مضمحل شو!»

شما اگر مقاله، کتاب و ... را در این وضعیت تولید نکنید نمی‌توانید ارتقا بیابید در اینجاست که شما با پدیده کتابسازی و فرمالیسم کتاب و کتاب‌های مناسک گرایانه مواجه می‌شوید. این کتاب‌ها برای رزومه تولید شدند و به همین دلیل نه خوانده می‌شوند و نه دیده می‌شوند!

دانشگاهیان در این وضعیت به آدم‌های سازمانی تقلیل پیدا کردند تا مدارج اداری خود و نه علمی را! طی کنند به همین دلیل است که باید برای ارتقا کتاب بسازند. این ازدحام و انبوهه کتاب به این دلیل به وجود آمده و در این شرایط است که کیفیت و اصالت گمشده است.
 
مساله پنجمی که بر دنیای کتاب تاثیر بدی گذاشته فرهنگ سرگرمی است؛ من البته مخالف سرگرمی نیستم ولی وقتی سرگرمی تبدیل به پارادایم غالب می‌شود و اوقات فراغت را به سرگرمی تقلیل می‌دهد در اینجا کتاب های جدی دنیا حریف سرگرمی نمی‌شود. در اینجا کتاب‌های جدی علوم انسانی که می‌خواهند حرفی مهم ونه معمولی برای گفتن داشته باشند خیلی در دنیای سرگرمی نمی‌توانند وارد بازی‌های سرگرمی شوند و بخشی از این بازی تعریف شوند. در نتیجه این سرگرمی دنیای کتاب را پروپلماتیک کرده است.
 
مساله ششم خودممیزی است. من از دکتر سارا شریعتی شنیدم که ایشان گفتند که ما اکنون کتاب خطرناک نداریم! ایشان این تعبیر درست و رسا را استفاده کردند. من و شما  وما نویسندگان کتاب‌ها رام و اهلی شدیم و شلوغی نمی‌کنیم و خودممیزی می‌کنیم.
 
برای ما مکانیزم‌هایی از جمله بخشنامه‌ها، قوانین، رویه‌ها و ... به وجود آمده که ما را اهلی کرده است و می‌گوید شما سرتان را پایین بیاندازید و کارتان را بکنید و شلوغی نکنید. کتاب‌های علوم انسانی و اجتماعی بر اساس خودممیزی چنان توسط خود ما نویسندگان کنترل می‌شوند که نیاز به سانسور ندارد و ما مانند بچه‌های عاقل می‌فهمیم چه بنویسیم و به قدر کافی خودمان را در نوشتن کنترل می‌کنیم که اگر فردا کتابمان را به ناشر دادیم، ناشر نیاز نباشد چند صفحه‌ای اصلاحیه دریافت کند و عینا به ما بدهد در نتیجه شما برای اینکه خستگی ذهنی برایتان ایجاد می‌شود تاب آوری‌تان را از دست می‌دهید. برخی از اصحاب علوم اجتماعی همچنان تاب آوری دارند و حرفهای خودشان را در کتاب می‌نویسند اما برخی هم تاب آوری را از دست می‌دهند و این خستگی موجب می‌شود که برخی اصحاب از ابتدا خودشان را ممیزی کنند تا حدی که بتوانند کتاب خطرناک ننویسند. ماهیت علوم انسانی سرشتی دارد و درگیر با مساله حقیقت، قدرت، حق وحقوق ، خیر وزیبایی و ... است علوم انسانی برخلاف علوم تجربی و پایه سر و کارش نه با بدن و جرم  وذره و خاک و کرات آسمان بلکه با مفاهیمی مانند عدالت، دولت، زیبایی، قدرت و ... است. این سبب می‌شود که با ساختارها زود درگیر شود و خودممیزی یک مکانیسم روانی و سازو کار روانشناختی شده است بدون اینکه خودمان بدانیم خود به خود ذهن و قلممان را کنترل می‌کنیم.
 
مساله هفتم گریز از عقل است. مولانا می‌گوید «اُستن این عالم ای جان غفلت است» و انسان می‌خواهد در غفلت زندگی کند و انسان نمی‌خواهد رنج فهمیدن را تحمل کند. انسان نمی‌خواهد بار امانت دانستن را بکشد چون جرات دانایی می‌خواهد. انسانی که به سفاهت خو گرفته نمی‌خواهد رنج فهمیدن را تحمل کند و در نتیجه گریز از عقل در طبیعت بشر است اما در جامعه ما به دلیل زمینه‌های تاریخی که داشتیم گریز از عقل بیشتر بوده است و عقلای ما حتی از عقل گریزان بوده ‌اند و ما می‌بینیم که گریز از درس و بحث در ادبیات ما به شکل های مختلف خودش را نشان می‌دهد. گاهی تصوف، و گاهی صورت‌های دیگر برای گریختن از عقل به وجود می‌آید. در چنین جامعه‌ای که گریز از عقل دارد و در چهار دهه گذشته هم گریز از عقلانیت بیشتر نهادینه است. برای عقل حریفانی چون شرع و ایدئولوژی به معنای دولتی کلمه وجود دارد. به هر حال در کتاب‌های حوزه علوم انسانی و اجتماعی یک نوع خردگرایی و عقلانیت و تفکر انتقادی و نقد مفروضات و میل به رهایی از سنت وجود ندارد.
 
مساله هشتم که برای کتاب مشکل ساز شده معیشت است؛ به طور کلی بخشی از بزرگ جامعه گرفتار خالی شدن سبدهای خریدشان است و سبد خانوار مرتب خالی می‌شود و درآمدها کمتر شده و آزادی‌های مثبت را از دست می‌دهیم. دقت کنید که ما گاهی درگیری با آزادی منفی به تعبیر هانا آرنت داریم مثلا می‌گوییم که نمی‌توانم مقاله بنویسم یا مقاله‌ای را که می‌خواهم بخوانم نمی‌گذارند چاپ شود، اسم این آزادی منفی است اما گاهی هم مساله پیچیده‌تر است یعنی آزادی مثبت ندارم بدین معنی که اگر کتاب هم چاپ شود من از کجا کتاب بخرم چون درآمد مالی ندارم و فرصت و رمقی برای خواندن مگر در من باقی مانده است؟

بخش بزرگی از جامعه ما زیر خط فقر است و در ایران خط فقر با این افت پول ملی خانواری که 10 میلیون تومان درآمد داشته باشد زیر خط فقر است و بخش بزرگی از جامعه ما درآمد متوسطش 4 میلیون تومان است و هر روز هم با توجه به تحریم، سیاست‌ها و ... این فقر بیشتر می‌شود. طبیعی است که در این وضعیت معیشت برای خریدهای مربوط به فرهنگ، مطالعه، علم، تفکر، نقد، آگاهی اجتماعی، پرسش افکنی و پیگیری آن‌ها، دغدغه حقیقت، نیاز به فهم فرهنگی، معناجویی و ... فرصتی باقی نمی‌ماند. این‌ها جزو فرانیازها به تعبیر اینگلهارت است او از نیازهای فرامادی و مادی نام می‌برد و می‌گوید جامعه ای که دچار فقر می‌شود، درگیر نیازهای مادی پیش پا افتاده  و در نتیجه سبد خانوار خالی است و در آن کتاب نیست.امروز حتی اهل فرهنگ هم درآمدشان اجازه پرسه زدن در کتابفروشی‌ها و خرید کتاب را نمی‌دهد. دیشب من گزارش فصلی جدید  اقتصاد ملی در سال 1399  را می‌خواندم. حتی از اطلاعات گزارش رسمی ودولتی  اقتصاد ایران وضعیت بسیار نگران کننده ای به دست می آید . با این ارقام کتاب تاب نمی‌آورد. کتاب بخشی از نیازهای فرامادی انسان است. وضعیت کتابخوانی ما پایین‌تر از کشورهایی مانند ترکیه و ... است اینکه ما کم کتاب می‌خوانیم به مسایل مختلفی از جمله وضعیت معیشتی بر می‌گردد و متاسفانه در نهایت در عرضه چرخه و تقاضا وقتی تقاضایی برای کتاب‌های جدی وجود ندارد خود به خود عرضه کتاب‌های جدی هم دچار مشکل می‌شود.
 
استاد در همین بازار خراب کتاب و کتابخوانی باز هم کتاب‌های خطرناک می‌بینیم. به طور مثال کتاب «ما ایرانیان» خود شما بیش از 20 بار چاپ شده است. در چنین بازاری که کتاب‌های رنگارنگ و مبتذل هم وجود دارد وقتی صاحب تفکری کتاب جدی می‌نویسد می‌بینیم که مخاطب کتاب را می‌بیند و می‌خواند. این کتاب‌هایی که دیده شدند یک ویژگی‌ مشترک دارند. سوال و دغدغه دارند و ناظر به پروبلماتیک انسان ایرانی است که امروز با انواع مشکلات دست و پنجه نرم می‌کند. پس اگر دلایل ساختاری را کنار بگذاریم بخشی از مشکلات هم به خود کتاب‌ها بر می‌گردد اینکه کتاب سوال ندارد.
بحث شما کاملا درست است چون نوعی میان مایگی بر جهان تالیفات سایه‌انداز شده است. کتاب متمایز منتشر نمی‌شود، کتابی که شما بگویید این کتابی دیگر است، به بازار نمی‌آید کتاب دگر واره کم داریم.
 
دکتر سارا شریعتی تعبیر جالبی داشتند می‌گفتند ما سنت مخالف‌خوانی را از دست دادیم...
دقیقا همین است. کتاب باید اثر شود. «ما ایرانیان» دربرگیرنده سلسله بحث‌های من در سال 88 و 89 در حسینیه ارشاد در جمع استادانی چون توسلی، تکمیل همایون و ... بوده است. مجموعه جلسات این دوره هر ماه در سایت بنیاد فرهنگی مهندس بازرگان قرار می‌گرفت و مباحث پیاده شده هم موجود بود. پس با اینکه این مباحث سال‌ها در اینترنت بود من با اصرار دوستان بحث‌هایم در این جلسات را کتاب کردم و با وجود اینکه بحثهایم قبلا هم در سایتها  موجود بود ولی وقتی کتاب شد باز تاحدودی دیده شد. چرا؟ نه اینکه بنده چه وچه هستم بلکه برای اینکه  این کتاب روی یک مساله تاریخ اکنون ایران دست گذاشته و به پرسش‌های زندگی روزمره مردم پرداخته و مخاطب می‌خواهد با این کتاب گفت‌وگو کند.
 
من کتابی به نام «روش تحقیق کیفی در علوم اجتماعی» دارم. این اثر تخصصی است اما بیش از هشت بار چاپ شده است به هر حال وقتی کتاب روی موضوعی انگشت می‌گذارد که یک قشر خاصی با آن درگیر است مثل محققان حرفه‌ای و  دانشجویان یا موضوعی که عموم مردم با آن درگیر است مانند مساله ایران خوانده می‌شود. کتابی که با مساله ایران، مساله مردم، روابط اجتماعی‌شان، آسیب‌های اجتماعی  و ... درگیر می‌شود تقاضایی برای آن به وجود می‌آید این نشان می‌دهد که ما یک مشکل هم در عرضه داریم یعنی خود نظام عرضه هم بر تقاضا تاثیر می‌گذارد. معمولا گفته می‌شود که تقاضا عرضه را ایجاد می‌کند الان اما متفکران جدی می‌گویند که خود عرضه هم می‌تواند تقاضا ایجاد کند خود فشار دانش می‌تواند اذهان را قلقلک بدهد و مخاطب را به صحنه بیاورد. از این منظر من با شما موافقم که ضعفی هم در تالیفات وجود دارد و کتاب‌ها یک نوشته معمولی و سرد هستند و از این منظر اثر نیستند. این کتاب‌ها روی ذهن اثر نمی‌گذارند و حس آمیزی ندارند.

کتاب باید طبیعت دراماتیک داشته باشد. من همیشه به دانشجویان دکتری می‌گویم رساله شما باید رنج‌نامه شما باشد؛ اکنون غالب کتاب‌های ما رنج‌نامه‌ها و شوق‌نامه‌های نویسندگانشان نیستند و خاصیت دراماتیک و اثر بخشی ندارند به همین دلیل با حس و ذهن‌ها در نمی ‌آمیزند.کتاب‌های ما متاسفانه خصیصه جدالی ندارند پس من هم در اینجا با شما و خانم دکتر هم افقی دارم که کتاب‌های علوم انسانی و اجتماعی خصوصیت جدالی و دیالکتیکی ندارند.

اصولا پرسش افکنی برای انسان یک نوع شوق ایجاد می‌کند. کتاب‌ها امروز درگیر تضادی نیستند. ذهن انسان به تضاد کنجکاو می‌شود. ما در ادبیات مان هم صناعت تضاد داریم. مثلا وقتی اخوان می‌گوید از «تهی سرشار شدن» معمایی هست برای مخاطب که جذاب می‌شود. وقتی کتابی تضادی ایجاد می‌کند مخاطب را به صحنه می‌آورد و بخشی از مشکل ما از همین منظر بر عهده اصحاب علوم انسانی است و باید بررسی شود چه مشکلاتی در این باره وجود دارد به عبارت دیگر شرایط امکان این هم بررسی شود که اصحاب علوم انسانی تالیفاتی داشته باشند که اثر هستند و رنج‌نامه، شوق‌نامه و در واقع دراماتیک هستند. اینجاست که این کتاب‌ها می‌توانند حس آمیزی داشته باشند و به رغم همه محدویت‌ها اثر بخش باشند.
 
علوم انسانی سوژه‌های سرکش نیستند...
علوم انسانی وقتی می‌تواند اثر بخش باشد که عالمان علوم انسانی سوژه‌هایی سرکش باشند و وقتی سوژه و آرام و سربه زیر باشید و سرک به مسایل عالم نکشید و آنها را محل پرسش قرار ندهم و نتوانم از هستی، قدرت، خیر و ... پرسش کنم آن وقت است که علوم انسانی، علوم ساکت و صامت می‌شود. در همایش بزرگداشت احسان نراقی گفتم که علوم انسانی ساکت و اهلی شده است در نتیجه سوژه سرکش در آن بسط و جولان نمی‌یابد. اما این را هم می‌پذیرم که نباید فقط به دلایل بیرونی استناد داد و بگوییم امکان و شرایط نیست خود مولفان هم باید حسی وجوششی و کوششی برای تولید آثار اصیل داشته باشند و این نمی‌شود مگر اینکه الگوسازی شود و اصحاب جدی علوم انسانی با خلق آثار جدی و اصیل تلاش کنند.ساختارهایی مانند فارابی باید ساز وکاری داشته باشند که کتاب‌های جدی را شناسایی کنند و سرک بشکند و فرصتی ایجاد کنند. متاسفانه گاهی در ساختارهای ما محدودیت‌هایی وجود دارد که خیلی از متفکران ما شناسایی نمی‌شوند و در گمنامی به سر می‌برند ما باید سازوکارهایی داشته باشیم که صداهای نهفته، خاموش و ناشنیده را بلند کنیم و زبان بخشی کنیم. بخشی از جامعه ما استعداد خلق آثار جدی دارند اما باید برایشان زبان بخشی شود.
 
به بحث صداها در علوم انسانی اشاره کردید آیا در فضای فعلی علوم انسانی، تکثر صداها دیده می‌شود؟ چون طی سال‌های اخیر علوم انسانی از سوی ایدئولوژی‌های رسمی و غیر رسمی تحت فشار بوده و اجازه بلند شدن برخی صداها داده نمی‌شود. به لحاظ معرفت‌شناختی این وضعیت چه تاثیری روی تالیف کتب گذاشته است؟
شما وقتی اختیارات معرفت‌شناختی را محدود می‌کنید و تکثر را سلب می‌کنید شرایط امکان برای رشد علوم انسانی به حداقل می‌رسد. باید شرایط امکان برای علوم انسانی محقق شود. کتاب خواندن و کتاب نوشتن به صورت اجتماعی ساخته می‌شود. کتاب یک سازه اجتماعی است و به صورت اجتماعی ساخته می‌شود. کتاب‌های علوم انسانی مجموعه‌ای از موجبات، علل، زمینه‌ها، بافت ها و ... را می‌خواهد که امکان خلق آثار اصلی علوم انسانی را فراهم آورند. وقتی مرجعیت علوم انسانی از او سلب می‌شود یعنی با گفتمان‌هایی مانند بومی شدن اختیار را از آن می‌گیریم علوم انسانی در جهان با روش شناسی علمی مستقل خود واز طریق درگیری آزاد با مسائل جامعه وانسان توسعه می یابد ما هنجارهای دانش معتبر جهانی و  خصیصه جهانی دانش را از او می‌گیریم و به آن عنوان بومی شدنی را می‌دهیم که شیر بی یال و دم است این سبب می‌شود مرجعیت علوم انسانی از او سلب می‌شود.

امروز حوزه عمومی برای کتاب وجود ندارد، کتاب چیزی نیست که فقط در مالکیت خصوصی افراد قرار بگیرد. کتاب باید وارد حوزه عمومی دانش شود و وقتی شما حوزه عمومی را محدود می‌کنید و صداهای مختلفی وجود ندارد، وقتی امنیت کافی برای مولف وجود نداشته باشد و فشار از بخش‌های مختلف اعم از فشارهای رسمی و غیر رسمی و پوپولیستی بر علوم انسانی وجود داشته باشد و از سوی دیگر معیشت مردم هم در مضیقه باشند همه دست به دست هم می‌دهد و این وضعیت را رقم می‌زند. ما اساسا عمل خواندن نداریم! و کتاب‌هایی هم که خوانده می‌شود خیلی محدود است خواندن و عمل خواندن ضعیف شده است.
 
بخشی از این موضوع بر می‌گردد به اینکه ما اساسا تفکر نقادانه و فلسفیدن را یاد نمی‌دهیم. در پایین‌ترین سطوح آموزشی تفکر نقادانه از کتاب‌های ما زدوده شده است...
بله در فرزندان ما شوق یادگیری، دگر واره اندیشیدن و حتی عادتواره‌های کتابخوانی از بین رفته است. شما ببینید در محله‌ها ما چه قدر امکان برای کتابخوانی وجود دارد.
 
هابرماس مفهومی درباره پاتوق دارد که آن را می‌توان به پاتوق‌های فرهنگی هم تسری داد. در ایران پاتوق‌های فرهنگی به صورت موثری وجود ندارد...
حوزه عمومی و پاتوق‌ها باید فرصت و فراغت‌هایی را برای کتابخوانی و حتی کتابخوانی جمعی فراهم کند. میلان کوندرا در کتاب «خنده و فراموشی» می‌گوید در اندرون هر یک از ما یک نویسنده خفته است و این نویسنده مانع از این است که ما کتاب بخوانیم . چون نویسنده درونیِ ما توهم دانایی یک جانبه دارد و فکر می‌کند همه چیز را می‌داند. شما دیدید گاهی با برخی صحبت می‌کنید مدام می‌گوید که من هم در کتابم نوشتم! این یعنی توهم دانایی! کوندرا می‌گوید اگر روزی همه به خیابان بریزند، بگویند ما نویسنده‌ایم آن روز عصر ناشنوایی جمعی است... وقتی عمل خواندن در جامعه ضعیف می‌شود یعنی یک جور ناشنوایی جمعی وجود دارد و در نتیجه وقتی شما به این نتیجه می‌رسید که کسی شما را نمی‌شنود لطمه به خلق آثار و کتاب‌ها می‌زند.

در حوزه خود آکادمی‌ هم علوم انسانی و اجتماعی مستعمره شده است و به استعمار سیستم درآمده و کلُنایز شده است. وقتی شما در درون سیستم به هر شکلی و هر نقشی قرار می‌گیرید در واقع بخشی از قلمر مستعمراتی این سیستم هستید. این سیستم از شما می‌خواهد در قلمرو مستعمراتی آن حرکت کنید قلمرو مستعمراتی یعنی اینکه باید بدانید در این منطقه کجاها بروید، کجاها نروید و چه کارهایی را باید بکنید.
 
در عین حال و با همه این بیم‌ها و نگرانی‌ها و تنش‌هایم باز من می‌خواهم از امید حرف بزنم. من فکر می‌کنم جامعه ایران یک ویژگی گمراه کننده پیدا کرده است باید زیر پوست آن را هم دید. در ایران دانش آموخته‌های زیادی وجود دارد و چگالی بزرگی از کتاب‌ها و دانشجویان پدید آمده هرچند این توسعه کمّی هزاران مشکل دارد، اما در کنار این بیم‌های بزرگ و سنگین، من امیدهای لرزان و فرّاری هم دارم. یکی از این امیدها این است که همچنان حسی دارم که خود این چگالی بزرگ و رشد کمی منشا رویدادهایی بشود بدین معنی که این «جرم بحرانی» منشا ثمرات شود. ما 800 هزار دانشجو تکمیلی داریم که رساله خواهند داشت؛ از دل این جرم بحرانی که بعضا ممکن است کیفیت نداشته باشد، مساله نداشته باشد با استانداردها خیلی مطابق نباشد و ... با این وجود یک طرح ناتمام است و از دل آن می‌تواند جهش‌ها، پرسش‌ها، پاسخ‌ها، تنش‌ها و رویدادها پدید بیاید. من معتقدم جامعه ایران یک جامعه رویدادی و آبستن اتفاقات است. حجمی از ظرفیت‌ در درون این جرم بحرانی حبس شده است. در این جامعه ظرفیت ذهنی، تحصیلی، متنی و ... هست و طبعا در کنار همه ناامیدی‌ها و بیم‌ها می‌توان امید داشت که اتفاق‌های جدیدی هم رخ دهد.
 
پس شما امیدوارید که از این اضافه بار روشنفکری که ایجاد شده، سوژه‌های سرکش بیرون بیایند...
دیگر دوران قهرمان‌های علمی به سر آمده است و گویی احساس می‌کنیم خلق آثار شاخص به سر آمده است. انگار دورِ نویسنده‌های معمولی است. ببینید به هر حال نگرانی‌های ما سرجایش متأسفانه هست و بزرگ است اما به شکل تناقض آمیزی امید هم هست. وقتی می‌گوییم در نومیدی بسی امید است یعنی همین. جامعه ما هم متناقض و گمراه کننده شده و چه بسا ما می‌خواهیم از دوران قهرمان‌ها و نخبه‌سالارها و روشنفکر گرایی قدیمی عبور کنیم و به دوره پسا روشنفکری و پسا نخبگان برسیم. از نخبگان معمولی بارها بحث کرده ام. نویسندگان معمولی به صحنه می‌آیند و از دل این نویسنده‌های معمولی اتفاقات و جهش‌های تازه‌ بیرون می‌آید و ممکن است راهی برای آینده پیدا شود و اتفاقی در جامعه ایران بیافتد.
 
من متعلق به گذشته هستم اما شما به آینده تعلق دارید به همین دلیل نخواستم فقط از یاس‌ها بگویم. در پس وجود من یک سوسوهای از امیدهای هم لرزان است و می‌گویم شما که می‌خواهید فروزانفرها و ... ظهور کنند اکنون دوران آنها به سر آمده ممکن است از دل نویسنده‌ها و کتاب‌ها، اتفاق جدیدی رخ بدهد.

کتاب‌های ما اگرچه خالی از محتواست اما ممکن است از میان همین کتاب‌های معمولی افق‌های جدیدی زاده شوند. ما از این کتاب‌های معمولی هم عبور می‌کنیم و از دوره قهرمان‌های خاص و روشنفکران‌ محدود به جامعه روشنفکری خواهیم رسید و به جای اینکه جامعه‌ای داشته باشیم که روشنفکران آن را حرکت دهد گویی جامعه‌ای خواهیم داشت که با اینکه سرگردان است اما می‌تواند خودگردان شود و روشنفکری و کتاب وارد زندگی معمولی مردم شود. این یک دوره گذار است بنابراین نبود کتاب‌های شاخص به معنای پایان کتاب در ایران نیست و طرح کتاب در ایران یک طرح ناتمام است و جامعه ایران آبستن کتاب‌های اصیل است.