شناسهٔ خبر: 63510 - سرویس دیگر رسانه ها

امتیازات علمی و شخصیتی استاد محمدتقی جعفری در گفت‌وگو با منوچهر صدوقی سها: میان مدعیان تفکر، جعفری یک متفکر واقعی بود

فهم مثنوی شوخی نیست تا چه رسد به تفسیر و شرح و نقد آن.یقینا استاد جعفری مطالب مثنوی را فهم می‌کردند و این خود مقام بسیار بزرگی است.باور بفرمایید که بسیاری از شروح مثنوی هم شاید به معنی ظاهری مثنوی راه پیدا نکنند و این همه اختلافات از همین‌جا است.

میان مدعیان تفکر، جعفری یک متفکر واقعی بود

فرهنگ امروز/صدرا صدوقی: صبح یک روز پائیزی با منوچهر صدوقی سها، پژوهشگر و مدرس حکمت و عرفان اسلامی، در کنار کتابخانه کوچکش در یکی از خیابان‌های مرکزی شهر به گفت‌وگو نشستم تا سلوک اخلاقی و حیات علمی مرحوم استاد محمدتقی جعفری را از زبان او بشنوم. او در این گفت‌وگو تأکید می‌کند: «من همیشه گفته‌ام و الان هم می‌گویم که ایشان خودشان مولانا شده بودند، من خیلی برایم پیش آمده بود که می‌گفتم این مرد تمثلی امروزی است از مولانا. فکر و ذکر او مولانا بود.حتی سر سفره هم می‌فرمود که ملا می‌فرماید: ملا می‌گوید  و...؛ این را می‌دانم و خودشان هم می‌فرمودند که من عاشق مولانا نشدم، همین که انتقاد می‌کردند، کم نبود. اخیراً شنیده‌ام یکی از آقایان کتاب قطوری نوشته است علیه مثنوی...، اما آنهایی که مثنوی را نقد به معنای علمی کرده‌اند؛ پیشرو آنها خود مولانا است.» متن این مصاحبه را درادامه می‌خوانید.

شما نخستین‌بار نام علامه جعفری را از چه کسی شنیدید و ایشان را کجا ملاقات کردید؟
پس از گرفتن دیپلم با یکی از دوستان هر روز برای درس خواندن به کتابخانه‌ای می‌رفتیم، در همان زمان آقایی که الان به خاطر ندارم (نام او اهری بود یا اهل «اهر» بود)، در آنجا با ما آشنا شد و پس از مدتی او نیز هر روز به آن کتابخانه می‌آمد و اسم آقای جعفری را برای اولین‌بار از ایشان شنیدم. الان به یاد ندارم که شاید در همان زمان با یکی دو سال بعد یعنی اوایل دوران دانشجویی بود که به منزل استاد رفتیم و همان زمان ایشان تفسیر مثنوی می‌گفتند، استاد، شخصی را به من معرفی کردند و شماره تلفن او را به من دادند و گفتند که جمعه‌ها جلسه سیار مثنوی است و فرمودند که من هم در جلسات ایشان شرکت کنم؛ که متأسفانه این امر محقق نشد.

در جایی بیان کرده‌اید که از کسی تقاضای درس فصوص داشتید و ایشان مرحوم آقای جعفری را معرفی کردند.
این مطلب مربوط است به سال ۱۳۶۰؛ مرحوم میرزا محمد باقر آشتیانی که فرزند مرحوم میرزا احمد آشتیانی بودند، من و آقای دکتر غلامرضا اعوانی دنبال مدرس تمهیدالقواعد می‌گشتیم و احتمال دادیم که چون آقای میرزا محمدباقر فرزند میرزا احمد آشتیانی بودند و از آنجا که میرزا احمد از مدرسان این کتاب بودند، به تصور اینکه آقا میرزا محمدباقر هم این درس را نزد پدر خویش خوانده، سراغ ایشان رفتیم. از طرف دیگر مرحوم استاد جعفری هم از این پدر و پسر بارها به بزرگی یاد می‌کردند و می‌گفتند که آقامیرزا باقر کسی است که از آب درآمده است؛ بنابراین خدمت آقامیرزا محمدباقر رفتیم که منزل ایشان هم حوالی خیابان سلسبیل بود، تا مطلب را خدمت ایشان مطرح کردیم، فرمودند که سراغ آقای جعفری بروید.به خاطر ندارم که چه جوابی به ایشان دادیم که ایشان شخص دیگری از شاگردان پدرشان را به ما معرفی کردند که آقایی از اهالی گلپایگان بودند و از شاگردان مورد توجه آقامیرزا احمد بودند؛ آدرس ایشان را به ما دادند که در آن زمان در اوایل تهران نو نماز می‌خواندند؛ البته متأسفانه توفیق نشد که خدمت ایشان هم برسیم.

اگر بخواهید چند ویژگی مرحوم استاد جعفری را نام ببرید به کدام‌ها اشاره می‌کنید؟
چند ویژگی که من در ایشان دیده‌ام عبارتند از: ۱.ایشان ایمان قوی داشتند، یعنی به معنای واقعی کلمه مؤمن بودند. البته ایمان درجات و مراتبی دارد؛ هر چند که باز هم تأکید می‌کنم که ایمان درجات و مراتب دارد. ۲.از جهت دیگر و ساحت دیگر، یعنی از ساحت علمی؛ بینی و بین الله می‌گویم ایشان متفکر بودند و من نمی‌گویم که فیلسوف، چون امروز ظاهراً فیلسوف به معنای واقعی کلمه در جامعه ما به کسی اطلاق نمی‌شود، اما با توجه به آنچه در نظر دارم بیان می‌کنم که ایشان از حیث علمی شخص متفکری بودند، که در جامعه ما تا جایی که من خبر دارم متفکر بسیار کم است و ایشان چنین صفتی داشتند.



استاد جعفری را با کدام یک از پیشینیان می‌توان مقایسه کرد؟
اگر از من می‌پرسید، هیچ کسی را با کس دیگر مقایسه نکنید، هر کسی خودش، خودش است.الشیء مالم یتشخص لم یوجد.

در میان آثار ایشان، به نظر شما بهترین اثر کدام است؟
آن مقدار از آثار ایشان را که دیده‌ام، در مسائل فقهی از کتاب ذبایح اهل کتاب ایشان خوشم آمد، گویا خودشان هم به آن کتاب علاقه‌مند بودند. اگر اشتباه نکنم فرمودند که در این اثر متأثرند از حاج آقارضا همدانی صاحب مصباح (یعنی در روش ورود و خروج مطلب و امثال آن). در فقهیات از این کتاب بسیار خوشم آمد.در آثار فلسفی ایشان یک جزوه کوچکی هست که به نظر من بسیار امتیاز دارد. در آن تقسیمی کرده‌اند از تاریخ فلاسفه شرق و غرب.با اینکه مختصر است، ولی اهمیت مطلب به کمیت آن نیست. به نظر من، آن اثر خیلی ممتاز است و مطلب تأسیسی است.این را هم عرض کنم که یک وقتی مرحوم مرتضی مدرسی چهاردهی که خدا رحمتش کند، او هم آدم خاصی با روحیات خاص خودش بود، به من گفتند که در این شرح مثنوی مطالب مهمی هست که عنوان ندارد و به این دلیل اهمیت آن مطالب معلوم نیست.این مطلب را به مرحوم آقای جعفری گفتم و ایشان در پاسخ با خنده فرمودند: بعدها که بیشتر این اثر را بخوانید خواهید فهمید که از این مطالب خیلی وجود دارد.انصافاً مطالب ممتاز در نوشته‌های ایشان زیاد است.

شما رمز موفقیت ایشان را در چه می‌دانید؟
اول توفیق الهی که صدر تمام علل است، ولی کوشش فراوان، استعداد و آرمان‌گرایی ایشان بسیار اهمیت دارد.در واقع انصافاً شخص زحمت‌کشی بودند، یعنی ما از زمانی که ایشان را دیدیم، هرگز بیکار نبودند. حالا ما اواخر ایشان را درک کردیم و زمان طلبگی ایشان را ندیدیم.اما می‌شود گفت که ایشان هدفمند بودند و به دنبال هدف خود می‌رفتند، البته الزاماً کار کردن به معنای نوشتن نیست.تفکر هم کار کردن است.به خاطر دارم که مکرر به خود من می‌فرمودند: شما تازگی چه فکری کرده‌اید یا یادم هست که گاهی می‌فرمودند: تازه‌ترین فکری که کرده‌ام این است...این حاکی از آن بود که ایشان دائماً مشغول کار بودند.

می‌توانید نوگرایی ایشان را تحلیل کنید؟
یقین دارم که خیلی نوجو بودند و نوخواه.

منشأ این امر را چه می‌دانید؟
شاید حدت ذهن؛ می‌توانم بگویم ایشان از لحاظ ذهنی اهل جربزه بود (همان جربزه‌ای که حکما می‌گویند). یعنی ذهنشان خیلی خلاق و فعال بود.یک بار خودشان می‌فرمودند ـ شاید این حرف را کسی نشنیده باشد ـ یک اهل معنایی در مازندران وقتی مرا دید، تا چشمش به من افتاد، گفت: تو با این ذهنی که داری اگر ایمان نمی‌داشتی شخص خطرناکی بودی، این را هم اضافه کنم که در اجازه‌ای که مرحوم آیت‌الله میلانی برای مرحوم آقای جعفری نوشته‌اند ـ حالا عبارتی است که درست خاطـرم نیست ـ معمولاً آقایان می‌نویسنـد: «اوصیه بالتقـوی الله والاحتیاط.» آقای میلانی مرحوم فرموده‌اند: «الوصیه ان لایخالف المشهور.» معلوم می‌شود که آن وقت هم این حالت در ایشان بوده است.آقای میلانی فرموده‌اند که ایشان خیلی با آرای مشهوره مخالفت نکنند، یعنی همان جربزه‌ای که عرض کردم، همان فعالیت بیش از حد ذهن؛ مثلاً در مورد شیخ بهایی هم می‌گویند که این حالت را داشته و جربزه داشته؛ این قبیل افراد حتی نمی‌توانند چیزی بنویسند، اما عجیب است که ایشان نوشته‌های زیادی دارند.خیلی از علمای بزرگ هستند که تصنیفی ندارند که دلیل آن را وجود جربزه دانسته‌اند و گفته‌اند که رای آنها مستقر نمی‌شده است بر یک معنایی؛ جداً ایشان همچنین حالتی داشته‌اند ولی عجیب است که برای ایشان بسیار هم مستقر می‌شد با اینکه ذهن جوّال و خلاقی داشتند؛ آراء ثابتی هم داشتند.

می‌شود گفت که دلیل عدم اختصاص ایشان به فلسفه قدیم همین بود؟
حتماً.

شما آثار اول ایشان را مثل ارتباط انسان و جهان و تعاون علم و دین ملاحظه کرده‌اید؟
بله، مختصراً.

نظر شما نسبت به این نوع اندیشیدن چیست؟
گمان می‌کنم که در تعاون علم و دین تفکر زیاد است؛ ولی در ارتباط انسان و جهان ظاهراً تالیف است.ایشان حتی آگهی در روزنامه دادند که این کتاب را کسی چاپ مجدد نکند، چون محتاج به تجدیدنظر است و نگران بودند که کسی بی‌اجازه ایشان آن را چاپ کند.نمی‌دانم چه خصوصیتی دارد که ایشان همیشه نگران بودند به همان صورت چاپ شود.حتی من یک وقتی نسخه‌ای از آن را دیدم که دستکاری شده بود.

قلم عربی ایشان چگونه بود؟
آن وقتی که تعاون علم و دین را نوشته‌اند، خوب بود.ولی در آن اواخر ظاهراً در کنگره ابن‌سینا ـ البته اطمینان ندارم ـ ظاهراً گفته شد که به عربی بنویسند که ایشان نوشتند.بعد خودشان به من فرمودند از وقتی که از نجف برگشته‌ام دوست ندارم به عربی بنویسم، ولی مع‌الوصف گویا بد هم نمی‌نویسم؛ اما با این همه از من خواستند که مقاله را برای «ویرایش» به یک عرب نشان دهم. همه طلاب به عربی می‌نویسند و تعلیقات ما هم به عربی است، ولی «عربی عرب‌ها» چیز دیگری است.

نحوه مواجهه ایشان با پدیده‌ای به نام مولوی چگونه بود؟
من همیشه گفته‌ام و الان هم می‌گویم که ایشان خودشان مولانا شده بودند، من خیلی برایم پیش آمده بود که می‌گفتم این مرد تمثلی امروزی است از مولانا.فکر و ذکر او مولانا بود. حتی سر سفره هم می‌فرمود که ملا می‌فرماید: ملا می‌گوید و...؛ این را می‌دانم و خودشان هم می‌فرمودند که من عاشق مولانا نشدم، همین که انتقاد می‌کردند، کم نبود. اخیراً شنیده‌ام یکی از آقایان کتاب قطوری نوشته است علیه مثنوی...، اما آنهایی که مثنوی را نقد به معنای علمی کرده‌اند؛ پیشرو آنها خود مولانا است.اول‌ منتقد مثنوی خود مولانا است.این نکته را ظاهراً کسی بیان نمی‌کند، مولانا می‌فرماید:
هر که گوید:
جمله حق است احمقی است
وان‌که گوید جمله باطل او شقی است 
 نیز می‌فرماید:
مثنوی ما چو قرآن ُمدِلّ
هادی بعض است و بعضی را ُمضِلّ 
آقای جعفری به مولانا انتقاد داشتند، حالا اینکه شاید یک مقدار آن هم زاییده همان جربزه باشد، بحث دیگری است. در عین حال که بسیار بسیار تمجید می‌کردند و به حق هم باید تمجید کرد از مولانا، مولانا از مفاخر انسانیت است؛ انصافاً وارد بودند در مثنوی و هیج شکی ندارم.فهم مثنوی شوخی نیست.بنده با صدای رسا در حد یک طلبه کوچک که عمرش را گذاشته است روی این کارها عرض می‌کنم که حالا هم اگر ۲۰ بیت از مثنوی را بخوانم، اعتراف می‌کنم که شاید ۱۵ بیت آن را کما هو حقه نفهمم.فهم مثنوی شوخی نیست تا چه رسد به تفسیر و شرح و نقد آن. یقینا ایشان مطالب مثنوی را فهم می‌کردند و این خود مقام بسیار بزرگی است. باور بفرمایید که بسیاری از شروح مثنوی هم شاید به معنی ظاهری مثنوی راه پیدا نکنند و این همه اختلافات از همین‌جا است. ایشان یقیناً مثنوی را فهم می‌کردند و هیچ شکی ندارم، عاشقانه هم نگاه نمی‌کردند. در عین حال بسیار عظمت قائل بودند برای مولانا و باید همین‌طور هم می‌بود. نقد می‌کردند و باید هم می‌کردند، ولی فکر می‌کنم در برخی موارد تند رفتند.یکی از مثنوی‌شناسان مسلم زمان ما مرحوم استاد همایی ـ رضوان الله علیه ـ بودند و در این دیگر شکی نیست. ایشان خطاب به مرحوم استاد جعفری فرموده بودند:
از نقوش مثنوی بی‌آب و رنگ
آینه افکار را بگرفته زنگ 
هان و هان توای تقی جعفری
زنگ این آیینه را باید بری 
زنگ این آینه بردن، کار توست
دست حق، صیقل ده آثار توست 
چشم آن دارم که با مغز فکور
بردمی در مردگان بانگِ ُنشور 
و این مثنوی‌شناسی ایشان را مسجل می‌کند.
 
در میان سجایای اخلاقی ایشان کدام سجیه خیلی چشمگیر بود؟
اولاً من به شما عرض کنم که این حرف‌هایی که من می‌زنم، «خدا می‌داند و من دانم و تو هم می‌دانی»؛ خدا می‌داند و اولیای خدا هم می‌دانند که من کسی نیستم که روی تعصب حرف بزنم؛ حتی درباره خودم، مطلقاً این‌طور نیست که انتساب ما دخیل باشد، تا جایی که بفهمم می‌بینید که از دید انتقادی صحبت می‌کنم، درباره خودم هم همین‌طور است، من چیزهایی از این مرد دیده‌ام که واقعاً هریک از آنها سبب ارادت است. ایشان یک گربه‌ای داشتند در خانه، روزی سر سفره ناهار آبگوشت بود، من به چشم خود دیدم که این مرد بزرگوار ـ رضوان الله علیه ـ نان را خرد کردند و به کاسه آبگوشت خود زده و در دهان حیوان می‌گذاشتند. این حیوان از کاسه آبگوشت او سیر شد و رفت. بعد ایشان آبگوشت خود را خوردند.این به نظر من خیلی اهمیت دارد. واقعاً مرد مهربانی بود.حتی با حیوانات، داستان دیگری نقل کنم: یک تابستانی بود.بنده اوایل شب رفتم به منزل ایشان.دیدم یک حالت غیرعادی است و می‌آیند و می‌روند.اوایل شب بود.خلاصه کاشف به عمل آمد که یکی از صبایای ایشان به دختری ۱۴، ۱۵ ساله برمی‌خورد و آن دختر از او می‌پرسد که مجله زن روز کجاست.او سؤال می‌کند که شما با آن مجله چه کار دارید؟ گفته بود که من از خانه فرار کرده‌ام و می‌خواهم به آنجا بروم. صبیه استاد به لطائف‌الحیل دختر را آورده بود به خانه.بعد معلوم شد که این دختر روی هر جهتی از قرچک [ورامین] فرار کرده است. بالاخره وقتی من رسیدم راضی‌اش کرده بودند که برگردد.دیگر دیر شده بود. ساعت شاید حدود ۱۰- ۹ شب بود. مرحوم آقای جعفری به من گفتند که این دختر را به خانه‌اش ببرید؛ بلند شدیم و خواستیم حرکت کنیم که فرمودند من هم می‌آیم. این هم از خاطراتی است که از یادم نمی‌رود، با آن سن و سال و در تابستان، رفتیم قرچک و دختر را به پدرش تحویل دادیم.بعد ایشان به پدر دختر گفتند که اگر برای این دختر ازدواج پیش آمد؛ من را هم برای تهیه جهاز خبر کنید. خوب اینها اعمال انسانی است و از این قبیل مسائل ما زیاد دیدیم.عشق ایشان به اهل بیت ـ سلام‌الله علیهم اجمعین ـ خیلی بود.یک‌بار در حیاط منزلشان وقتی مشغول شرح نهج‌البلاغه بودند، به ترکی به من فرمودند، حالا آن دیگر لطف ایشان به بنده بود و من در این حد نیستم،  ولی چون حرف ایشان را نقل می‌کنم، عرض می‌کنم: «ابیطالبین اوغلونون عشقی منی و بوصدوقی نی دلی الیجاخ»، یعنی عشق به فرزندان ابوطالب ـ علیهم‌السلام ـ مرا و این صدوقی را دیوانه خواهد کرد؛ به حضرت سیدالشهداء ـ سلام‌الله علیه ـ هم خیلی ارادت داشتند. بگذارید یک مطلبی هم بگویم تا همه‌اش خاطره نباشد.آیه شریفه می‌فرماید: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا الموده فی القربی»، «قربی» معلوم است که چه کسانی هستند. آیه شریفه دیگر می‌فرماید: «قل لا اسئلکم علیه اجراً الا من شاء أن یتخذ الی ربه سبیلا.» این دو آیه را کنار هم بگذارید، بیان می‌شود که سیر الی‌الله جز از طریق اهل بیت ـ علیهم‌السلام ـ نمی‌شود؛ والسلام نامه تمام.دلیل فلسفی و عرفانی هم موجود است که جز از طریق اهل بیت سیر الی‌الله محقق نمی‌شود. «می‌گویم و می‌آیمش از عهده برون» بماند برای وقت خودش.
 
چه طور می‌شد ایشان را به ابتهاج آورد؟ یعنی چه چیز ایشان را به ماورای سطح عادی اوج می‌داد؟
این قبیل افراد دنبال بهانه‌اند. برخی وقت‌ها قبض شدید ایشان را می‌گرفت؛ مثل همه افراد مخصوصاً این اواخر. ولی ذاتاً آن طرفی بودند، یعنی ذاتاً اهل بهجت بودند.یعنی اینکه اخیراً مرسوم شده و می‌گویند تصوف عاشقانه و تصوف زاهدانه.اگر بخواهیم این‌گونه دسته‌بندی کنیم، ایشان در آن مقوله تصوف عاشقانه قرار می‌گرفتند. ذاتاً به اصطلاح فیلسوف خندان بودند؛ یعنی لزومی نداشت که علتی هم داشته باشد، نوعاً آدم بشاشی بودند ولی به هرحال سختی‌ها و گرفتاری‌ها موجب قبض هم می‌شود.
 
چه چیز ایشان را ناراحت می‌کرد؟
طبیعتاً این افراد از بدی‌ها ناراحت می‌شوند.ایشان نیز به همان میزان که از خوبی‌ها خوشحال می‌شدند، از بدی‌ها ناراحت می‌شدند.واقعاً از بی‌عدالتی شدید رنج می‌بردند، این داستان شنیدنی است که مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی ـ که خدا رحمتش کند ـ از بزرگان عصر و مرد بسیار شریفی بودند. مدتی احساس می‌کردم آن صفایی که باید باشد، بین این دو نیست، شاید هم اشتباه من بود، به هر حال تلقی من این‌طور بود.یک‌بار دیدم آقای جعفری خیلی با تعجب و شاید با حیرت می‌گویند الله اکبر! سبحان‌الله! پرسیدم چه شده است؟ فرمودند که در یک مجلسی با آقای حائری مواجه شده بودند، حالا در منزلشان یا جای دیگر نمی‌دانم و با هم بحث و اختلاف کرده بودند. ظاهراً همان روز یا روز بعد که دقیق به خاطر ندارم، خلاصه به فاصله اندکی مرحوم حائری به منزل آقای جعفری می‌آیند و می‌گویند که من اشتباه کرده‌ام و حق با شماست.ایشان خیلی از آمدن آقای حائری تعجب کرده بودند و می‌گفتند با تلفن هم می‌شد این کار را انجام داد ولی خوب بسیار تمجید و تکریم می‌کرد که این مرد بزرگوار شخصاً به در منزل من آمده و می‌گوید من اشتباه کرده‌ام. اینکه آقای حائری مرحوم می‌گوید من اشتباه کرده‌ام خودش واقعاً عظمت است و اینکه شخصاً به در منزل آمده است عظمت مضاعف.یکبار هم خدمت ایشان بودیم در بابلسر. یک آقای روحانی آمده بودند و حرفی زده بودند.عصر همان روز یا فردا دیدم آقای جعفری سوار ماشین می‌شوند و می‌روند، فرمودند: من به آن آقا حرفی زده‌ام و اکنون می‌روم به بابل که به ایشان بگویم اشتباه کرده‌ام...اینها اخلاقیات ممتازی است، شما چند مورد این‌طور می‌بینید؟

نگاه ایشان به دنیا چگونه بود؟
دنیا مفهوم بسیار وسیعی است. منظور از دنیا چیست؟ دنیا شاید یک مفهوم خاص واحدی نباشد. دنیای هر کسی ممکن است چیز دیگری باشد ولی من حیث‌المجموع مرد وارسته‌ای بود. بالاخره انسان است دیگر و طبیعتا تعلقات هم دارد ولی در کل وارسته بودند.
  
به عبارت دیگر برخورد ایشان با دنیا از چه قماشی بود؟
شاید در حد کفاف، اللهم اجعل عیشنا الکفاف، اللهم اجعل عیشنا عیش محمد و آل محمد صلوات الله علیهم؛ الکفاف کلام مأثـور حضرت امیـر ـ سلام الله علیه ـ است که «لیس الزهد أن لاتملک شیئا بل الزهد أن لایملک الشی»، واقعا گمان می‌کنم این‌طور بودند و زهد به معنای منفی نداشتند.

از چه کسانی از میان فلاسفه بزرگ از حیث فکری تجلیل می‌کردند؟
گمان می‌کنم بیشتر دید انتقادی داشتند و بنده هم البته قبول نداشتم ولی ندیدم خیلی روی کسی از حیث فلسفی خیره شوند.چرا، تمجید می‌کردند، مثلاً از ابن سینا و از متأخرین از وایتهد.

عوامل جذابیت ایشان چه بود؟
وارستگی، صفا و صمیمیت.البته هیچ‌کس مطلق نیست.طبیعتاً همه ضعف دارند.
سیه‌رویی زممکن در دو عالم
جدا هرگز نشد والله اعلم 
«ممکن» که کمال محض نمی‌شود، ولی کمالات بالاخره وجود دارد.ایشان کمالات و جاذبه‌های زیادی داشتند و در رأس آنها واقعاً صفای واقعی بود، بهجت داشتند، خیرخواه بودند. انصافاً مطلق‌گرایی نمی‌کنم، ولی اگر در کفه ترازو بگذاریم این طرف سنگین‌تر خواهد بود، خیرخواهی‌، دوستی، صفا و صمیمیت.

در مباحث چطور ظاهر می‌شدند؟
آنچه که من دیدم خیلی طالب مباحثه نبودند و گمان می‌کنم که یکی از امتیازات ایشان هم همین بود.از آن مراحل گذشته بود که مباحثه و مجادله کنند. ولی ظاهراً در اوایل طلبگی خیلی بحاث بوده‌اند. مرحوم استاد علی دوانی در یکی از مراسم سالگردهای ایشان فرمودند که من در نجف اشرف که بودم، وقتی دیدم و شنیدم که صدای مباحثه‌ای از دور می‌آید؛ می‌گفتند که طلبه‌ای ترک‌زبان است که خیلی بحاث است؛ آن طلبه ترک‌بحاث آقای جعفری بود که صدای مباحثه‌اش فضای مدرسه را پر کرده بود.

از مناسبات ایشان با آقامیرزا کاظم تبریزی بگوئید...
یک وقتی این کتاب گنجینه دانشمندان که مرحوم شریف رازی نوشته، دست ما بود. فکر کنم که آقای جعفری منزل ما بودند. سریع عکس‌های این کتاب را نگاه می‌کردیم. ایشان به عکس میرزا کاظم تبریزی اشاره کردند و گفتند: ما با ایشان به نجف رفتیم.همین، من چون آن وقت‌ها ایشان را نمی‌شناختم بیشتر سؤال نکردم. آقای فیاضی ـ که شرح نهایه‌الحکمه را نوشته‌اند داماد میرزا کاظم هستند ـ ما از ایشان در این‌باره سؤال کردیم، گفتند که هیچ یادم نمی‌رود که میرزا کاظم فقهیت آقای جعفری را قبول داشتند، خود ایشان فقیه و صاحب رساله بودند و از آقای جعفری نیز به‌عنوان فقیه یاد می‌کردند.

شما به کدام بُعد ایشان کشش داشتید، یعنی مجذوب می‌شدید، حال چه اخلاقی و چه علمی؟
از حیث علمی برای من این مطرح بود که شخصی بود متفکر، ولی نه همه تفکرات ایشان را قبول داشتم و نه همه نقدهای ایشان را، اما اصل قضیه خیلی برای من جالب بود، همین که انسان مرعوب نشود و فکر کند، خیلی است. تأکید می‌کنم که در برخی از نقدها گمان می‌کنم که انتقاداتی به بیانشان وارد باشد. اما در بُعد اخلاقی نیز مردی بود وارسته و خوش‌نیت و خیرخواه. زیاد دیدیم که اگر امکان داشت کمک می‌کردند و اینها برای من خیلی مهم است، حال کمک مادی یا غیرمادی.

درپایان اگر نکته‌ای باقی مانده است بیان نمایید.
ایام عید نوروز بود. در آن منزل خیابان خراسان ایشان مهمان آمده بود، ما هم رفتیم بالا در کتابخانه، دو نفر استاد فیزیک بودند، یکی هم سن و سال من و یکی هم مقداری مسن‌تر. به هر حال هر دو استاد فیزیک بودند و یکی از آنها هم ترک‌زبان بود، خدا شاهد است که آنچه به چشم خود دیدم می‌گویم، چهار نفر بودیم. آن دو استاد، بنده و مرحوم استاد جعفری. حتی یادم هست که کجا نشسته بودیم، یک مرتبه به خودم آمدم و دیدم این دو نشسته‌اند و حیران به دهان این مرد نگاه می‌کنند و او هم می‌گوید... یقین دارم که اگر یک ذره این ور و آن ور می‌گفت آنها این جور مجذوب نمی‌شدند. ایشان که فیزیک نخوانده بود، اما یقیناً مطالعاتی داشتند، اینها هم کسی نبودند که حرف بی‌ربط گوش کنند و این برای من خیلی جالب بود. خوب اینها از کجا ممکن است و چه جور می‌شود؟ شاید یکی از عظمت‌های این مرد از همین داستان معلوم می‌شود که به یک نوع شهود رسیده بود.خاطره‌ای از مرحوم آقای حائری بگویم، یکی از بهترین آثار آقای جعفری آن مقاله یا سخنرانی «تجرید عدد» است. کنفرانس ریاضی در دانشگاه کرمان بود. مرحوم آقای دکتر حائری بودند و آقای جعفری هم تشریف داشتند. عنوان سخنرانی مرحوم استاد جعفری «نحوه تجرید عدد» بود و اینکه ذهن عدد را چگونه از معدود تجرید می‌کند. به نظرم خیلی خیلی مقاله خوبی بود.خودشان گفتند وقتی از تریبون پایین آمدم، آقای حائری آمد و به من گفت: اوتیت جوامع الکلم (انما یعرف ذالفضل من الناس ذووه).
آن‌کس که ز شهر آشناییست
داند که متاع ما کجاییست

ایبنا