شناسهٔ خبر: 63990 - سرویس دیگر رسانه ها

دادنامه امیر/ یادی از امیرکبیر در سالگشت شهادتش

بیستم مهرماه، سالروز شهادت رادمردی است که رایت آزادگی و بیرق استقلال را در طلیعه عصر ناصری در این کشور افراشت و هرچند خوش درخشید، دولت مستعجل بود.

دادنامه امیر

فرهنگ امروز/ نصرالله حدادی


نام: میرزا محمدتقی
متولد: ۱۱۸۵ یا ۱۱۸۶ شمسی
نام پدر: کربلایی قربان.
نام مادر: فاطمه (فاطمه سلطان)
محل تولد: هزاوه، از محال فراهان عراق (اراک)، محله میرزا تقی خانی.
نام همسر اول: جان جان خانم، دختِ شهباز خان، عموی میرزامحمدتقی.
نام فرزندان همسر اول: میرزا احمدخان، ملقب به ساعدالملک، امیر توپخانه و مشهور به امیرزاده، همسر: خانم منورالسلطنه، خواهر عبدالحسین میرزا فرمانفرما.
دختر اول، امیرزاده خانم، همسر میرزاصالح‌خان آصف‌الدوله. دختر دوم: نزهت‌الدوله، همسر حاج حسین قلی‌خان نظام‌الدوله. دختر سوم: زینت‌الحاجیه، همسر میرزارضا امام جمعه، پسر میرزاجواد مجتهد.
نام همسر دوم: ملک‌زاده خانم، ملقب به عزت‌الدوله. زمان عقد: ۲۶ بهمن سال ۱۲۲۷ شمسی (بنا به توصیه ناصرالدین شاه قاجار و موافقت ملک جهان خانم، مهد علیا، مادر شاه و ملک‌زاده خانم).
فرزندان؛ دختر اول؛ تاج الملوک (امّ الخاقان)، همسر مظفرالدین میرزا، فرزندان:
۱ـ محمدعلی میرزا (محمدعلی شاه). ۲ـ احمد میرزا که در سن ۱۰ سالگی به بیماری دیفتری از دنیا رفت. ۳ـ عزت‌الدوله (دوّم) همسر عبدالحسین میرزا فرمانفرما.
دختر دوم؛ همدم الملوک (همدم السلطنه)، همسر مسعودمیرزا ظل‌السلطان،
فرزندان: ۱ـ سلطان حسین میرزا جلال‌الدوله. ۲ـ کوکب السلطنه، همسر حاج معین السلطان ۳ـ شوکت السلطنه، همسر قهرمان میرزا صارم‌الدوله (قهرمان میرزاصارم‌الدوله، فرزند ابوالفتح‌خان ایروانی و کسرائیل خانم بانوی عظمی، خواهر مسعودمیرزا ظل‌السلطان بود). ۴ـ عزیزالسلطنه، همسر خان بابا خان عین‌السلطنه، برادر قهرمان میرزا صارم الدوله (شوکت السلطنه و عزیز السلطنه، علاوه بر این که خواهر بودند، جاری یکدیگر نیز به حساب می‌آمدند).
سِمت: امیرنظام، صدراعظم، ملقب به اتابک اعظم و امیرکبیر.
زمان شروع صدرات: جمعه ۲۷ مهرماه سال ۱۲۲۷ شمسی، پایان صدرات: ۲۴ آبان سال ۱۲۳۰ شمسی. مدت صدرات: سه سال و ۲۷ روز.
حکم اولیه برکناری از صدارت عظما، به تاریخ ۲۳ آبان ۱۲۳۰ شمسی: چون صدرات عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت بر شما دشوار است. شما را از آن کار معاف کردیم. باید به کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید، و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل عساکر است، فرستادیم به آن کار اقدام نمائید. تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگران از چاکران که قابل باشند واگذاریم».

پیامدهای عزل: ۱ـ به تاریخ ۲۸ آبان ۱۲۳۰، پیشنهاد حکومت اصفهان، فارس و یا قم، که پذیرفته نشد. ۲ـ خلع از کلیه مناصب و القاب در ۳۰ آبان ۱۲۳۰ شمسی.
فرمان عزل: جناب جلالت مآب مجدت و فخامت انتسابا، محبان استظهارا، مشفقا، مکرما، مهربانا. برحسب امر اقدس همایون اعلیحضرت شاهنشاهی خلدالله ملکه و سلطانه، به آن جناب رسماً اظهار و اعلام می‌دارد که: میرزاتقی‌خان را به واسطه غرورهای شخصانی و حرکات ناهنجار و آثار و اسباب بدهوایی و بدخیالی که سابقاً و لاحقاً از او دیده شده، از جمیع مناصب اعم از پیشکاری دربار همایون و امارت نظام و تمامی مشاغل و خدمات محوله ـ که به او محول بود خلع و عزل فرمودند، و حالا نه منصب برای او محول است، و نه در امورات دیوانی مدخلیتی دارد. بلکه یکی از آحاد رعیت ایران است. چون ابلاغ حکم همایون به آن جناب که استحضار و آگاهی از تفصیل آن حاصل نمایند. لازم و ضرور بود، لهذا به تحریر این رسیله رسماً نه پرداخته نزد آن جناب ارسال نمود. تحریر فی ۲۶ محرم‌الحرام سنه ۱۲۶۸ ق».
۳ـ تبعید به کاشان در تاریخ ۱۳ آذر ۱۲۳۰، همراهان: جلیل خان جلیلوند معروف به بیات به همراه یکصد سوار. ملک‌زاده خانم عزت‌الدوله، و دو دختر کوچک، که یک تن آنها شیرخوار بود. به همراه میرزااحمدخان. ۴ـ حکم نهایی: چاکر آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابدمدت، حاج علی خان، پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهراقتدار مأمور است که به فین کاشان رفته، میرزاتقی‌خان فراهانی را راحت نماید، و در انجام این مأموریت بین‌الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد».

و به این ترتیب بزرگمردی در سن ۴۴ یا ۴۵ سالگی، در عین سلامت گفتار، کردار و رفتار، با دسیسه و توطئه عوامل خارجی و صدها برابر بدتر از آن، عوامل مزدور داخلی، پس از سه سال و ۲۷ روز خدمت، با نیشتری که دلاک، در حمام فین کاشان، بر رگ‌های دست او زد، حیاتش پایان‌ یافت و سرآغازی شد بر بدبختی ملتی که هر هزار سال چون او فرزندی را به خود می‌بیند. «بدن مرده امیر را روز بعد به گورستان «پشت مشهد» کاشان بردند. پهلوی گور حاج سیدمحمدتقی نامی به خاک سپردند. چند ماهی بعد عزت‌الدوله نعش شوهرش را از کاشان به کربلا فرستاد. امیر در اتاقی که در آن به سوی صحن امامزاده باز می‌شود، در دل خاک جای گرفت. پسرش میرزااحمدخان امیرزاده ساعدالملک و برادرش میرزاحسن‌خان وزیر نظام نیز در جوار او مدفونند».

چرا در این سرزمین از ازمنه دور، تا پایان روزگار پادشاهان و سلاطین، نخبگان و خادمین واقعی، سرنوشتی یکسان یافته‌اند؟ آیا در قتل مرحوم میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فراهانی، فقط این عمال خارجی و سفرای روس و انگلیس بودند که خواهان برکناری و قتل او بودند، و یا عوامل داخلی، حوصله و تحمل قائم‌مقام را نداشتند؟ در مورد امیرکبیر چه؟ آیا فقط این دول خارجی بودند که بر اثر سیاست‌های امیر دستشان از غارت و چپاول ایران کوتاه شده بود و خواستار برکناری و قتل او بودند، و یا آن‌که عوامل داخلی، صدها برابر بدتر از اجانب، به خاطر مطامع دنیوی، دست به هر حیله‌ای زدند، تا او را خلع و سپس راهی دیار عدم کنند؟ در مورد مصدق چه؟ آیا فقط و فقط آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها و کمپانی‌های نفتی ـ در کنار سکوت اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی ـ بودند که با ملی شدن نفت، دیگر نمی‌توانستند مطامع قبلی را داشته باشند، و یا اینکه عوامل داخلی، به یاری خارجی‌ها رفتند و مصدق خلع و زندانی شد، تا آنها کامیاب شوند و به مراد دل خود برسند؟ اگر عوامل داخلی نبودند، آیا قائم مقام و امیرکبیر و مصدق را از دست می‌دادیم؟ به ضرس قاطع می‌گویم: نه، آنها می‌ماندند و خدمت می‌کردند، اما گرگ‌های در لباس میش، آن هم به ظاهر ایرانی و با نام ایران، این مردان بزرگ را از ما گرفتند و موجبات تسلط بیگانگان را فراهم آوردند. اگر قرار است خادمی از رأس کار برکنار گردد، باید پیرایه‌ای به او بست و مورخان قلم به مزد، در روزگار قاجار، درباره علت‌العلل قتل امیر چنین نوشتند:
سپهر در ناسخ‌التواریخ: پس از یک اربعین که میرزاتقی‌خان در قریه فین روز گذاشت، از اقتحام [=خود را دچار مشکل و سختی‌کردن] حزن و ملال مزاجش از اعدال بگشت. سقیم و علیل افتاد و از فرود انگشتان پای تا فراز شکم رهین ورم گشت و شب شنبه هیجدهم ربیع‌الاول درگذشت».
رضاقلی‌خان هدایت، جد خاندان هدایت، در روضة‌الصفای ناصری، این دروغ را به گونه‌ای دیگر جلوه داد: «به واسطه تسلط نقم [= کینه، دشمنی] و تغلب سقم [= چیرگی بیماری] در شب شنبه هجدهم ربیع‌الاول جهان فانی را بدرود کرد».
میرزا آقاخان نوری، طی نوشته‌ای که به میرزاییمحمدحسین خان صدر دیوان‌خانه وزیر مختار ایران در روسیه نوشته، درباره درگذشت امیر چنین نگاشته است: «بیچاره میرزاتقی‌خان امیرنظام سابق در فین کاشان به ناخوشی سینه پهلو وفات کرد و مرحوم شد. خدا بیامرزد، تف بر دنیا و این عمرهای او».

و روزنامه دولتی وقایع اتفاقیه، که از سوی امیر اسباب انتشار آن فراهم آمده بود، در خبری سراسر دروغ و دغل، نوشت: «کسانی که با میرزاتقی‌خان حساب و معامله داشتند به جهت تفریغ حساب خودشان به اجازه و نوشته مرخصی اولیای دولت علیه روانه فین شده بودند، از قراری که آن آدم‌ها مذکور داشتند و خود میرزاتقی‌خان هم کاغذ به خط خودش نوشته بود، این روزها به شدت ناخوش است. غلامی از غلامان عالی جاه جلیل‌خان یوزباشی هم که یکشنبه نوزدهم این ماه از فین وارد دارلخلافه شده، مذکور داشت که احوال خوشی ندارد، صورت و پایش تا زانو ورم کرده است، موافق این اخبار چنان معلوم می‌شود که خیلی ناخوش باشد و می‌گویند که از زیادی جُبن و احتیاطی که دارد، قبول مداوا هم نمی‌کند و هیچ طبیبی را بر خورد راه نمی‌دهد» و در ادامه می‌نویسد. «میرزاتقی‌خان که سابقاً امیرنظام و شخص اول این دولت بوده، در شب هجدهم ماه ربیع‌الاول در کاشان وفات یافته است».

چه نیازی شاه قاجار و مزدورانش به اشاعه این همه دروغ و دغل داشتند؛ کسی در آن روزگار ـ و روزگاران بعد ـ جرأت تعرض و پرس‌وجو از آنان را داشت؟ پس چرا دروغ می‌گفتند؟ مگر وقتی که فتحعلی‌شاه قاجار، به‌رغم آن همه خدمت میرزاابراهیم خان کلانتر به آقامحمدخان و خودِ فتحعلی‌شاه، دستور داد او را به آن گونه فجیع بکشند، کسی جرأت داشت از فتحعلی‌شاه بازخواست کند که چرا، کسی که لطفعلی‌خان زند را کت بسته تحویل خان قجر داده و او با دستان خودش چشمان او را از حدقه به در آورد، چنین زجرکش می‌کنی؟ و گیرم میرزاابراهیم خان کلانتر خیانت کرده بود، چرا خان و مانش را «دم توپ سپردید» و همگی را پس از غارت اموالشان، به کُشتن دادید؟

آیا کسی پیدا شد از محمدشاه قاجار بپرسد، چرا و به چه دلیل، با آنکه رد حرم حضرت ثامن الحجج (ع) بنا به فرمان پدرت عباس میرزا نایب السلطنه قسم خوردی که خون قائم مقام را نریزی و او نیز سوگند خورد تا به تو وفادار بماند، تا به تاج و تخت برسی و آن کرد که تنها شش ماه اجازه یافت صدر اعظم باشد و پس از یک هفته زجر و شکنجه و گرسنگی، آن‌گونه در باغ نگارستان خفه‌اش کردی و شبانه جسد او را به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) بردید و دفنش کردید؟ آیا کسی بود که بپرسد، آیا سزای خدمت، آن هم بر تخت نشاندن بی‌کفایتانی چون محمدشاه و ناصرالدین شاه، می‌باید چنین باشد؟

حقایق‌نگاران روزگار قاجار، از جنس محمدجعفر خورموجی‌اند که در:
حقایق الاخبار ناصری، به کوشش حسین خدیوجم، ۳۸۶ صفحه وزیری، چاپ اول، انتشارات زوار، ۱۳۴۳، تهران.
پس از کلی سرهم کردن دروغ و تهمت، آشکار می‌سازد که امیر را در حمام فین کاشان «فصاد دژخیم نهاد» به فصد یمین و یسارش پرداخته و به دیار عدمش روانه ساخته است. او در توجیه قتل امیر می‌نویسد: «رویه تکبر و تنمر [= بداخلاقی] و شیوه مذمومه تبختر پیش گرفت. به اطمینان خدمت و استظهار مصاهرت [= شوهر خواهر] در حضرت جم مرتبت گستاخانه محاورت می‌کرد و امورات مملکتی را بدون اجازه و رخصت به صواب دید خود انجام می‌رسانید. طبیعت غیور سلطنت و غرور شباب و فراغت را زیاده تحمل و طاقت نماند، خاطر مبارک شاهی مکدر و اتمام امرش مقدر گردید. هنگام سفر اصفهان [۱۲ اردیبهشت سال ۱۲۳۰ شمسی]، پس از ورود به قم شاهنشاه معدلت گستر، شاهزاده عباس میرزا نایب‌السلطنه برادر کهتر خود را به اقتضای مصلحتی چند که مکنون ضمیر مهرپیوندش می‌بود، بدون استشاره اتابک اعظم به حکومت و توقف دارالایمان قم سرافراز فرمود. صدرات پناهی پس از اطلاع برخلاف حکم پادشاهی توقفش را در قم مصلحت ندید، مأمور به التزام رکابش گردانید. این ممانعت را خدیو بی‌همال پسندیده نفرمود و بر قهر و خشم باطنی افزود. به حکومت و اقامت در قم حکم صریح شرف صدور یافت. این اول خبط و خطایی فاحش بود که از مشارالیه روی نمود:
خلاف رأی سلطان رأی جستن
به خون خویش باشد دست شستن
در این وقت حسّاد و اضداد را که مترصد بودند، مقامی نیکو به دست افتاد. دلایل و براهین به لباس‌های رنگین و سخنان شیرینی در حضرت پادشاهی یکایک به سعایت اتابک معروض می‌داشتند، بعد از ورود به دارالخلافه [در تاریخ ۱۲ مهر ۱۲۳۰ شمسی] پس از انقضای ایامی معدود روز پنج‌شنبه نوزدهم محرم که اختر اقبالش به درجه هبوط و افول بود، اعلیحضرت شاهنشاهی به قاعده مستمره احضار به حضور مبارکش نفرمود» و این نفرمودن، سرآغازی بر آن شد که می‌دانیم.
این دروغ‌پردازی‌ بعدها در دو کتاب محمدحسن خان اعتمادالسلطنه:
خلسه، مشهور به خوابنامه، به کوشش محمود کتیرایی، ۲۴۲ صفحه وزیری، انتشارات طهوری، آذرماه ۱۳۳۸، تهران. و:
صدرالتواریخ، به کوشش محمد مشیری، ۳۵۲ صفحه وزیری، چاپ دوم، انتشارات روزبهان، ۱۳۵۷، تهران.
 
تکرار شده در «خلسه» ماجرای ولایتعهدی عباس میرزا را مطرح نموده و قضیه اصفهان را بال و پر داده، حال آن که مرحوم امیر مطلقاً در این امر دخالتی نداشت و در چنین خیالی نبود، اما می باید پسر قاتلِ امیرکبیر، به گونه‌ای پدرش را تبرئه می‌نمود، و به همین دلیل در کتاب «صدرالتواریخ» این دروغ را به این‌گونه مطرح ساخت: «همانان کفایت و حدّت ‌نظر و رقت خیال و نفوذ تدبیرش چون حسن صباح بود که بدواً دعوی وزارت داشت و آخر به خیالات بلندتر که فوق رتبه او بود، افتاد تا وزارت می‌کرد، نهایت مدح و توصیف داشت. چون خواست به تدبیرات دمی بالاتر گذارد، دستِ غیب آمد و بر سینه نامحرم زد. دید آنچه را که سزا بود و چشید آنچه را که جزا باشد.

به هوای تخت خود را به تخته کشید و به سودای یار، [قدرت و توانایی] و افسر خود را پاره و بی‌سر ساخت. به جای صمصام [= شمشیر محکم] نشتر دید و در عوض گلشن، گلخن [= آتشدان] یافت... و در حمام کاشان، به کاشانه دیگرش آشیانه دادند. خیالات خام صفراوی که در او ظهور یافت، حکیم کامل حکم به فصدش کرد، تا فساد بدن او به سایر ابدان نبی نوع انسان سرایت نکند و ملک جهان را به آشوب نیندازد، قصدش کردند و فصدش نمودند. از زحمت ناخوشیِ دماغ و مرض مالیخولیا راحتش کردند».

بله این حکایت دروغ‌پردازان و کذابان قجری است و در روزگار ما، در قامت «قبله عالم» عباس امانت هم می‌توانیم همین ادعاها را بخوانیم، اما برای این که دریابیم، امیر تا به کجا خدمت کرد و خادم بود، باید به:
اسناد و نامه‌های امیرکبیر، نگارش و تدوین سیدعلی آل داود، سازمان اسناد ملی ایران، ۳۶۰ صفحه وزیری، ۱۳۷۹، تهران.

مراجعه کنیم، آنجا که شاه قاجار به عضدالملک می‌نویسد: «عضد الملک، شنیدم اولاد امیرنظام مرحوم خالی از تزلزلی نیستند. از بعضی حالات در باب منصبشان یا حساب‌های کهنه و نو یا خودشان. لازم شد این دستخط را به شما بنویسم. اولاً بعد از فوت امیر مکرر گفتم و نوشتم که بر من واجب است حفظ و نگاه‌داری اولاد او که در سر خدمت جان داده است، و هرگز راضی نمی‌شوم ذره‌ای بی‌احترامی نسبت به آنها بشود، یا کسی بخواهد کج حسابی به آنها بکند، یا کسی بخواهد خیال تصرف به منصب آنها را داشته باشد.

از این جهت‌ها و خیالات، حالا هم می‌نویسم آسوده و مطمئن خاطر باشند. این دستخط را به همه اولاد او نشان بده و به خصوصه کارهای آنها را به شما سپرده بودم، حالا هم می‌سپارم، در دفتر یا جای دیگر، هرکس حسابی و کاری با آنها دارد، اول باید به شما اطلاع بدهد و شما به عرض برسانید، تا حکم آن موافق عدل و قاعده بشود. همین‌طور هم به همه اعلام بکن و به اطلاع جناب آقا [= میرزایوسف مستوفی الممالک] هم برسان. سنه «۱۳ق.» (ص ۹۹ ـ ۹۸).

این نامه عبرت تاریخ است و تا آن روز سابقه نداشت شاهان در طول تاریخ برای نوکرشان بنویسند: او که در سرخدمت جان داده است.
تمامی بدخواهان امیر، به بدترین شکل از دنیا رفتند. ناصرالدین شاه ترور شده، میرزآقاخان در تبعید و در اوج فلاکت و بیماری از دنیا رفت. حاج علی‌خان فراشباشی، علاوه بر میراث بدنامی برای خاندان خود (مقدم مراغه‌ای) در فلاکت و بدبختی از دنیا رفت. مهدعلیا، تا روزگار باقی است، بدنام باقی می‌ماند و ما به یادمان خواهد ماند که؛ بیگانگان، براساس منافع‌شان با ما برخورد می‌کنند و می‌باید مواظب عوامل و ایادی داخلی آنان بود. یکصد و شصت و نهمین سالگشت درگذشت و شهادت مرد مردان، یگانه دوران، میرزاتقی‌خان امیرکبیر، گرامی باد.

ایبنا