به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ کتاب سهجلدی «نقد فرهنگ توسعهنیافتگی» نوشته رضا داوری اردکانی که انتشارات نقد فرهنگ آن را منتشر کرده است، دربرگیرنده مقالاتی در باب وضع علم و فلسفه و سیاست، بهویژه در جهان توسعهنیافته است. در مقالات این کتاب به اوضاع کنونی با نظر تاریخی نگاه شده است.
مقالات جلد اول این کتاب، دعوتی است به تأمل در باب وضع علم و تفکر و خرد در نسبتشان با یکدیگر. بنا بر اعتقاد داوری اردکانی، تجربیات سالهای اخیر نشان داده که در کشور ما این قبیل تذکرها کمتر مورد توجه قرار گرفته است؛ اما به نظر میرسد در آیندهای نهچندان دور ناگزیر باید به آنها توجه کرد.
او در پیشگفتار کتاب خود بیان میکند که «ما اکنون گرفته سوفیسمی هستیم که به خود نام فلسفه داده، اذهان ساده را فریفته است. در این سوفیسم و ظاهربینی، دین و علم و سیاست و تکنولوژی و فرهنگ و عرفان و فلسفه همه از هم جدا هستند و با یکدیگر هیچ نسبتی جز آنچه ما میانشان برقرار میکنیم، ندارند. معنی حرفشان این است که میتوان بدون داشتن علم سیاستی خردمندانه داشت با با برخورداری از علم، در سیاست ورشکسته بود. از این جهل باید رهایی پیدا کرد.»
آنگونه که نویسنده بیان میکند، پیوند میان علم و سیاست وقتی فهمیده میشود که تاریخ و زمان را درک کرده باشیم؛ زیرا ارتباط و نسبت علم و سیاست در ظهور تاریخیشان معلوم میشود. به عبارت دیگر آنها در قوامشان به هم بستهاند؛ یعنی در بستگی به یکدیگر است که قوام مییابند. با این وصف علم را نباید با سیاست اشتباه کرد. علم خبر است و سیاست عمل و انشاء؛ اما از سوی دیگر کسانی نیز با استناد به این جدایی و با غفلت از آنچه در تاریخ میگذرد، ارتباط و نسبت میان و سیاست را عرضی و اتفاقی دانستهاند.
او همچنین بیان میکند که هر جامعه اگر تعادل داشته باشد یا بخواهد از تعادل برخوردار باشد، باید میان اجزاء و شئوناتش تناسب، تعادل و همکاری وجود داشته باشد. با ادراک تاریخی وضع جهان میتوان امکانهای آینده و شرایط امکان پیشرفت علم و موفقیت در عمل و تدبیر سیاسی را دریافت. شاید در یک کشور توسعهیافته در زمانی که کموبیش وضع متعادل وجود دارد، اهتمام به درک شرایط امکانها چندان ضروری نباشد؛ زیرا امور سیر طبیعی دارند؛ اما در جهان توسعهنیافته که معمولاً باید راه طیشده تجدد را بپیماید تا ندانند که چه میتوانند بکنند و از چه راه زودتر میتوانند منزلها را طی کنند راه به جایی نخواهند برد. کسانی هم که میگویند ما از غرب تقلید نمیکنیم، بلکه راه توسعه و پیشرفت خودمان را میرویم، ناگزیر باید برای گشودن این راه و رفع موانع آن، شرایط اکنون و چشمانداز آینده را بشناسند؛ هر چند اگر به چنین شناختی برسند، شاید اصراری در خاصبودن راه خود نیز نداشته باشند.
بخش عمدهای از مقالات کتاب داوری اردکانی به نسبت میان علم و سیاست میپردازد. به اعتقاد او علم و سیاست دو امر متفاوت اما به هم پیوستهاند و هر یک از آنها باید اقتضاهای دیگری را رعایت کند. ضامن این پیوند، درک تاریخی است. اما درک تاریخی چیست؟ به اعتقاد داوری درک تاریخی، وجود بین و وحدتیاب است؛ برخلاف درک انتزاعی غیرتاریخی که جهان را آشوبی میبیند که ذهن و فکر ما باید آن را سامان بخشد.
او بیان میکند: «مسلماً خرد ما در کار ساماندهی جهان دخیل است؛ اما این دخالت از طریق درک و شناخت نسبتها، روابط و پیوندها و امکانهای عمل میسر میشود. هوس و ارادههای شخصی و گروهی در سیر علم و تاریخ اثری ندارد.»
مقالات جلد دوم کتاب در باب علم، سیاست و تاریخ است. به گفته داوری تاریخ علم جدید را اجمالاً میتوان به سه دوره تقسیم کرد: دورهای که از رنسانس و کپرنیک شروع میشود و به قرن هفدهم و گالیله و دکارت و نیوتن میرسد. در این دوران رشد و پیشرفت، ارگانیک و شبهطبیعی است. در دوره دوم که از قرن هجدهم و از زمان تأسیس دانشگاهها تا پایان جنگ بینالملل دوم طول میکشد، دانشگاه دایرمدار علم و فرهنگ است و میکوشد پیوند میان علم و فرهنگ و وحدت علوم را تا جایی که میتواند حفظ کند. دوره سوم، دوره اتحاد علم و پژوهش با بازار است. دورهای که در آن تفکر و فرهنگ کماثر میشود و علم و پژوهش صفت کالای تولیدی قابل خریدوفروش را به خود میگیرد. در این دوران، کشورها، مؤسسات بزرگ مالی و سوداگری در رقابت علمی وارد میشوند و بازار نظارت بر کار علم به وجود میآید. تأسیس مراکز فهرستنگاری علم از همین جهت است. دانشمندان و دانشگاهیان این پیشامد را قدمی در راه توسعه علم و جهانیشدن آن و مشارکت همه کشورها در کار علم میدانند؛ ولی این امر با افزایش و جهش غیاب تفکر و غربت تفکر حتی در دانشگاهها همراه است.
سیاست علم هم که از زمان تأسیس دانشگاه کموبیش به وجود آمده بود، بهتدریج کمرنگ میشود. این سیاست در دوره پستمدرن صورت جهانی سادهای پیدا کرد و از آن پس از کشورها دیگر نیازی به داشتن سیاست مستقل در علم احساس نکردند؛ زیرا برنامه علم از پیش معین شده و دانشمندان باید پژوهش کنند و حاصل آن را به صورت مقاله درآورند و در نشریاتی که با آن معرفی میشود، درج کنند؛ یعنی سیاست علم به این صورت درمیآید که همه کشورها حاصل علم خود را به بازار مرکزی علم بفرستند. در رقابتی که بین دانشگاهها و کشورها پدید میآید، طبیعی است که گاهی کالای بنجل هم تولید شود؛ اما به نظر نمیرسد که کسی در فکر تشخیص و تمیز صحیح از سقیم و مؤثر از غیرمؤثر و تحقیقی از غیرحقیقی باشد. نکته قابل تأمل این است که این پیشامد را پیشرفتی بزرگ و مجالی مغتنم برای پیشرفت بیشتر علم مشارکت جهانی در آن میدانند. از یک جهت هم درست میگویند و مگر نه اینکه در همه کشورها و بهویژه در کشور ما تعداد دانشجویان و دانشگاهها افزایش فوقالعاده یافته، هر سال دهها هزار مقاله به مجلات و نشریاتی که در فهرست مؤسسات ناظر علم جهانی قرار دارند، ارسال میشود؟ اکنون پرسش این است: با این مقالات که هزینه تهیهاش را کشور میدهد کدام درد از دردهای کشور درمان شده است؟ و تاکنون به چه کار آمده است؟ و بعد از این به چه کار خواهد آمد؟ درد بزرگتر این است که این پرسش با همه سادگی و روشنیاش در گوش آنها که باید بگیرد، اعم از نویسندگان مقالات و متصدیان امور کشور نمیگیرد و به آن توجهی نمیشود.
در مقالات جلد سوم نویسنده کوشیده تا نشان دهد که ما سیاست علم نداریم و علم در کشور برنامه ندارد. به نظر نویسنده داشتن سیاست علم مطلوب بالذات نیست، بلکه مطلوب این است که کشور و دانشمندان بتوانند به صرافت طبع و بدون سیاست علم راه مناسب تحقیق و پژوهش را بپیمایند. اما وقتی این مطلب محقق نباشد، سیاست و برنامهریزی علم به صورت یک ضرورت درمیآید؛ ولی متاسفانه ما هنوز به این ضرورت توجه نکرده، خود را به سیاست علم نیازمند نمیبینیم و شرکت در مسابقه مقالهنویسی را برای پیشرفت علم کافی میدانیم. ولی چه میتوان کرد؟ زیرا وضع موجود به حکم روح زمان پدید آمده است و سرپیچی از آن حتی اگر میسر باشد، آسان نیست.
انتشارات فرهنگ نقد کتاب سهجلدی «نقد فرهنگ توسعهنیافتگی» نوشته رضا داوری اردکانی را در سال 1399 با تیراژ 1100 نسخه و با قیمت 220 هزار تومان منتشر کرده است.