فرهنگ امروز/ میثم فلک ناز:
۱. حسادت بد دردیست، بد آتشیست و آنکه را از او گُر گرفته باشد تا نهایت خاکستر خواهد کرد. عیبش هم اینجاست که تا امروز هیچکس نگفته من حسودم. یعنی این آتش، موذیانه خود را مخفی میکند و رنگهای آبی و سرخش را، که نفرت است و غرضورزی، تنها از دور میتوان دید.
این معضل، علیالخصوص در سرزمینی که آسیبهای اجتماعی و روانیاش، موجب میشود برخی آدمها نتوانند جایگاه حقیقی خود را تشخیص بدهند، تا در پیاش به تلاشی سازنده دست بزنند، شیوع خطرناکی خواهد داشت. بنابراین در این مملکت و در تمام این سالها شاهد بودهایم که اکثر قریب به اتفاقِ چهرههای موفق عرصههای متفاوت، در انحاء مختلف هدف اصلی این حسدورزیها بودهاند.
روزی در نشست اسطورههای ایرانی، عباس مخبر حکایت زیبایی نقل کرد که مصداق روشن دردیست که در سطرهای بالا به آن اشاره شد. حکایت چنین میگفت که روزی مردی از مسیری میگذشت، دید یک نفر پای درخت گیلاسی نشسته است و زار میزند. از او درباره علت گریهاش پرسید، به بالای درخت اشاره کرد و گفت: نگاه کن، یکی دارد آن بالا گیلاس میخورد. مرد گفت: خب عزیز من ایرادی ندارد، بلند شو، کمکت کنم، تو هم برو بالای درخت و گیلاس بخور. دومی گفت: نه! من این را نمیخواهم، او را که رفته است آن بالا، بیاور پایین.
حالا همین حکایتِ سرزمین ماست. برخی که به هر علت، آنطور که باید در مسیری صحیح تلاش نکردهاند و به جایی نرسیدهاند، به جای تلاشی عمیقتر، ترجیح میدهند به تخریب چهرههای موفق آن عرصه بپردازند. فضای هنر و ادبیات ما هم از این مقوله مستثنی نبوده است، و کم نبودهاند کسانی که از گذشته تا امروز با دستآویزهای مختلف، بارها و بارها در دوره همین هنرمندان بزرگ، نیما را بیریشه و ناآگاه خواندهاند، فروغ را منحرف صدا کردهاند، کیارستمی را تخریبگر سینما نامیدهاند و فرهادی را... بگذریم! به هر حال آتش حسد، درون حسودان را میسوزاند و دودش راه را بر نگاهشان میبندد؛ و همین وضع موجب میشود که بارها به گونههای مختلف خطا کنند.
در چند سال گذشته هم چند نفر از همینها که با گروس عبدالملکیان مشکل داشتهاند، به روشهایی واهی و پوچ در تخریب او کوشیدهاند؛ و وقتی میگویم مشکل، یعنی جایگاه ایشان در شعر امروز به آنها فشار آورده است، یا برای مثال کتابشان در نشر چشمه (که گروس عبدالملکیان دبیر بخش شعر آنجاست) پذیرفته نشده یا مجموعه جدیدشان در چشمه رد شده است و آن ظرفیت حرفهای حداقلی را نداشتهاند، که این امر را بپذیرند وقتی کتاب را به یک ناشر خصوصی میدهیم، ناشر مختار است پس از بررسی آن را قبول کند یا نه!
به هر طریق، آن حسادت که گاهی با چاشنیِ بغضهای بیدلیل خصوصی نیز آمیخته، موجب میشود دست به انجام اعمالی بزنیم، که دود همان آتش است و سرانجام در چشم خودمان فرو میرود. چشم هم وقتی خوب کار نکند، تیرهایی میاندازیم که یا به در و دیوار میخورد و یا نهایتا خودمان را زخمی میکند. در این چند سال اخیر، برخی از این تیرها را شاهد بودهایم، که همگی هم به شکلهای مختلف به خطا رفتهاند. دلیلاش هم اینکه آن کس که عمیقا دغدغه هنر دارد، اصلا در جهان معمول زندگی نمیکند که بشود با این ترفندها زخمیاش کرد. و خلاصه اینکه تیرهای این جهان به آن جهان نمیرسد.
یکی از انواع تخریبهای این چند تن در دو سه سال گذشته، متمرکز بر این تلاش سست و میانمایه بوده است که چند سطر از شعرها و متنهای دیگران را بیاورند و بگویند که در این موارد شعر گروس عبدالملکیان مشابه آنهاست و الحق هم در این سالها برای یافتن این مشابهتها وقت گذاشتهاند و مثل چند کارآگاه زبده شب و روز خود را برای این کار تلف کردهاند و واو به واو شعرهای عبدالملکیان را از این منظر زیر ذرهبین گذاشتهاند. البته فارغ از ماجرای این تخریبها که به تفصیل به آن خواهم پرداخت بد نیست در حاشیه به نکتهای مهم اشاره کنم که با تحلیلی نظری به روشنی میتوان نشان داد که اساسا این نگاهِ سطر-محور درباره مشابهت، ربطی به غالب شعرهای مدرن که قدرتشان را از فرم درونی و ساختمان اثر میگیرند، ندارد و برای مثال به راحتی میتوان سطرهایی مشابه را در کارهای نیما، اخوان، شاملو و فروغ نشان داد که مشابه همدیگر یا مشابه شاعرانی پیش از آنهاست اما در شعر آنها بخشی از بدنه ساختمانی متفاوت است و نهایتا جهان متفاوتی را ساخته است. مثل مشابهت دو آجر در دو معماری کاملا متفاوت. اما به هر طریق همانطور که اشاره شد، هدف این متن چیز دیگریست و در ادامه به صورتی مستند، تکتک آن مواردی را که به شکلی شیطنتآمیز و با رفتاری ناآگاهانه یا فریبکارانه مطرح شدهاند، رد خواهد کرد.
(بهتر است همینجا به نکتهای در پرانتز اشاره شود. اهالی جدی ادبیات به خوبی میدانند که این دوستان اگر این وقت را به شکلی معکوس برای یافتن سطرها و ساختارهایی که در این سالها، شبیه شعر گروس نوشته شده است، میگذاشتند، نه چند سطر که چندصد مورد مییافتند. هرچند که درک تاثیرگذاری ایشان و یافتن این موارد شاید نیازی به جست وجو هم نداشته باشد و از خلال بسیاری از شعرهایی که در این سالها خواندهایم پر واضح است).
۲. آشنایی من با شعرهای گروس عبدالملکیان به سال ۱۳۸۴ یعنی زمانی که مجموعه دوم ایشان (رنگهای رفتهی دنیا) منتشر شده بود، برمیگردد. مجموعهای که همراه با چند مجموعه دیگر از شاعرانی چون عباس صفاری، رسول یونان و غلامرضا بروسان سرآغاز جریان جدیدی در شعر ما بود و به سرعت، جهان متفاوت خود را ساخت. به هر طریق باید پذیرفت، شاعرانی که جهان خاص خود را کشف میکنند و آن را بسط میدهند، انگشت شمارند و شاعرانی که در آن جهان شناور میمانند، بسیار. و همین اندک نفرات هستند که در هر دوره جان و جریان تازهای را، در ادبیات و در کنار جریانهای ادبی دیگر ایجاد میکنند.
عبدالملکیان در این سالها نشان داده شاعر جسوری است که هر لحظه از کوله پشتیاش، کشفها، ساختمانها و تجربههای جدید و موفقی را بیرون میآورد؛ و اندک اندک از دهه هشتاد به بعد بر بخشی از بدنهی شعر امروز ما تاثیر روشنی گذاشت. همین امر من را علاقهمند به بررسی آثار او کرد، کاری که آرام آرام پیش بردم و حتی در بخشی از پایاننامهی کارشناسی ارشد که اخیراً به انجام رسید، به تفصیل به آن پرداختم. پایان نامهای با عنوان «از شکست تا پذیرش سوررئالیسم در شعر معاصر ایران» که قسمتی از آن سهم شعرهای او شد.
توجه من به موضوع یادداشت فعلی، از چند سال قبل و با انتشار حرفها و یادداشتهایی بیرمق و غیرمستند درباره شباهتهای موجود، در تعداد اندکی از سطرهای اشعار عبدالملکیان با برخی از سطرهای شعرها و دیالوگها جلب شد که با عنوان توارد یا تقلید از آنها یاد کردهاند. اما وقتی به واسطه کار بر روی پایاننامهام، دقیقتر به بررسی این موارد پرداختم و متوجه شدم که اکثرشان غیر مستند و حتی به شکلی عجیبتر اغلب ساختگی و فریبکارانهاند. و حتی در دو-سه سطر معدود که مشابهتی وجود داشته، بعدها عبدالملکیان به شکل مرسوماش یا آنها را زیرنویس داده و در موردی هم سطر را از کتاب حذف کرده و نهایتِ شیطنت و غرضورزیست که باز هم کسانی بخواهند از اینها سواستفاده کند.
۳. حالا سراغ نمونههایی که در بالا اشاره شد میرویم تا یک به یک مردود بودن آنها را نشان بدهیم:
الف) شعرهایی که نام مولفش عوض شده:
در این چند سال، این مسئله نه تنها در مورد شعرهای گروس عبدالملکیان که در رابطه با تعدادی از شاعران دیگر نیز رخ داده است.یعنی چندین بار برای خودم پیش آمده که کاری از شاملو، فروغ، سیدعلی صالحی، شمس لنگرودی یا دیگران را به نام جبران خلیل جبران، لورکا، نرودا، گاندی، چگوارا، ماندلایا شریعتی خوانده ام. در رابطه با شعرهای عبدالملکیان یک نمونه جالبش شعریست از هجده، نوزده سالگی ایشان: نه!/ همیشه برای عاشق شدن/ به دنبال باران و بهار و بابونه نباش/گاهی/در انتهای خارهای یک کاکتوس/ به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند.
این شعر بر اساس تاریخی که در کتاب آمده در سال ١٣٧٩ نوشته شده و در سال ١٣٨١ هم در کتاب پرنده پنهان منتشر شده است. حال از حدود شش هفت سال پیش، یکی از دوستان شاعر و دشمنان ادبیات (که میدانم کتابش در نشر چشمه رد شده بود و ترجیح می دهم نامش را نیاورم) گویا به عمد این کار را به نام بورخس در فضای مجازی منتشر کرد. جالب اینجاست که از آن روز، بعضی از صفحات مجازی دیگر که ادعای اعتبار نیز دارند، این شعر را به نام بورخس منتشر کردند و اصلا از خود نپرسیدند از کدام کتاب؟ با ترجمه چه کسی؟ و حتی کنجکاو نشدند بورخس چطور کلمات را در اسپانیایی طوری انتخاب کرده است که در فارسی، موسیقیِ درونی و واجآراییِ حرف "ب" در سطر "به دنبالِ باران وُ بهار وُ بابونه نباش" رقم بخورد! و تنها وقتی با اعتراض مخاطبین درباره غیر مستند بودن آن مواجه شدند، به خود زحمت دادند نگاهی به کتابها بیاندازند و فهمیدند اشتباهی عمدی صورت گرفته است و نهایتاً نام مولفش را اصلاح کردند.
یا صفحه ای دیگر بند آخر یکی از معروفترین شعرهای گروس عبدالملکیان: کدام پل/ در کجای جهان شکسته است/ که هیچکس به خانه اش نمی رسد را به نام شیمبورسکا منتشر کرده بود. این شعر هم پانزده سال پیش در کتاب رنگهای رفته دنیا به چاپ رسیده است و خوشبختانه حدودا همه شعرهای شیمبورسکا هم در این چند سال به فارسی منتشر شده و در دسترس دوستان قرار گرفته است و حتی سطری شبیه به این هم در آثار شیمبورسکا یافت نمی شود.
مورد اشتباه بعد، سطر معروف دیگری از گروس عبدالملکیان است: مگر چند بار به دنیا آمدهایم/که اینهمه میمیریم؟ که بارها به نام فروغ فرخزاد در فضای مجازی آمده است. من تعجب میکنم! واقعاً خواندن پنج مجموعه فروغ اینقدر وقتگیر است که دوستان به خود زحمت نمیدهند، یک بار آنها را مرور کنند و ببینند چنین سطری در هیچکجای آثار او پیدا نمیشود!
در جایی دیگر هم یک جمله از یک فیلم، باز هم شبیه به این سطر گروس عبدالملکیان در نظر گرفته شده. موقعیت طنزآمیزیست.گویا همانطور که در مقدمه گفتم در این سالها چندین کاراگاه استخدام شده که متن تمام فیلمها و رمانها و نمایشنامهها و شعرهای ایران و جهان را بگردند که نکند یک جایی یک سطری شبیه به شعری از گروس باشد و به خیالی باطل بشود از این مشابهت سواستفاده کرد. گویی یک شاعر تمام فیلمها و نمایشنامهها و رمانها و شعرهای جهان را دیده و خوانده است. اما نکتهی جالبتر اینجاست که غالباً ترجیح میدهند اگر موردی پیدا میکنند که در باطن امر هم هیچگونه مشابهتی ندارد، آن را به گونهای بیان کنند که شبیه به نظر بیاید.
در فیلمی که اشاره کردم (۲۱ گرم به کارگردانی الخاندرو گونرالس ایناریتو) شخصیت اصلی مرد-که شان پن نقش آن را بازی میکند- قلبش از کار افتاده و تا آستانه مرگ پیش میرود. اما در این هنگام قلب دیگری به او پیوند میزنند و باز هم به زندگی برمیگردد. و نهایتاً بعد از مدتی زندگیِ تازه با قلب جدید، باز هم قلب دوم جواب نمیدهد و او دوباره به سمت مرگ فرو میغلتد. یعنی گویا چند بار به دنیا آمده است و چند بار تا آستانه مرگ پیش میرود.
در پایان، فیلم دیالوگی دارد که میگوید:
How many lives do we live? How many times we die
-ما چند بار زندگی میکنیم؟چند بار میمیریم؟-
یعنی بر اساس همین داستان، شان پن که دوباره به زندگی بازگشته است و دوباره زندگی تازه و متفاوتی را دارد تجربه میکند، میگوید ما در طول زندگی ممکن است چندین بار متولد شویم و چندین بار تا آستانه مرگ پیش برویم. پس کاملاً واضح است که ماهیت این حرف هیچ ربطی به شعر گروس ندارد که میگوید: مگر چند بار به دنیا آمدهایم/که این همه میمیریم. به شکل روشنی عبدالملکیان دارد میگوید ما مگر یک بار بیشتر به دنیا آمدهایم که این همه میمیریم. پس بهتر است اگر قیاسی هم انجام میدهیم آن را دقیق و منصفانه انجام بدهیم تا اگر شباهتی وجود دارد آن را نشان بدهیم، نه اینکه شباهت را بسازیم.
ب) مواردی که تاریخ تقدم و تاخر آنها در نظر گرفته نشده است، یا حتی به عمد عوض شده:
در این بخش به مشابهتهایی اشاره میکنم که متاسفانه عمداً یا سهواً تاریخ انتشار شعرها در کنار آن نوشته نشده؛ و یا -بدتر از آن- به غلط ذکر شده است. مورد اول مربوط به شعر شاعری عرب به نام مرام المصریست که برای اولین بار، چند سال پیش در ایران، در کتابی با نام «گناهی آویخته به تو» منتشر شده است. سطری از این کتاب را: به خیالم قدمهای تو بود/ که اینچنین تند در سینهام میزد، بدون اینکه به هیچ تاریخی اشاره کنند، در کنار این شعر گروس عبدالملکیان قرار دادهاند:
صدای قلب نیست/ صدای پای توست/ که شبها در سینه ام می دوی/ کافیست کمی خسته شوی/کافیست بایستی
یعنی به شکلی گمراه کننده میخواهند این مطلب را بیان کند که میان این شعر عبدالملکیان و فلان سطر شاعر عرب مشابهتی هست و به عمد تاریخ شعرها را هم نیاوردهاند. حال آنکه وقتی تاریخ انتشار شعرها را بررسی کردم، مشخص شد که شعر مرام المصری سالها بعد از شعر گروس عبدالملکیان در ایران منتشر شده است. یعنی کتاب «گناهی آویخته به تو» در سال ٩٣ و کتاب گروس عبدالملکیان «سطرها در تاریکی جا عوض می کنند» که شعر «صدای قلب» در آن به چاپ رسیده، در سال ٨٧ منتشر شده است.
در نمونهای دیگر بدون اینکه تاریخی ذکر کرده باشند، شعری از «وارسان شایر» شاعر امریکایی را در کنار سطرهایی از شعر معروف «اسبها» قرار دادهاند. شعر شناختهشدهای که درباره وقایع سال ۸۸ سروده شده و در خرداد همان سال در وبلاگ ایشان و بسیاری از صفحات مجازی دیگر منتشر شده است. و در سال ۱۳۹۰ هم در کتاب حفرهها. سطری از بخش پایانی شعر عبدالملکیان این است: هر کجای تهران که دست میگذارم/ درد میکند و شعر وارسان شایر: نقشه جغرافیا را بر دامنم گذاشتم/ دست بر تمام دنیا سائیدم/ و پرسیدم/ کجایت درد میکند؟/ پاسخ داد/ همه جا/ همه جا/ همه جا. ترجمه این شعر به فارسی، مربوط به اواسط دهه نود است،یعنی سالها پس از انتشار شعر گروس؛ اما نکته مهمتر اینجاست که با کمی تحقیق دریافتم، وارسان شایر، شاعر سی و یک سالهایست که این شعر را برای اولین بار در سال ۲۰۱۱ در اولین کتابش منتشر کرده است. یعنی حتی اصل شعر به انگلیسی را چندین سال پس از گروس عبدالملکیان نوشته، جالب اینجاست که در اکثر این موارد با تصویری در فضای مجازی، هر دو متن را کنار هم آوردهاند و هیچ تاریخی هم ذکر نکردهاند گویا به شکلی طنزآمیز و تلخ از این قضیه سواستفاده کردهاند که حتماً ذهن ایرانی اینطور فکر میکند که اگر متنی نام مولفی خارجی را بر پیشانی خود داشته باشد حتماً زودتر از شکل مشابه آن در زبان فارسی نوشته شده است؛ هرچند این مقوله آسیبشناسی تفصیلی و تفکیک شدهای میطلبد که این نگاه خودکمبینانه در ادبیات امروز ما از کجا نشات میگیرد.
در مورد بعد شعر شاعر ترک، جمال ثریا: دلش میخواست نباشد/ چمدانش را بست/ تمام شهر را با خود برد. باز هم بدون تاریخ در کنار شعری از مجموعه سه گانه خاور میانه گروس عبدالملکیان آورده شده: مگر چمدانت چقدر بود/که تمام زندگیام را/ با خود بردی؟. آنطور که فهمیدم گویا دوستان اطلاع نداشتهاند که این چند سطر بخشی از شعریست که در کتاب پذیرفتن کامل نشده است و بعد شکل کامل آن در کتاب «سهگانه خاورمیانه» به چاپ رسیده. چون همین شکل کوتاه سالها قبل از کتاب سهگانه خاورمیانه در کانال تلگرام، سایت و... شاعر منتشر شده، اما نکتهی مهمتر اینکه اولین انتشار کاغذی آن به عنوان یک شعر کوتاه برمیگردد به سال ۲۰۱۲ که ترجمه آن در کنار چند شعر کوتاه دیگر در شمارهی ماه می مجله یوروپ منتشر شده است. هر چند که اصلاً معلوم نیست این شعر جمال ثریا در کدام کتاب او به چاپ رسیده است. چون تنها کتاب قدیمیتر او در سال ۱۳۹۲ با نام «من بوی دارچین میدهم» به ترجمه همت شهبازی منتشر شده که این چند سطر هم در آن کتاب نیست. مگر اینکه بخواهیم تصور کنیم گروس ترکی میدانسته و... که در این حالت بهتر است از واژه توهم به جای تصور استفاده کنیم.
در مورد عجیب دیگری در یکی از صفحات مجازی آمده است که شاعر فرانسوی لیزین راکتسون در شعری میگوید: روی بخار پنجره کلماتی نوشت/ که دوردست را ببینید. و در کنارش این شعر عبدالملکیان را آوردهاند که: بر شیشههای مهگرفته مینویسم/ تا جنگل پشت پنجره پیدا شود. و باز هم سهواً یا عمداً تاریخ شعرها قید نشده و در نظر نگرفتهاند که این شعر گویا همین اخیراً به فارسی ترجمه شده است اما شعر گروس در سال ۱۳۸۴ در کتاب «رنگهای رفته دنیا» منتشر شده .یعنی ۱۱ سال پیش؛ نکتهی جالبتر باز هم اینجاست که مجدداً دوستان جستجو نکردهاند که این شاعر هم شاعری جوان و ۳۲ ساله است و حتی اگر اصل فرانسوی شعر را هم در نظر بگیریم و اصلاً بگوییم این شعر در کتاب اول شاعر در ۲۰۱۰ منتشر شده، یعنی باز هم در زبان اصلیاش ۶ سال بعد از شعر گروس به چاپ رسیده است. یعنی اگر گروس عبدالملکیان که در همان زمان هم شعرهایش به فرانسوی ترجمه شده بود، نگاهی مثل دوستان متوهم ما داشت باید یقه این شاعران امریکایی و فرانسوی را میگرفت که چرا از روی دست من نوشتهاید. اما او توارد و مشترکات جهان شاعرانه را میشناسد و تا جایی که من میدانم هرگز چنین نگرشی نداشته و ندارد.
در موردی دیگر و در جای دیگری به رمان «سلاخخانه شماره پنج» ونهگات اشاره شده و این مطلب را بیان کردهاند که ایدهای که در سطرهایی از صفحه ۹۹ کتاب آمده، مشابهتی با بخشی از شعر "فلاش بک" دارد. بعد نوشتهاند این شعر در کتاب «رنگهای رفته دنیا» و در سال ۱۳۸۴ منتشر شده، یعنی چند ماه پس از انتشار کتاب ونهگات در ایران. نکته جالب اما اینجاست که خواسته یا ناخواسته فراموش کردهاند که شعر ممکن است پیش از کتاب در جایی دیگر چاپ شده باشد. و دقیقاً همین اتفاق نیز افتاده و شعر «فلاشبک» عبدالملکیان در شماره ۳۳۶۸ روزنامه همشهری در ابتدای سال ۸۳ به چاپ رسیده است؛ یعنی ماهها پیش از ترجمه و انتشار کتاب سلاخخانهی شمارهی پنج در ایران.
(البته فارغ از این ماجرا دوست میدارم همینجا اشارهای خارج از متن داشته باشم و بگویم که همه شاگردان و دوستان شاعرِ نزدیک به گروس عبدالملکیان میدانند که ایشان در همین دو سه سال اخیر در تلاش بوده است زبانش را تقویت کند تا در آیندهای نزدیک بتواند در زمینه ترجمه هم فعالیت کند. این نکته را اضافه کردم تا از توهمات عجیب و بهانهتراشیهای دوستانی پیشگیری کنم که بعید نیست بگویند ممکن است گروس در حدود بیست سال پیش رفته باشد و رمان کورت ونهگات را در امریکا پیدا کرده باشد و خوانده باشد و ایدهای از آن را در سطری به کار بسته باشد.)
در موردی جداگانه در یکی از صفحات مجازی آمده است: زمین سریست جدا شده از تن/ چرخ میخورد میان هوا«هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست،گروس عبدالملکیان، ۱۳۹۲» و: میترسم نکند این سیاره/ سر بریدهای در آسمان باشد«آتشی برای آتشی دیگر، شهرام شیدایی،۱۳۷۳». اول اینکه همین حالا که من کتاب«هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست» را در دست دارم، چنین سطری در کتاب موجود نیست یعنی این سطر از کتاب حذف شده است. اما مهمتر اینکه دوستان دقیق بررسی نکردهاند که گروس عبدالملکیان خودش این شعر را در سال ۱۳۹۳، یعنی حدود شش سال پیش، با حذف چندین بند(از جمله همان سطر مشابه) دوباره در کتاب«پذیرفتن»منتشر کرده و در زیرنویس هم به وضوح اشاره نموده که تصمیم گرفته تا این شعر به صورت کوتاه زیر باشد:
میریزیم/ ریز/ ریز/ ریز/ چون برف/ که هرگز هیچکس ندانست/ تکههای خودکشی یک ابر است.
از همان سال هم اینطور که بررسی کردم در تمامی صفحات وبلاگ، فیسبوک و اینستاگرام ایشان این شعر به همین صورت منتشر شده و همین حالا هم قابل مشاهدهاند و اساساً هم همگی میدانیم که این شعر، تنها به همین صورت معروف است. ضمناً ایشان در حاشیه نشست چارسوی شعر که در اواخر سال برگزار شد به شکل مشخص اشاره کردند که حتی تا چند سال پس از حذف این سطر هم، ابداً سطر شیدایی را در خاطر نداشتهاند و حذف این سطر در کتاب «پذیرفتن» ربطی به هیچ مشابهتی نداشته است. چون نه تنها این سطر، بلکه تمام بندهای آن شعر را غیر از بند «میریزیم ریز ریز» حذف کردهاند و همانطور که سالها قبل در زیرنویس شعر، در کتاب پذیرفتن توضیح دادهاند تصمیم گرفتهاند، این شعر به صورت کوتاه بالا باشد.
اصلاً گیرم گروس عبدالملکیان این سطر را حذف نکرده بود یا به فرض بگردیم و چهار سطر مشابه دیگر هم در کار وی پیدا کنیم. وقتی کارنامه شعری ایشان را بررسی کنیم، میبینیم گروس عبدالملکیان در حدود ده هزار سطر شعر نوشته است که اکثر این سطرها سرشار از تصاویر و اتفاقات تاثیرگذار شاعرانه و بدیع است که جهان ویژه او را ساخته و همانطور که گفتم بر بخشی از بدنهی شعر امروز، تاثیری روشن گذاشته است. گروس عبدالملکیان نه به خاطر چهار سطر، بلکه به خاطر هزاران سطر دیگر که از وی منتشر شده گروس عبدالملکیان است. به خاطر فرمها، فضاسازیها، ساختمانها، تخیل، تصویرسازی و زاویهدیدهای تازهاش.
به شکلی جداگانه بد نیست اشاره شود که مقوله مشابهت سطرها و مضمونها در مورد بسیاری از بزرگان شعر ایران و جهان، مصداقهای فراوان دارد. اما همانطور که همگی آگاهند، موضوع حائز اهمیت این است که این شاعران نه به خاطر آن چند سطر مشابه، که به دلیل بسیاری از کشفها و فضاها و فرمهای مستقل دیگر که ساختهاند؛ چهرههایی تاثیرگذار بودهاند. این مقوله در ارتباط با تمام شاعرانی که سالها دست به قلم بودهاند و شعرهای بسیار نوشتهاند به روشنی قابل درک است.اول به دلیل توارد و این امکان، که بسیار پیش میآید، شاعران از مسیرهایی متفاوت به سطرها و مضمونهایی مشابه برسند.آن هم به این دلیل که در جهانی مشترک با سوابق تاریخی، اجتماعی، فکری، فرهنگی و ادبی مشترک زندگی میکنند؛ و دوم به این جهت که سالها خواندهاند و دیدهاند و شنیدهاند و ناخودآگاهِ آنها، تمامی این مقولات را جذب کرده و غیرممکن است کسی سابقهی همهی سطرهایی را که ناخودآگاهش جذب کرده، به تمامی در خاطر داشته باشد.
این مقوله برای کسانی که ادبیات را به شکلی جدی و عمیق دنبال کردهاند کاملاً پذیرفتنیست و حتی میتوان آن را در شکل معکوسش، یعنی تاثیرپذیری از این شاعران تاثیرگذار، بسیار پررنگتر هم یافت. یعنی همانطور که اشاره شد، کسی که شعر این سالها را به جد دنبال کرده باشد میداند که سطرها، فرمها و فضاهایی که تحت تاثیر شعر گروس عبدالملکیان در کارهای دیگران میبینیم، حجم گستردهای دارد اما این مقوله هرگز به این معنا نیست که آنها به عمد این سطرها یا فضاها را برداشتهاند، بلکه به شکلی طبیعی تاثیریست که ناخودآگاه آنها در خود حمل کرده و همانطور که گفتم هیچ شاعری بر تمامی جزئیات ناخودآگاه خود مسلط نیست. هر شاعر و منتقد حرفهای این مقوله را میپذیرد و معیار نهایی را ساختن جهان منحصر به فرد شاعر میداند. همانطور که این مقوله را درباره تاثیر و تاثر حافظ، مولانا، شاملو، رویایی و تمامی شاعران شناختهشدهی دیگر در رابطه با شاعران پیشین و پسین آنها پذیرفتهایم و میخواهم در انتها تنها به چند نمونه کوچک از تاثیرپذیری این شاعران مطرح و مشابهت شعرشان با شاعران پیش از ایشان اشاره کنم:
سنایی(قرن ششم): معشوقه به سامان شد تا با چنین باد/کفرش همه ایمان شد تا باد چنین باد
مولانا(قرن هفتم):معشوقه به سامان شد تا با چنین بادا/ کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
•••
خواجوی کرمانی(نیمه اول قرن هشتم): همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
حافظ (نیمه دوم قرن هشتم): کاینچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
•••
خواجوی کرمانی :دل صنوبریم همچو بید میلرزد
حافظ:دل صنوبریم همچو بید لرزانست
•••
سعدی (قرن هفتم):جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب/ که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
حافظ (قرن هشتم): جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب/ که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
•••
«لورکا»: در سینهات دو ماهی است که مرا میخوانند
«شاملو»: در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
•••
«الیوت»:شب زمستانی/ فرا میرسد/ با بوی بیفتک/ در رهگذرها
«شاملو»: صبح پاییزی/ در رسیده بود/ با بوی گرسنگی/ در رهگذرها
•••
«نرودا»: بیایید/ خون را در خیابان ببینید/ خون را در خیابان/ ببینید/ خون را/ در خیابان
«شاملو»: به خیابان نظر کنید/ خون را به سنگفرش ببینید!/ خون را به سنگفرش/ ببینید!/ خون را/ به سنگفرش.
اینها تنها چند نمونه کوچک از بیشمار نمونههاییست که با درجات مختلف از مشابهت در میان کار تمام شاعران میتوان نشان داد.
حتی احمد شاملو در یادداشتهایی که بر چاپ مجموعه آثارش نوشته به نکته جالبی درباره شعر «سمفونی تاریک» از کتاب«هوای تازه» اشاره میکند و میگوید شک دارم که این شعر از من است یا ترجمه آزادی از یک شعر غربی. در وهله اول ممکن است این حرف عجیب به نظر بیاید، اما وقتی عمیقتر به آن میاندیشیم، میبینیم که طبیعتاً شاعر آنقدر خوانده و شنیده است که طبیعیست گاهی فراموش کند که بند یا سطری از جایی دیگر در ناخودآگاهش ثبت شده است یا خیر.
یا به شباهت این شعر رویایی -که بر زبان فرانسه مسلط بود- با اثری از سن ژونپرس نگاه کنید:
ای لذت!/ بر جادههای هر دریایی مرا رهبری کن؛/ در لرزش نسیم/ هنگامی که لحظه به حالت آمادهباش درآمده است/ مثل پرندهای با لباسی از بال/ بر جادههایی از بال/ جاییکه اندوه خود جز بالی بیش نیست/ پرواز میگیرم.«سن ژونپرس»
ای اشتیاق رفتن، ای لذت!/ من را پرندهای کن و با خود ببر/ در لرزش نسیم/ که در آن/ هر لحظه را توقف کوتاهیست/ من را پرندهای کن/ تا با لباسی از پر/ بر جادههایی از پر/ پرواز گیرم.«یدالله رویایی»
اما مگر مولانا، حافظ، شاملو، رویایی و بزرگانی دیگر؛ به خاطر چند سطر و شعری که مشابهتی با آثار گذشتگانشان داشته به جایگاهی رفیع در ادبیات رسیدهاند؟ طبیعتا هرگز!
در پایان خاطره معروفی از یدالله رویایی نقل میکنم درباره دیدارش با لویی آراگون(شاعر بزرگ فرانسوی)که میتواند حکمتی عمیق را با خود به همراه داشته باشد. رویایی میگوید: لویی آرگون را اولین بار در پیادهروهای بلوار سن ژرمن دیدم، در سپتامبر ۱۹۸۱. من با نادر نادرپور بودم و او با حمید فولادوند... حمید ما را به عنوان دو «شاعر بزرگ فارسیزبان» معرفی کرد و آراگون همینکه دید ایرانی هستیم، ما را همانجا، بر سر میزی که در آفتاب پیادهرو خالی مانده بود، دعوت کرد. نادرپور که شعر و ادبیات فرانسه را خوب میشناخت، گفت: «من در موارد بسیاری تأثیر سعدی را در کارهای شما دیدهام» و آراگون بیدرنگ گفت: «من از تمام بزرگان عالم تأثیر گرفتهام»
و حقیقت این سطر این است: که من از تمام بزرگان عالم تاثیر گرفتهام، اما نهایتا جهان شعر خودم را ساختهام. داستانی که اگر عمیق بررسیاش کنیم میبینیم، داستان مرسوم و طبیعی اکثر بزرگان ادبیات بوده است.
منابع:
- براهنی، رضا (۱۳۴۷). طلا در مس، چاپ دوم، تهران: نشر زمان
دستغیب، عبدالعلی (۱۳۵۴). نقد آثار شاملو، تهران: نشر چاپار
رویایی، یدالله (۱۳۹۵). چهره پنهان حرف، تهران: نشر نگاه
بیانی، سحر (۱۳۹۱). مقالهی گزارشی از تاثیر ترجمه بر شعر شاملو، همراه با نقد کوتاهی بر آن
عبدالملکیان، گروس (۱۳۸۴). رنگهای رفته دنیا، تهران: نشر آهنگ دیگر
عبدالملکیان، گروس (۱۳۸۷). سطرها در تاریکی جا عوض میکنند، تهران: انتشارات مروارید
عبدالملکیان، گروس (۱۳۹۰).حفرهها، تهران: نشر چشمه
عبدالملکیان، گروس (۱۳۹۱). هیچ چیز مثل مرگ تازه نیست، تهران: نشر چشمه
عبدالملکیان، گروس (۱۳۹۳). پذیرفتن، تهران: نشر چشمه
عبدالملکیان، گروس (۱۳۹۷). سهگانهی خاورمیانه، تهران: نشر چشمه
ایبنا