فرهنگ امروز/ سارا کریمی
تاریخ فراز و نشیب روایتشده زندگی است. پس هر تاریخی در نسبت با راوی خود، ابتدا و انتهایی دارد، منطق و شیوه روایتی، لحظههایی که در آن بزرگنمایی شدند و صداهایی که شنیده نشده یا به فراموشی سپرده شدند. تاریخ تنها برش ناقصی از سرنوشت است. اما تاریخ با آن زبان الکن و چشمان بخیلش، راوی بلامنازع زندگی است. صدای تاریخ است که تعیین میکند چه لحظهای در گذر زمان مهم است، چرا که به موجب گنجایش محدود حافظه همهچیز ارزش روایتشدن ندارد. پس لحظههای تاریخی، لحظههای روایتشدهاند و فرآیند از مرور تقطیعشده آنها میگذرد که میانشان بینهایت لحظه دیگر وجود دارد، انبانی از زندگی زیسته که چون کار مهمی برای تاریخ انجام ندادهاند، مستحق نادیده گرفتهشدن و فراموشیاند. اما لحظه تاریخی چیست؟ و یک لحظه باید چگونه باشد تا تاریخی شود؟ در اینجا میتوان تاریخی شدن لحظه را در اهمیت رخدادی تعریف کرد که در آن روی میدهد. لحظهای که گالیله از پشت تلسکوپ خود مشاهداتی انقلابی را آغاز کرد... اینها لحظاتی هستند که میتوان آنها را رخداد نام نهاد، اما رخداد چون جرقهای است که یا به انبار کاه میافتد یا بر توده چوبهای نمناک. جرقه دوام ندارد، آنچه آن را تداوم میدهد زمینهای است که در آن رخ میدهد. شرایط تداوم آن رخداد تاریخی به شکل جریانی از تحول ممکن است به لحظه تعیینکنندهای برسد و ممکن هم هست که منجر به آن نشود؛ آن لحظه، همان لحظه تاسیس است. رخداد اگرچه لحظهای تاریخی است، اما لحظه تاسیس است که پرسش رخداد را با منطقی نو پاسخ میگوید. لحظه تاسیس نهاد تازهای میسازد، مبتنی بر منطقی تازه و افقی متفاوت از آنچه تاکنون بوده، پیش روی مساله میگشاید. آنگاه که نیوتن با منطق ریاضی، مشاهدات گالیله را اثبات کرد، لحظه تاسیس بود، نیز زمانی که جامعه ملل در پی کنفرانس صلح پاریس تاسیس شد. پس رخداد را میتوان لحظه پرسش دانست؛ لحظهای که مساله به قوام میرسد و تعادل پیش از خود را برهم میزند. مسالهای برآمده از ضرورتهای لحظه اکنون که با منطق تاکنون موجود پاسخی برایش نیست. اما طرح مساله همواره منفی (negqtive) است، در حالی که پاسخ باید مثبت (positive) باشد تا بتواند جهان جدیدی را بسازد. هر جهان جدید تنها از منطقی نو برآمدنی است. منطقی که برساخته خلاقیت در مواجهه با مساله باشد و در متنی کلاسیک شود. متنی منطقی که پیوسته محل رجوع قرار بگیرد. منطقی که ظرفیتهای نادیدهای از لحظه اکنون را آشکار کند و با احضار نیروهای ناشناخته از خلال یک تحول توازن جدیدی را شکل دهد. توازنی که در واقع نظمی دیگرگونه را در خود دارد و الگوهای متمایز از آن برمیآید.
اما چه میشود اگر درهم ریختن نظم موجود، تنها در لحظه رخداد خلاصه شود؟ اگر ضرورت تحول در طرح مساله متوقف شود؟ اگر بهار عربی از لحظه خودسوزی مرد دستفروش آغاز شود، اما پاسخ بازگشت همان نظم پیشین در چرخهای از خشونت و کودتا باشد؟ اگر پرسش از فقدان استقلال و آزادی صورت بگیرد، اما منطق تازهای برای برساختن ساختارها و نهادهایی در پاسداشت این دو ایده طرح نشود؟ یکی از بنیادینترین گفتوگوهای دوره حاضر، نظریه زوال اندیشه سیاسی در ایران سیدجواد طباطبایی و نیز نقد محمدعلی مرادی بر این نظریه است. طباطبایی معتقد به امتناع اندیشه در تاریخ ایران پس از صفویه است و مرادی از زوایای گوناگونی به نقد این نظریه و ایده آلترناتیو آن یعنی ایده ایرانشهری میپردازد. اما مراد ما، تدقیق مفهومی است که مرادی در همین بحث میان اندیشه و فلسفه شکل داد. از منظر مرادی اندیشه وجهی از هستی است، بنابراین هستنده، به موجب هست بودنش میاندیشد و طرح پرسش میکند، پرسشگری یکی از تعینات «بودن» است و ضرورت ساماندهی به زندگی، زایش اندیشه را ناگزیر در پی دارد. اندیشه سراسر پرسش از هستی است تا بتواند با طرحی نو، حل مساله کند. پس «پرسش» سراسر آشوب است و تنش «هستبودگی» را در خود حمل میکند و «بودن»، امتناع از اندیشیدن را غیرممکن میسازد. اما فلسفه ساحت «تفکر مفهومی» است؛ مسالهمندی سوژه بر پایه وحدت با خود، منطقی را در تفکر سامان میدهد و مفاهیم خود را میسازد. مفاهیمی که میتوانند منشا تعاریف جدیدی از جهان باشند و نظم تازهای را شکل دهند. اینگونه است که محل مناقشه در دفاع یا رد ساختارهای بروکراسی نوین، دیالکتیک هگل است. موثرترین منتقدان در مقابله «ماتریالیسم دیالکتیک» را طرح میکنند، یا برای ضدیت با هرگونه ساختار، ضدروش میشوند. حرف مرادی این بود که هستنده نمیتواند از اندیشیدن و پرسشگری امتناع ورزد، اما عدول او از تفکر مفهومی، فرآیند تدقیق حل مساله را برایش دشوار خواهد ساخت، چرا که لحظه رخداد، لحظه پرسش است و تفکر مفهومی، لحظه تاسیس. پس اگر پرسش به تفکر مفهومی و رخداد به لحظه تاسیس نرسد، نطفهای است که در جنینی سقط میشود. انقلابی که به ساختار تازهای دست نمییابد. جهان تازهای که طلب شده، اما در تعلیق باقی میماند و به تکرار نظم پیشین میغلتد. لحظه پرسش، آبستن تغییر و سرشار از امید است اما این امید، بدون برساختن منطقی برای حل مساله، به یأسی ویرانگر مبدل میشود. تنها آن چیزی تاسیس میشود که جهانی دیگرگونه حول محور آن منطق شکل بگیرد؛ به نحوی که نیروهای حاضر توان حذف و تضعیف آن را نداشته باشند. همانگونه که رخداد نیازمند زمینههای مادی لازم است، تاسیس یک منطق جدید نیز نیازمند شرایطی برای شکلگیری معرفتی تازه است که خلاقانه ببالد و جسورانه خود را مطرح کند. این نخستین تراژدی تفکر مفهومی است که به محدودیتهای خود پی میبرد و فروتنانه در برابر دگمشدن ایدههای بلندپروازانهاش در گستره ماده به دنبال ظرفیتهای واقعی میگردد تا آنها را بپرورد و چونان نیرویی تازه در برهم نهادن و تجلی دادنشان نقش موثر ایفا کند. پس نه هر لحظهای، موجد تاسیس است و نه هر تاسیسی، لحظهای تاریخی. این تنها تاریخ منطق است که داوری میکند، روشهای تازه ساماندهی به زندگی چه لحظاتی تاسیس شده است.
روزنامه اعتماد