فرهنگ امروز/مجتبی قلیپور: عصر هنگام 14 مهر سال جاری، خانهی اندیشمندان علوم انسانی ایران میزبان یک برنامهی ویژه بود. در این برنامه که با همکاری گروه روندهای فکری پژوهشکده مطالعات استراتژیک خاورمیانه و انجمن علوم سیاسی ایران برگزار شده بود، دکتر قدیر نصری، مدیر گروه روندهای فکری و دو تن از اعضای این گروه که هر دو از دانشجویان دورهی دکتری علوم سیاسی بودند در حضور آقای دکتر سید جواد طباطبایی به بررسی و نقد اندیشههای او پرداختند و یک سری پرسش مطرح کردند. سپس دکتر طباطبایی به صورت مفصل به طرح مباحث خود پرداخت و به انتقادات و پرسشهای مطرحشده، پاسخ داد. متن زیر گزارشی است از عمدهی مباحثی که در این جلسه توسط منتقدین و دکتر طباطبایی مطرح شده است.
منتقد نخست: مهدی روزخوش، دانشجوی دکتری علوم سیاسی
مهدی روزخوش که پس از مقدمهی کوتاه دکتر قدیر نصری سخن خود را به عنوان نخستین منتقد آغاز کرد، با استفاده از عبارت «خلافآمد عادت» که دکتر طباطبایی از آن برای توصیف وضعیت ایران استفاده کرده است، خود طباطبایی را همچون ایران خلافآمد عادت دانست. او سپس به بررسی توصیفی آثار دکتر طباطبایی از ابتدای فعالیت علمی وی تاکنون پرداخت و با اشاره به نو بودن نگاه و دیدگاه او در این آثار، آن را نیز خلافآمد عادت دانست. روزخوش جنبهی سوم خلافآمد عادت بودن طباطبایی را شأن روشنفکری ایشان دانست و با این توضیح که ایشان روشنفکری است که روشنفکر نیست، ایشان را از حیث تولید بحث نظری مهمترین چهرهی روشنفکری تاریخ ایران و از حیث نداشتن موضع سیاسی در کارهای علمیاش غیرروشنفکر دانست. وی سپس چند نقد و پرسش پیرامون دیدگاههای دکتر طباطبایی مطرح کرد از جمله اینکه:
- به نظر میرسد برخلاف آنچه دکتر طباطبایی ادعا میکنند، ما در تاریخ ایران تا دورهی مشروطه، اندیشهی سیاسی ایرانشهری نداشته باشیم. آنچه در تاریخ اندیشهی ما بوده است بحث پیرامون رأس هرم قدرت و اندیشهی سیاسی قبلهی عالم است نه اندیشهی سیاسی به معنای متعارف.
- آیا اندیشههای تولیدشده در سدههای 4 و 5 که دکتر طباطبایی از آنها با عنوان دوران نوزاییاش یاد میکند (اندیشههای فارابی، ابنسینا، مسکویه، بیهقی، رازی، فردوسی و...) در مناسبات سیاسی و ساختار سیاسی و اجتماعی ایران بازتابی داشته است؟
- اگر سنت ما از 4 بخش اندیشهی ایرانشهری، دورهی اسلامی، فلسفهی یونان و تجدد غربی تشکیل شده باشد، نقد سنت از منظر و سکوی اندیشهی تجدد که دکتر طباطبایی بر آن تأکید میکند به چه چیزی خواهد انجامید؟ آیا نتیجهی این گونه نقد منتج به استحالهی سه بخش سنت ما در تجدد غربی نخواهد شد؟
منتقد دوم: سلمان صادقیزاده، دانشجوی دکتری جامعهشناسی سیاسی
پس از آقای روزخوش، آقای سلمان صادقیزاده، دانشجوی دورهی دکتری جامعهشناسی سیاسی در دانشگاه تهران به نقد و بررسی اندیشههای دکتر طباطبایی پرداخت. وی در آغاز با استناد به این نقطهی قوت دکتر طباطبایی که بر خود اندیشه دست گذاشته است، ایشان را یک فرهنگگرا و بنابراین نزدیک به سنت وبری در جامعهشناسی دانست. وی سپس به طرح یک سری نقدها و پرسشها از دکتر طباطبایی پرداخت از جمله اینکه:
- دکتر طباطبایی تصوف، عرفان و درویشمسلکی را یکی از علل انحطاط و عقبافتادگی ایران میداند، این در حالی است که در غرب میبینیم که پروتستانتیزم که ریشه در اندیشههای تصوفمحورانه داشت چنانکه ماکس وبر نشان میدهد، تأثیری مثبت در پیشرفت غرب و سرمایهداری داشت. آقای صادقیزاده اشاره کردند که برخلاف آرای دکتر طباطبایی، تصوف را نه علت، بلکه معلول انحطاط ایران میدانند.
- دکتر طباطبایی دو راهکار برای خروج ایران از انحطاط معرفی میکنند که این دو عبارت است از:
الف) نقد سنت به وسیلهی تجدد
ب) زدایش منطق ایدئولوژیک
آقای دکتر طباطبایی از متد هگل برای فهم مسائل ایران استفاده میکنند، اما دیالکتیک هگل را در رابطهی سنت و تجدد درست به کار نمیبرند. بر اساس دیالکتیک هگل، سنت و تجدد لقاح میکنند و سنتزی را ایجاد میکنند که خود تزی برای آنتیتز دیگر است. این در حالی است که دکتر طباطبایی آشکارا رأی به کنار گذاردن سنت به نفع تجدد میدهند. در اندیشهی دکتر طباطبایی تجدد پا بر شانههای سنت نمیگذارد، بلکه پا بر جای خالی سنت میگذارد و این حتی با آنچه مدرنیته تجویز میکند و در غرب رخ داده است، در تضاد است.
پس از پایان یافتن سخنان منتقدان، دکتر قدیر نصری، استاد علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی نیز چند پرسش کوتاه از دکتر طباطبایی مطرح کردند از جمله اینکه:
- پس از نیم قرن تجربه در آموزش و پژوهش اندیشهی سیاسی، برای نوآموزان درس اندیشهی سیاسی چه توصیههایی دارید؟
- آفات و نواقص آموزش، پژوهش، سنجش و گزینش دانشوران اندیشهی سیاسی در ایران را در چه مواردی میبینید و چگونه میشود از این شرایط بیرون رفت؟
- آیا مقصود شما از ایران در آثارتان ایران فرهنگی است یا جغرافیایی؟ ایران قدیم است یا جدید؟
- آیا شما تاکنون در آثارتان اشتباهی کردهاید؟ آیا پیش آمده است که از رأیای که دادهاید پشیمان باشید؟
ایران به عنوان یک مشکل
دکتر طباطبایی صحبت خود را با پاسخ دادن به آخرین پرسش دکتر نصری شروع و اشاره کرد که همهی آثارش اکنون در حال بازنویسی است و بنابراین خود را به دور از اشتباه نمیداند. وی اشاره کرد که در آثارش ایرادات اساسی وجود دارد، اما این بدین معنا نیست که هر کس با خواندن این کتابها به اشتباهات آنها پی میبرد. وی سپس آثار خود را نه از نوع علم و نه فعالیت سیاسی و نه روشنفکری دانست، بلکه آنها را پرسشی دانست که یک ایرانی باید در جایی آن را میپرسید و جالب آنکه به علت زوال چند قرنی اندیشهورزی در ایران، نخستین بار اروپاییها از جمله مونتسکیو در کتاب «نامههای ایرانی» این سؤال را پرسیدند. به گفتهی طباطبایی این پرسش کلیدی این است که «چگونه میتوان ایرانی بود؟» وی با رد این اتهام که دفاعش از آخوند خراسانی برای غرایض سیاسی و خشنود کردن شخص یا جناحی بوده است، اعلام کرد که اولاً، آخوند اندیشمندی متعلق به دوران دیگر است و بنابراین غیرقابل استفاده برای مقاصد سیاسی. ثانیاً، اینکه او اندیشمندی است که نمیشود از اندیشهاش سوءاستفاده کرد و این نشانهی همهی متفکران بزرگ است.
دکتر طباطبایی در پاسخ به نقد یکی از منتقدین، هگلی بودن بحث خود را صراحتاً رد کرد و البته پذیرفت که هگل در پروردن برخی از مفاهیم او نقش داشته است. وی سپس با اشاره به بار منفیای که با نام هگل و هگلی بودن در ایران رواج یافته، آن را ناشی از فهم نادرست هگل در ایران از دهه 60 دانست. فهمی که هگل را همپیوند با فاشیزم میداند و البته ناشی از نفهمیدن هگل و بلکه نخواندن او توسط این افراد است. وی اشاره کرد که با توجه به اینکه تحصیلاتش دربارهی هگل بوده است، آسان است که او را هگلی بدانند و این نیازی به علم و دانش فراوانی ندارد، اما واقعیت این است که تأثیرپذیری اصلی و عمدهی او نه از هگل بلکه از اندیشمند دیگری است که ترجیح میدهد نام او را آشکار نکند. وی تحلیل خود را نه از نوع هگلی و دیالکتیکی بلکه از نوع استراتژیک دانست، تحلیلی که به این پرسش ربط دارد که «کجا ایستادهایم؟»
طباطبایی در ادامه، کار خود را نوعی جهاد اکبر و تلاش برای طرح پرسشی دانست که بسیار اساسی است و اذعان کرد که حتی خود او نیز پاسخی قطعی و روشن برای این پرسش نیافته است. پرسش بنیادی این است که «ایران چیست و چگونه میتوان ایرانی بود؟» وی ایران را یک مشکل (problem) دانست که ابتدا باید توضیح داده شود. ایران یک معماست که باید با یاری یک نظریه آن را فهمید. طباطبایی تصریح کرد که ایران یک کشور معمولی نیست، بلکه یک مشکل است. «ایران قلب فرهنگی جهانی است که در اطراف ماست... ایران چیزی نیست که بتوان به آسانی و به زودی توضیحی برای آن پیدا کرد». دکتر طباطبایی سپس به تداوم عجیب ایران در همهی دوران حتی در مقایسه با یونان اشاره کرد و ضمن اشاره به اینکه یونان، دوران باستان دارد، اما دوران جدید ندارد، بقای ایران را مورد تأیید بسیاری از پژوهشگران برجستهی اروپایی و یک مسئلهی از بین نرفتنی دانست. طباطبایی ضمن اشاره به نظریهی کلنگی دکتر کاتوزیان در مورد ایران (البته بدون اشاره به نام ایشان)، آن را یک موضعگیری سیاسی و ایدئولوژیک خواند و با واقعیتهای تاریخ ایران از جمله تداوم شگفتانگیز آن در تمام دوران متناقض دانست. او به صراحت تأکید کرد هر چیزی به تاریخ ایران قابل اطلاق باشد نظریهی کلنگی قابل اطلاق نخواهد بود. ایران سالیان دراز تداوم و ایستادگی داشته است و این ایستادگی خود مسئله و پرسش است.
وجود یا عدم وجود اندیشهی سیاسی ایرانشهری
دکتر طباطبایی در میانهی سخنان خود به نخستین پرسش مطرحشده توسط آقای روزخوش بازگشت، اینکه «آیا واقعاً چیزی به نام اندیشهی سیاسی ایرانشهری وجود دارد؟» پاسخ طباطبایی به این پرسش بسیار روشن و صریح بود: «به نظر من نه تنها وجود دارد، بلکه ابعاد این مسئله خیلی اساسیتر و بنیادیتر از آنی است که ما تا حالا توانستهایم توضیح دهیم. همهی آن چیزی که من دربارهی این مسئله فهمیدهام، نه توانستهام توضیح بدهم و نه هنوز میتوانم توضیح بدهم. تداوم ایران که به آن اشاره کردم تداوم یک اندیشه است.» طباطبایی تشریح کرد اینکه ایران نه بر اثر هجوم اعراب، عربی میشود نه بر اثر هجوم ترکها، ترکی و حال آنکه این هجومها مناطقی چون مصر و شمال آفریقا و حتی روم شرقی را تحت تأثیر قرار دادند، فقط چنانکه مستشرقین میگویند به علت استحکام خود زبان فارسی نبوده است، بلکه به علت استحکام آن چیزی بوده است که در این زبان بیان میشود و آن اندیشهی ایرانشهری است. «این موجب شده است که ایرانیها مسلمان بشوند ولی عربی و طرفدار خلافت نباشند. ایران تنها کشوری است که در هزار و اندی سال دورهی اسلامیش یک نظریهپرداز خلافت نداشته است... بنابراین به لحاظ تاریخی یک شکافی میان ما و بقیهی جهان اسلام هست، هم از نظر نوع اندیشیدن و هم از نظر زبانی که این اندیشهی خود را در آن توضیح میدهد و با آن بیان میشود.»
طباطبایی در پاسخ به این انتقاد که اندیشهی سیاسی ایران متمرکز بر هرم قدرت و قبلهی عالم بوده است و چون این گونه است در واقع این اندیشهها نظریههای توجیه استبدادند و نه اندیشه، گفت: «به ظاهر این طور است، اما در باطن این طور نیست. چون ما هنوز آن رگههای اساسی که ما را به گذشته مرتبط میکند شناسایی نکردهایم. خواجه نظامالملک در رابطهی نزدیکش با دستگاه خلافت و در خدمت سلجوقیان، وقتی دربارهی سیاست فکر میکند لاجرم ایرانشهری فکر میکند. نامهی تنسر یک حلقهی رابط جدیدی است میان ایران اسلامی و ماقبل اسلامی. این اندیشهای است که بر محو شاهآرمانی و مشخصاتی که او دارد، سامان مییابد. بنابراین ما یک اندیشهی مستقل سیاسی داریم که از دورهی باستانی به دورهی اسلامی انتقال پیدا کرده است. به تدریج البته نحیفتر و ضعیفتر شده و در دوره ناصری از بین رفته و ورود تجدد بالکل آن را سالبه به انتفاع موضوع و از درجهی اعتبار ساقط کرده است.» طباطبایی گرایش به غرب روشنفکرانی چون ملکم را ناشی از نابودی همین میراث فکری بومی دانست که با یافتن الگوی سیاست و حکومت در جای دیگر یعنی غرب همزمان شده است.
تعامل فلسفهی سیاسی و جامعهی ایران
دکتر طباطبایی به پرسش دیگر منتقدین در خصوص اینکه آیا فلسفهی سیاسی (دوران نوزایی یعنی سدههای 4 و 5) در جامعهی ایران مؤثر بوده است، پاسخ منفی داد. وی گفت به ظاهر مثلاً فارابی بسیار کم خوانده شده و همین مطلب در مورد سایر آثاری که نوشته شدهاند صادق است. او با مقایسه جامعهی غرب با جامعهی ایرانی به این نکته اشاره کرد که در جامعهی غربی پس از قرون وسطی، رد پای نویسندگان اعم از رماننویسان، داستاننویسان، سیاسینویسان و یا فلاسفه تا اندازهای مشهود است، اما جامعهی ایرانی بیشتر تحت تأثیر گروه اندکی از نخبگان قرار دارد که چیزهایی را وارد جامعه کردهاند که ازقضا چندان مؤثر نبوده است. طباطبایی ادامه داد: «اتفاق مهم ایران اینجاست که تاریخ اندیشیدن ما در واقع تاریخ زوال اندیشیدن ماست؛ یعنی اینکه بهتدریج از قرن 5 هجری به بعد بحث نظری که در همهی عرصههای فرهنگ آن زمان انجام میشد به تدریج ضعیفتر و ضعیفتر شده و در کنارش درخت تنومند دیگری روییده است که عبارت است از شعر فارسی.»
طباطبایی سپس به انتقاد از اهل ادبیات و عرفان پرداخت؛ زیرا به گفتهی او، آنها با تفاسیر نادرست از اشعار فارسی از جمله حافظ، عنصر اندیشهی اشعار فارسی را از آن گرفتهاند. این در حالی است که اندیشیدن ایرانشهری در این دوره از حوزهی نظر و مفاهیم به حوزهی صورتهای خیالی و ایماژهای شعری انتقال پیدا کرده است: «متفکر بزرگ ما حافظ و قبل از او فردوسی است. چارچوب نظری تاریخ ایران را فردوسی برای ما درست کرده است. فردوسی را ما بیآنکه بخوانیم، میدانیم. فردوسی همچون حافظ چیزی است که از ما میجوشد نه اینکه از بیرون برای ما بیاید. آن تداومی که از آن صحبت کردم در شعر حافظ نشان داده شده است... بنابراین تأثیر اندیشیدن ایرانی از طریق تأثیر ادب ایرانی است که تا حد زیادی ممکن شده است.»
طباطبایی با انتقاد مجدد از تفسیرهای ادبی و عرفانی صورتگرفته از اندیشهی مضمر در اشعار فارسی، جامعهی ایران را در این مورد با جامعهی آلمان مقایسه کرد که مثلاً هلدرلین را یک شاعر فیلسوف میدانند و فلاسفه به او مراجعه میکنند. دکتر طباطبایی علت عدم درک این ابعاد اندیشگی اشعار فارسی و رنگ باختن آنها در هجوم تفاسیر عرفانی و ادبی را همان زوال کلی اندیشه و اندیشیدن در جامعهی ایرانی دانست. این زوال اندیشه باعث شده که در ایران، فلسفهی ادبی قرائت شود و حال آنکه در جوامع دیگر ادبیات هم فلسفی قرائت میشود. طباطبایی لسانالغیب بودن حافظ را نه از این لحاظ که او از غیب خبر میداده، بلکه بدین معنا دانست که «او زبان چیزی است مغفول در درون ما و تاریخ ما که نمیتوانیم بیان کنیم؛ زیرا فلسفه نداریم.»
رابطهی سنت و تجدد در غرب و ایران
دکتر طباطبایی در پاسخ به انتقاد یکی از منتقدین مبنی بر اینکه وی رأی به کنار گذارد سنت به نفع تجدد میدهد درحالیکه در اروپا چنین نبوده است، گفت: «ما از سنت در این معنای جدیدترش یعنی تجدید عهدی که یک فرهنگ با خودش میکند و در درون خودش زایش جدیدی ایجاد میکند و پرسشهای جدیدی مطرح میکند، عبور کردهایم، اما مسئله این است که چه باید کرد؟ دو دیدگاه در این زمینه وجود داشته است: سنتگرایان و سنتمداران که اعتقاد داشتهاند ما باید سنت را حفظ کنیم. از نظر آنها سنت هویت ماست و اگر دست به آن بزنیم هویت و تشخص ما خدشهدار میشود. نظر اینها این بود که گذشتگان هستند و ما مقلد گذشتگانیم. نظر دوم که از نیمهی دوم عصر ناصری یعنی عصر پیدایش روشنفکری پیدا میشود بر این باور است که سنت به سؤالات ما پاسخ نمیدهد و ما ناچار باید به جای دیگری (یعنی همان غرب) برگردیم. در این میان برخیها افراطی بودند مثل تقیزاده که میگفت بایستی از فرق سر تا نوک پا غربی شویم و البته زبان را استثنا میکرد و برخی نیز ملایمتر بودند.»
طباطبایی با رد هر دوی این دیدگاهها در توضیح دیدگاه خود گفت: «نه ما از گذشته تقلید میکنیم و نه گذشته قابل تقلید است و نه البته بیرون از ما یعنی غرب قابل تقلید است. البته از غرب تقلید کردهایم و صنعت و مجلس همه تقلید است، اما منظور من تقلید در بحث نظری است. باید در جایی ایستاد و طرح پرسش از سنت کرد، این نیازمند اندیشیدن مجدد از درون نظام سنت است... ما باید بتوانیم از درون فارابی با فارابی و با همهی اندیشمندانمان نسبتی ایجاد کنیم. در غرب هم این اتفاق افتاده است. توماس اکویناس ارسطو را از درون خواند و پایهی الهیات جدید خود را از او استخراج کرد که آن را سنتز تومیستی مینامند؛ یعنی سنتزی که توماس درست کرد. این در حالی است که ما در تاریخمان سنتز نداریم. سنتز، نشان دادن درونی چفتوبستها و نسبت مفاهیم دستگاههای فکری مختلف با همدیگر است؛ یعنی شما بتوانید نشان بدهید که آنچه در ارسطو هست در نظام الهیاتی من هم قابل توضیح است؛ یعنی این مفاهیم به هم ربط دارند نه اینکه من آنها را بهم چسبانده باشم. رفتن به درون اندیشه قدما است که راه را باز میکند و نه استفاده از آنها برای مقاصدی که ما امروز داریم. به عبارت دیگر تاریخ اندیشه یعنی اندیشیدن با کسانی که اندیشیدهاند و این اندیشیدن آنهاست که مهم است نه آن چیزی که دربارهی آن اندیشیدهاند.»
پروتستانتیسم در غرب و تصوف در ایران
طباطبایی در پاسخ به نقد دیگر مبنی بر اینکه چگونه پروتستانتیسم در غرب با اینکه گرایشی زاهدانه است به سرمایهداری و توسعه منجر میشود، اما تصوف در ایران به اعتقاد ایشان عامل انحطاط است، گفت: «مسئلهی پیچیده اینجاست که چرا زهد پروتستانی و مسیحی به عکس خودش تبدیل میشود و این همان پرسشی است که نخستین بار ماکس وبر مطرح کرد. در مورد ما باید این پرسش را مطرح کنیم که چرا زهد در ایران و دین اسلام به تکوین روحیهی سرمایهداری منجر نشد؟» طباطبایی گفت ما در جاهایی تفاسیری از اسلام داشتهایم که بر اساس زهد مسیحی بوده است، اما این زهد منجر به همان نتیجهای نشده است که در اروپا شده است. وی کتاب احیای علوم غزالی را از جمله این تفاسیر بسیار زاهدانهی مسیحی از اسلام دانست، اما از این زهد آن روحیهی سرمایهدارانه پیدا نشد.»
طباطبایی ادامه داد که پاسخی قطعی برای چرایی این امر ندارد؛ زیرا این بحث تاکنون مطرح نشده است. به گفتهی طباطبایی روحیهی سرمایهدارانه به نوعی در داخل خود اسلام بود و گرایشهای زاهدانه عمدتاً از مسیحیت وارد دین اسلام شدهاند. شاهد این گرایش سرمایهدارانه در دین اسلام این است که بخش مهمی از فقه دربارهی تجارت و بیع و معاملات است. پس از یک طرف نظریهی سرمایهدارانهای در درون خود اسلام بوده و از طرفی دیگر زهدی از مسیحیت وارد شده است و البته عرفان بیش از پیش بر این زهد دامن زده است. این تعارض برای تحول فکر اسلامی مسئلهساز بوده است. «مسیحیت در انجیل میگوید، بکوشید تا از در تنگ وارد شوید؛ یعنی امور سهل و ساده نیست. احادیثی هم از امامان داریم که میگوید: امرنا سبع، کار ما سخت است و سخت اندر سخت است. چون مسیحیت اصلش بر فقر و ترک دنیا بوده است در یک جایی برای آنکه بتواند دنیا را وارد نظام فکریاش بکند مجبور شده است در جهت تأکید بر استقلال دنیا بتواند نظریهای بدهد. کوشش زاهدانه پروتستانتیزم در این جهت است، اما اسلام چون دین دنیا بوده و دنیا را نفی نمیکرده مسلمان این ضرورت را حس نکرده است که باید دنیا را تثبیت کرد و به آن تن در داد.»
طباطبایی در توضیح چرایی ناکامی سکولاریزاسیون در اسلام و برعکس توفیق شگرف آن در مسیحیت تصریح کرد: سکولاریزاسیون عبارت است از کوشش مسیحیت در جهت وارد کردن دنیا در نظام ارزشهایش. سکولاریزاسیون یعنی پذیرفتن دنیا در نظام ارزشها، این در حالی است که اسلام سکولار نمیشود؛ اسلام دنیا را پذیرفته است و تأکید بر تعادل دنیا و آخرت دارد.
طباطبایی سپس به طرح این پرسش پرداخت که چرا در اسلام بحثهایی چون اصلاح دینی و از طرف دیگر روشنفکری دینی راه به جای نمیبرد؟ پاسخ او این بود که علت این است که سؤال درست مطرح نشده است. طباطبایی سپس به انتقاد از کسانی پرداخت که هنگامی در قدرت بودند به دنبال بومیسازی علوم بودند و حال که از قدرت بیرون رانده شدهاند با برداشت نادرست از اسلام و با تقلید از آنچه در غرب رخ داده است به دنبال سکولاریزاسیون و پروتستانتیسم اسلامی هستند. طباطبایی گفت اشکال در اینجاست که ما نتوانستهایم بر اساس همین تعادلی که در اسلام بین دنیا و آخرت وجود دارد نظریه درست کنیم و نتیجه این شده است که نظریهپردازمان غزالی است که اسلام را تبدیل به دینی زاهدانه کرده است. در چنین فضایی است که شریعتی پیدا میشود که میخواهد با ایدئولوژیک کردن دین، ساحَت دنیایی آن را به آن بازگرداند، اما ایدئولوژیک کردن دین یعنی خواندن آن با قرائت مارکسی و غیره. طباطبایی اشکال روشنفکری دینی را در این خلاصه کرد که به جای آنکه دریابد اسلام ایدئولوژیک شده و در پی غیرایدئولوژیک کردن آن باشد، به دنبال سکولار کردن اسلام است.
توصیههایی برای نسل جوان
طباطبایی در بخش پایانی سخنان خود به درخواست دکتر نصری توصیههایی را برای نوآموزان اندیشهی سیاسی مطرح کرد که خلاصهی آنها بدین شرح است:
- اندیشهی سیاسی یعنی مبانی تئوریک علوم انسانی، دربرگیرندهی مهمترین مسائل رشتههای علوم انسانی است. بدون فلسفهی سیاسی نمیتوان حتی حقوقدان تولید کرد. این در حالی است که در دانشگاههای ما این رشته به شدت مورد غفلت واقع شده است. اندیشهی سیاسی، اساس علم سیاست است، پس اگر خواسته باشیم انقلابی در این حوزهها داشته باشیم باید به این گونه مباحث نظری به صورت جدی بها بدهیم.
- دانشجویان باید یاد بگیرند متنها را چگونه بخوانند. متنها مهم هستند و باید به طور اساسی خوانده شوند. هر متنی یک گره اساسی دارد که اگر فهمیده نشود کل متن قابل فهم نیست. در ترجمههایی که ما میکنیم این گرهها دیده نمیشود. کتابها غرضی دارند و آن غرض است که مهم است. بدون فهمیدن غرض نه کتابها قابل فهم و نه قابل ترجمهاند. اندیشه روی متن سوار میشود و در متنهای اساسی است که اندیشیدن به ودیعه نهاده شده است. بنابراین دانشجویان باید بتوانند این اندیشهها را استخراج کنند.
- در حوزهی اندیشه با دانستن یک زبان راه به جایی نخواهیم برد. باید حداقل دو یا سه زبان مهم اروپایی را بدانیم. اندیشهها و متنها ارتباطهای درونی با هم دارند و تا هنگامی که به چند زبان آگاه نباشیم این ارتباطهای درونی برای ما قابل درک نخواهند بود. همچنین بسیاری از تفاسیر بسیار خوب فلاسفهی بزرگ در زبانهای غیرانگلیسی انجام شدهاند و بنابراین کسی که مثلاً به دنبال فهم جان لاک است، نمیتواند از زبان فرانسه چشمپوشی کند.
این جلسه با تقدیر انجمن علوم سیاسی ایران از منتقدین و آقای دکتر طباطبایی پایان یافت.