به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ به تازگی کوروش سیلمزاده رمان «تو این فکرم که تمومش کنم» نوشته ایان رید را به فارسی ترجمه کرده و این رمان توسط نشر چشمه منتشر شده است. ایان رید نویسنده کانادایی است که با این رمان نگاه منتقدان را به خود خیره کرد. این رمان با سویههای فلسفی-روانشناسانه سعی دارد بازنمایی از یک زیست مدرن باشد که هرچه به عمق نزدیکتر میشود، تنهایی شخصیتها را نمایانتر میسازد. «تو این فکرم که تمومش کنم» داستان پایان یک پایان است و با چرخشهای روایی، خواننده را در جاهای مختلف روایت غافلگیر میکند. چارلی کافمن هم جدیدا با اقتباس از این رمان فیلمی ساخته که نقدهای مختلفی به آن وارد است. در ادامه گفتوگوی ایبنا را با کوروش سلیمزاده میخوانید.
از دلیل انتخاب رمان «تو این فکرم که تمومش کنم» برای ترجمه به ما بگویید.
در یوتیوب کانالهای زیادی هست که در آنها نقد فیلم انجام میدهند. یکی از این کانالها متعلق به دختری اوکراینی است که در انتهای هر سال ده فیلم و ده کتاب برتر سال را از نظر خودش معرفی میکند. یکی از کتابهایی که سال 2017 با هیجان غیرقابل وصفی معرفی کرد همین کتاب «تو این فکرم که تمومش کنم» بود. از آنجایی که همیشه از گوش دادن به تحلیلهای سینماییاش لذت برده و بسیار آموخته بودم و دیده بودم که در مورد فیلمها سلیقه مشترکی داریم، حدس زدم با توجه به هیجانی که موقع معرفی کتاب از خودش نشان داده بود، پس من هم باید از این کتاب خوشم بیاید. کتاب را تهیه کردم ابتدا فقط به قصد خواندن. به نیمههای کتاب که رسیدم، دیدم باید ترجمهاش کنم.
چند نکته در کتاب برای خودم جذاب بود. اول حجم کم آن. دوم ریتم تند کتاب بود و سوم هم لحن عوض کردنهای داستان. به سختی میتوان «تو این فکرم که تمومش کنم» را به ژانر ادبی خاصی محدود کرد. ابتدا به نظر میرسد با داستانی کمدی-رمانتیک طرفیم، بعد کمکم داستان رنگ و بوی جنایی به خودش میگیرد، به تدریج جنبههای سوررئالی وارد داستان میشود که از توضیحشان عاجزیم، یک سوم پایانی داستان هم یک تریلر هیچکاکی است با مایههایی از ژانر وحشت. با این حال این لحن عوض کردنها نه تنها لطمهای به داستان نمیزنند، بلکه به نقطه قوت آن بدل میشوند. و بعد خودداری نویسنده از هرگونه توصیفات و توضیحات اضافی و خسته کننده. اغلب موقع خواندن رمانها همیشه پیش میآید به صفحاتی بربخورید که میتوان نخوانده از آنها عبور کرد، بدون اینکه چیزی از داستان مبهم باقی بماند. در «تو این فکرم که تمومش کنم» حتی اگر یک پاراگراف را از دست بدهید، میتواند به درک شما از داستان و شخصیتها لطمه بزند. به نظرم «تو این فکرم که تمومش کنم» گسترش یافته ایده نهفته در این جمله مارک تواین است که گفته بیست سال بعد برای کارهایی که نکردهای بیشتر افسوس و حسرت خواهی خورد تا کارهایی که کردهای. چیزی که همه ما به درجاتی در زندگی تجربه کردهایم.
ابتدا به نظر میرسد با داستانی کمدی-رمانتیک طرفیم، بعد کمکم داستان رنگ و بوی جنایی به خودش میگیرد، به تدریج جنبههای سوررئالی وارد داستان میشود که از توضیحشان عاجزیم، یک سوم پایانی داستان هم یک تریلر هیچکاکی است با مایههایی از ژانر وحشت.
«تو این فکرم که تمومش کنم» اولین رمان ایان رید است. رمانی که در سال 2016 نگاهها را به سمت این نویسنده کانادایی چرخاند و نامزد چند جایزه معتبر هم شد. در این باره بیشتر توضیح دهید.
ایان رید نویسنده کانادایی و متولد سال 1980 است که پیش از «تو این فکرم که تمومش کنم» دو کتاب غیرداستانی منتشر کرده که هر دو حاصل خاطراتش از زندگی در مزرعه و مناطق دورافتاده روستایی کانادا هستند. اولین مجموعه خاطراتش با عنوانِ «انتخاب یک پرنده»: یک سال از زندگی جوان بیست و چندساله تحصیلکرده و دستکم گرفته شدهای که به خانه پدری برمیگردد که در سال 2010 منتشر شد. سه سال بعد دومین کتاب خاطراتش با نامِ «حقیقت درباره شانس»: چیزهای که از سفر با مادربزرگم آموختم به چاپ رسید. انتشارات معتبر سامون و شوستر این رمان را در 2016 منتشر کرد و کمپانی نتفلیکس در سال 2020با اقتباس از آن فیلمی به کارگردانی چارلی کافمن با بازی جسی باکلی و جس پلمنز ساخت. رمان بعدی ایان رید با عنوان «دشمن» در سال 2018 منتشر و حقوق سینمایی آن هم بلافاصله به کمپانی آنانیموس کانتنت فروخته شد. هر دو رمان رید تریلرهای روانشناسانه با درونمایههای ترسناکند. رید تنها با عنوان رمانش سوالات بسیاری را در ذهن مخاطب بیدار میکند. چه کسی این سوال را میپرسد؟ چه چیزی را میخواهد تمام کند؟ یک رابطه را؟ زندگیاش را؟ ازدواجش را؟ شغلش را؟ رید با نفوذ در عمقِ روح و روان انسان سوالاتی را درباره خودآگاه و ناخودآگاه، هویت، اراده آزاد، ترس، اهمیت روابط انسانی و ظرفیت تحملمان برای انزوا مطرح میکند. رادیو ان پی آر رمان «تو این فکرم که تمومش کنم» را یکی از ده رمان برتر 2016 انتخاب کرد و در همان سال جایزه معتبر شرلی به این رمان داده شد.
از سویههای روانشناختی- فلسفی این رمان بگویید و این چرخ پایانی ایان رید به سمت ژانر ترسناک. انگار که نویسنده بخواهد از تخیل به واقعیت برسد.
«تو این فکرم که تمومش کنم» یک داستان ترسناک به معنای متداولش نیست. داستایوفسکی میگوید: «چه چیزی میتواند در نظر من شگفتانگیزتر، غیرمنتظرهتر و هراسانگیزتر از خود واقعیت باشد؟» قهرمان زن داستانِ «تو این فکرم که تمومش کنم» در جایی از داستان میگوید: «ای کاش این موقعیتی ماورالطبیعه بود. مثلا یک داستان ارواح؛ رویدادی سوررئال و وهمآمیز. چیزی که از عمق تخیل بیرون آمده باشد، حالا هر قدر هم که ناخوشایند باشد. در این صورت کمتر ترسناک بود. اگر درک و پذیرشش سختتر بود، اگر جای بیشتری برای شک و تردید وجود داشت، کمتر وحشت میکردم. اما این واقعی است، بیش از اندازه واقعی. کابوس نیست، اما ای کاش بود. دستکم آن وقت میتوانستم از خواب بیدار شوم.»
ایان رید ترس و تعلیق روانشناسانه را جایگزین صحنههای خونریزی و نیروهای مابعدالطبیعه میکند. در این فیلم با هیولایی که از دل تاریکی بیرون میجهد، سروکار نداریم. تکاندهندهترین صحنهها هم نه از غافلگیریهایی ناگهانی، بلکه از ناتوانی شخصیت اصلی داستان در نظم بخشیدن به ذهنیات خود و کنترل دنیای پیرامونش حاصل میشود. همچون کابوسی که در برابر فراموش شدن مقاومت میکند. «تو این فکرم که تمومش کنم» آنقدر داستان اضطرابآور و نگرانکنندهای است که داستانهای استیون کینگ در مقایسه با آنها بیشتر بهنوعی زنگ تفریح میمانند. در بیشتر داستانهای استیون کینگ سرچشمه نیروی شر مکانی دورافتاده و یا ناآشنا است و خود شر همیشه چیزی است مابعدالطبیعه
رید با نفوذ در عمقِ روح و روان انسان سوالاتی را درباره خودآگاه و ناخودآگاه، هویت، ارادهی آزاد، ترس، اهمیت روابط انسانی و ظرفیت تحملمان برای انزوا مطرح میکند. رادیو ان پی آر رمان «تو این فکرم که تمومش کنم» را یکی از ده رمان برتر 2016 انتخاب کرد و در همان سال جایزه معتبر شرلی به این رمان داده شد.
و خارقالعاده و خارج از کنترل بشر. همین تا حدی به نقطه ضعف اغلب داستانهای استیون کینگ تبدیل شده. در داستانهای کینگ مادامی که خودمان را از بعضی مکانهای خاص دور نگه داریم و آنقدر خوششانس باشیم که گیر بعضی از نیروهای مابعدالطبیعه نیفتیم، چه بسا بتوانیم به سلامت به زندگی خود ادامه دهیم. ظاهرا برای استیون کینگ، شر خارج از وجود انسان است (یا حداقل منبع آن در انسان نیست). حتی در آن دسته از داستانهای کینگ که منبع شر یک شخص است، همیشه بر خارق عادت بودن آن تاکید میشود (مثلا در کری).
این دیدگاهی است کاملا رومانتیک و قرن هجدهمی. همین که بتوانیم شر را به نیروهایی ناشناخته و خارج از وجود خودمان نسبت دهیم مقدار زیادی از نگرانی و اضطراب ما کاسته میشود. ناشناخته بودن یک پدیده هیچ صدمهای به معیارهای عقلانی و سیستم فکری ما نمیزند. به عبارت دیگر ناشناخته بودن یک پدیده، با توجه به نسبی بودن دانش ما، هیچ منافات جدی با عقل ندارد. اما در مورد داستان «تو این فکرم که تمومش کنم» به هیچ وجه موضوع به این سادگی نیست. وحشت در این کتاب به هیچ منبع متافیزیکی وابسته نیست و به طور ترسناکی زمینی است. دختر در جای دیگری از داستان میگوید: «در داستان من خبری از خون و خونریزی، قتل، خشونت و صحنههای نفسگیر نیست. بعید است که در طول داستان از ترس یکه بخورید و از جا بپرید. برای من اینها اصلا ترسناک نیستند. چیزی متحیرم میکند که ایمانم را به آنچه در زندگی مسلم میدانم، بگیرد و آرامشم را بر هم بزند، چیزی که واقعیت را مختل و مخدوش کند. این آن چیزی است که مو به تنم راست میکند.» یعنی همان واقعیتی که داستایوفسکی ازش حرف میزند و در آثار خودش هم آورده.
«تو این فکرم که تمومش کنم» در سفر میگذرد و این سفر به شکلی است که هرچه راوی جلوتر میرود با چیزهای جدیدی آشنا میشود. جیک در این سفر میخواهد همه چیز را به پایان برساند. به راستی جیک دنبال چیست؟
«تو این فکرم که تمومش کنم» عنوانی تحریکآمیز و کنجکاویبرانگیز برای اولین رمان یک نویسنده است. در ابتدا با شخصیتهای اصلی داستان آشنا میشویم. دختر و پسر جوانی که تازه با هم آشنا شدهاند و حالا پسر دختر را میبرد تا به پدر و مادرش معرفی کند. پسر نامش جیک است، اما دختر نامی ندارد و تا آخر هم بینام باقی میماند. در ابتدا به نظر میرسد این دو همدیگر را دوست دارند و چه بسا عاشق یکدیگر باشند. اما بلافاصله صحنهای هست که گویای آن چیزهایی است که بعدا در ادامه داستان با آنها مواجه خواهیم شد. در میانه راه از مقابل ملک متروکی عبور میکنند. جیک میگوید این خانه حدود ده سال پیش در آتش سوخته. اما در حیاط جلوی خانه یک تاب نو و سالم دیده میشود که از گزند باد و بوران در امان مانده. وقتی دختر به عجیب بودن وجود یک تاب نو در حیاط خانه متروک و سوخته اشاره میکند، جیک به کلی سوال او را نادیده میگیرد و در عوض از دختر میپرسد آیا سردش است؟ و این اولین تلنگر در کتابی سراسر تلنگر است که بر سر مخاطب وارد میشود. ایان رید به ما میگوید در طول داستان خیلی به چیزهایی که میبینیم اعتماد نکنیم.
با اینکه این رمان، داستان جیک است اما راوی شخصیت دختر رمان است. اما درست در نقطه اوج ایان رید چرخشی در روایت ایجاد میکند و جیک راوی میشود. آنجا که میگوید: «جیک، دوباره تنها.» درباره این چرخش راوی و انتخاب راوی بیشتر توضیح دهید.
انتخاب دختر بهعنوان راوی به نظرم انتخابی بسیار هوشمندانه از جانب نویسنده بوده. اگر نگاهی به داستانهای کارآگاهی بیندازیم، همیشه هر کارآگاه باهوشی یک وردست نه چندان باهوش هم در کنارش دارد که اغلب در طول داستان همان سوالاتی را مطرح میکند که
کافمن داستانی زیبا و عبرتانگیز را تبدیل کرده به بیانیهای کسالتبار و انتقادی از جامعه و فرهنگ آمریکا. اساسا احساس تحقیری که اکثر روشنفکران نیویورکی نسبت به فرهنگ اروپایی در خودشان دارند امر شایعی است که آنها را به سمت ساختن آثاری هل میدهد که بیشتر سروشکلی اروپایی دارند تا آمریکایی.
برای ما بهعنوان مخاطب مطرح هستند و همان کنجکاویهایی را نشان میدهد که برای ما وجود دارند. مثلا دکتر واتسون در شرلوک هولمز و هستینگز در پوآرو. با اینکه قهرمان در هر دو مورد شرلوک و پوآرو هستند، اما اغلب راوی داستان واتسون و هستینگر هستند و ما داستان را از نقطه دید آنها دنبال میکنیم و همذاتپنداری ما بیشتر متوجه آنهاست تا شرلوک و پوآرو. بهعبارتی واستون و هستینگز در حکم وکیل مدافع مخاطب عمل میکنند و اطلاعات ما از وقایع داستان به ندرت از اطلاعات آنها پیشی میگیرد و ما همراه و همقدم با آنها داستان را کشف میکنیم. علت انتخاب دختر بهعنوان راوی هم تا اندازهای همین است. هم با قدم به قدم روشن شدن ماجرا روایت داستان را جذاب نگه میدارد و هم دختر راوی قابل اعتمادتری است و در طول داستان همدلی ما بیشتر متوجه اوست تا جیک.
«تو این فکرم که تمومش کنم» به نظر شما داستان چیست؟ تنهایی یا عشق و یا فقدان.
بیش از هر چیز داستانی است درباره حسرت. حسرتِ حرفهای نزده، کارهای نکرده، شجاعتهای به خرج نداده، دوستت دارمهای نگفته ـ یا کم گفته ـ قدمهای برنداشته، عشقهای نورزیده و البته رنجِ زندگی با عواقبشان. نبوغ ایان رید در این است که چنین موضوعی را در قالب تریلری روانشناسانه و هیچکاکی به رشته تحریر درآورده، آن هم در اولین رمانش.
جدیدا فیلم این رمان هم توسط چارلی کافمن ساخته شد و منتقدان نظرهای متفاوتی درباره این فیلم داشتند. عدهای آن را شاهکار و درخشان خواندند و عدهای آن را گیج و مبهم. نظر شما در این باره چیست؟
چارلی کافمن فیلمنامهنویسی درجه یک و کارگردانی بد و کسالتبار است و شاید همان بهتر باشد که فیلمنامههای نبوغآسایش را برای کارگردانی به دیگران بسپارد. «جان مالکویچ بودن»، «درخشش ابدی یک ذهن پاک» و «اقتباس» آثاری عمیق، چندوجهی و بسیار شوخ و شنگ هستند با شخصیتهایی پیچیده و کاملا قابل باور و ساخته شده از گوشت و پوست و خون. فیلم کافمن گیج و مبهم (نه ابهام) است. اگر کتاب را نخوانده باشید، بعید است از داستان سردربیاورید و تازه وقتی داستان را میخوانید متوجه میشوید چه جنبههای زیبایی از کتاب در فیلم نادیده گرفته شده. یک سوم پایانی رمان (که در دستان کارگردانی نظیر دیوید فینچر، جیمز ون یا لی وانل میتوانست به یک شاهکار تبدیل شود) به کلی در فیلم نادیده گرفته شده و به جایش تصاویر نامربوط و مغشوشی کنار هم چیده شدهاند که برای سردرآوردن از آنها باید دیوید فاستر والاس را بشناسید، موزیکال اوکلاهاما را دیده باشید، با سینمای جان کاساوتیس آشنا باشید، مجموعه نقدهای پالین کیل را خوانده باشید، اشعار ویلیام وردزورت را بشناسید و فیلم یک ذهن زیبا را دیده باشید... در بهترین حالت فیلمِ کافمن تبدیل شده به یک مقاله تحلیلی با تعدادی پاورقی. که گاه این پاورقیها از اصل مقاله جالبتر و حجمشان هم بیشتر میشود. اساسا به نظرم کافمن نمیدانسته یک سوم پایانی رمان را چگونه به فیلم برگرداند (اعتراف میکنم خودم هم موقع ترجمه رمان مانده بودم یک سوم پایانی کتاب را چگونه میتوان به فیلم برگرداند!) کافمن داستانی زیبا و عبرتانگیز را تبدیل کرده به بیانیهای کسالتبار و انتقادی از جامعه و فرهنگ آمریکا. اساسا احساس تحقیری که اکثر روشنفکران نیویورکی نسبت به فرهنگ اروپایی در خودشان دارند امر شایعی است که آنها را به سمت ساختن آثاری هل میدهد که بیشتر سروشکلی اروپایی دارند تا آمریکایی.
رمان «تو این فکرم که تمومش کنم» نوشته ایان رید با ترجمه کوروش سلیمزاده، در 224 صفحه و با قیمت 45 هزار تومان توسط نشر چشمه منتشر شده است.