فرهنگ امروز/ پردیس سیاسی: پس از انقلاب اسلامی با تلاشهایی که برای گسترش سواد عمومی و تاسیس دانشگاههای مختلف صورت گرفت، افراد بسیاری وارد دانشگاهها شدند و همزمان با این گسترش، علوم انسانی نیز در کنار سایر علوم رشد کمی قابل ملاحظهای کردند. وجود این نسل دانشگاهی در کنار تاریخ پر فراز و نشیب معاصر، ما را مجاب میکند که انتظار ویژهای از تالیفات علوم انسانی داشته باشیم، اما وقتی به آنچه هست نگاه میکنیم درمییابیم علوم انسانی ما به شدت از ضعف تالیفات رنج میبرد و با وجود گذشت چهار دهه از انقلاب همچنان تعداد آثار شاخص این حوزه اندک و سهم عمده در دست آثار ترجمهای نه چندان جدی است. خبرگزاری ایبنا در سلسه گفتوگوهایی به واکاوی دلایل این امر تمرکز کرده و به همین بهانه در گفتوگوی مفصل پیش رو پای صحبت تقی آزاد ارمکی جامعهشناس و استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران نشستهایم.
در سالهای اخیر ما شاهد افزایش چشمگیر ترجمه در حوزه علوم انسانی هستیم و از طرف دیگر وقتی به جشنوارههایی مثل فارابی رجوع میکنیم، میبینیم آثار قابل توجه تالیفی در حوزه علوم انسانی کشور تدوین نمیشود، شما علت این موضوع را به ویژه در حوزه خودتان یعنی مطالعات علوم اجتماعی در چه میدانید؟
حال که صحبت از جشنواره فارابی شد، چون خود من در این جشنواره جزو هیئت انتخاب بودهام، بد نیست توضیحاتی در مورد روند انتخاب و کم بودن تعداد آثار برگزیده بدهم؛ واقعیت این است در این جشنواره ما در همه حوزهها میتوانستیم آثار برگزیدهای داشته باشیم، اما سختگیری (در معنای مثبت و نه منفی آن) به خرج داده و تعریفی که از کار برگزیده داشتیم را تغییر دادیم. در این تعریف جدید کار برگزیده باید اثری باشد که دانش را به جلو ببرد نه این که موضوعات قبلی را توضیح دهد یا این که در میان کارهای موجود بهترین باشد. در واقع ما میتوانستیم کارهای خوب اما تکراری را به عنوان برگزیده انتخاب کنیم یا در مجموعه کارهای ارائه شده بهترین کار را انتخاب کنیم، اما تاکید کردیم که اثر برگزیده باید ما را یک گام به جلو ببرد. چرا که اگر میخواستیم از میان کارهای موجود بهترین را انتخاب کنیم، بهترینهای زیادی وجود داشت و بالاخره یک اثر سرآمد باقی آثار میبود، اما زمانی که ما میخواهیم گامی را به جلو ببریم در واقع انتظاراتمان از خودمان بیشتر شده است. پس در دورههای اخیر ما انتظارات از خودمان را بیشتر کردهایم، نه این که کار نمیکنیم، ما کار میکنیم و اتفاقا تولیدات هم خیلی زیاد است؛ هم آثار تالیفی وجود دارد و هم پژوهشهای تحقیقاتی و هم ترجمه و ... اما ما چون انتظارات از خودمان بیشتر شده، این پرسش را از خود کردیم که در این انبوه آثار آیا ما در حال تکرار وضعیت خودمان هستیم یا گام بلندی برای جلو رفتن بر میداریم؟
منظور از این گام رو به جلو چیست؟
اگر من بخواهم در حوزه تخصصی خودم یعنی جامعه شناسی صحبت کنم، منظور از این گام به پیش برداشتن این است که ما باید یک اثر منحصر به فرد داشته باشیم و معیار این اثر شاخص و منحصر به فرد نیز نه تنها کارهای داخلی که کارهای بینالمللی است. در اینجاست که باید گریزی هم به جریان ترجمه بزنیم؛ این جریان کمک کرده که همه ما با روند کارهای بینالمللی آشنا شویم. یعنی این طور نیست که تنها افرادی که به خارج از کشور میروند یا دانش زبان دارند از این دستاوردها استفاده کنند بلکه جریان ترجمه باعث شده است که اکثر کارهایی که به روز تالیف میشوند، ترجمه شوند و در دسترس افراد داخل کشور قرار بگیرند. پس ما در انتخاب اثر برگزیده باید با معیار دیگری جلو برویم که همان مقایسه با کارهای بینالمللی است این که در سطح منطقه یا در سطح جهانی آیا کار شاخصی انجام دادهایم که بخواهیم برگزیده شود؟
پس همانطور که خودتان اشاره کردید در اینجا این پرسش پیش میآید که آیا تالیفات علوم اجتماعی سالهای اخیر در کشور توانستهاند حرکت رو به جلویی داشته باشند یا در جا زدهاند؟
حرف من این است که در حوزه علوم اجتماعی ما کارهای بسیار بسیار زیاد اما پراکنده انجام دادهایم، چرا که علوم اجتماعی ما، علوم اجتماعی پراکنده است و گروههای آموزشی، استادان و حوزههایی که کار تالیف انجام میدهند، بسیار پراکنده هستند. به عنوان مثال ما در هر شهری دانشگاههای متعدد داریم که هر کدام از این دانشگاهها، گروههایی با عناوین جامعهشناسی، مردم شناسی و ... دارند و به این صورت انبوهی از کار توسط رسالههای دانشجویی، کارهای اساتید(مقالاتی که مشترکا با دانشجویان یا توسط خود آنها نوشته میشوند و در کنار آن مشارکتی که در حوزه مدیریت و مشاوره و پژوهش انجام میدهند) تولید میشود اما این مجموعه انبوه چون پراکنده هستند، نمیتوانند با یکدیگر به رقابت بنشینند و انباشتی عمل کنند، علاوه بر این سازمانهایی که بتوانند این موارد را متراکم و انباشتی کنند و به آنها مسیر بدهد هم وجود ندارند. برای مثال در همین علوم اجتماعی که به آن اشاره کردم، انجمنهایی مانند جامعه شناسی انسانشناسی یا ارتباطات وجود دارند اما هیچ کدام این توان و مشروعیت را ندارند و علاوه بر آنها گروههای آموزشی هم این توان را ندارند و در واقع مرکزیتی شکل نگرفته و چون مرکزیتی شکل نگرفته، دانشما همچنان پراکنده است. حال شما در دنیای غرب ببینید چه اتفاقی افتاده است؛ در آنجا یا از طریق انجمنهای جامعهشناسی و انجمنهای علمی یا از طریق اساتید بزرگ و شاخص یا از طریق انتشارات کارهای پراکنده مجتمع میشوند و کارهای انجام شده به شکل متمرکز و انباشتی پیش میروند ولی در ایران هر کسی در هر شهری در یک انتشارات و دانشگاه کتابی را چاپ میکند و مقالهای را مینویسد که افراد همان منطقه و همان گوشه از آن استفاده میکنند. در واقع کتابها و مقالاتی که دانشجویان و اساتید دانشگاه شیراز تهیه میکنند به ندرت و خیلی کم اتفاق میافتد که مثلا در تهران مصرف شوند یا آنچه در تهران تولید میشود خیلی کم و به ندرت ممکن است در دانشگاه شیراز یا اصفهان مورد استفاده قرار بگیرد، پس هر فردی برای مصرف خود تولید میکند. این وضعیت مانند اقتصاد ابتدایی میماند که هر فرد در هر روستایی نیاز خود را تولید میکرد و بازاری وجود نداشت و ما نیز امروز شاهد فقدان بازار هستیم یعنی هم کسانی که که صاحب بازار باشند و هم کسانی که در این بازار کار کنند.
منظور از این بازار چیست؟
منظور از بازار این است که انجمنها، انتشاراتیها، منتقدان و ویراستان بزرگ در یک مجموعه کنار هم قرار بگیرند چرا که این گروهها هستند که کارها را ارتقا میدهند و کاری را میپذیرند یا رد میکنند. برای مثال وقتی من قرار است کارم را به انتشاراتی بدهم و دیگری هم بخواهد کار خود را به آن انتشارات بسپارد در اینجا اگر آثار ما آمد و در رقابتی بین سازمانها، انجمنها، ناشران و در عین حال منتقدان، معترضان، پالایشگران و پیراشگران و ویراستان ارزیابی شد، کار بهتر به بازار خواهد آمد تا کار بدتر اما الان همه کارها به بازار میآید و همه کارها مصرف میشود و این خود مشکل اساسی است، نه این که ما تولید نمیکنیم، ما تولید میکنیم. این قصه در مورد پژوهش علوم اجتماعی هم صادق است. اگر نگاه کنیم میبینیم وزارت کشور، امور خارجه، اطلاعات، نفت، جهاد کشاورزی و ... در تمام این وزارت خانهها معاونت پژوهشی در بخش اجتماعی فعال هستند و ثمره این پژوهشها را به اشکال مختلف از جمله کتاب چاپ و مصرف میکنند اما هیچ وقت این سازمانها از پژوهشهای هم مطلع نیستند تا ما بتوانیم در چرخه انباشت متراکم این پژوهشها را داشته باشیم و آنها را مورد نقد و بررسی قرار دهیم. در شهرهای مختلف این پژوهشها انجام میشود اما این طور نیست که در سطح ملی نهادی باشد که این پژوهشها را مورد نقد قرار دهد و پژوهشهای برتر را معرفی کند. مشکل بعدی فقدان تقسیم کار اجتماعی در حوزه تالیف و ترجمه و پژوهش است. ما چون تقسیم کار درست و روشنی در این حوزه تعریف نکردهایم، نمیدانیم چقدر تالیف، چقدر پژوهش و چقدر ترجمه لازم داریم. نتیجه این است که هر فرد هر کاری میتواند و هر کاری که از او در خواست میشود، و هر کاری که بازار محلی دارد را انجام میدهد و نتیجه آن که بل بشویی ایجاد میشود. روشن بگویم ما تا این موارد را اصلاح نکنیم، نمیتوانیم بگوییم که کدام کار یا اثر خوب است یا کدام یک بد. پس ما باید نخست برگردیم و کارها را از حالت محلی دربیاوریم، دوم آنها را بر اساس تقسیم کار تقسیم کنیم و سوم داوران، معترضان و منتقدان را معرفی کنیم تا موسسان و شارحان از دل آن بیرون بیایند.
در این بازار آثار ترجمهای چه وضعیتی دارند چون همانطور که اشاره کردم تعداد این آثار نسبت به آثار تالیفی بیشتر است آیا این امر هم به همان اشکالات سیستم نظارت بر بازار بر میگردد؟
من در مورد ترجمه یک نگاه خاصتر دارم، ترجمه کتب در علوم اجتماعی باید بر اساس یک منطق و نیاز سازمانی طراحی شود نه بر اساس پرستیژ فردی، سازمانی و خواست اجتماعی. به چه معنا؟ ببینید علوم اجتماعی ما در ایران نیازمند کتابها و متون اصلی و پایه است ولی مترجمان ما کتابهای پوپولیستی را ترجمه میکنند. به همین علت ترجمهها بیشتر خوانده میشود و تالیفات در ایران خوانده نمیشوند. ترجمهها به تالیفات فشار آورده و آن را هم مانند خود میکند. به همین دلیل مترجم باید با یک سازمان و بر اساس یک هدف ترجمه خودش را انتخاب کند، نه این که خود به تنهایی و بدون توجه به بسیاری از معیارها سراغ انتخاب کتاب و ترجمه آن برود. مترجمان ما افراد خوش سلیقه و زبان دانی هستند که برای این که خود را نشان دهند، یا این که از بازار استفاده کنند و یا نقشی در ساختن علم داشته باشند، کتابی را ترجمه میکنند، بدون این که بدانند این کتاب لازم است یا نه، یعنی کتاب، کتاب خوبی است اما در این موضوع که این کتاب را ترجمه کنند یا کتاب دیگری را، آنها نیستند که باید تصمیم بگیرند بلکه سازمان و نهاد علم است که باید تصمیم بگیرد. نهاد علم است که باید بگوید برای مثال امروز ما در این وضعیت بیشتر به بحثهای اقتصادی و سازمانی نیازمندیم یا بحثهایی مانند فراغت و مصرف؟ و میبینیم که مترجمان ما در مورد فراغت و مصرف ترجمه میکنند اما کتاب خوبی که بتواند به برنامهریزی و سازماندهی کمک کند، ترجمه نمیشود.
در اینجا پس ما میتوانیم بخشی از کم کاری را هم به گردن ناشرها بیاندازیم که از ترجمههایی با این موضوعات استقبال میکنند.
هم ناشر غیر متعهد متخصص و هم مترجم غیر متعهد و متخصص و هم خوانندهای که تربیت نشده است که چه کتابی را از چه کسی بخواند، چرا که ما باید خوانندگان را نیز تربیت کنیم اما آنها را رها کردهایم.
آنطور که اشاره کردید، نقد شما بیشتر بر ساختارهایی است که از حوزه سیاست و ایدئولوژی جدا هستند، شما محدودیتهای سیاسی و مانند آن را در محافظه کار شدن متفکران یا ترجیح آنها به کارهای کم خطرتر دخیل نمیدانید؟
ببینید این موارد همیشه وجود دارد، مثلا اگر امروز باران بیاید شما از بیم آن که نکند در کوچه آب جمع شود، و به خانه شما آسیب برسد آیا شب نمیخوابید؟ مطمئنا میخوابید اما با یک اضطراب میخوابید. این حرف غلطی است که اتفاقات سیاسی و .. موجب دست به قلم نبردن میشود یا مثلا نظام سیاسی باید تغییر رویه بدهد تا قلم برداشت و .... مواردی از این دست به نظر من حرفهای شاعرانه و غلطی است. هر کسی که قدرت نویسندگی و قدرت تفکر دارد، لاجرم دست به کاری میزند چرا که این تفکر مانند گرسنگی است، زور میزند و به مولف فشار میآورد تا قلم خود را بر روی کاغذ بگذارد، حال ممکن است که این نوشتهها را چاپ نکند، اما در کمترین حالت این است که مینویسد و نوشتههای خود را در خانه میگذارد. پس بدانید اگر دکتر آزاد نامی نمینویسد، نشان میدهد که فکر ندارد. اگر دکتر آزاد از کسی میترسد، باید نوشته باشد و دست نوشتههایش در خانهاش وجود داشته باشند که بعد از مرگ او منتشر شوند. به من بگویید چه کسی درایران مرد که بعد از مرگ او دیدیم که گنجینهای از منتشر نشدهها وجود دارد؟ این موضوع در مورد همه ما صادق است و دروغی است که وجه مثبت پیدا کرده و دروغی است که تایید میشود و خریدار دارد اما واقعا من معتقدم که نویسندگی نیز همچون گرسنگی و سرماست. کسی که سردش است به دنبال پناهگاه میگردد. محقق و متفکری که ایدهای دارد هم میگردد تا جایی ایده خود را ثبت کند چون ایده فرار میکند و از دست همه فرار میکند. ما شاهدیم و دیدهایم که متفکران بزرگی بودهاند که بعد از این که مردند دست نوشتهها و مواردی مانند آن داشتند که بعدها چاپ شدند چرا که متفکر نمیتواند ایده و اندیشه خود را پنهان کند.
وقتی شما از ثبت ایده صحبت میکنید، آیا میتوانیم فضای مجازی را در این مناسبات دخیل کنیم، یعنی این فضا باعث شده که افراد در آنجا کوتاه کوتاه بنویسند و دیگر نیازی به ثبت جدیتر افکار خود نبینند؟
خیر فضای مجازی برای انسانهای متقکر نیست. فضای مجازی برای افراد نیم بند و اندیشههای کوچک است. در فضای مجازی ترامپ ظهور میکند تا یک شخصیت درجه اول آمریکایی. در فضای مجازی پوپولیستهای ایرانی ظهور میکنند تا دانشمندان و متفکران. فضای مجازی محل بازی است. بازی بین آدمهای کوچولو و حرفهای کوتاه کوتاه. شما وقتی میخواهید یک پیامک ارسال کنید، نمیتوانید 15 صفحه ارسال کنید و مجبورید نیم صفحه باشد و اگر هم بلند بنویسید کسی نمیخواند. مطلبی هم که کوتاه نوشته شود باید مطلبی مانند فحش و شایعه باشد تا تحلیل. پس متفکر از فضای مجازی خارج میشود و منازعه او هم منازعه فضای مجازی نیست. این هم از همان دروغهای عامه پسند و مطلوب است که چون فضای مجازی آمده است، جلوی اندیشه را گرفته. این حرف درست نیست. فضای مجازی وقت کسانی را پر کرده است که اهل کارهای کوچک و افکار منقطع بودهاند. کسی که اهل فکر و اندیشه است مطول مینویسد، تاریخ و پژوهش بزرگ انجام میدهد که در فضای مجازی جایی ندارد.
استاد انتقاد دیگری که به حوزه تالیفات علوم انسانی کشور و از جمله علوم اجتماعی میشود، نسبت نداشتن آنها با جامعه و نیازهای آن است، شما فکر میکنید تالیفات علوم اجتماعی ما نسبتی با جامعه ایران امروز دارند؟
بله چرا ندارند؟! اتفاقا دارند و این موضوع نیز وسیلهای شده است برای نقد علوم اجتماعی. علوم اجتماعی ما تا آنجایی که اجازه ورود دارد، کتابهایی در حوزه مسائل اجتماعی دارد. وقتی که به عنوان مثال کسی به بنده نمیگوید که در جریان اتفاقهایی مانند ورود مردم به بازار سهام یا شیوع ویروس کرونا، شما به عنوان یک جامعهشناس(در اینجا مقصود من شخص خودم نیستم هر کدام از جامعهشناسان ایرانی) بیایید و آثار و عوارض کرونا یا بورس را بررسی کنید و راهکار ارائه دهید، وقتی این دعوت انجام نمیشود و به جای آن سیاستمداران، پوپولیستها و مدیران تصمیم میگیرند، لاجرم جامعهشناسی ناچار است حوزه موضوعات خود را به موارد دیگری محدود کند و آن وقت انتقاد میشود که شما چرا کار نمیکنید؟ وقتی من بازار ندارم چرا و به چه دلیل باید کار کنم؟ پس ببینید، جامعهشناسان آن چیزهایی را کار میکنند که برای آن بازار وجود دارد. برای مثال از جمله موضوعاتی که جامعهشناسان در آن فعال هستند، تغییرات اجتماعی و آسیبهای اجتماعی است. اینها حوزههایی هستند که هم خود جامعهشناسان به آنها علاقهمندند و هم مخاطب عام دارند و ... به این ترتیب اگر به اکثر جامعهشناسان ایرانی نگاه کنیم، در مورد یکی از موارد تغییرات اجتماعی در ایران دارند حرف میزنند و همینطور در مورد برخی از آسیبهای اجتماعی نیز مطالعه میکنند. برای مثال برخی در مورد فساد، دزدی، رشوه و افت تحصیلی و رابطههای جنسی خارج از عرف و .... کار میکنند و هر کسی به شکلی در مورد این آسیبهای اجتماعی کار میکند و در عین حال هم در مورد خانواده و تحولات آن در مورد دین و تغییراتش و در مورد سیاست و چالشهایش کار میکند. در حقیقت جامعهشناسان ایرانی در مسائلی که به آنها مربوط است، کار میکنند اما این طور نیست که ما بگوییم وظیفه جامعهشناسان این است که مسائل اساسی را کار کنند و نظامها را تحت تاثیر قرار دهند، پس جامعهشناسان ایرانی کاری نمیکنند. هیچ جامعهشناسی در ایران با این ویژگیها وجود ندارد چرا که امکان ظهورش وجود ندارد. اگر جامعهشناس ممتازی که بتواند مسیر تحول اجتماعی ایران را و سیاستها را تغییر دهد وجود ندارد به هزار دلیل است که خود این موضوع به تنهایی نیازمند یک بحث جداست.
در اینجا هم به همان عاملی که در اول گفتوگو اشاره کردید، رسیدیم، بازاری مناسب برای تولیدات علوم انسانی که نیازمند مدیریت کلانتر است.
بله ببینید وقتی یک تیم فوتبال میخواهد بازی کند، اگر میدانی نباشد، اگر میدان باشد، لباس نباشد، اگر لباس باشد، کفش نباشد و اگر همه اینها باشد و توپ نباشد، اگر مربی و داور نباشد اگر همه اینها باشد و تیم رقیب نباشد و ... فوتبال و بازی انجام نمیشود زمانی ما میتوانیم بگوییم عجب بازی خوبی یا عجب فوتبال خوبی که همه این موارد در کنار هم وجود داشته باشند. میدان بازی و بازار وجود داشته باشد تا بازی شکل بگیرد وگرنه آدمها که نمیتوانند زیر پای خودشان توپ بزنند و بازی کنند. جامعه شناسی هم علمی دارای میدان است و از یک طرف نیازمند بازار است و سیاست و از طرف دیگر خود کنشگر و قدرت و توانایی او و طرف دیگر نیازهای اجتماعی. این مجموعه موارد اگر وجود داشته باشد، جامعه شناس میتواند بازی خود را انجام دهد. وقتی من جامعهشناس درس خواندهام و مینویسم و کسی وجود ندارد که کار من را بخواند و نقد کند و هر چه نوشتهام چاپ میشود و در آخر هم 100 تا 200 کتاب نوشتهام که کسی به من نگفته است که ننویس یا این که خوب بنویس. این مجموعه عوامل را ما در ایران همانطور که اشاره کردم، جدا جدا، پراکنده و منطقهای داریم اما در یک نظام منسجم نداریم.
شما به بازار اشاره کردید و همانطور که فرمودید بخشی از این بازار را مخاطب شکل میدهد به نظر شما مخاطب ایرانی میتواند با این زبان و آنچه در علوم اجتماعی کشور تولید میشود، ارتباط برقرار کند؟
مخاطبان علوم اجتماعی چند دسته هستند: در یک سطح خود جامعهشناسان و به عبارتی همکاران هم هستند، یک سطح دیگر دانشجویان و یک سطح دیگر مطبوعاتیها و سطح دیگر هم توده و مردم هستند. اگر بخواهم خیلی روشن بگویم جامعهشناسان ایرانی هنوز به این سطح نرسیدهاند که برای مخاطب عام بنویسند اما برای مخاطب ژورنالیست، برای مدیر، برای همکار و دانشجو مینویسند و اتفاقا این گروهها هم از این آثار استفاده میکنند. همانطور که پیشتر هم گفتم برای مثال جامعهشناسان اهوازی برای دانشجویان، مدیران و ژورنالیستهای منطقه خود کتاب مینویسند اما چرا جامعهشناسی جنوب ایران تولید نمیشود یا جامعهشناسی شرق و تهران شکل نمیگیرد؟ چون مخاطب عام ندارند عام نه به این معنا که مخاطبان عام بخوانند و تشویق کنند بلکه به این معنا که مسائل عام جامعه در این جامعهشناسی نیست. این جامعهشناسی متفرق و در عین حال مانند هم است.
از این پرسش به پرسش دیگری میرسیم آیا شما به این امر که جامعهشناس باید برای مخاطب توده بنویسد، اعتقاد دارید؟
نه الزاما همه جامعهشناسان نباید برای مخاطب عام بنویسند و در اینجا هم سلسله مراتبی وجود دارد، بعضی از جامعهشناسان باید بنویسند و پاره کنند و دور بریزند یعنی برای سطل زباله بنویسند، بعضی از جامعهشناسان باید برای مدیران بنویسند، بعضی جامعهشناسان باید برای روزنامهها بنویسند و بعضیها برای دانشجویان و بعضی هم برای عموم. در دنیا هم همین است؛ در آمریکا ما جامعهشناسی به نام پارسونز و جامعهشناس دیگر به نام سی رایت میلز داریم. پارسونز فقط برای دانشگاه نوشت و کتاب او را هیچ وقت به غیر از دانشگاهیان و حوزه تخصصی نخوانند اما کتابهای سی رایت میلز را عموم هم خواندند، هر دوی این افراد جامعه شناس بودند، با دو سوگیری متفاوت. ما نمیتوانیم این حکم را بدهیم که همه جامعهشناسان باید برای توده بنویسند، مگر چنین چیزی ممکن است؟ مگر تمام مورخان برای مردم مینویسند؟ مگر همه علما و دانشمندان برای عموم مینویسند؟ این حرف زوری است که به علوم اجتماعی زده میشود که برای عموم بنویسند و سطح دیگر این که برای کدام مردم؟ این کدام مردم هم مهم است، مثلا شما همین طلاق را در نظر بگیرید، برای همه مردم که نمیشود در مورد طلاق نوشت، جامعهشناسی در مورد طلاق بنویسد و اینطور برداشت شود که مثلا طلاق خوب است و همه مردم بیایند همسرانشان را طلاق دهند! یا در مورد فساد و دزدی بنویسند و بسیاری یاد بگیرند و فساد و دزدی کنند. الان تلویزیون محلی شده است برای آموزش دزدی و فحشا و ...ک ه صبح تا شب روی این موضوعات حرف میزند. این غلط است که جامعهشناسی در مورد طلاق جوری بنویسد که همه بفهمند و بگوید جالب است میشود طلاق داد و طلاق گرفت و ... در واقع اینجا پیچیدگیهای زیادی وجود دارد که پای اخلاق جمعی و .. نیز به میان میآید و این مثال البته ساده شده آن بود.
به عنوان سوال پایانی خالی از لطف نیست به جریانهایی که در سالهای اخیر در حوزه علوم انسانی مطرح شده نیز بپردازیم، مواردی مانند بحث از نیاز به بومی شدن علوم انسانی و تلاشهایی که در این زمینهها صورت گرفته. به نظر شما این جریانها چقدر توانستهاند بر نحوه نگرش و آثاری که در حوزه علوم اجتماعی تولید میشوند تاثیر مثبت یا منفی بگذارند؟
در مورد این موضوعات به چند شکل میتوان صحبت کرد. یک موقع ما میگوییم بومیسازی یعنی چیزی را بسازیم و یک موقع مرادمان این است که به سراغ کارهایی برویم که مربوط به نیازها و اقتضائات جامعه است که این مورد در واقع همان بومیگرایی است برای مثال جامعهشناسی در ایران باید به مسائل ایران توجه کند تا مسائل جهانی. خب این بومی گرایی است ولی مگر ما این کار را نمیکنیم؟ من معتقدم که ما تا درصد زیادی این کار را انجام میدهیم و اصلا کار ما همین است. وقتی دانشجوی جامعهشناسی ما در فوق لیسانس و دکتری خود شروع به نوشتن رساله میکند، در مورد چه مینویسد؟ در مورد یکی از مسائل همین کشور مینویسد حال این که درست مینویسد، غلط مینویسد بد یا خوب مینویسد و کسی میخواند یا نه، بحثی جداست اما او در مورد مسائل همین کشور مینویسد و این خود جامعهشناسی بومی همین کشور است. من نمیدانم چه مشکلی است که دعوا راه بیاندازیم و بگوییم که عدهای بومی گرا هستند یا نیستند. اما مشکل همان حرف اولی است که گفتم چون سازماندهی کار وجود ندارد و سلطه و غلبه دانشمندان حاکم نیست و تقسیمکار درستی وجود ندارد این طور میشود همه ما کار میکنیم و بیش از اندازه و انرژیمان هم کار میکنیم اما اثر ماندگار نداریم در صورتی که میتوانستیم کمتر کار کنیم اما در راه و بر اساس سنت و طرح پژوهشی پیش برویم و چندتا مسئله را هم حل کنیم و از این دنیا برویم اما اساتید ما این حجم از کتاب و مقاله و تالیفات و سخنرانی دارند اما در نهایت هم خودشان از خود ناراضیاند و هم جامعه از آنها ناراضی است.
ایبنا