به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ از میان همه علوم، شاید روانشناسی برای عموم مردم از ابهام بیشتری برخوردار بوده و سوءتفاهمهای بیشتری در رابطه با آن پیش آمده باشد. با اینکه زبان و تفکرات آن در فرهنگ روزمره رخنه کرده، اکثر مردم هنوز تصویری نامشخص و گنگ از ماهیت آن و کار روانشناسان دارند.
برای برخی، روانشناسی تصویری است از آدمهایی با روپوشهای سفید که در حال کار در موسسههای اختلال روانی هستند یا روی موشها آزمایش میکنند. دیگران ممکن است شخصی را با لهجهای از لهجههای اروپای مرکزی تصور کنند که در حال روانکاوی بیماری درازکشیده روی کاناپه است. یا اگر سینما را ملاک قرار بدهیم، او را در حال توطئه برای حکمرانی بر ذهن دیگران میبینند.
گرچه این برچسبهای کلیشهای کمی اغراق شده است، بینصیب از رگهای از حقیقت نیست. چهبسا دامنهای گسترده از موضوعاتی که زیر چتر روانشناسی قرار میگیرند (و خیل گیجکنندهای از اصطلاحاتی که با پیشوند روان آغاز میگردند) و سبب سردرگمی در ماهیت روانشناسی میشوند؛ حتی خود روانشناسان بعید است در تعریفی واحد از کلمه روانشناسی متفق باشند. واژه Psychology از دو واژه یونانی Psyche به معنی روان و Logia به معنی بررسی یا شرح تشکیل شده و به نظر، تمام حوزه وسیع موضوع را در بر میگیرد، اما با وجود این، روانشناسی بهطور دقیق دانش روان و رفتار است.
آنچنان که روانشناسی به رشتهای علمی تبدیل میشد گستره آن که در ابتدا به بررسی ذهن و کارکرد آن محدود بود - به مطالعه رفتار گسترش پیدا کرد. این امر برای مدتزمانی طولانی از نیمه اول قرن بیستم به این معنی بود که مطالعات مربوط به ذهن و یا رفتار اشخاص و واکنش ایشان به محیط، در کانون توجه قرار داشت.
همچنین میتوان روانشناسی را پلی بین فلسفه و فیزیولوژی تصور کرد. فیزیولوژی ساختار فیزیکی مغز و دستگاه عصبی را تشریح کرده و توضیح میدهد، روانشناسی فرایندهای ذهنیای را که در مغز و دستگاه عصبی اتفاق افتاده و شکل بازنمود این فرایندها در افکار، گفتار و رفتار ما را بررسی میکند. فلسفه به افکار و ایدهها میپردازد و روانشناسی میخواهد بداند این افکار و ایدهها چطور در ذهن ما شکل گرفته و از چکونگی کارکرد ذهن به ما چه میگویند.
در بعضی دانشگاهها، بهخصوص در ایالات متحده، گروههای روانشناسی به عنوان شاخههایی از گروههای فلسفه آغاز شدند و در دانشگاههای دیگری، بهخصوص در آلمان، گروههای روانشناسی در دانشکدههای علوم دایر شدند. با این حال در پایان قرن نوزدهم بود که روانشناسی به عنوان شاخه علمی مجزایی بنیان گذاشته شد. کتاب حاضر تلاش دارد تا از خلال زبانی ساده و غیر تکنیکی، اندیشههای بزرگان این دانش را بررسی کند.
خاطرات کهن در ذهن ما
از مهمترین مباحث کتاب بررسی دیدگاههای فروید و یونگ است. نویسندگان معتقدند یونگ بر این باور بود که کهنالگوها بخشی از خاطرات وراثتی هستند و تمامیت تجربه انسانی را میسازند. واژه لاتین archeypum به معنی «نخستین سرشت» یا «نخستین کالبد» میباشد و یونگ بر این باور بود که کهنالگوها خاطراتی از تجارب اولین نیاکان ما هستند. آنها نقش قالبهایی در روان را ایفا میکنند؛ قالبهایی که از آنها به صورت ناخودآگاه برای نظمدهی و درک تجارب شخصی خود استفاده میکنیم. ممکن است شخصا، از طریق تجارب شخصی خود جایی خالی را با جزئیات جدید پر کنیم اما این زیرساخت از پیش موجود در ناخودآگاه است که چهارچوبی را فراهم میآورد که از طریق آن میتوانیم به فهمی از تجارب خود نائیل آییم.
میتوان به کهنالگوها به عنوان الگوهای هیجانی یا رفتاری وراثتی نگریست. آنها به ما اجازه میدهند که مجموعهای از رفتارهای به خصوص یا بیانهای هیجانی را در الگویی یکپارچه و مفهوم درک کنیم. به نظر میرسد که ما این کار را به صورت غریزی انجام میدهیم اما یونگ بر این باور بود که غریزه در واقع چیزی نیست به جز استفاده ناخودآگاه ما از کهنالگوها.
یونگ این نظر را مطرح میکند که ذهن از سه بخش تشکیل شده است: خود (اگو)، ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی. خود (اگو) از نظر وی نماینده ذهن خودآگاه و خویشتن است. ناخودآگاه شخصی خاطرات شخصی فرد را در خود گنجانیده است که این شامل خاطرات سرکوفته نیز میشود. ناخودآگاه جمعی بخشی از روان است که کهنالگوها را در خود جای داده است.
ویژگیهای یک عشق کامل
در این کتاب به نظرات سایر روانشناسان اشاره شده است برای مثال بنابر نظر فروم، آزادانه عشق ورزیدن تنها راه عشق ورزیدن است، عشقی که به فرد مقابل اجازه میدهد فردیت کامل خود را حفظ کند؛ یعنی احترام گذاشتن به نظرات، ترجیحات و دستگاههای اعتقادی فرد مقابل. عشق به معنی بهزور جای دادن دیگری در قالب فردی دیگر نیست و به معنی یافتن زوج بیعیب و نقص نیز نیست. عشق به معنی پیوند با فردی دیگر یا چیزی دیگر در خارج از خویشتن است آن هم در شرایطی که استقلال و تمامیت فردی حفظ شود.
بسیاری از افراد پول و زمان فراوانی را صرف میکنند تا شخصیتی داشته باشند که از نظرشان لایقِ پذیرش باشد و خواستنی یا دوستداشتنی باشد. این کار بیفایده است زیرا فقط شخصی که صاحب تصوری محکم نسبت به ماهیت خود بوده و بتواند با عزمی راسخ از درک خود از جهان دفاع کند، قادر است با فراغ خاطر ببخشاید و از دل و جان عشق بورزد. کسانی که عشق نمیورزند و پی دریافت عشق میروند، شکست میخورند. آنها همچنین تلاش میکنند به طرق دیگر نیز رابطهای طلبکارانه به وجود آورند و همواره میخواهند بگیرند و بگیرند -مادی یا غیرمادی- و چیزی برنگردانند. چنین افرادی بر این باور هستند که سر منشاء تمام خوبیها خارج از آنها قرار دارد. آنها نیازی مداوم به اندوختن دارند، اندوختنی که هرگز آرامشی برای آنها به بار نمیآورد.
کتاب «روانشناسی» اثر کاترلین کالین، نایجل بنسون، جوآنا گینزبرگ و ... با ترجمه بهزاد افشار در 552 صفحه به بهای 98 هزارتومان از سوی نشر ناهید به چاپ رسیده است.