شناسهٔ خبر: 63534 - سرویس دیگر رسانه ها

جشنواره‌های ادبی چه فواید یا زیان‌هایی برای هنر و جامعه دارند؟

پوریا پلیکان در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده است به نقد و بررسی برگزاری جشنواره‌ها پرداخته است.

جشنواره‌های ادبی چه فواید یا زیان‌هایی برای هنر و جامعه دارند؟

فرهنگ امروز/ پوریا پلیکان: این برداشتی کاملا کودکانه و ساده‌لوحانه است که فکر کنیم جشنواره‌های ادبی بی‌اهمیت هستند و باید بی‌سر و صدا از کنارشان عبور کرد.
 
پیش از آن که درباره‌ جشنواره یا فستیوال خاصی صحبت کنیم، ترجیح می‌دهم مطلبی را باهم مرور کرده باشیم.

جشنواره چیست؟ جشنواره‌ها چه فوایدی یا زیان‌هایی برای هنر و جامعه می‌توانند داشته باشند؟ تاریخچه‌ جشنواره‌های هنری محدود به یک دهه یا چند سده نیست. قدیمی‌ترین جشنواره‌هایی را که می‌شناسم مربوط به دو هزار و پانصد سال پیش در یونان باستان هستند. دقت کنید، در دو هزار و پانصد سال پیش، یونانی‌های باستان فستیوال‌های هنری داشته‌اند. مثلا نمایشنامه‌نویسِ بزرگی به نام «آیسخولوس» در این جشنواره‌ها شرکت می‌کرده، نمایشنامه‌اش را به اجرا می‌برده، و اثرش گاهی به عنوان نمایشنامه‌ اول انتخاب می‌شده و گاه از نمایشنامه‌نویسِ بزرگِ دیگری به نام سوفوکلس شکست می‌خورده است. البته در این که قدیمی‌تر از فستیوال‌های یونان باستان در عالم هنر فستیوالی داشته‌ایم یا نه، بنده بی‌اطلاعم اما این قدیمی‌ترین فستیوالی‌ست که در حوزه‌ هنر می‌شناسم. و اما فایده‌ این فستیوال‌ها چیست؟ و زیان‌شان کجاست؟ در هر جشنواره، چند داور و یک تیم اجرایی وجود دارند و چند مولف که آثارشان در رقابت با یکدیگر قرار می‌گیرند.

داوران باید دست به انتخاب بزنند اما با چه معیارهایی؟
معیارهای متفاوتی برای برگزیدن یک اثر وجود دارد. سعی می‌کنم به تمام‌شان اشاره کنم. هرچند می‌دانم موفق نخواهم شد.
1- سطح کیفیِ تکنیک‌های اجرا شده
2- محتوایِ اثر:
گاهی یک اثر از لحاظ تکنیک بسیار قدرتمند است؛ اما دارای محتوای ارزشمندی نیست.
3- جریانِ هنریِ همراستا:
مثلا در شعر سپید، فرمت‌های متفاوتی برای نوشتن وجود دارد. هرکدام هم برای خودشان مانیفیستی ارائه داده‌اند. برای مثال عده‌ای خود را شاعران زبان می‌دانند، عده‌ای خود را شاعران موج ناب، عده‌ای خود را شاعران فراسپید و هزار نامِ دیگر که درواقع عموم‌شان بی‌پایه و اساس هستند. احتمال دارد داور برای به کرسی نشاندن حرف‌های خودش، وَ این که بگوید: «برترین شعر، شعری‌ست که ما کار می‌کنیم»، شعری را برگزیده کند که با جریانِ همان داور همراستا باشد.
4- میزانِ دوستیِ داور با صاحب اثر
5- جریانِ سیاسیِ مشترک:
شاعری مخالف با نظامِ سیاسی حاضر است و تنها دلیل برگزیده شدنش، در جشنواره‌ای خاص، همین موضوع است. برعکس این واقعه نیز صادق است؛ شاعری همفکر با نظام سیاسی حالِ حاضر است، و داور هم اتفاقا همین نگرش را دارد، پس جایزه به همان شاعر می‌رسد. البته این اتفاق بیشتر در جشنواره‌های دولتی می‌افتد. یادم می‌آید مجید سعدآبادی که خودش نیز در دورانی کم از این دست جایزه‌ها دریافت نکرده بود، در جلسه‌ای لب به اعتراض گشود و نسبت به جایزه‌های دولتی نقد داشت که می‌گفت: «چرا حتا یک بار این جایزه‌ها به یک صدای معترض داده نشده است؟» او می‌گفت: «همیشه جشنواره‌های دولتی اسم‌هایی را عنوان می‌کنند که خیال‌شان راحت باشد، در آینده، خطری برای آنها ندارند و از لحاظ فکری همسو با نظام سیاسی حاضر هستند.»
هر دو این‌ها جایزه‌های سیاسی هستند و هنر را از اصل منحرف می‌کنند.

6- حق السکوت:
معنی این بند کاملا واضح است. شاعر از داور یا داوران چیزی می‌داند که باید پنهان بماند. پس باید او برگزیده شود.

7- منفعت‌طلبی:
منفعت‌طلبی به شکل‌های مختلفی می‌تواند اتفاق بیفتد. مثلن شاعر به تنهایی می‌تواند منفعتی را برای داوران ارمغان بیاورد. یا تیم اجرایی به داوران گفته باشند که: «شما آن شخصِ معلوم را برگزیده کنید، تامین منافعتان با ما.»
 
اگر داورها، براساس آیتم یک یا توامان یک و دو، اثر محترم‌تر را انتخاب کنند؛ بدیهی‌ است که جامعه تشویق می‌شود تا به هنرِ محترم و باکیفیت توجه بیشتری نشان دهد. در این صورت هنرمندی که برای هنرش ارزش بیشتری قائل است تلاش بیشتری می‌کند و آثار بهتری خلق می‌کند. همین‌طور استعدادها روز به روز بیشتر شکوفا می‌شوند. در نتیجه «هنر» در این محدوده‌ جغرافیایی روز به روز بالاتر می‌رود و متعالی‌تر می‌شود. فستیوال‌ها می‌توانند رقابتی ایجاد کنند برای خلقِ هنرِ بهتر و محترم‌تر؛ البته اگر بر اساس درستی و کیفیتِ آثار دست به برگزیدن و معرفی آنها زده شود. به گمانِ بنده این اتفاقی‌ست که در یونان باستان می‌افتاده و به همین خاطر به تمدن‌شان می‌بالیدند و دیگران را بربر می‌خواندند. بدیهی‌ست که رشد فرهنگی جامعه با میزان پیشرفتگی هنر رابطه‌ مستقیم دارد.

مردمی را تصور کنید که از رشد فکری خوبی برخوردارند و همین‌طور هنر خوب را از هنر بی‌ارزش تشخیص می‌دهند. هنرمند در این جامعه ناگزیر است که اثر خوب خلق کند وگرنه حذف خواهد شد. نقطه مقابل این موضوع نیز صادق است. درست مثل جامعه‌ی ما. اینجا به مراتب دیده شده که هنرمندهای خوب حذف می‌شوند و مردم آثار فاقد ارزش را دوست می‌دارند. باید بگویم که متاسفانه داورانی که امروز در جشنواره‌های هنری (به خصوص در جشنواره‌های شعر) حضور دارند دقیقا از دلِ همین مردم بیرون آمده‌اند. از دل همین مردم که در همه‌جا بربریت خودشان را به نمایش می‌گذارند. بی‌هیچ ترس و خجالت و شرمندگی. همین مردمی که اگر جایگاهی در فضاهای دولتی پیدا کنند، دست به اختلاس می‌زنند. همین‌ها اگر داور جشنواره‌های هنری بشوند دست به انتخابِ اثری می‌زنند که از میان آیتم‌های بالا امکان برخورداری از هر آیتمی را دارند جز آیتم‌های شماره‌ی یک و دو.

بدیهی‌ست که انتخاب آثار برگزیده بر طبق هر کدام از آیتم‌های بالا (به جز شماره‌ی یک و دو) اثر مثبتی در چرخه‌ هنر و فرهنگ ندارد و همچنین به شدت آسیب‌رسان است. تصور کنید جشنواره‌ها براساس اعتقادات سیاسی یا دینی برگزیده‌هایشان را انتخاب کنند. این انتخاب در میان هنرمندان و جامعه چه تاثیری خواهد داشت؟ به هنرمندان یاد می‌دهد که باید ریاکارانه اثری را بسازند که جزئی از اعتقاد آن‌ها نیست. به مردم نیز می‌آموزد که ریاکار باشید تا کارتان پیش برود. تصور کنید که جشنواره‌ها به خاطرِ حق‌السکوت آثار خودشان را انتخاب کنند. به هنرمندان و جامعه چه چیزی آموزش داده می‌شود؟

- حق‌السکوت بگیرید! و برای منفعت شخصیِ خودتان دست به افشای حقیقت‌ها نزنید.
تصور کنید که جشنواره‌ها تنها به دلیل منفعت‌طلبی خودشان آثاری را برگزیده کنند. به مردم و تازه‌هنرمندان چه چیزی را آموزش خواهند داد؟ جواب این پرسش‌ها آنقدر روشن است که نیازی به مصرف واژه‌ها نمی‌بینم.

اما چرا «به خصوص در شعر» این اتفاق‌ها می‌افتد؟ دلیل این موضوع واضح است.

شعر هنری‌ست که مخاطب کمتری دارد. در نتیجه خبرهایش به اندازه‌ عرصه‌ موسیقی و سینما مخاطب ندارند و نشریه‌ها و روزنامه‌هایش به آن اندازه فروش نمی‌کنند. پس برای هر خبرگزاری سرمایه‌گذاری بر خبرهای سینما و موسیقی صرفه‌ اقتصادی بیشتری می‌تواند داشته باشد تا سرمایه‌گذاری بر دنیای شاعران. پس مقاله‌ها و نقدهای کمتری برای حواشی شعر می‌بینیم و درواقع آسان بگویم، کسی نیست که این جشنواره‌ها را به چالش بکشد. اگر هم کسی نقدی برایشان بنویسد، تعداد کمی برای مطالعه‌ این نقدها وقت می‌گذارند. شاعران نیز که مخاطب‌های کمی دارند و می‌ترسند همین چند مخاطب‌شان را هم از دست بدهند، ریسک نمی‌کنند و عموما زبان به سکوت بستن را ترجیح می‌دهند. شاید این مصلحت‌اندیشی برایشان بهتر است که مبادا تعداد فالورهای اینستاگرام‌شان از دو هزار نفر به هزار و نهصد نفر برسد.
 
چندی پیش، مطلبی را در صفحه‌ شخصی‌ام منتشر کردم که نقدی بود بر جشنواره‌ در آستانه‌ کانون ادبی زمستان. شاید کمتر کسی، از اهالی شعر، باشد که این مطلب را ندیده یا نشنیده است. اما مطلب از چه قرار بود؟

من پنج شعر از شعرهای شاعر برگزیده در جشنواره‌ در آستانه را برای هشت شاعر فرستادم و بی آن که نامی از صاحب آثار ببرم از آنها خواستم تا شعرها را نقد کنند. بی‌شک این بهترین شیوه‌ نقد یک اثر هنری‌ست!

زمانی که نام صاحب اثر را نمی‌دانیم، در درون خود این اجازه را پیدا می‌کنیم که به راحتی و بدون تعارف درباره‌ اثر حرف بزنیم. واکنش‌ها تقریبا یکسان بود؛ اما با لحن‌های متفاوت. مثلا شاعری نوشته بود: «این کارها در ابتدای راه هستند؛ اما مشخصه که شخص می‌تونه با مطالعه راه خودش رو پیدا کنه و شعرهای خوبی بنویسه»

درواقع طوری نوشته بود که انگار خیال کرده این شعرها متعلق به شخصی‌ست در ابتدای نوجوانی. یا منتقد نام‌آشنای دیگری نوشته بود: «این متن‌ها به شعر نرسیدن.» شاعر دیگری نوشته بود: «هیچ شعریتی درش وجود نداره. چند جمله خبریه. ایده‌ش به شدت نخ نماست.» شاعر دیگری نوشته بود: «چطور نظر بدم؟ بیشتر بر بستر ایده شکل گرفته. من بیشتر متن ادبی می‌بینم تا شعر.» شاعر دیگری نوشته بود: «بیشتر یک سیاه مشق‌اند یا یک یادداشت ساده. به نظرم چیز زیادی نداشتن. تخیل آنچنانی یا کشف عجیب.» و شاعر دیگری به کوتاه‌ترین شکل نوشته بود: «غیر از اونجاهاش که از دیگران برداشته بقیه‌اش دری‌وریه.»

از این پیام‌ها چند عکس تهیه کردم و روی صفحه‌ شخصی‌ام به شکل مطلبی منسجم قرار دادم. در کپشن ماجرای جشنواره‌ در آستانه نوشته شده بود. نوشته بودم که یکی از داوران جلوی صدها نفر برای خواندن کتاب شعر این شاعر ابراز انگیزه کرده و گفته است: «شاید ایشون، به خاطر آشنایی با شعر عرب، هوای تازه‌ای در شعر فارسی ایجاد کنه. اگرچه کتابش رو خودش بهم هدیه می‌ده اما اگر هدیه هم نده، من دوست دارم این کتاب رو تهیه کنم و بخونم.»

واضح است که همین جمله‌ها یعنی تشویق مخاطب به سوی این شعرها و القای این مطلب که این شعرها شعرهای خوب و موفقی هستند. البته من هیچ صدای ضبط شده‌ای از آن جلسه ندارم و آن جناب داور می‌گویند که بخشی از این گفته‌ها گفته نشده است و بنده اشتباه می‌کنم. وی از جمله‌های نقل شده تا آنجا که مربوط به تهیه‌ کتاب می‌شود را قبول دارد؛ اما می‌گوید که هنوز کتاب را تهیه نکرده‌ و نخوانده‌ و این یعنی آن جمله‌ها در حد حرف باقی مانده است. که اینجا سوال دیگری مطرح می‌شود؛ اگر یک کتاب آنقدر ارزش ندارد که آن را تهیه و مطالعه کنیم، چرا باید جمعی را برای مطالعه آن ترغیب کنیم؟

در آنجا چهار داور (مجید معارف‌وند، عبدالجبار کاکایی، هرمز علیپور و گروس عبدالملکیان) نشسته بودند که هرکدام به نوعی از آن دلنوشته‌های کودکانه تعریف و تمجید کردند و علت این موضوع مشخص نیست. مطلبی که در صفحه‌ شخصی‌ام منتشر کرده بودم با واکنش‌های متفاوتی روبه‌رو شد و این واکنش‌ها به چند دسته تقسیم می‌شدند.

عده‌ای، که از نگاه بنده مطلع به جریان بودند، واکنش‌هایشان نسبت به مطلب مثبت بود. عده‌ای به واقع مطلع به جریان بودند؛ اما از سر مصلحت‌اندیشی واکنش‌شان منفی بود. چرا که می‌ترسیدند مبادا از سوی داوران آن جشنواره واکنش منفی ببینند و تعداد دو هزار فالورشان به هزار و نهصد عدد تقلیل پیدا کند. مثلا شاعری که خود در جشنواره‌های دیگری داور بوده است، در خلوت به من می‌گفت: «این شعرها چَرَنده. اون آقا از بچگی بازی رو یادگرفته.»

بازی را یادگرفتن کنایه‌ای بود به یکی از داوران، که یادگرفته کجا چه حرفی بزند یا چه کاری بکند تا برایش منفعت داشته باشد. و اما همین شخص در کامنت‌های پست من نوشته بود: «در جشنواره‌ها بی‌عدالتی اتفاق می‌افته اما من از این جشنواره بی‌اطلاعم.» این جمله بسیار جالب بود! وی در فضای خصوصی از همه چیز مطلع بود؛ اما در فضای عمومی یک دفعه حافظه‌اش را از دست داد. عده‌ای نیز، که شاید اصلا مرا نمی‌شناختند، صرفا به طرفداری از دوستان‌شان آمده بودند. این دست طرفداری‌ها، که کاملا عاری از تحلیل و عقل و منطق هستند، مصداق بارز همان بربریت است. و نه بربریتی که امروز با آن مواجه هستیم؛ بلکه بربریتی در همان ابعاد دو هزار و پانصد سال پیش. در فضای موسیقی هم این اتفاق بسیار افتاده است. مثلا شخصی در صفحه‌ اینستاگرامش ثابت می‌کند که یکی از خوانندگان ایرانی آهنگی را از یک خواننده‌ اروپایی دزدیده است. طرفداران آن خواننده هجوم می‌آورند به صفحه‌ منتقد و شروع به فحاشی می‌کنند. در این لحظه، این گروه از مردم، از هرگونه عقل و منطقی عاری هستند. پس بهتر است از نقد این دوستان و عزیزان بگذریم.

خود شاعر، بسیار متواضعانه ابراز بی‌سوادی می‌کرد و می‌گفت که راه شعر را تازه شروع کرده و نقدهای برخی از دوستان درست است و برخی دیگر نه. برخورد وی ظاهری بسیار سیاستمدارانه داشت اما برای اهالی شعر روشن است که این حرف‌ها درمان نیست و باید ریشه‌ای‌تر با مطلب برخورد کرد.
مثلا دوستِ غزل‌سرایی از وی پرسیده بود: «شما که اعتقاد دارید تازه‌کار هستید پس چرا کتاب چاپ کردید؟»
در این موقعیت شاعر از ادامه‌ مکالمه فرار کرده و تمام کامنت‌های خود را از ریشه پاک کرده بود و به قول شفیعی کدکنی: «گاهی تواضع نشان دهنده‌ی خودبزرگ‌بینی‌ست.»
عده‌ای نیز از سوی تیم اجرایی کانون زمستان بودند. که حق طبیعی‌شان است از خودشان دفاع کنند. عموما هم اشخاصی هستند که ارتباط عمیقی با شعر ندارند و حجم کتاب‌های کتابخانه‌شان از تعداد انگشت‌های دو دست تجاوز نمی‌کند.
 
مطلب دیگری که اینجا حائز اهمیت است، طرفداری‌های بی‌دریغ شاعر برگزیده‌ از کانون ادبی زمستان در درگیری‌های مختلف آن است. به طور مثال در درگیری کانون ادبی زمستان با مرحوم علیرضا راهب، شاعر برگزیده جلوتر از دبیر کانون زمستان در دفاع از او پیراهن چاک می‌داد و در موقعیت‌های مختلف نیز شاهد این دست اتفاق‌ها بوده‌ایم و هستیم. با لحن مودبانه‌ای اگر بخواهم بگویم، شاید کانون زمستان با این کارها قصد داشت از او یک دوست وفادار برای خودش بسازد. به همین خاطر وی باید برگزیده‌ برگزیده‌ها می‌بود و اصلا شاید داوران در جشنواره تاثیر بسزایی نداشتند. در مجموع نوچه‌پروری در میان برخی صاحبان جلسات و شاعرهای دارای مشهوریت از قدیم وجود داشته است و اتفاقی تازه نیست.
 
این تنها یک نمونه از ده‌ها جشنواره‌ای‌ است که سالانه در کشور اتفاق می‌افتند. در بسیاری از جشنواره‌های شعر، ما شاهد نوعی بربریت هستیم. و متاسفانه این جشنواره‌ها، که می‌توانستند ابزار خوبی برای رشد هنر باشند، به رشد هنر در جامعه کمکی نمی‌کنند و تنها بی‌هنری را ترویج می‌کنند. امید، که با کمک این دست نقدها، اوضاع کمی بهبود یابد و هرکس رسانه‌ای دارد با شرافت بیشتری آن را در اختیار هنر واقعی، آگاهی و حقیقت قرار دهد.

ایبنا