فرهنگ امروز/ صمد چینیفروشان
در این روزگاران سراسر گسست و عزلت و ترس که همهچیز از عدم تعین بودوباش انسانی آدمی خبر میدهد، به لطف یک دوست، فرصت خواندن اثر تازه منتشرشدهای از هنرمند بسیار عزیز و مورد احترامم محمد اسکندری، با عنوان «جامعه سالم» نصیبم شد که به دلایلی چند، خود را موظف به نگارش یاداشتی روشنگرانه و انتقادی دربارهاش یافتم. این اثر که مایلم آن را نه یک نمایشنامه به معنای متعارف کلمه بلکه طرحواره دراماتیک ناتمامی به لحاظ فرمت و معنا، گشوده به تحولات زمان و مکان و نقشه راه اولیهای برای تولید یک اثر سینمایی سوررئال بنامم، در سال ۱۳۸۰ تالیف شده و سال ۱۳۸۱، به کارگردانی منیژه محامدی، همسر نویسنده با طراحی صحنه مجید میرفخرایی و طراحی لباس مریم غیورزاده و طراحی صدا و موسیقی ارشام مودبیان و مشارکت جمعی از دانشجویان و بازیگران گروه تئاتر پیوند، در نوزدهمین جشنواره تئاتر فجر به روی صحنه رفته است که متاسفانه - به دلیل مشغلههای بی سرانجام مطبوعاتی آن روزگار- نه شانس تماشایش را داشتهام و نه حتی در ماهها و سالهای بعد چرا که به لطف دبیر و دبیرخانه جشنواره و مدیریت وقت مرکز هنرهای نمایشی، نمایش «جامعه سالم»، به رغم حضورش در جشنواره، از دریافت مجوز اجرای عموم محروم ماند و برای همیشه در فضای پر ابهام تئاتر ما به فراموشی سپرده شد.
اما امروز که هیچ اطلاعی از چگونگی اجرای صحنهای دو دهه پیش ندارم و نمیدانم که اگر در آن روزگار متن را میخواندم، چه دریافتی از آن میداشتم، در همان خوانش اولیه، «جامعه سالم» را، بدون اغراق، همچون نمایشنامه کرگدنهای یونسکو، واکنشی مسوولانه به واقعیتهای زمانه خود یافتم؛ درواقع، اولین نکتهای که در جریان خوانش «جامعه سالم» توجه مرا به خود جلب کرد، همخوانی و مشابهت نزدیک ایده سیاسی- جامعهشناختی نهفته در پس طراحی و تدوین رویدادهای آن با آبشخور معرفتی، انسانشناختی و روشنفکرانه رویدادهای نمایشنامه کرگدنهای یونسکو بود؛ دو ایده همگون و همانندی که در قالب دو رویکرد دراماتیک متضاد، به شکلگیری و تولد دو جهان دراماتیک متفاوت انجامیده است. به عبارت روشنتر، رویدادهای «جامعه سالم» را به نوعی، بازخوانی واژگونه - البته نه چندان دقیقِ- رویدادهای کرگدنهای یونسکو در زمانه ما یافتم؛ واقعیتی که در ادامه خواهم کوشید، از طریق تفسیرِ قدم به قدم رویدادهای متن و قیاس آن با نمایشنامه کرگدنها، به اثبات برسانم.
«جامعه سالم» با صحنه بازجویی بیمقدمه و ناگهانی یک قصاب آغاز میشود که دلیل آن نه فقط برای مخاطب که برای اشخاص نمایش نیز نامشخص است: «بازجو۲: شماره...گفتم شماره؟ قصاب: ۶۲۴ بازجو۲: هیچوقت باکسی درگیر شدین؟ قصاب: پیش اومده. بازجو۲: سابقه جنایی هم داشتین؟ قصاب: یعنی چی؟ بازجو۲: یعنی تا به حال آدم کشتین؟ قصاب: کی؟ من؟ ..... (ص۸-۹) وبلافاصله پس از آن، نوبت به صحنه بسیار کوتاهِ نشست توجیهی وزیرکشور با مسوول امنیتی (بازجو شماره ۱) میرسد: «وزیر کشور: من از شما به عنوان مقام امنیتی برجسته و متخصص و مورد اعتماد میخوام هرچه زودتر مراحل تحقیقاتی خودتون رو شروع کنین و نتیجه رو گزارش بدین.» (ص۱۰)
فضا به قدری مبهم و مشکوک است که حتی خبرنگارانی هم که بلافاصله وارد صحنه میشوند، هیچ اطلاعی از چند و چون آن ندارند و هیچ مقام مسوولی هم پاسخگوی آنها نیست: «خبرنگار۱: خانم وزیرکشور لطفا بگین چه اتفاقی افتاده؟ خبرنگار۲: درمورد این دستگیریها چه توضیحی دارین؟ خبرنگار۳: دستگیرشدگان مشکل سیاسی داشتن یا...؟ وزیرکشور: آقایون اجازه بدین... (میخواهد از دست آنها خلاص شود) ...اجازه بدین...»
گویا بلایی ناگهانی (چیزی شبیه به مقدمات ضد کودتای ادعایی اردوغان در سال ۲۰۱۶) بر سر شهر وارد شده و مقامات درصدد کشف عوامل آن هستند. همه ارکان حکومت، به ظاهر دست به کار پروپاگاندایی برای نجات «جامعه سالم» شدهاند که براساس آن، برای شناسایی دشمنان و پیشگیری از وقوع فاجعه، میباید سرِ همه شهروندان، مورد آزمایش (اندازهگیری دقیق) قرار بگیرد تا دوست و دشمن از یکدیگر تمییز داده شوند. اما هیچکس هنوز توضیح روشنی درباره جلوهها و مظاهر عینی فاجعه در حال وقوع نمیدهد. دانشمندان نیز، با تحلیلهای خود به آب و تاب ماجرا میافزایند. نوعی وحشتآفرینی عامدانه که با هدف گسترش ترس در جامعه صورت میگیرد. مقامات حکومتی توصیههایی میکنند تا مردم چنان باشند و آن چنان رفتار کنند که گزندی به «دموکراسی» مطلوب حکومت و ارکان جامعه سالم وارد نشود.
و این فرآیند، درصحنههای بعد نیز، به همین نحو، سریع و بیمقدمه و ناگهانی و در هالهای از ابهام پیش میرود تا پس از بیانیه مربوط به لزوم صدور کارت سلامت برای مردمان شهر، نوبت به ضرورت صدور کارت سلامت برای نظامیان و سربازان و خانوادههای آنان و در نهایت برای اعضای حکومت میرسد: (در نشست نخستوزیر با وزیرکشور و اعضای هیات دولت) «نخستوزیر: بیشتر از ۹۰ هزار نفر جانی بالفطره رو شناسایی و به دست عدالت سپردیم. این اقدام، بیشک کشور ما رو، به عنوان جامعهای سالم، در جهان مطرح خواهد کرد.....نتیجهگیری اخیر پروفسور، منو بر آن داشت که بقیه افراد پلیس، هیات دولت و وزیران هم مورد آزمایش قرار بگیرند.» (ص ۴۷)
اگر نمایشنامه کرگدنهای یونسکو را، روایتگر چند و چونِ فرآیند استحاله و فریب پذیری تودهها و آمادگی ناخودآگانه آنها برای نادیدهانگاری ارزشهای اخلاقی و شعوری و انسانی خود در شرایط بحرانی تلقی کنیم و اگر در نمایشنامه کرگدنهای یونسکو، این توده مردم و حتی هنرمندان و روشنفکران جامعه هستند که تحتتاثیر پروپاگاندای همگون ساز یک نظام سیاسی سرکوبگر و غیرانسانی، به کرگدن تبدیل میشوند و تمامی شهر را با حضور خشن و غیر انسانی خود به اشغال در میآورند، در «جامعه سالم»، این نظام سیاسی است که میداندار همگونسازی کلیت جامعه است و با تظاهر به آرمانگرایی دموکراتیک و پاکسازی جامعه از افراد نا اهل و بحرانساز، شهر را از طریق عوامل و مجریان نا آگاه فرامین خود به اشغال درمیآورد و شهروندان را از زندگی طبیعی و انسانی محروم میسازد: «نخستوزیر: هموطنان عزیز، شهروندان گرامی جامعه سالم. جهان ما در اوج دموکراسی دچار عارضهای بس اسفبار شده که اگر امروز چارهای برای آن نیندیشیم فردا بسیار دیر خواهد بود. ما از شهروندان قهرمان خود میخواهیم با پیشه کردن صبر و بردباری، این فرصت را جهت مسوولان کشور فراهم آورند تا این پدیده شوم هرچه زودتر ریشهکن گردد...» (ص ۱۱)
و اگر در کرگدنهای یونسکو، روئیدن شاخ بر سرهای مردمان، نشانه هویت باختگی و تسلیمپذیری آحاد مردم است، در «جامعه سالم»، انفعال نهلیستی تودههاست که عرصه را برای تحقق اهداف قدرت هموار میسازد: «معلم: منظور نخستوزیر چی بود؟ مرد معترض: من که سر در نمیارم. خبرنگار۱: معلوم نیست چه خبره؟ خبرنگار۲: باز چه بامبولی دارن سرهم میکنن؟ معلم: چرا نمیشه با آرامش زندگی کرد؟ مرد معترض: هر روز یه مساله، به خدا دیگه خسته شدم.»
و در پاسخ به همین انفعال و در تلاش برای توجیه به اصطلاح علمی عملکرد حکومت است که صدای «پروفسور» که میتوان او را ایدئولوگ یا اندیشهپرداز پنهان نظام حاکم تلقی کرد، بر فراز نشست رسمی هیات دولت پخش میشود: «پروفسور: ... با اجازه، سروران گرامی...سالها تحقیق من این نظریه رو اثبات کرده که جنایت یک امر فطریه. پنجاه هزار جمجمه گواه این ادعاس، پنجاه هزار جمجمه متعلق به پنجاه هزار قاتل. گروه تحقیقاتی من در اندازهگیری پنجاه هزار جمجمه به این نتیجه رسیدن که صاحبان این جمجمهها از مشخصات واحدی از نظر مرفولوژی جمجمه برخوردار بودن. با تکیه بر این نظریه، ما امروز میتوانیم با دستگیری کلیه کسانی که از اندازههای واحد جمجمه برخوردارن، به جنایت در دنیا پایان بدیم...» (ص۱۶)
پروپاگاندای زیرکانهای که با مشارکت و همسویی رسانهها، و ابهام آفرینیها و بازیهای دوگانه اهالی باصطلاح علم و دانش، به واقعیتی غیرقابل انکار و مقاومت تبدیل میشود: «گوینده: (تلویزیون۱) بینندگان عزیز، هم اکنون نظرِ یکی از دانشمندان را در زمینه جرمشناسی و جنایت جویا میشویم. جناب دانشمند، نظرتون درباره تئوری «جنایت یک امر فطریه» چیست؟ دانشمند: (تلویزیون۲) اینکه بپذیریم جنایت یه امر ژنتیکه... باید بگم ادعایی ثابت نشدهاس. ...البته جامعه آزاد ما باید به هر نظریهای توجه کنه...» (ص۲۰)
رفتارها و گفتارهای توجیهآمیزی که سرانجام به صدور بیانیه مربوط به ضرورت دریافت «کارت سلامت» از سوی شهروندان و هشدارهای اکید نظام سیاسی برای تبعیت از این فرمان میانجامد: «گزارشگر: (در داخل تلویزیون- اطلاعیه شمار ۲) کلیه کسانی که موعد معرفی آنها سر رسیده و برگه سلامت دریافت نکرده باشند، توسط پلیس دستگیر و جهت آزمایش به بیمارستان برده میشوند. لذا، تمام شهروندان موظفند که همواره برگه سلامت همراه داشته باشند.» (ص۱۷)
و رفتهرفته کار به جایی میرسد که حتی نظامیان بازنشسته و اعضای خانواده نیروی پلیس و مجریان قانون نیز از تاثیرات و عواقب آن در امان نمیمانند؛ رویدادی که میتوان آن را به نوعی، پیشگویی حوادث دو دهه اخیر جهان در رابطه با خشونت و ترور، تاویل و تفسیر نمود که با ادعای مقابله با تروریسم در خاورمیانه آغاز میشود اما به تدریج، کلیت جهان، به ویژه جوامع غربی یعنی اتاقهای فکرِ خالق و مبدع تروریسم در جهان را نیز تحتتاثیر قرار میدهد: «زن - همسرِ یک پلیس: (سعی میکند لکهای را از روی سرش پاک کند) با من چیکار کردین لعنتیها... این کثافتها پاک شدنی نیست...نمیخوای بدونی همکارای بزرگوارت چه رفتاری با زنت داشتن؟ (سکوت پلیس) زنی که با همه غرور، تُو میدان شهر راه میافتاد و به دیگران پُز میداد که چی؟ که زنِ یک پلیسه... پلیس: عزیزم آرام باش، خبرش رو دارم، فقط فکر نمیکردم تا این حد اذیت شده باشی.....اگر اونا کمی سخت گرفتن مطمئن باش به خاطر انجام وظیفهشون بوده.» (ص ۲۵)
اگر در نمایشنامه کرگدنها، «برانژه» تصویر نمادین آن انسان آرمانی است که به رغم استحاله حتی نزدیکترین دوستان و عزیزانش همچنان، با ایمان و ارادهای راستین بر سر انسانبودگی خویش پای میفشرد و با تمام ترسها و بغرنجیهای پیرامونش، بر نفس انسانی خود پایبند میماند، در «جامعه سالم»، این یگانه شاعر و کتابدار شهر است که با فرار از چنگال پلیس و ایجاد ترس و تردید در ارکان قدرت، زمینه را برای مقاومت و فروپاشی نظام مستقر فراهم میسازد: (دو نفر در میان تماشاچیان - هرکدام در سمتی) مرد۱: تا کی این وحشت و خفقان ادامه داره؟ کی این بامبول بازیها تموم میشه؟ مرد۲: صدات رو بگیر آقا، وظیفه شونه. بالاخره باید بفهمن کی جنایتکاره و کی نیست. مرد۱: با وجود امثال شما آقا، اونا هر غلطی دلشون میخواد میکنن. دستگیری و کشتار آدمهای بیگناه وظیفهاس؟! واقعا که .... (ص۳۸)
و پس از گسترش تردید در میان مجریان و خودکشی کتابدار- شاعر که به سهم خود زمینه را برای تشدید آن فراهم میکند، نوبت به وقوع شکاف میان عوامل قدرت میرسد: (در جلسه هیات دولت) «نخستوزیر: ....اما مساله مهم و غیر مترقبه اینه که پس از شناسایی یکی از نیروهای پلیس که در جریان خودکشی یه جانی (شاعر) دستگیر شده بود، علایم گرایش به جنایت پیداشد و پس از اندازهگیری جمجمه او... نتیجهگیری اخیر پروفسور منو بر آن داشت که بقیه افراد پلیس، هیات دولت و وزیران هم باید مورد آزمایش قرار بگیرند.»
با شدت گرفتن اختلافات درون قدرت است که سرانجام، نخستوزیر، از طریق کودتایی برنامهریزی شده وزیر کشور ساقط میشود و ماجرا به پایان میرسد و «جامعه سالم» با جابهجایی قدرت میان عاملان و مجریان بحران، به آرامش و «سلامت» پیشین خود بازمیگردد و در این میان، تنها کتابدار - شاعر شهر هم که قربانی انفعال نهیلیستی خود و اعضای «جامعه سالم» شده است و در نهایت؛ اگر سانتی مانتالیسم موجود در پس اقدام به خودکشی شاعر را بتوانیم به مثابه توسعه نهیلیسم در تمامی ابعاد جامعه تلقی کنیم، آنگاه میتوانیم، شورش کینهورزانه شخصیت وزیرکشور علیه نخستوزیر در غیاب مردم و تنها شاعر- کتابدار شهر را نیز به مثابه نماد یا استعارهای از نا ممکنی «سلامت» در بودوباش و حیات جامعهای تاویل کنیم که انفعال نهیلیستی بر تمامی اجزا و ابعاد آن نفوذ کرده است.
جدای از ویژگیهای مضمونی و محتوایی «جامعه سالم»، آنچه امروز برای من حیرتانگیز مینماید، چگونگی پیدایش و شکلگیری یک چنین ایدهای در ذهن یک فعال تئاتری آنهم در زمانهای است که تئاتر ما، گامهای هرچه بلندتر و عجولانهتری را برای نادیدهانگاری واقعیتهای جهان پیرامون خود و اولویتبخشی به ترفندِ شعبده و ابهام به عوض اندیشه و تفکر در «ارتباط تئاتری» را تجربه میکرده است؛ پرسشی که اگر ردپای آشکار خوانش واژگونه ایده یونسکویی نمایشنامه کرگدنها را هم به آن بیفزاییم، آنگاه هیچ دلیل موجهی جز بدفهمی و شاید هم حسادت و حتی ضدیت با پیشرفت و تعالی تئاتر قابل تصور نخواهد بود.
روزنامه اعتماد