فرهنگ امروز/ حافظ روحانی
سالها پیشتر از آنکه واقعگرایی به یکی از مهمترین و قدرتمندترین جریانات سینمایی جهان تبدیل شود، آندره بازن سینماگران زمانهاش را به دو گروه تقسیم کرد؛ دسته اول اتفاقا همانهایی بودند که جهان را آنگونه که هست (معمولا همراه با تمامی زشتیها و کاستیهایش) تصویر میکردند و از اینرو به واقعگرایی منتسب میشدند و دسته دوم جهانی را تصور میکردند که خود در رویا میخواستند، شاید زیباتر، احساساتبرانگیزتر یا رمانتیکتر ، یا گاه تلخ و شیرین (آنچنان که معمولا به زندگی نسبت داده میشود). صفی یزدانیان احتمالا به دسته دوم تعلق دارد؛ به آنهایی که به مدد سینما جهان را آنگونه تصویر میکنند که خود میخواهند. شاید انتساب او به دسته دوم از آنرو باشد که سخت میتوان میان دومین فیلم بلند سینمایی صفی یزدانیان، ناگهان درخت، با جریان نسبتا غالبِ رئالیستی این روزهای سینمای ایران نسبتی یافت، بلکه به نظر میرسد آنچه فیلمساز مقابلمان گذاشته، یکسره بیانگر دنیایی است جدا از آنچه معمولا در فیلمهای موسوم به اجتماعی تصویر میشود.
احتمالا پیش از هر چیز میتوان این تفاوت را در جزییات بصری فیلم یافت؛ جاییکه ایرج رامینفر بیشترین سلیقه را در فضاسازی به کار برده است. از این منظر میتوان میان فضاسازی بصری این فیلم و دستهای دیگر از فیلمهای سینمایی، یا حتی مجموعههای تلویزیونی شباهتی را جست که به مدد همین جزییات میکوشند تصویری اگزوتیک را از گذشته خلق کنند. با این وجود میتوان کمتر اثری را پیدا کرد که اینگونه، از سر وسواس، تکتک عناصر بصری را در کنار هم بچیند تا جهان بصری مورد نظر را بیکموکاست بسازد. اما به واسطه همین تاکیدهاست که ناگهان درخت انگار با سلیقه غالب واقعگرایانه در تضاد قرار میگیرد و از روی همین لجاجت بر سر جزییات است که اینچنین مستقل به نظر میرسد تا لااقل همین وجهش در سی و هشتمین جشنواره ملی فیلم فجر به کرات مورد اشاره قرار گیرد.
از طرف دیگر خط روایی فیلم با دوری جستن از شکل روایی شاهپیرنگ به سراغ گونهای روایت مبتنی بر خردهپیرنگ میرود که انگار نه برمبنای حوادث که بیشتر بر پایه تداعیهایی ذهنی و بصری پیش میرود. از اینرو سلسلهای از تداعیها و تکرارهاست که تکههای جداگانه فیلم را به هم پیوند میزند. از این منظر است که گاه ناگهان درخت با ساختههای متاخر فدریکو فلینی مثل آمارکورد (1970) قیاس شده، جایی که مجموعهای از خاطرات یا تداعیهای ذهنی تکههای منفصل روایت را به هم متصل میکند. لااقل تعریف کردن داستان ناگهان درخت همانقدر دشوار است که جستن خط اصلی روایی در آمارکورد. اما آیا میتوان صرف این شباهت را دلیلی بر کیفیت دانست؟ تردید دارم. اما شاید بتوان به مدد تجربههای فلینی در سالهای دهه 1970 و پس از آن الگویی برای مطالعه ناگهان درخت یافت، جاییکه فیلمساز شهیر ایتالیایی لااقل در دو، سه فیلمش داستانِ مبتنی بر حوادث را تقریبا به شکل کامل کنار میگذارد و روایتی مبتنی بر تداعی خاطرات را جایگزینش میکند.
آنچه فلینی میکند حذف خط روایی مرکزی است که گاه و در مواردی حتی به حذف شخصیت مرکزی هم منجر میشود. («آمارکورد»، «رم فلینی» (1972)، «ساتریکون فلینی» (1968) را میتوان به عنوان نمونه مثال آورد) نتیجه تبدیل روایت به مجموعهای از داستانهای کوتاه است که گاه به مدد تداعیها ، یا به واسطه اشتراکات مکانی یا زمانی به هم متصل میشوند. نتیجه کار در این دسته از آثار او معمولا غلبه فضا و حس و حال بر حوادث است که گاه تعریف یک قصه مرکزی در آثارش را اگر نه ناممکن لااقل بسیار دشوار میکند. به این ترتیب به نظر میرسد که در این دسته از آثار، آنچه ما میبینیم یا مجموعهای از رخدادهاست که در پی یکدیگر میآیند یا مجموعهای از قصههای کوتاه مستقل که در نتیجه کنار هم قرار گرفتن شکلی غایی از روایت مبتنی بر خردهپیرنگ را نمایش میدهند؛ جاییکه گاه مانند «زندگی شیرین» (1960) خردهروایتها در قالب مجموعهای ملهم از داستانهای کوتاه کنار هم مینشینند و گاه در قالب «رم فلینی» به مجموعهای از تصاویر، تداعیها، خاطرات یا وقایع درباره یک شهر تبدیل میشوند.
پیش از هر چیز به نظر میرسد که سازوکار این شیوه، تبدیل موقعیت دراماتیک به ابزاری برای شرح یک مفهوم یا انتقال یک حس و حال است؛ چنانچه در «رم فلینی» جستوجو برای یک قصه در قالب پدیده آشنای سهپردهای کموبیش ناممکن میشود و به نظر میرسد که پیوند میان قصهها نه برمبنای توالی رخدادها که برمبنای تغییر دایمی حس و حال است که گاه به جاری شدن یک حس و حال کلی در تمامیت فیلم منجر میشود که معمولا تلخ و شیرین خوانده میشود. از این جنبه است که این فیلمها را گاه با زندگی همتراز میگیرند، چون از روایت سهپردهای نتیجهگرا خلاص شده و در عوض به سمت تمرکز بر تغییرات حس و حال میرود که معمولا خصیصه زندگی در نظر گرفته میشود. با این حال میان ساختههای مشهور فلینی و دومین فیلم صفی یزدانیان یک تفاوت بنیادین وجود دارد. چه روایتهای مذکور فلینی و چه ناگهان درخت در تلاشند تا از ورای ذهنیت راوی به سراغ موضوع خود بروند؛ به این معنی که رویاپردازی یا خیالپردازی راوی و نوع نگاهش تغییرات مدام حال و هوا را توجیه میکند و دلیلی است برای این نوسانات حسی. به یک معنی ما میدانیم که شاهد یک روایت ذهنی هستیم که دلیل تغییرات متعدد حس و حال در فیلم است. با این حال برای فلینی و در نمونههای ذکر شده معمولا یک عامل مشخص بیرونی در فیلم تصویر میشود و ما شاهد احساسات مختلف راوی در قبلش هستیم. در واقع در این موارد معمولا فیلم حول یک موضوع یا مکان مرکزی میچرخد که به فیلمساز امکان میدهد تا هم حکایت را متمرکز کند و هم حس و حال راوی در قبل مکان یا موضوع را به بیننده هم منتقل کند؛ از شهر رم گرفته تا حتی تمرکز بر خود شخصیت مرکزی و نسبت او با آدمها یا موقعیتهای گوناگون.
به نظر میرسد که ناگهان درخت در تلاش است تا راهی بینابینی را بیازماید؛ به این معنی که هم بر شخصیت مرکزی، فرهاد (پیمان معادی) متمرکز است و از طریق تمرکز بر او فضا، آدمها و موقعیتهای مختلف را توصیف میکند و هم میکوشد تا با ارجاع به شهر رشت حس و حالی را برانگیزد. به این ترتیب ما شاهد موقعیتها و وضعیتهای مختلف زندگی فرهاد هستیم؛ رابطهاش با هما، مادرش (زهره عباسی)، رابطه عاشقانه پرنوسانش با مهتاب (مهناز افشار) یا علاقهاش به شهر رشت یا تمایلش به بچهدار شدن یا دوران کودکی و مدرسه و علاقهاش به دختری از همکلاسیها و شبیه به آنها. پس آیا فیلم درباره رابطه و نسبت شخصیت مرکزی با زنان زندگیاش است؟ چنانچه ما در طول فیلم شاهد رابطه فرهاد با لااقل 4 زن هستیم؛ هما، مهتاب، دکتر (پانتهآ پناهیها) و سوزان (سانیا رمضانی). یا درباره نسبتش با شهر رشت؟ آیا تصور فرهاد از مقاطع مختلف سنی موضوع فیلم است؛ چنانچه او را در کودکی، جوانی و میانسالی میبینیم. آیا مساله میل به بقا و نسبتش با مرگ است؟ که در قالب تمایل به بچهدار شدن و در نهایت سکانس آخر در کنار دریا ختم میشود؟ جاییکه شهر رشت و بعد دریا به محل مرگ تبدیل میشود.
ناگهان درخت مانند بسیاری از فیلمهای شبیه، تلاش میکند تا با تدارک دیدن حکایتهای مختلف، نسبت شخصیت با همه این موقعیتها را توصیف و در نهایت به روایتی درباره شخصیت مرکزی و همه حقایق مذکور برسد. چنانچه فیلم با کودکی آغاز و در نهایت در کنار دریا و با مرگ تمام میشود، پس به نظر میرسد که چرخه روایت کاملا طی میشود تا یک بار زندگی از ابتدا تا انتها مرور شود.
از این نظر ناگهان درخت فیلم جاهطلبانهای است که میکوشد در زمانی کوتاه (91 دقیقه) به سراغ وصف داستانی اینچنین پیچیده برود. حکایتهای فرعی و خردهداستانها در پرداخت حس و حال و مضمون موثر هستند و اجرای صحنهها تا حد زیادی بر کیفیت لحظهای حکایتها تاثیر دارد. به نظر میرسد که حکایتهایی نظیر زندان از منظر تمثیلی رابطه و نسب میان فضاهای سرسبزِ صحنههای خارجی در مقابل فصای محدود و خاکستری زندان را نمایش میدهد اما نسبت این خردهروایت با داستان مرکزی فیلم کموبیش نامعین باقی میماند. به این معنی که هر چند حکایتهایی نظیر مهاجرت یا زندان از جنبه تمثیلی پارهای از مفاهیم را موکد میکنند، اما از جنبه روایی سخت به روایت مرکزی چفت میشوند و به همین دلیل به نظر میرسد که ضرباهنگ خط اصلی روایت را کند میکنند. با این وجود اگر موفقیت یک فیلم را بتوان برمبنای میزان تاثیرش بر تماشاگر ارزیابی کرد، ناگهان درخت تجربهای موفق به حساب میآید، جاییکه به مدد جزییات بصری نظیر مناظر سرسبز بیرون یا جزییات به دقت چیده شده در صحنههای داخلی از یکسو و از طرف دیگر حضور بازیگران بااستعداد و البته چهرههای ناآشنای جدید حس و حال صحنهها مدام تغییر کرده و تماشاگر را تحتتاثیر قرار میدهد. از این منظر و تا آنجا که نسبت میان روایت و اجرا برقرار است، صحنهها گاه به کیفیتی شگفتانگیز میرسند و آنگاه که این نسبت بههم میخورد، صحنه با افتی فاحش مواجه میشود. از این دست مهمترین دشواری در قضاوت فیلم پیش میآید که باعث واکنشهای گاه متضاد شده است؛ یعنی آنهایی که شیفته حس و حال فیلم شدهاند، ستایشش میکنند و آنهایی که بر عدم تجانس جزییات پافشاری کردهاند، آن را ملالآور مینامند. فارغ از این دو رویکرد مختلف، به نظر میرسد که ناگهان درخت در اجرا یارای هماهنگی با جاهطلبی فراوان روایتش را ندارد. ناگهان درخت اما موفق میشود، کموبیش همهچیز را در راه ساختن حال و هوایش کنار بگذارد و از این جنبه یکی از جاهطلبانهترین ساختههای سینمای ایران در یک دهه گذشته است؛ جاییکه همهچیز کنار گذاشته میشود تا حس و حال ساخته شود. به سختی میتوان این دستاورد را نادیده گرفت اما آیا این انتخاب بهترین گزینه ممکن بوده است؟ نمیدانم، شاید. اما میتوان به جاهطلبی احترام گذاشت و این شاید بهترین واکنش در مقابل ناگهان درخت باشد.
روزنامه اعتماد