فرهنگ امروز/ رضا یعقوبی
توضیح: اندیشه سیاسی به یک تعبیر تامل درباره ماهیت دولت (state) به دقیقترین معنای آن است و در این باب دیدگاههای گوناگونی از سوی متفکران و فلاسفه سیاسی طرح شده است از جمله هابز فیلسوف انگلیسی که دولت را لویاتان (هیولای دریاها) میخواند. در یادداشت حاضر نگارنده به بحث از دولت با عطف نظر به دیدگاههای مرحوم دکتر فیرحی درباره دولت میپردازد. طرح این نظرات در صفحه پیش رو به معنای تایید صحت یا سقم آنها از سوی ما نیست و گروه اندیشه از دیدگاههای مختلف در این موضوع استقبال میکند.
لویاتان سلطان تمام جانوران متکبر است (کتاب ایوب)
رضا یعقوبی
ایرانیان در دوران جدید با پرسشها و مسائل گوناگون و بسیار فراوانی روبهرو بودهاند و تاکنون نه موفق به پاسخ به تمام آنها شدهاند و نه تمام مسائل را آسیبشناسی و حل کردهاند. روشنفکران، اندیشمندان، سیاسیون، رهبران مذهبی در طول تمام سدههایی که ایران با مساله تجدد مواجه بوده است، اقداماتی انجام دادهاند و تلاشهایی کردهاند اما هنوز که هنوز است این اقدامات و پاسخها و اندیشهها به حدی نرسیدهاند که ناآرامی و بیقراری اجتماعی و سیاسی ما را تبدیل به ثبات و انسجام کنند. تناقضها و ابهامات و سردرگمیها هنوز در بسیاری از حوزهها با قدرت پابرجا هستند و خودنمایی میکنند و تبعات اجتماعی و سیاسی محسوس دارند. جناب آقای دکتر داود فیرحی در این زمینه تلاش فراوان داشتند که آسیبشناسی دقیق و درست و بیطرفانهای ارایه دهند تا راهگشای این معضلات باشد. دوگانهها و تناقضهای موجود در حاکمیت و جامعه، ابهامات درباره ماهیت دولت در ایران، نقش سنت و تجدد در وضع امروزین کشور، نقش گفتمانها در اداره جامعه و میزان تاثیرگذاری آنها در بدنه حاکمیت از دغدغهها و نکات مورد اشاره ایشان بود. من در این میان، ضمن عرض تسلیت به خانواده ایشان و جامعه دانشگاهی و فرهیخته کشور و با آرزوی اینکه روح آن بزرگوار قرین رحمت حق باشد، به بحث درباره ماهیت دولت در جهان مدرن میپردازم به نحوی که نقاط قوت نقد ایشان بر این نهاد در کشور ما را نشان دهد.
با ظهور جهان جدید، نهاد دولت در کشورها دچار چنان تغییرهای ساختاری شد که با نهاد مشابه آن در جهان قبل مدرن قابل مقایسه نیست. ظهور اندیشمندان جدید و پیدایش مسائل درباره چیستی و چرایی و کارآمدی دولت، اندیشمندان و فلاسفه را واداشت که ریشه و خاستگاه دولت (یعنی حاکمیت) را واکاوی کنند و به اقتضای مباحث فلسفی در تبیین چیستی آن بکوشند. دولت برخاسته از حق الهی پادشاهان است و فقط اراده حاکم نافذ و لازم است؟ دولت برخاسته از خواست عمومی و تجلی اراده عمومی است؟ دولت نوعی قرارداد اجتماعی مردم با حاکم است؟ حاکم مشروعیت خود را از کجا به دست میآورد؟ آیا شهروندان (که در دوران گذشته رعیت محسوب میشدند) حق دارند از حاکم سلب قدرت کنند؟ آیا آزادی شهروندان وابسته به خواست حکومت است؟ حکومت تا کجا میتواند در آزادی شهروندان دخالت یا آن را سلب کند؟ چرا چنین اختیاری دارد یا ندارد؟ و پرسشهای متعدد دیگری که هر دانشآموختهای که علوم سیاسی خوانده باشد با آنها آشناست. اندیشمندان غربی از آغاز دوران مدرن به این پرسشها پاسخهای گوناگون دادند. هابز حاکم را تجلی خواست عموم میدانست، اما نسخهای که از قرارداد اجتماعی به دست میداد، حق شورش علیه حاکم و عزل او را به شهروندان نمیداد، چون فقط یک هیولا (در اینجا حکومت) میتواند رذایل ذاتی بشر از جمله حرص و طمع و آز را در سیطره خود درآورد و از آشفتگی وضع طبیعی و تجاوز آدمیان به حقوق یکدیگر جلوگیری کند. ولی لاک نگاه خوشبینانهتری به وضع طبیعی داشت و قرائت او از قرارداد اجتماعی، قراردادی خردمندانه بود که انسانهای آزاد و دارای عقل سلیم با حاکم بسته بودند و در صورت تخطی حاکم از مفاد قرارداد، حق خلع و عزل او را داشتند. روسو، اراده عمومی را محور قرارداد اجتماعی میدانست، اما اینبار نه خواست سلطان که اراده عمومی آنقدر محوریت مییافت که سر از استبدادی پیچیدهتر درمیآورد، یعنی اراده عمومی تعیین میکرد که اراده فرد درست بوده است یا غلط و فرد از این رهگذر از قید خطای خود آزاد میشد! مونتسکیو که تحتتاثیر حکومت انگلستان بود، سلطنت مشروطه (Mixed Monarchy) را بهترین نوع حکومت میدانست و اصل تفکیک قوا را میستود. اما توماس پین بر آزادی شهروندان و نفی نظام سلطنت تاکید میکرد. در دوران جدید نظریهها درباره ماهیت دولت پیچیدهتر شد و نظامها و نظریههای جدیدی سربرآوردند که بر ابهامات و سرگشتگیهای اجتماعی و سیاسی در کشور ما دامن زدند. برای مثال زمانی که غربیان با لیبرالیسم ملایم جان لاک روبهرو شدند، زمان زیادی برای مطالعه و تامل درباره آن داشتند و تا ظهور مارکسیسم آنقدر فرصت بود که تبعات و کژی و راستی آن نظریه را بسنجند و بدانند و بعد با نظریه و پدیده نوظهور دیگری روبهرو شوند. اگر لاک در 1679 «دو رساله درباره حکومت» را نوشته باشد، تا زمان چاپ «بیانیه حزب کمونیست» در 1848 بیش از یک قرن و نیم (169سال) وقت سپری شده است. اما در ایران ما، قبل از ورود فلسفه غربی پرسش و بحث مهمی درباره نهاد دولت وجود ندارد و نگاهها به حاکمیت همان نگاههای سنتی است. به ندرت در اندیشه برخی علما و اندیشمندان درباره تفکیک قوا سخن رفته است، اما تا پیش از مشروطه و حتی مدتی پس از آن هنوز کسی در این باره سوال نمیکند که نهاد دولت از کجا آمده و چرا حق حکمرانی دارد و اگر چنین است، قدرت او تا چه اندازه است و اساسا حکومت ابزار است یا هدف؟ در این فضا با پیشرفت نظام دانشگاهی در کشور و ترجمه آثار صاحبنظران و فلاسفه غربی طی یک سده فرهیختگان ما ناگهان و یکجا با خیلی از نظریهها و روشها و فلسفههایی درباره دولت و حکومت و سیاست روبهرو شدند که خاستگاه فرهنگی دیگری داشتند و مطرح شدن ناگهانی آنها در جامعه ما گاه با کژفهمی، گاه با مخالفت سرسختانه و گاه با اقبال و استقبال روبهرو شد. یکی آزادی را «کلمه قبیحه» میدانست، یکی آن را آرمان انسانی، یکی مشروطه را گامی مهم در جهت مدرن شدن و تجدد و پیشرفت و توسعه میدانست، یکی نماد هوی و هوس رعیت. یکی گفت ما همه غربزدهایم و یکی گفت غرب و شرقی در کار نیست و همه انسانیم و هکذا.
یکی از اصلیترین دغدغههای مرحوم فیرحی مجهول و مبهم بودن نهاد دولت در جامعه ما بود. او به این نکته واقف شده بود که از بزرگترین معضلات جامعه کنونی ما این است که در آن نهاد دولت هنوز به درستی جایگاه و نقش و ماهیت خود را درنیافته و نمیداند و ارتباط دولت و حکومت با گفتمانها نامشخص، مبهم و دچار دوگانگی است. معضلی که به نظر من نتیجه رونوشتبرداری بیمبنا و تجربهناشده از ساختار حکومتهای مختلف در جهان و ناتوانی در تطبیق آنها با سنت و گذشته فرهنگی و فکری ماست. ایشان معتقد است که این معضل ریشه در این واقعیت دارد که ساختارها به شکلی تشکیل شدهاند که در شکل، به شکل ساختارهای مدرنند اما در اصل همان قواعد و اندیشههای سنتی در حال حکمرانیاند. برای مثال، ایشان سیاست دولت نهم و دهم را که با تمام کژیها و نقصهایش مدعی مدیریت جهان بود، همان سیاست سنتی قبله عالم میدانست که در شکل و شمایل یک دولت دموکراتیک ظهور کرده است. در واقع به نظر ایشان نهاد دولت در کشور ما هنوز مدرن نشده است و همان شیوههای حکمرانی سنتی در قالب و شمایل دولت مدرن در حال حکمرانیاند. به گفته ایشان «بعضی دستگاههای الهیاتی اساسا با مقوله اصلاح، توسعه و خارج کردن انسان از رنج و اندوه تناقض دارند». مثال دیگری که ایشان بر آن تاکید بیشتری داشت، جدایی گفتمانها از دولتهاست. دولتها در ایران خود را برآمده از گفتمانها میدانند، مثلا گفتمان اصلاحات، اما وقتی سیاستهایشان با شکست مواجه میشود و توانایی مدیریتیشان در حد شعارهایشان نیست، رندانه عیب را به گردن گفتمان میاندازند.
سوال اصلی اینجاست که چرا در جهان نظریهها کارسازند ولی در کشور ما نظریهها به شکل شعارها و آرمانهایی باقی میمانند که نه تنها عملی نمیشوند، بلکه پوششی برای اقدامات دیگر ایجاد میکنند و منشا اختلاف و نارضایتی میشوند. ایشان معتقد است که در ایران کنونی، دولت فقط شمایل خود را تغییر داده اما آنچه در واقع حکمفرماست همان روح سنتی و نهاد قدیمی است که با ماهیت دولت در جهان مدرن منافات دارد. هنوز اشخاص به جای رویهها و قانون حکم میرانند و هر بار در پوشش متفاوتی. این را حتی در ادبیات احزاب سیاسی میتوان دید. بارها شنیدهاید که از عبور از شخصی سخن گفتهاند که او را رهبر یک جریان میدانستهاند. اما با ادبیاتی که حاکی از ناپسند بودن این کار است. غافل از اینکه معنای دموکراسی چیزی غیر از این نیست. دموکراسی به نظر من نوعی سیالیت است که در مقابل ایستایی (که مترادف استبداد است) قرار میگیرد. دموکراسی سیالیتی است که متشکل از سلسله عبورهاست. چه عبور از جریان، چه شخص، چه رویه، چه ساختار و در همین عبور و سیالیت است که اصلاح رخ میدهد و جمود و خودسری از میان میرود. عبور، ذات مردمسالاری و دموکراسی است و نه تنها قبیح نیست که مبارکترین دستاورد آن است.
اگر بخواهم دیدگاه ایشان درباره دولت در جامعه ما را خلاصه کنم، همین قدر کافی است که از نظر ایشان دولت هنوز یک هیولاست و تن به سادهسازی و کوچک شدن و واگذاری امور به مردم نداده است. هنوز رای مردم به تعیینکنندهترین حالت خود نرسیده و اطاعت از اشخاص بیشتر از قانون و رویه تاثیرگذار است. به تعبیری هنوز وضع اجتماع و رشد فکری در حدی است که یک حاکم مقتدر بیشتر میتواند نظم برقرار کند تا قانون. (هر چند در این باب با ایشان همرای نیستم). ایشان ناکارآمدی دولتها را تحت عنوان «دولت مرکب» نامگذاری کرده است، یعنی دولتی که با ابهام تشکیل میشود و معلوم نیست پیرو کدام نظریه و گفتمان و فلسفه است. مثال ایشان شورای انقلاب به سرپرستی مرحوم بازرگان است. در دل کابینه، در شورای انقلاب، در سطوح دیگر حاکمیت، انواع نگرشهای متضاد به سیاست داخلی و خارجی وجود داشته و چنین دولتی در حالت ابهام شکل گرفته است و در نتیجه نه تنها آینده سیاسی مشخصی ندارد، بلکه فاقد کارایی لازم و برقراری قانون منسجم و نظم سیاسی و اجتماعی است. در چنین فضایی عیبها و نقصهای دولت به گردن یک گفتمان خاص انداخته میشود، مثال بارز امروزین آن بحث نولیبرالیسم در کشور است.
نولیبرالیسم تکیه و تاکید فراوانی بر آزادیهای منفی (عدم دخالت) دارد و این آزادیها در حوزه اقتصاد بیشتر خودنمایی میکنند، چون مساله دخالت یا عدم دخالت دولت در بازار همیشه یک مساله مهم و حیاتی بوده است. بازار آزاد و بدون دخالت دولت اولا ابتنای فراوانی بر فردگرایی دارد و دوما باید به معضل عدالت اجتماعی پاسخ بگوید. نولیبرالها عدالت اجتماعی را به این دلیل نمیپذیرند که بهانهای میشود برای تمرکز ثروت و ورود ناسالم دولت به بازارها و فسادهای ناشی از آن مانند رانت و اختلاس و... آنها در عوض بر عدالت رویهای تاکید میکنند. اگر رویهها منصفانه باشند، هر کسی بر اثر تلاش و نبوغ و ذکاوت خود به منافع شخصی خود دست پیدا میکند و به تعبیر آدام اسمیت تلاش هر کس در جهت منافع خودش، منافع جمع را برآورده میکند. اما در چنین جامعهای که مرحوم فیرحی ترسیم میکند چه بلایی سر این نظریه میآید؟ دولت قید عدالت را میزند، فقر و فلاکت اقشار جامعه را نادیده میگیرد و اگر از دولت بپرسند چرا اوضاع چنین است پاسخ میدهد: ما بر اساس نظریه نولیبرالیسم عمل میکنیم و ای بسا این کارها برای تخریب و بدنامسازی برخی نظریهها و مکاتب انجام شود. در حالی که چنین دولتی بخش اعظم نولیبرالیسم را نادیده گرفته است. نه دست خود را از سرمایههای هنگفت کوتاه کرده است، نه خصوصیسازی رویه سالم و درستی طی کرده و نه رویهها منصفانه و عادلانهاند و به تعبیری فرصتها به نحو برابر توزیع نشدهاند و محیط لازم برای شکوفایی قدرت اقتصادی بازار وجود ندارد و اجتماع از حالت سازمانی در نیامده و تبدیل به اجتماع مدنی نشده است. در نهایت باید بگویم که ایشان از فراست و ذکاوت بالایی برخوردار بود و معضلات را به خوبی میدید و تشخیص میداد. هوشمندانه بر ابهامات و دوگانگیها انگشت میگذاشت و اهل انصاف و مدارا بود. حدشناس بود و حدشناسی را در گوش دولت فرو میخواند. خدایش بیامرزد.
روزنامه اعتماد