شناسهٔ خبر: 64020 - سرویس دیگر رسانه ها

گرفتار در جهان کمدیِ سیاه/ به بهانه انتشار نمایشنامه «جوزف ک» اقتباس تام باسدن از رمان «محاکمه»، شاهکار ادبی فرانتس کافکا

  

فرهنگ امروز/ بابک احمدی

همه‌چیز برای بانکدار «جوزف.کا» خوب به نظر می‌رسد. مراتب ترقی در دسترس قرار دارد و تمام امور زندگی تحت کنترل است. اما سفارش سوشی «کالیفرنیا رول» او در روز تولد سی‌ سالگی‌اش درحالی توسط دو مرد از راه می‌رسد که هم تکه‌ای از آن خورده‌اند و هم قصد دارند خودش را بازداشت کنند! دو مرد، جوزف را در هزارتوی پیچیده‌ای فرو می‌برند که راه فراری از آن نیست. تلفن دستی‌اش کار نمی‌کند و امتیازهای کارتش به کل از بین رفته، اصلا متوجه نمی‌شود چه اتفاقی رخ می‌دهد. 
«ک: شماها کی هستین... چی هستین؟ گابریل: گابریل کلار. ک: اگه پیک نیستین پس چی‌کار دارین این‌جا؟ گابریل: اومدیم حکم بازداشت‌تونو ابلاغ کنیم. برا همین مجبور شدیم پیک رو بفرستیم بره و... ک: چی رو ابلاغ کنین؟ گابریل: بازداشت. شما بازداشتین.» 
لین گاردنر، ستون‌نویس روزنامه گاردین در این‌باره می‌نویسد «نمایشنامه هوشمندانه باسدن، بیش از آنکه اقتباس مستقیم از رمان «محاکمه» نوشته فرانتس کافکا باشد، از آن الهام گرفته است. برای کسانی که ترجیح می‌دهند خیال خودشان را این‌طور آسوده کنند که رمان کافکا تصویری دیستوپیایی از آینده‌ یک کشور توتالیتر، به دور از سبک زندگی ما را نشان می‌دهد، باسدن [در مقابل] یک جهان نگران‌کننده آشنا و در عین‌حال دیوانه ارایه می‌دهد که معتقد است جنونِ زندگیِ معاصر همه را دیوانه می‌کند.»
اِما بِرگ در راهنمای تئاتر بریتانیا نیز نمایشنامه توماس باسدنِ کمدین را ستوده و کمدی سیاه او را «اقتباسی هوشمندانه» از رمان کافکا توصیف می‌کند. نویسنده معتقد است متن باسدن امکانات و اطلاعاتی در اختیار تماشاگران می‌گذارد که به راحتی متوجه اشارات او درباره رویه‌های پیچیده و تسلط پنهان قدرت می‌شوند. 
تا همین‌جا هم می‌توان به سادگی دریافت که تام باسدن در نمایشنامه «جوزف کا» خواننده را با جهانی مشابه آنچه شخصیت اصلی رمان «محاکمه» به آن گرفتار آمده مواجه می‌کند. صادق هدایت این جهان را چنین توصیف کرده است: «کافکا از دنیایی با ما سخن می‌گوید که تاریک و درهم پیچیده می‌نماید، به‌طوری‌که در وهله اول نمی‌توانیم با مقیاس‌های خودمان آن را بسنجیم. در آن از چه گفت‌وگو می‌شود، از لایتناهی؟ خدا؟ جن ‌و پری! نه، این حرف‌ها در کار نیست. موضوع‌های بسیار ساده و پیش‌پا افتاده زندگی روزانه خودمان است: با آدم‌های معمولی، با کارمندان اداره روبه‌رو می‌شویم که همان وسواس‌ها و گرفتاری‌های خودمان را دارند و به زبان ما حرف می‌زنند. همه‌چیز جریان طبیعی خود را سیر می‌کند. ولیکن، ناگهان احساس دلهره‌آوری یخه‌مان را می‌گیرد.» 
امروز تکراری است که بنویسم هر سه رمان بزرگ نویسنده اهل چک پس از مرگش منتشر شدند و جزو بهترین‌های ادبیات به شمار می‌روند. مواردی از این دست در انبوه مقالات، پایان‌نامه‌ها، کتاب‌ها و پژوهش‌هایی که درباره جهان ادبی کافکا به چاپ رسیده و می‌رسد به خوبی قابل دریافت است. کیفیتی که احتمالا موجب شود هر نویسنده باهوشی وقتی اثری مانند «محاکمه» را برای اقتباس به دست می‌گیرد، خروجی و نتیجه‌ رضایت‌بخشی پیش روی مخاطب بگذارد. نمونه‌های تئاتری که سال‌های اخیر در ایران روی صحنه رفته (با وجود تمام سخت‌گیری‌های عجیب و غریب شورای نظارت و ارزشیابی اداره کل هنرهای نمایشی که مثلا اجازه چاپ چهره کافکا روی پوستر و اقلام تبلیغی نمایش‌ها را نمی‌دهد) اگرچه در نهایت با هزار ترفند و زحمت و تغییر پیش چشم تماشاگر قرار گرفته، اما کیفیتی مناسب داشته است. نمایش‌های «قصر» به کارگردانی آرمین جوان یا نمایش «فرآیند» کاری از علی‌ کرسی‌زر که اولی در تئاترشهر و ایرانشهر (اجرا در قالب جشنواره‌) و دومی در سالن اصلی مرکز تئاتر مولوی روی صحنه رفتند از این نمونه‌اند. 
«محاکمه» از نظر شخصی (و تا حدی مورد وفاق منتقدان ادبی غربی) بهترین رمان نویسنده، بین سه اثر یاد شده است که یک سال پس از مرگ او به چاپ رسید. دست‌نویس‌ها کامل نبود، بنابراین مکس برود، دوست کافکا و نویسنده زندگینامه‌اش دستی بر آنها کشید و سپس منتشر کرد. «محاکمه» تصویرگر تمامی فسادهایی است که در تمامی رمان‌های کافکا به‌نوعی وجو دارد و جزو دغدغه‌های ناتمام ذهنی او به شمار می‌رود؛ دغدغه‌هایی که روح این جهان را شکافته و آن را به فساد کشانده‌اند. شاید به همین دلیل هم عده‌ای از جنبه مذهبی - الهیاتی به این دغدغه‌ها و نمادها و جهانی که کافکا تصویر کرده، ‌اندیشیده‌اند. البته، والتر بنیامین در مجموعه‌ای که با عنوان «کافکا به روایت بنیامین» در ایران منتشر شد، تاملاتی داشته و دریچه و زاویه نگاه تازه‌ای به پدیده کافکا پیش روی ما  می‌گشاید. 
«این انسجام حقیقت است که مفقود شده است. کافکا به‌هیچ وجه اولین کسی نبود که با این موقعیت روبه‌رو می‌شد. بسیاری خودشان را با آن تطبیق داده بودند، حقیقت را دو دستی چسبیده بودند یا هر آنچه برای‌شان اتفاق می‌افتاد به عنوان حقیقت در نظر می‌گرفتند و با قلبی کم‌وبیش غمگین از انتقال‌پذیری آن چشم‌پوشی می‌کردند. نبوغ حقیقی کافکا این بود که سعی می‌کرد چیزی کاملا نو باشد: او حقیقت را به‌ خاطر چسبیدن به انتقال‌پذیری‌اش، عنصر حاگادیک آن  قربانی کرد. 
نوشته‌های کافکا در ذات خود حکایت تمثیلی‌اند؛ ولی این به‌خاطر رنج و زیبایی‌شان است که چیزی بیش از حکایت تمثیلی شده‌اند. آنها از سر فروتنی ته این آموزه قرار نمی‌گیرند، چنان‌که حاگادا ته حالاخا قرار می‌گیرد. آنها هرچند آشکارا به تسلیم و اطاعت تن داده‌اند، به‌طور ناگهانی دستی نیرومند علیه‌اش بلند می‌کنند.» *
سلسله مراتب طولانی و بی‌اثر از نام‌ها، فساد، رشوه‌خواری، زن‌بارگی و بروکراسی پیچیده سیستمِ ناکارآمد که هریک به نوعی انسان را بیشتر در خود فرو برده و به تسخیر درمی‌آورند؛ اینها از جمله عناصر و شاخصه‌هایی است که در جای جای رمان به چشم می‌خورد و البته قانون!؛ قانونی که برای عده‌ای از کار می‌افتد و برای دیگرانی «قانون‌تر» است!
قراردادن شخصیت در اداره‌ها (اینجا بانک) عموما از همین منظر صورت می‌پذیرد که بهترین بستر برای طرح تمامی دغدغه‌ها و مساله‌های مورد نظر نویسنده را یک‌جا در خود دارد. این تقابل قهرمان با مرجعی از قدرت که عظیم، ماشینی و در باطن فاسد است، در همه آثار او به نوعی به چشم می‌آید. برای نمونه در رمان«امریکا» با هتل اکسیدنتال، در رمان «قصر» با بنایی به ‌نام قصر که همواره در تاریخ آبستن حوادث، فسادها و توطئه‌های گوناگون بوده و در محاکمه با «دادگاه». این‌ مجموعه‌ گردابی به وجود می‌آورد که خواننده را آرام آرام درون خود فرو می‌برد. چنانکه می‌بینیم شخصیت‌های کافکا نیز بعضا در همین گرداب گرفتارند. شخصیتی که جزییات پیرامون را به دقت زیر نظر می‌گیرد و چون تماشاگری وسواسی به همه‌چیز نگاه می‌کند و به واکاوی می‌پردازد. 
سیاوش جمادی در تحلیل رمان «محاکمه» و یوزف. کا، به درستی او را به شخصیت فلانور در آرای بودلر و بعدا بنیامین پیوند می‌زند «Flaneur فقط تماشاگر است و جهان بیرون در چشمش فقط تماشاخانه است. قبلا بودلر در ملال پاریس و آلن پو در «مرد جمعیت» (The man of the Crowd) این تیپ را وصف کرده‌اند. بنابه این تفسیر گناه یوزف کا. چندان مبهم نیست. او خود شیفته‌تر از آنی است که به مکانیسم و کارکرد ایدئولوژیک قدرت یا به آنچه بنیامین phantasmagori می‌نامدش رسوخ کند. پاره پاره‌بینی اشخاص و چینک‌چینک‌نگری به مکان‌هایی که گاه نقش ذهنیت خود را به آنها می‌زند یا در تفسیر و تمیز درست و عینی آنها سردرگم می‌شود، اجازه نمی‌دهد که او سلطه پیوسته و گسترده مجمع فریب یا همان فنتسم اگوریا را تشخیص دهد. نشانه‌های زیادی در محاکمه یوزف کا. را به صورت یک پرسپکتیو یا گوش و چشمی نشان می‌دهند که از آغاز رمان به سوی چیزهایی معطوف می‌شود که نمی‌تواند آنها را بدون اشتباه و تفسیرپذیری و به‌صورتی قطعی و نزدیک درک کند. استعار یا متافور به معنای اصلی کلمه یعنی دور بردن ناگهان بعد از بیداری از خواب رخ می‌دهد. محاکمه ادامه خوابی است در بیداری. در هم آمیزی مکان‌ها مثلا بندهای رختشویی و اتاق‌های خواب در دادگاه یا عمل شنیع دانشجو با زن خیانتکار دربان در حین سخنرانی‌کا. که جدیت ریاکارانه سخنرانی کا. را در ایفای نقش مصلحی اجتماعی و مدافع حقوق همه متهمان را به مضحکه تبدیل می‌کند کاملا ویژگی‌های صحنه‌هایی دارند که در خواب دیده می‌شوند. کافکا به کارگردان ناشناخته‌ای کمک می‌کند که با کارگردانی صحنه‌های رویا یا دنیای درون و بی‌واسطه آدمی قشر وانمودین و خودفریبانه شخصیت اجتماعی را به طبیعی‌ترین روال ممکن برمی‌دارد.»
تام باسدن نیز در نگارش نمایشنامه «جوزف کا» بر همین انگاره‌های روشن و قبلا شناخته شده دست می‌گذارد، اما درعین‌حال از این استعداد نیز برخوردار است که از واژگان تراشیده بهره بگیرد و کششی بیافریند که خواننده را تا انتها همراه کند. ماجرا با ورود دو فرد ناشناس در قالب کارگر ارسال غذای رستوران به خانه جوزف آغاز می‌شود و شخصیت را تا پایان گیج و منگ نگاه می‌دارد. اگرچه نویسنده توانسته روح کمدی را به مناسبات موجود تزریق کند اما آنچه بیش از هر چیز دیگر در نمایش‌نامه خودنمایی می‌کند، سردرگمی ناشی از مواجهه با «سیستم» است. با عبور از صحنه یکم، این وضعیت در صحنه سوم بیشتر خودنمایی می‌کند. جایی که جوزف برای پی‌گیری ماجرای بازداشت که دو فرد مشکوک پیش رویش گذاشته بودند، به مرکز شکایات مشتریان می‌رود. «ک: ببینین، هیچ‌کس نیست...هیچ‌کس تو صف نیست. دن: خودت تو صف نیستی؟ ک: خب، آره، ولی...» نمونه دیگر در صحنه یازدهم اتفاق می‌افتد: «صدای راهنمای جی‌پی‌اس را می‌شنویم. صدمتر دیگر تا خانه خرس. در میدان به راست برانید. میدان را کامل دور بزنید. برانید...محاسبه مجدد. میدان را کامل دور بزنید. محاسبه مجدد. مستقیم برانید. سرپیچ بعدی دور بزنید. میدان را کامل دور بزنید. چهل کیلومتر دیگر دوربین راهنمایی و رانندگی قرار دارد. دور بزنید. محاسبه مجدد. در بن‌بست بعدی به راست یا چپ برانید. مدام دور بزنید. محاسبه مجدد.»
یکی از حلقه‌های ارتباط رمان و نمایشنامه در مرحله‌ای اتفاق می‌افتد که «یوزف کا» به کلیسا می‌رود، منتها نه برای عبادت، بلکه صرفا  برای راهنمایی یک شریک تجاری ایتالیایی، او آنجا باکشیشی آشنا می‌شود که روایت‌کننده یکی از داستان‌های کوتاه خود کافکاست. موضوع تجارت و بروکراسی بانکی همان نکته‌ای‌ است که باسدن انتخاب می‌کند که شخصیت را در آن قرار دهد. در نهایت نیز شخصیت سر به هرسو می‌گرداند، خود را گرفتار در انواع روابط می‌بیند. در نگاه اول، همه‌چیز برای من وضعیتی را یادآوری می‌کرد که در فیلم «بازی مسخره» میشاییل هانکه با آن مواجه شدیم. ورود دو برادر غریبه به زندگی خصوصی یک زن و مرد که در ادامه و تا پایان همه‌چیز را تحت‌تاثیر قرار می‌داد. در روایت سینمایی، روابط و تنش‌ها درون خانه حبس می‌شد و شخصیت‌ها از آن راه فرار نداشتند؛ اما در روایتِ باسدن که قطعا به هولناکیِ روایت هانکه نیست، شخصیت درون یک سیستم گرفتار آمده و از آن راه فرار ندارد. وضعیتی که در هرصورت در روزگار کنونی به آن مبتلا هستیم. به همین دلیل هم معتقدم نمایشنامه با اندکی بازنویسی و دراماتورژی به متنی بدل می‌شود که می‌توانیم به کارگردان تئاتر ایرانی پیشنهاد دهیم. مخاطب ایرانی هم مانند مخاطب انگلیسی و امریکاییِ نمایش در انواع بروکراسی‌ها گرفتار است و هم موقعیت‌های کمیک روابط شخصیت‌ها را به خوبی درک می‌کند. سردرگمی جوزف نیز چیزی نیست که از جهان انسان‌های به انزوا کشیده شده امروز چندان فاصله داشته باشد.  ما همه در انواع نگرانی‌ها، اضطراب‌ها، از خودبیگانگی‌ها و تنهایی‌ها با جوزف ک نمایشنامه باسدن همزادپنداری می‌کنیم. همه در جهان کمدی سیاه  گرفتار هستیم. 
* والتربنیامین «تاملاتی درباره کافکا» 
ترجمه غلامرضا صراف، مجله زیباشناخت، شماره 19 نیم سال دوم 1387