شناسهٔ خبر: 63929 - سرویس دیگر رسانه ها

نیما، همچنان چراغ راه آینده/ یادداشتی به بهانه شصت و یکمین سالگرد خاموشی پدر شعر نو فارسی

  

فرهنگ امروز/ ابوالفضل نجیب

«تو پا به پای زندگی نیامده‌یی، نمی‌دانی مردم شهر تو چه می‌خواهند. چون زندگی را پیش از شعر گفتن به جا نمی‌آوری، شعر تو بی‌اثر می‌ماند.» نیما 
نیما به تعبیری پدر همه نسل‌هایی است که در وادی فرهنگ و ادب این دیار به شعر نه به مثابه یک تفنن و خودآزمایی و زورآزمایی فردی که از منظر یک ضرورت و نیاز حیاتی برای بشر و برای زندگی نگاه می‌کنند. 
از این زاویه است که همواره شاعرانگی و شعر در تاریخ این مرز و بوم به گنجینه‌های ملی بدل شد. آنچه نیما را از پیله سنت‌مدارانه شعر رها کرد، درک زمانه و آینده و ضرورتی بود که توانست به خوبی و در مهم‌ترین بزنگاه تاریخ این سرزمین درک و به آن جامه عمل بپوشاند.
او، در دیروز نزدیک خود از عارف، عشقی، فرخی، ایرج و بسیاری کسان دیگر عبور کرد. از هر یک توشه‌ای گرفت و بر میراث هر کدام چیزی افزود؛ و چند مدار بالاتر، راهی نوین در شعر گشود. از این منظر نیما راهگشای شعر جهان بعد از خود شد. اولین کسی است که گفت راه‌های ناپیموده بسیار داریم و بدل به اولین پیشگام راه‌های ناپیموده شد. نه تنها به این دلیل که بر قید تساوی مصراع‌ها شورید و آن را پس زد یا آنکه به بدعت‌های کلامی روی آورد. هر چند در این موارد پیشتاز و راهگشا بود. همچنان که می‌توان از سمبلیسم جدید او گفت. از تاثیر ادبیات غرب و به ویژه فرانسه بر او؛ و از نوآوری‌های زبانی. اما اینها به تنهایی نمی‌توانست نیما و نه هیچ شاعر دیگر را در جایگاهی که او تکیه زد، قرار دهد. جانمایه انقلاب آن مرد اخمو و منزوی، شنیدن و درک نیاز زمانه و همسویی و پیوستگی با زمانه بود.
بعد از آن بود که فهمید کار از غزل‌سرایی و قصیده‌گویی گذشته است و باید مانند هر نوآور و بن‌بست‌شکن، رنج‌ سفرهای ناشناخته را تجربه و تحمل کند.
سخن زمانه نیما آشتی شعر و زندگی بود. حفره عظیمی که پس از حافظ در ادبیات ما به وجود آمد به شکل ناباورانه‌ای شعر و شاعران زمانه بعد از خود را به انفعال و سرخوشی مشغول کرد.
از این منظر شعر و شاعر در این شیب چند قرن و به تعبیری خودرو تنها در حاشیه زندگی ادامه حیات می‌داد. آنچه نیما بر آن کمر همت بست، شوریدن بر آن چند قرن انفعال و خاموشی بود.
اگر بپذیریم که حافظ به تعبیری قله تسخیرناپذیر شعر ما بوده و هست، ناگزیر باید این واقعیت را هم بپذیریم که ادامه راه او مصداق درجا زدن و به تعبیری مشغول بودن و وامداری صرف به شعر و شاعرانگی است. در نتیجه روز به روز میراث خلاق و پرتپش مولوی، ناصرخسرو، فردوسی و ده‌ها نام دیگر امثال آنها از زندگی فاصله گرفت. عصب‌های ارتباطی آن با قلب زندگی، قطع و به جایی رسیدیم که شش، هفت قرن پس از حافظ کسی نبود که به جد حرف و پیام و زبان شعری تازه‌ای داشته باشد. 
حقیقت این بود که پس از حافظ شاعرانگی و رنج شاعری معنای واقعی خود را از دست رفته می‌دید.
شاعر کاشفی نبود که با خون جگر و دود چراغ خوردن به منزلت شاعرانگی رسیده باشد به قول نیما همه‌ چیزها و اسباب شاعری از قبل آماده بود. 
حافظ و دیگر بزرگان راه را کوبیده و تا انتها رفته بودند و هر کدام بر قله‌ای می‌درخشیدند و چنان تلألویی داشتند که شاعر نوپا یا دیرپا راهی جز طی طریق آنان نداشت. راهی که در اوج یا به رند خراباتی شیراز یا پیر قونیه یا آواره یمگان یا از آن بزرگان صدرنشین که تاریخ دست‌نیافتنی کرده، منتهی می‌شد.
حافظ نقطه اوج ادبیات کلاسیک ماست و معنای هر اوج این است که پس از آن یا باید به فکر قله‌ای فراتر بود و ستیغ دیگری جست‌وجو کرد یا ناگریز از فرود خواهیم بود.  پر معلوم است که سخن بر سر کوش و دستاورد شاعران پس از حافظ نیست. حرف بر این واقعیت است که اگر کوششی بوده هیچگاه به طریقی که از پیله بیرون آید و جامه نوین کند، منجر نشده و هم نمی‌توانسته.
 از دلایل این ناتوانی که بگذریم، نتیجه جبری دور شدن شعر از زندگی بود و حل این معما یعنی بازگرداندن شعر به متن زندگی، کاری بود کارستان. آشنازدایی نیما مدخلی بود بر این سفر ناپیموده. خشونت وحشی و سرکش برخی واژه‌ها را به خاطر آورید. اینها درونمایه انقلابی شد که تا آن زمان هیچ‌کس جرأت نزدیک شدن به آنها را نداشت.
کار نیما به هیچ ‌وجه - آن چنانکه برخی به اشتباه دریافته‌اند -  قطع ما از گذشته پربار تاریخی‌مان نبود. بلکه عظمت کار او در این بود که دیروز ما را طوری به امروزمان گره ‌زد که راه برای فردا باز ‌شود. از نگاه نیما گنجینه بی‌همتای شعر و ادبیات گذشته‌ سد راه‌مان نبود. مرعوب‌مان نمی‌کرد تا خود را ببازیم و غفلتی به همراه نمی‌آورد چنانکه خود را فراموش کنیم بلکه این سرمایه عظیم انسانی و فرهنگی را در خدمت نوآوری و نواندیشی‌ قرار داد. آن‌چنان که بارها بر این معنی تاکید می‌ورزید:  «این حقیقتی است؛ ما زنده‌ایم. دوست می‌داریم. می‌کاویم. می‌کوشیم که هر چیز را بر وفق میل خود بسازیم و این فعالیت، که در ماده زندگی انسان همیشه بر جا خواهد بود، نشان می‌دهد انسان در ساحت زندگی نه غلامی مطیع  بلکه فرمانفرمایی سازگار است.»
از این رو در نگاه نیما به گذشته آن را جامع‌تر و واقعی‌تر می‌بینیم. بی‌دلیل نیست که با عبور از نیما، جهان حافظ و مولوی و همه آن استادان بزرگ زندگی و شعر را به مراتب بهتر و عمیق‌تر کشف می‌کنیم. با این ‌همه زندگی بعد از نیما ادامه یافت. راه‌های ناپیموده بسیار همچنان وجود دارند و نیما به این اعتبار فقط یک آغاز کننده بود. درک خلاق پیام نیما این نیست که او را نقطه پایان تعبیر کنیم.
درک نیما چنانچه خود تاکید داشت، فهم این معنی بدیهی بود که با وجود تغییر مدوام و پیوسته زمانه اما زندگی همچنان ادامه دارد. یعنی نه نیما و نه هیچ پیام‌آور دیگر نمی‌تواند فصل‌الخطاب باشد. نیما پدر و راهگشای نسل‌های بعد از خود بود.
نه از آن سنخ پدران که فرزندان خود را در زنجیر و انقیاد خود بخواهند. به همان دلیل ساده که با وجود همه علاقه و اشراف به ادبیات کلاسیک در قید و بندهای پدران سنت‌مدار خود باقی نماند. نیما در یک دوران در نوک پیکان قرار داشت. این رسالت تاریخی او بود. شکی هم نیست که این کار سترگ را به بهترین نحو به انجام رساند؛ اما اکنون، پس از گذشت این ‌همه سال، نیما را باید در این کلام باز یافت که او راه نوآوری‌های دیگران را گشود.
 نسلی دیگر که زمانه‌ای دیگر و در نتیجه سخن و پیامی دیگر دارد. یعنی تا زندگی هست نوآوری و خلاقیت و کشف راه‌های ناپیموده هم هست. توقف، غفلت، کاهلی و تردید در کشف دنیاهای جدید کافی است که هر یک از ما را به دنیای مادون پرتاب کند. از این قانونمندی بارها تجربه شده، گریزی نیست. نیمایی که راه به آینده و فروغ و سپهری و شاملو نبرد، نیمای عقب افتاده‌های نفس بریده تاریخ است. همان ‌طور که در هیچ یک از آنانی دیگر نیز نباید توقف کرد. نباید از هیچ یک از آنان دکان و سرمایه‌ برای توجیه بی‌عملی و تنبلی بسازیم. راه‌های ناپیموده پس از آنها بسیارند. باید زمانه را شناخت. زمانه‌ای که رو به فردا دارد؛ و راستی، نیما سخن زمانه خود را گفت و راهی ناپیموده را آغاز کرد. بزرگان دیگر پس از او نیز هر یک به فراخور چنین کردند. آیا ما نیز خود را در برابر چنین سوالی قرار داده‌ایم؟
«کار شب‌پا نه هنوز است تمام».

روزنامه اعتماد