شناسهٔ خبر: 63646 - سرویس دیگر رسانه ها

موسی اکرمی از دلایل ضعیف تالیفات علوم انسانی سخن می‌گوید؛ کتاب‌های ضعیف و سلایق مبتذل در علوم انسانی همدیگر را تقویت کردند

موسی اکرمی می‌گوید: در فضای سلطه رسانه‌های الکترونیک سلایق مردم دچار افت کیفی می‌شود و کتاب‌های ضعیف و سلایقی که دچار تنزل شده‌اند همدیگر را تقویت می‌کنند. در این شرایط کمتر کسی به دنبال تألیف اثر جدی ارزشمند می‌رود.

کتاب‌های ضعیف و سلایق مبتذل در علوم انسانی همدیگر را تقویت کردند

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ «تالیف یا ترجمه؟»؛ پاسخ به این پرسش به ویژه در حوزه‌ای مانند علوم انسانی از آنجا که با مسائل جامعه ایرانی پیوند دارد، بسیار حائز اهمیت است. طی سال‌های اخیر اگرچه حجم تولیدات در علوم انسانی کم نبوده اما آثار غیردرسی که به دنبال کنکاش و پاسخ مسایل مخاطب ایرانی باشد کمتر به چشم می‌آید. در مقابل ترجمه کتب در این حوزه در مقایسه با تالیف به لحاظ کمی قدرتمندتر ظاهر شده است. گرچه حتی در ترجمه هم هنوز عناوین بسیاری از آثار کلاسیک و مهم علوم انسانی به فارسی برگردان نشده است. 

اینکه چرا تالیفات علوم انسانی به لحاظ کیفی و کمی پر و پیمان نیست، موضوع گفت‌وگوی ایبنا با موسی اکرمی استاد فلسفه علم، مترجم و نویسنده بوده است که شرح آن را در ادامه می‌خوانید:

با رصد بازار کتابهای علوم انسانی طی سالهای اخیر آنچه که بیش از هر چیزی بیشتر به چشم میآید غلبه ترجمه بر بازار تالیف است. در حوزه جامعه شناسی، فلسفه، روانشناسی و ... آنچه که حتی بر اساس آمارها نیز محسوس است این است که سبد پرفروشهای کتابهای علوم انسانی را بعضا آثار ترجمه فست فودی پر میکنند. از سوی دیگر رصد جوایز معتبری چون فارابی در حوزه علوم انسانی نشان می دهد که چگونه مرجعیت علمی در این حوزه بیشتر بر دوش رسالههای دکتری است. به نظر شما چرا چنین وضعی ایجاد شده است؟
به نظرم این موضوع در کلیت فضای فرهنگی کشور مطرح است که آسیب‌شناسی خاص خود را دارد. در پیوند با آنچه به اعطای جوایز در حوزه علوم انسانی برمی‌گردد باید به وضعیت آموزش عالی در کشور توجه کنیم. این وضعیت باز به عنوان جزئی از کلیت نظام آموزشی کشور و نظام آموزشی کشور به عنوان جزئی از کلیت آنچه که در کشور ما می‌گذرد باید مورد بررسی قرار گیرد. آموزش عالی از همان پیروزی انقلاب شروع به حرکتی کرد که در هر صورت از یک طرف محاسنی داشت، ولی از طرف دیگر آسیب‌هائی نیز همراهش بود. ما می‌خواستیم به یک نوع خودکفایی در زمینه تربیت متخصصان برسیم و همچنین کشور به سطحی از تحصیل‌کردگان برسد که بتواند نیازهای کمی و کیفی کشور را پاسخ دهند. بنابراین رشته‌های گوناگونی به سرعت گسترش پیدا کرد و ما با موجی از کمیت‌گرایی دانشگاهی رو به رو شدیم که شاید امید می‌رفت که اگر این موج همراه با کیفیت باشد بتواند برای کشور مفید و مثبت باشد؛ اما متاسفانه با گذشت زمان دیدیم که این کمیت مشکلاتی برای کشور پدید آورد و بحث «سیطره کمیت» در کشور ما نهادینه شد. چون در کنار توجه به کیفیت ما به مقتضیات رشد دانش در کشورمان و تعریف دقیق از دانش توجه نکردیم. به جای اینکه معیارهای لازم را داشته باشیم با نگاه‌های ایدئولوژیک و سیاسی به حوزه آموزش نگاه کردیم و افرادی را متصدی کردیم و به آنها بال و پر دادیم و معیارگذار کردیم که فقط آمارها و کمیت‌ها در چارچوب نیازهای ایدئولوژیک و سیاسی برایشان مهم بود. طی روندی پیوسته به سمتی رفتیم که حتی در حوزه‌های علوم پایه این سیطره کمیت‌گرایی را دیدیم. ما ضمن گسترش تعداد مراکز آموزش عالی (بعضاً بدون رعایت استاندارهای لازم) در علوم پایه هم فوق لیسانس و دکتری تأسیس کردیم و در عمل مدرک به افراد دادیم بی آن که آن افراد آموزش لازم و کافی را در سطوح کمی و کیفی دیده باشند. از سوی دیگر بخشی از این غیرمتخصصان به عنوان اعضای هیئت علمی جذب دانشگاه شدند و به هر حال افرادی وارد آکادمی شدند که در گستره بزرگی از آکادمی که در کشور ما ایجاد شده بود پست‌های گوناگون را گرفتند و خودشان به یک معنا تعیین کننده استانداردها شدند و معیارها را تدوین کردند. البته در این میان افراد ذیصلاحی نیز وجود داشتند که خواه ناخواه درگیر بازی افزایش کمیت شده بودند. آنها به تدریج متوجه شدند که همه در مسیری قرار گرفته‌اند که آسیب‌های ناگواری برای آموزش عالی و کشور دارد. در نهایت ما به وضعیتی رسیدیم که مقاله‌های باصطلاح علمی-پژوهشی با رشدی نمائی افزایش یافتند و رساله‌هائی در موضوعات متنوع تدوین شدند و بخشی از آن‌ها در روندی که کارگزارانش از نظر علمی و اخلاقی افرادی ناصالح بودند و جوایز را به رساله‌ها یا کتاب‌هائی دادند که یا ارزش درخور را نداشتند یا حتی حاصل سرقت علمی به اشکال گوناگون بودند. اینکه در جشنواره‌های معتبر ما رساله‌هائی نامعتبر و بعضاً حاصل سرقت علمی حائز رتبه می‌شوند بخشی از آن به این بر می‌گردد که داوری‌ها به درستی صورت نمی‌گیرند.

تنها ما می‌خواهیم جایزه بدهیم و افرادی هم کارگزار بخش‌های گوناگون اجرایی و علمی هستند که به کاری که بدان گمارده شده‌اند با معیارهای غیرآکادمیک‌، چه در سطح علمی و چه در سطح اخلاقی، برخورد می‌کنند و رساله‌هایی انتخاب می‌شوند که یا با بی‌توجهی یا در چهارچوب باندبازی‌های گروهی و سفارش‌های صورت گرفته و معیارهای تنگ‌نظرانه سیاسی و ایدئولوژیک برگزیده شده‌اند. چنین است که یک رساله مثلاً برگزیده می‌شود که یا ضعیف است یا بعد معلوم می‌شود که سرقت علمی است. در شرایطی که عوامل گوناگون دست به دست هم می‌دهند شفافیتی در داوری‌ها وجود نداشته باشد یا کسی اجازه نقد یا اعتراض نداشته باشد و فضای آکادمیک فضایی به گونه‌ای نباشد که افراد برخوردار از استقلال فکری بتوانند به درستی نظرات خود را ارائه دهند طبعاً چنین وضعیتی پیش می‌آید. این گونه است که کمیت‌گرایی بیشینه با توجه کمینه به کیفیت همه فضای فرهنگی کشور را در می‌نوردد. ما در فضای دانشگاه شاهد بودیم که برخی از آثاری که جوایز معتبر علوم انسانی گرفتند یا آثار ضعیفی بودند یا حاصل سرقت و کتاب‌سازی بوده‌اند، و چه در مقام تألیف و چه در مقام داوری معیارهای بی‌طرفانه و عینی علمی، فارغ از باندبازی و مواضع ایدئولوژیک و سیاسی، رعایت نشده‌اند. آنچه گفتم بیشتر به حوزه باصطلاح «تألیف» مربوط می‌شد. در حوزه ترجمه نیز کمابیش همین وضع حاکم است، چنان که مترجمانی بعضاً فاقد صلاحیت علمی درخور به سراغ ترجمه آثاری می‌روند. در این بازار ترجمه آثاری ترجمه می‌شوند که معمولاً مُد فضای فرهنگی با سهل‌الوصول و به صورت «فست فود» و «کنسرو» آثار همه‌پسندی را بدون رعایت تعهد اخلاقی در انتخاب کتاب و همچنین بدون برخورداری اس دانش فلسفی لازم آثاری ترجمه می‌شود و جای آثار اصیل و خوراک‌های فکری شایسته را می‌گیرند. در این شرایط سلایق مردم کتابخوان تغییر می‌کنند و آنان پولشان را برای خرید همین آثار فست فودی با ترجمه بد می‌پردازند. این شرایط در عین حال موجب دلسردی افرادی می‌شود که توانایی تألیف یا ترجمه خوب آثار خوب را دارند. آرام آرام یا آنان دست از کار می‌کشند یا تسلیم بازار فست فودی می‌شوند.

پس شما معتقدید که تقلیل کتاب در حوزه علوم انسانی به کالای مصرفی و بازاری شدن آن تاثیر سوء بر تالیف کتب در علوم انسانی گذاشته است؟
بی‌تردید. در فضای سلطه رسانه‌های الکترونیک سلایق مردم دچار افت کیفی می‌شود و کتاب‌های ضعیف و سلایقی که دچار تنزل شده‌اند همدیگر را تقویت می‌کنند. در این شرایط از یک سو، و در شرایطی که در پاسخ به پرسش اولتان ترسیم کردم، از سوی دیگر، کمتر کسی به دنبال تألیف اثر جدی ارزشمند می‌رود. البته ما در همه زمینه‌هائی که گفتم موارد قابل قبلی از تألیف و ترجمه و جایزه داریم، ولی همه در حکم استثناء بر قاعده‌اند.

پس شما این گزاره را تأیید می‌کنید که مرجعیت علمی در کشور در حوزه تألیف رسالههایند و نه کتاب؟
باید بگویم پاسخ تا حد زیادی مثبت است. رساله‌ها، آن هم بیشتر رساله‌های نه چندان ارزشمندی که بیشتر فاقد معیارهای درخور آکادمیک‌اند و چه بسا استادان راهنما و مشاور و داور آن‌ها را نخوانده‌اند، جوایز را درو می‌کنند. رساله‌ها هم در قالب رساله به جشنواره‌ها و نهادهای اعطای جوایز می‌روند هم در قالب کتاب. از سوی دیگر کتاب‌های ضعیفی نیز برای ارتقا و ترفیع تألیف و ترجمه می‌شوند که هم ضعیف‌اند هم به آن جشنواره‌ها و نهادها راه می‌یابند. اگر روزی پژوهشی و تحقیق و تفحصی در جوایز اعطائی صورت گیرد به آسانی می‌توان نشانه‌های معیارهای نادرست در گزینش را دید. می‌توان دید که برخی از افراد هر کتابی که تألیف یا ترجمه کرده‌اند برنده جایزه شده‌اند در حالی که آن آثار رقیب‌های بهتری داشته‌اند. این امر و توجه بیش از اندازه به رساله در برابر کتاب تألیفی باعث شده که تألیف روز به روز ضعیف‌تر شود.

شما به غلبه فرمالیسم بر دانشگاه اشاره کردید و کاملا درست هم هست اما اساسا میخواهم بدانم آیا میتوانیم امروز این گزاره را مطرح کنیم که بخش اصلی از پرسشگری و دغدغهمندی در علوم انسانی روی دوش رسالههای فوق و دکتری است و نه تالیفات؟
بله. وضع این گونه است که می‌گویید. البته اگر ما گرفتار فرمالیسم و کمیت‌گرایی نبودیم و آکادمی به راستی وظیفه‌اش را درست انجام می‌داد به خودی خود اشکال نداشت که بسیاری از پرسشگری‌ها و دغدغه‌مندی در دانشگاه دیده شوند. بالاخره دانشگاه، آن هم در این تعداد زیادی که در کشور با رشته‌های گوناگون و فارغ‌التحصیلان بسیار داریم، وظایفی دارد که بخشی از آن وظایف همین پرسشگری‌ها و دغدغه‌مندی‌ها، به‌ویژه در پایان‌نامه‌ها و رساله‌ها است. درد این است که در اکثر موارد نوشتن پایان‌نامه و رساله تبدیل به یک امر تشریفاتی با مزیت فراغت از تحصیل برای دانشجو و امتیاز برای استاد شده است و اکثر پایان‌نامه‌ها و رساله‌ها حاصل سرقت علمی یا نتیجه سفارش به فلان بنگاه نگارش مقاله و رساله در برابر دریافت پول است و گاهی نه تنها استادان بلکه خود دانشجویان نیز آن‌ها را نمی‌خوانند. دردناک‌تر این است که در شبکه روابط فاسد برخی از این پایان‌نامه‌ها و رساله‌ها جایزه نیز می‌گیرند. پس با جریان عظیم فارغ‌التحصیلان این حجم مقالات و رسالات طبیعی است. اگر با استانداردهای لازم مطابقت داشته باشند به خودی خود هیچ ایرادی نیست که مرجعیت علمی به دست آورند. اما این رساله‌ها اغلب متاسفانه فقط در به درد آمار فریبنده می‌خورند وگرنه هیچ ارزشی ندارند و در واقع ضدّ ارزش‌اند.

شاید لازم باشد درباره ترجمه هم توضیحی بدهم. کشور ما اکنون با نوعی بحران اساسی در ترجمه رو به رو است. کارهای بنیادی خواننده کم دارد و از آنجا که در این حوزه باید بخش خصوصی یا دولتی سرمایه گذاری کند برای این گونه آثار سرمایه‌گذاری صورت نمی‌گیرد یا اگر صورت بگیرد بسیار بسیار اندک است و یک مترجم اگر در کشور وجود داشته باشد از طریق ترجمه آثار کلاسیک خوب نمی‌تواند امرار معاش کند زیرا نه سوی ناشر یا دولت حمایت می‌شود نه از سوی مشتری. پس اگر مترجم قرار باشد زندگی‌اش از طریق ترجمه بگذرد طبیعی است که سطحی از سادگی و ابتذال را در پرداختن به آثار درجه دوم و سوم بپذیرد تا با ترجمه‌های نه چندان ارزشمند آثار فست فودی مخاطب بیشتری داشته باشد. افراد در این ژانر می‌خواهند یک شبه فیلسوف شوند، تاجر شوند، حلال مشکلات شوند، خودشان را پیدا کنند و ... بنابراین کتاب‌هایی مختلفی منتشر می‌شود که کمابیش پرفروش هم می‌شوند و ناشر و مترجم را به نوائی می‌رسانند.

اگر مترجم بخواهد اثر کلاسیک درجه اول را ترجمه کند طبیعی است که باید مدت زیادی زمان بگذارد. اگر شمارگان کتاب حتی هزارتا نیز باشد نه برای ناشر سودی دارد و نه مترجم. یک مترجم خوب که توانایی ترجمه یک اثر کلاسیک طراز اول را دارد از این طریق حتی پول نمونه‌خوانی‌اش را هم دریافت نمی‌کند. ازاین‌رو بسیاری از آثار خوبی که در کشور ما ترجمه شده‌اند به لحاظ مادی سود آور نبوده و در چارچوب تراز هزینه و فایده کسی به راحتی به ترجمه این آثار تن نمی‌دهد مگر اینکه عاشق کارش باشد. این افراد اگر خارج از آکادمی باشند با خطرات دیگری هم رو به رو هستند بدین معنی که بخش دولتی از آنها حمایت نمی‌کند، دانشگاه از آنها حمایت نمی‌کند، و بنابراین مترجمان این آثار باید به سراغ ناشران خصوصی بروند که بعضا شریف و متعهد هستند اما با سختی‌های خاص خود روبه‌رویند و راحت نمی‌توانند با ناشران بازاری و یا دولتی رقابت کنند.

از سوی دیگر خود آکادمی از آنجا که به سوی کمیت‌گرایی و سطحی‌گرایی رفته نتوانسته اعضای هیئت علمی‌ای را پرورش دهد که بتواند ترجمه خوب داشته باشد. بنابراین اکثرا یا کتاب‌های ارزشمند را بد ترجمه می‌کنند چنان که بسیاری از ترجمه‌های دانشگاهیان بسیار بد هستند. استادان گاهی متن اصلی را برای ترجمه میان دانشجویان خود تقسیم می‌کنند، که گاهی دانشجویان هم ترجمه‌ها را به دارالترجمه‌ها می‌سپارند و از همین رو متن‌ها به شدت غلط و بدخوان هستند و حاصل کار استادی که قرار است از طریق این ترجمه ارتقا بگیرد افتضاح است!
 
باز این پرسش مهم مطرح میشود که بالاخره کدام را باید ترجیح دهیم: ترجمه را یا تالیف را؟
من اگر قرار باشد پاسخ دهم می‌گویم «هر دو». ما در ترجمه آثار باید همچنان فعال باشیم و آثاری را ترجمه کنیم که نیازمند آن‌ها هستیم. بخش زیادی از آثار کلاسیک که یا ترجمه نشدند یا اگر ترجمه شده‌اند بعد از 40 سال یا 50 سال باز نیاز داریم از آنها ترجمه‌های بهتر و جدیدتری داشته باشیم. آثار افلاطون و ارسطو، بجز متافیزیک ارسطو و همچنین ترجمه‌ای از فن شعر او نه از زبان اصلی یونانی بلکه از آلمانی، یا فرانسوی یا انگلیسی ترجمه شده‌اند در حالی که ما نیاز داریم که این آثار از زبان اصلی ترجمه شوند. حتی ترجمه‌های جدیدتری از آن‌ها به انگلیسی و دیگر زبان‌ها وجود دارند که بهتر از ترجمه‌های پیشین‌اند. بجز آثار کلاسیک، لازم است بسیاری از آثاری را که پیوسته توسط فیلسوفان و استادان زنده نوشته می‌شوند ترجمه کنیم.
 
این گونه ترجمهها به صورت غیر مستقیم روی تالیف هم تاثیر میگذارند؛ یعنی زمانی که بتوانیم از دستاوردهای غربیان از طریق ترجمه استفاده کنیم میتوانیم تالیفهای بهتری داشته باشیم.
قطعا همین طور است. اگر ترجمه‌های خوبی از آثار خوب داشته باشیم این اتفاق می‌افتد. بهره‌گیران از این آثار پرورش فکری بیشتری می‌یابند و بهتر می‌توانند تألیف کنند. مسئولان کشوری که در بسیاری از زمینه‌ها دخالت نالازم دارند، در جائی که لازم است دخالت کرده و سرمایه‌گذاری کنند متأسفانه اقدام درخوری ندارند. باید از متخصصان برای ترجمه آثار کلاسیک و آثار دشوار حمایت شود. اکنون مراکزی تحت عنوان پژوهشگاه و پژوهشکده بودجه‌های قابل توجه دارند اما بخش اندکی از بودجه‌هایشان در زمینه ترجمه آثار کلاسیک هزینه می‌شود. برای ترجمه از یک سو افرادی در نظر گرفته می‌شوند که توانایی لازم را ندارند. از سوی دیگر اثری برای ترجمه انتخاب می‌شود ارزش لازم را ندارد. این مؤسسات برای ترجمه آثار خوب باید یارانه بدهند.

چنین است که امروزه دانشجویان ما از این امکان برخوردار نیستند که ترجمه‌های خوب قابل اعتمادی از مجموعه آثار فیلسوفان و شارحان بزرگ در اختیارشان باشد تا با آسودگی خیال به سراغ مجموعه آثار معتبر آنان بروند. مسولان فرهنگی ما احساس وظیفه لازم را در این زمینه ندارند. در حالیکه که با تعیین رئیس دانشگاه و سیاستگذاری‌ها و بخشنامه‌های بعضاً نامناسب پیوسته در امور دانشگاه دخالت می‌کنند حاضر نیستند از ترجمه بهترین آثار فلسفی حمایت کنند.

به موازات نیاز به ترجمه چندباره آثار خوب، نیازمند تألیف نیز هستیم. تألیف از یک سو بستر مناسب برای اندیشه‌ورزی فیلسوفان یا استادان داخلی در زمینه علائق آنان است. از سوی دیگر بستر مناسب برای طرح مباحثی است که ممکن است در شرایط خاص فکری کشورمان اهمیت پیدا کرده باشند. همچنین تألیف به زبان مادری به بهره‌گیران از این گونه آثار کمک می‌کند تا با زبان مادری فلسفه‌ورزی بهتری داشته باشند.

به هر حال اعضای هیئت علمی ما ناگزیرند مقاله و کتاب بنویسند و منتشر کنند. اگر برای این موضوع 1) به درستی برنامه‌ریزی صورت گیرد، 2) اساتید ذیصلاحی در دانشگاه‌ها جذب شوند و بال و پر بگیرند، 3) دانشجویان شایسته‌ای در دانشگاه‌ها پذیرفته و تربیت شوند که به دنبال آثار ارزشمند در زمینه فلسفه هستند، و 4) مسلح به یک یا چند زبان‌خارجی باشند، آن وقت ما می توانتیم تولید خوبی داشته باشیم و به کسانی که نیازمند آثار خوب غیرفارسی‌اند کمک کنیم و امید داشته باشم شماری از آنان تولیدکننده دانش فلسفی باشند و همان گونه که ما از دستاوردهای دانشمندان حوزه‌های علوم انسانی در کشورهای دیگر استفاده می‌کنیم ایرانیان نیز برای آنان دستاوردهائی داشته باشند. متاسفانه این اتفاق نیافتاده است زیرا اندیشه‌ورزان حوزه علوم انسانی ما توانایی درخور را در استفاده از منابع غربی و درک مقتضیات کشور ندارند. علت اصلی ساختار و کارکرد معیوب نهادهای آموزشی سیاستگذار و اجرایی ما برای پرورش اندیشه‌ورزان توانا است.
 
حوزه علوم انسانی بر خلاف علوم پایه و تجربی بیشتر درگیر با قدرت و ایدئولوژیهای رسمی در جامعه است. طی سالهای اخیر هم همواره مشاهده شده که فشارها و هجمه ها علیه علوم انسانی بیش از علوم دیگر بوده است. نسبت علوم انسانی با ایدئولوژی و مناسبات آنها چه تاثیری بر مکتوبات علوم انسانی در ایران گذاشته و به لحاظ معرفت شناسی چه امکاناتی را از اصحاب علوم انسانی سلب کرده است؟
پس از پیروزی انقلاب اسلامی نگاه بدبینانه نسبت به علوم انسانی وجود داشت. علوم انسانی غربی تلقی شد و فکر کردند که ما علوم انسانی اسلامی می‌خواهیم و بدون تصور درستی از این علوم و کارکرد آموزش عالی، کوشیدند خواست سیاسی و ایدئولوژیک خود را به اعضای هیئت علمی تحمیل کنند. در کشور ما متاسفانه این موضوع تبدیل به یک نگاه منفی ایدئولوژی‌زده سیاست‌زده به آموزش عالی و اعضای هیأت علمی و دیگر افراد بیرون از آکادمی که توانایی احتمالی در ترجمه و تألیف داشتند تبدیل شد. با این نگرش البته کمیت رو به رشدی در گسترش آموزش عالی داشتیم ولی پابه‌پای آن کیفیت آموزش و پژوهش رشد نکرد. این موضوع پذیرفتنی است که علوم انسانی در کشور ما پیش از انقلاب دچار بیماری‌هایی بوده که می‌بایست درمان می‌شدند. اما این درمان می‌بایست در محیط طبیعی و شفاف و به دور از فشارهای گوناگون صورت می‌گرفت. خود متولیان سیاستگذاری علوم انسانی می‌بایست به رشد و بلوغ لازم برای تولیدها مواد فکری و زمینه‌سازی برای رشد علوم انسانی می‌رسیدند تا از آسیب‌های علوم انسانی در کشور جلوگیری کنند؛ اما متاسفانه این اتفاق صورت نگرفت. علوم انسانی سرکوب شد هر چند همه شاهد بودند که که نمی‌شود از علوم انسانی با هر کم و کیفیتی بی‌نیاز بود. در این شرایط علوم انسانی به رشدش ادامه داد، ولی این رشد ناقص بود. رشد متوازن در همه اندام‌ها نبود. نهایتاً کمابیش با یک موجود عجیب‌الخلقه روبه‌رو شدیم که نه مسئولان را راضی می‌کرد نه ناظران یا کنشگران دلسوزان بیرون از حاکمیت را. دیدیم که همواره علوم انسانی یکی از متهمان مهم پس از تحولات سیاسی گوناگون کشور بوده است و دانشگاه‌ها مدت‌های زیادی زیر فشار قرار گرفتند. بسیاری از رشته‌ها محدود شدند و برخی از سرفصل‌های درسی تغییر کرد و تلاش شد که علوم انسانی مطابق با ایدئولوژی‌ها و مطالبات سیاسی تغییر یابند. این فرایند در مجموع نتیجه دلخواه را نصیب مسئولان نکرد، ولی رشد متوازن کمی و کیفی علوم انسانی را با مشکلاتی مواجه کرد و باعث شد رشد علوم انسانی ناقصی باشد.

ما در این شرایط با یک موجود تنومند بیمار رو به رو هستیم، زیرا از سویی نتوانستند رشته‌های مختلفی را در علوم انسانی تعطیل کنند اما از سوی دیگر رشد این رشته‌ها ناقص شدند. امروز افراد زیادی از دانشگاه‌ها بیرون می‌آیند که بین ده تا بیست درصد از آنها توانایی و کارآمدی لازم را دارند و می‌توانند آثار مثبتی در حوزه‌های آموزش و پژوهش و اجرا و ترجمه و تألیف داشته باشند. اغلب فارغ‌التحصیلان هیچ خلاقیتی ندارند و می‌خواهند جاهای گوناکون را در آکادمی و بیرون از آکادمی پرکنند. در نهایت تجربه نشان داده است که از میان فارغ‌التحصیلان دارای مدارک کارشناسی ارشد به بالا معمولا هر کس بی سوادتر است شغل بهتری پیدا می‌کند چون می‌داند چگونه فرصت طلبی کند و خودش را بالا بکشد، یا این که قبلاً با فرصت‌طلبی به مقامی دست یافته و پس از آن می‌کوشد با کمترین صلاحیت به مدرکی دست یابد. حتی در سطح آکادمی نیز، علی رغم وجود بخش‌نامه‌ها و آیین نامه‌ها برای جذب اعضای هیئت علمی، افرادی جذب می‌شوند که توانایی لازم را ندارند. افراد ناکارامد در بخش‌های مختلف مدیر میشوند و چون می‌خواهند سیاست‌گذار باشند عملاً موجب خراب‌کاری بسیار و اتلاف انرژی و منابع کشور می‌شوند. از آن سو افراد کارامد منزوی می‌شوند و از میدان عمل و اندیشه‌ورزی و تولید فکر و دانش دور می‌مانند.
 
ما در تاریخ ایران فارابی‌ها، ابن سیناها و ... داشتیم که آثار شاخص تولید کردند آیا امروز باید از پایان نسل قهرمانان علمی حرف بزنیم؟ آیا امروز دوره نویسندههای معمولی است و نسل تولید کننده آثار شاخص به سر آمده است؟ شما در سخنانتان نوک پیکان نقدتان را بارها به سوی افراد ناکارامد گرفتید آیا در این ساخت فقط افراد مقصر هستند یا اینکه ساختار افراد را این چنین پرورش داده است؟ به هر حال در همین ساختار بیمار برای علوم انسانی میتوان سوژه پرسشگر و منتقد بود؟
 من در سرتاسر بحثم علت این وضع را عمدتاً ساختار نامناسب گذاشتم. افراد می‌توانند در شرایط خاص فردیت خود را رشد دهند و تاحدی عرض اندام کنند، اما از آنجا که فضای حاکم ابترکننده است و افراد را به شکل‌های گوناگون سترون می‌کند و اجازه به حفظ استقلال فردی و شکوفایی و پرورش استعداد و آزادی بیان در حد لازم نمی‌دهد ما با این کارایی اندک روبه‌روییم. افرادی که قابلیت درخور را دارند در فضای رشد نامناسب طبعا به سوی نوعی روزمرگی و تبدیل شدن به کارمند پیش می‌روند. بسیاری از افراد که مثلاً در دانشگاه به یکی از مراتب عضویت در هیأت علمی می‌رسند به شغل خود در مقام کارمندی نگاه می‌کنند که البته خوب است مدارج ترقی را طی کنند، ولی این طی مدارج عمدتاً فرمالیستی تجملاتی است و فاقد محتوا و کیفیت درخور است. تعداد مقالات و رسالات راهنمایی شده افزایش می‌یابد ولی در اکثر موارد دریغ از اندکی ارزش واقعی. در این شرایط آن که نیروهای عظیمی هدر می‌روند. افرادی که در پی کار اصیل‌اند منزوی می‌شوند.

در این فضا افرادی را که می‌خواهند به سمت آکادمی بروند مجبور می‌کنند با معیارهای خاصی خودشان را تطبیق دهند. در این شرایط متاسفانه باید گفت علی رغم اینکه در کشور ما انقلاب شد و مسئولان ما شعار انقلاب فرهنگی را مطرح کردند، آن انقلاب فرهنگی سیاست‌زده و ایدئولوژی‌زده شده و تلاش‌های خوب برای گسترش کمی آموزش عالی موچب افت کیفیت و سیطره کمیت شد. در حوزه‌های هنری مانند ادبیات، شعر، ادبیات نمایشی، سینما، نقاشی و غیره دانشجو و فارغ‌التحصیل بسیار زیاد است؛ اما نسبت به قبل از انقلاب که جمعیت بین یک سوم تا نصف حال حاضر بوده و امکانات نیز بسیار کمتر بوده‌اند آیا می‌توانیم آثار فاخرتری نسبت به آن دوره داشته باشیم؟ قبل از انقلاب ما موسیقی‌ ما شاهد مجموعه برنامه‌های پنجگانه گلها بودیم. چرا ما بعد از انقلاب این شاهکارها را نداریم. چرا پس از چهل و دو سال هنوز عموماً بهترین‌های ما در ادبیات و نقاشی و موسیقی و آواز و سینما تربیت شدگان پیش از انقلاب‌اند؟ چرا با رفتن هر هنرمند بزرگ، مانند این روزها که سوگوار خسرو آواز ایران، استاد شجریان، هستیم، احساس خلأ می‌کنیم؟ احساس می‌کنیم برای آنان جایگزینی نداریم؟ مگر کم فارغ‌التحصیل در موسیقی داریم؟

در ادبیات و دیگر عرصه‌های هنری هم وضعیت همین گونه است. بعد از انقلاب چه اثر ارزنده ادبی تولید شده که آفریده شرایط پس از انقلاب و تربیت شدگان جامعه پساانقلابی باشند؟ چرا ما نسلی توانا پرورش نداده‌ایم؟ در علوم انسانی هم وضعیت همین طور است. ما قبل از انقلاب به نسبت حال حاضر استادان و مترجمان و مؤلفانی داشتیم که آثار ماندگارتری پدید آوردند؟ از کدام دانشکده و کدام رشته مثال بزنم؟ از علوم سیاسی، از حقوق، از جامعه‌شناسی، حتی از فلسفه؟ به هر عرصه که نگاه می‌کنیم پرورش یافتگان دوره پساانقلابی با کمیت بس بیشتر خود آثار ارزشمند کمتری تولید کرده‌اند. توجه دارید که من دارم به طور نسبی می‌گویم. به طور مطلق ممکن است در زمینه‌هائی کارنامه بهتری نسبت به قبل از انقلاب داشته باشیم. مهم این است که به طور نسبی، در یک جمعیت هشتاد و اند میلیونی با تعداد تحصیلکردگان و رشته‌ها و امکانات رسانه‌یی و آموزشی و پژوهشی بیشتر، در چه وصغی هستیم؟ چرا نسل بزرگان یا باصطلاح غولان ما به گذشته تعلق دارند؟ البته این امر روان‌شناسی و جامعه‌شناسی خاص خود را دارد. در برخی از علل ما با دیگر کشورهای جهان شریکیم. در خود غرب هم این تغییرات روی داده‌اند و در آنجا هم دیگر تک ستاره‌ها درخشش ندارند.  در آن کشورها نیز دیگر از دکارت و اسپینوزا و کانت و هگل و مارکس و دورکیم و وبر و راسل و ویتگنشتاین و هایدگر و بتهوون و داستایفسکی و چخوف و فاکنر چندان نشانی نیست. ولی به هر حال سطح کیفی آکادمی در آن‌جا بهتر از ما است.

با همه این تفاصیل فکر نمی‌کنم فضا اینگونه بماند. حتماً تغییراتی به وجود می آید. بالاخره در بزنگاه‌های تاریخی همیشه افرادی هستند که پرچم استقلال فکری را بلند می‌کنند و در آینده نزدیک یا دور ما دوباره می‌توانیم کسانی را داشته باشیم که اندیشه داشته باشند، اندیشه بیافرینند و اثر شاخص خلق کنند. در علوم انسانی باید بپذیریم که به گونه‌ای است که افرادی که می‌خوانند در آن تحول ایجاد کنند باید در آن جامعه رشد پیدا کنند. شرایط باعث شد ما چهره های بسیاری را در علوم انسانی به علت مهاجرت از دست بدهیم که اکثراً از این‌جا رانده شدند و از آنجا مانده و در آنجا نتوانستند چندان تأثیرگذار باشند.

در حوزه علوم طبیعی کارها بیشتر جمعی شده‌اند و پژوهش‌های تخصصی گروهی در سطوح پیشرفته وجود دارند. در علوم انسانی هنوز خلاقیت‌های فردی اهمیت زیادی دارند، هر چند در زمینه‌هائی لازم است کارهای پژوهشی به صورت گروهی انجام شوند. در آن‌جا استقلال پژوهشی و آزادی بیان اهمیت زیادی دارندو کسانی هستند که صاحب کرسی مهم‌اند و آکادمی و حکومت از آنان حمایت می‌کنند و به وجود آنان می‌بالند. آنجا برای این تک ستاره‌ها ارزش قائل هستند اما متاسفانه در ایران این تک ستاره‌ها هم مورد بی‌توجهی واقع می‌شوند و گاهی با خطر اخراج یا فشارهای گوناگون مواجه هستند. دانشگاه و حکومت باید به درستی دریابند که باید از افرادی که با کوشش شخصی توانسته‌اند موفق شوند حمایت کنند. باید بپذیرند که آنها نیازمند نفس کشیدن در فضای آزاد و تولید آثار شاخص هستند. دیر یا زود مسئولان ما باید بفهمند که ناگزیر هستند برای اعتلای کشور این فشارهای ایدئولوژی و سیاست را از روی دوش یا سینه علوم انسانی بردارند. این گونه می‌توانیم شاهد خلق آثار شاخص و دوران‌ساز باشیم و می‌توانیم مطمئن باشیم که آثاری که منتشر شود که پنجاه سال دیگر و حتی بیشتر هم خواننده دارند.امروز اگر اثر شاخصی تولید شود متاسفانه شمارگان زیادی ندارد، ناخوانده می‌ماند، دیده نمی‌شود. در عوض آثاری بعضاً آثاری مطرح می‌شوند و مورد تقدیر قرار می‌گیرند که در واقع زودتر از خود پدیدآورندگان می‌میرند.علت تولید این آثار و نادیده ماندگان آثار احتمالی ارزشمند همان فضای مسموم از سیاست و ایدئولوژی است. ولی به هر حال ما با امید زنده‌ایم. با امید فعال و با این امید فعال می‌کوشیم و چشم به راه آینده بهتر برای خیلی چیزها، از جمله علوم انسانی در کشورمانیم.