به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ سه سال پیش بود که جورج ساندرز، نویسنده آمریکایی با اولین رمانش تحت عنوان «لینکلن در باردو» موفق شد دومین آمریکایی شود که جایزه بوکر را به خانه میبرد.
پیش از «لینکلن در باردو» ساندرز به عنوان نویسنده داستان کوتاه شناخته میشد و موفق هم بود و برنده جوایزی چون «اُ. هنری» و جایزه مجله ملی در چند سال متعدد هم شده بود. از او مجموعه داستانهای کوتاهی چون «دهم دسامبر»، «حکومت کوتاه و رعبآور فیل»، و «یادداشت دو دقیقهای برای آینده» منتشر شده است.
کتاب جدید ساندرز تحت عنوان «شنا در برکه زیر باران که در آن چهار روس درباره نویسندگی، خواندن و زندگی به ما درس میآموزند» در باب آموزش نویسندگی در تاریخ دوازدهم ژانویه منتشر میشود. به همین بهانه مصاحبه «گاردین» با نویسنده آمریکایی را میخوانیم:
چه چیزی سبب شد که کلاسهای نگارش خود را تبدیل به کتاب کنید؟
برای تور کتاب «لینکلن در باردو» برای مدت زیادی در سفر بودم. وقتی به تدریس بازگشتم با خود فکر کردم بعد از بیست سال خیلی نکات درباره کتابها میدانم. با خود فکر کردم اگر از این دنیا بروم این دانش را با خود میبرم. در آغاز فکر میکردم فقط باید نکات را تایپ کنم اما کمی بعد متوجه شدم کار سختی است.
کتاب بر روی داستانهای چخوف، تورگنیف، تولستوی، و گوگل تمرکز دارد. چه چیزی در ادبیات روس سبب شد که در تمام این سالها توجه ویژهای به ادبیات روس داشته باشید؟
تلاش کردم برای ادبیات آمریکا نیز چنین کاری انجام دهم ولی اصلاً به خوبی ادبیات روس نشد. احساس میکنم ارتباطی با این نویسندگان ادبیات روس دارم-سادگی و همچنین هسته اخلاقی داستانها شبیه به هم هستند. آیا این فرد زنده میماند؟ آیا کار درستی انجام داده است؟ چنین چیزی با ذهن من سازگار است.
کتاب جدیدتان چیزی بیش از یک راهنما درباره چگونگی نگارش کتابی جدید است. درسهایی درباره زندگی دارد و به ما نشان میدهد داستان چگونه بهتر بودن و مهربانتر بودن را میتواند به انسان آموزش دهد.
به نظرم نکته مهمی که داستان به ما یاد میدهد روند تفکر درباره رفتارهایمان است. من یک بودایی هستم و عمیقاً معتقدم که میتوانید جهان را با ذهن خود بسازید بنابراین داستان درست مانند یک آزمایشگاه است که به شما کمک میکند عادات و عقاید خود را بشناسید. علاوه بر این با انسانی دیگر که متن را نوشته است در ارتباط خواهید بود. کار کردن بر روی این کتاب من را به این نتیجه رساند که وقتی داستانی را میخوانی و بررسی میکنی در واقع به خود اطمینان میدهی که این ارتباط ممکن است.
شما درباره محاسن دوباره خواندن و همچنین روند آرام ویرایش کردن داستان به عنوان بخش اساسی برای روایت داستانی خوب و حقیقی نوشتهاید. با در نظر گرفتن این موضوع نظر شما درباره شبکههای اجتماعی چیست که به هر چیزی خیلی فوری واکنش نشان میدهد؟
این عکسالعملهای فوری نکته مثبتی است اما فکر میکنم در این لحظه برای مردمی که از آن استفاده میکنند به شدت مضر و سمی است. یکی از نکاتی که این کتاب تلاش دارد به خواننده بگوید این است که در بخشهای عمیق ذهن احساس همدردی بیشتری وجود دارد. اگر نوشتهای را بیست بار بخوانی و ویرایش کنی میتوانی آن را تبدیل به نوشتهای تبدیل کنی که همدردی و محبت بیشتری را به خواننده انتقال میدهد. در مورد چخوف همیشه از خود میپرسید «دیگر چه؟» یا «چه چیز دیگری باید درباره او بدانم؟» یا «شاید اشتباه میکنم» و همه اینها ارتباطی ایجاد میکند که در واقع یک امکان جدید است. در نتیجه من طرفدار شبکههای اجتماعی نیستم، حتی در آن عضویت ندارم و نخواهم داشت زیرا معتقدم که در حال کُشتن ما است.
در حال حاضر چه کتابی میخوانید؟
در حال خواندن «دن کیشوت» هستم. کتابی که به من نشان میدهد که هر باور و اصل اخلاقی که تلاش میکنی بسازی در حال نابودی است. علاوه بر این کتاب «سرود کریسمس» را میخوانم؛ کتابی که البته سالی یک بار میخوانمش.
قصد دارید بعداً چه کتابی بخوانید؟
دوست دارم به عقب برگردم و آثار تولستوی بزرگ را دوباره بخوانم. خندهدار است. 62 ساله هستم و به این نتیجه رسیدم برنامههای مبهمی از زمان جوانی داشتهام که رهایشان کردم ولی ایده یک «جنگ و صلح» جدید که ده تا پانزده سال به طول میانجامد برایم جذابیت دارد.
منظورتان نگارش کتابی جدید است؟
بله. پیش از این که رمانی بزرگ بخوانم چنین ایدهای در ذهن داشتم. گاهی به خانههای این محله در شیکاگو نگاه میکنم و با خود فکر میکنم در همه این خانهها زندگی جریان دارد. آیا راهی وجود دارد که بتوان این موضوع را ارائه کرد؟ منظورم این آرزو است اما چطور؟ چگونه؟ موضوع این است که چطور میتوان این کار را کرد؟