فرهنگ امروز/ صمد چینیفروشان
چندی پیش، در اوج ناامیدیام نسبت به آینده هنر و ادبیات و گریز وسواسگونهام از خواندن و دیدن هر گونه اثر تولیدی تازه در حوزه ادبیات و تئاتر و سینما بود که به واسطه دوستِ هنرمندِ بسیار مورد احترامم ناصح کامگاری، «رمان- مجموعه داستان» با عنوان «نیش زنبور، بوسه قدیس» نوشته اکبر ظریفتبریزیان به دستم رسید که چالشهای ذهنی و پرسشهای متعددی را درباره چیستی رمان برایم رقم زد که سعی دارم از طریق واکاوی رویدادها و ساختار روایی نامتعارف این اثر، پاسخی برای آنها بیابم.
اولین نکتهای که چراغ راه من برای فهم ساختار دوگانه این «رمان- مجموعه داستان» شد، یادآوری و بازخوانی اکنونی و اینجایی توصیه ادوین میور۱ به منتقدان برای «برخورد همکارانه با نویسندگان» و ضرورت درک محدودیتهایی بود که هر نویسندهای ممکن است به هنگام خلق یک اثر با آنها مواجه باشد و دومین نکته هم تاکید مفسران رمان نو بر تجربه انواع شیوههای بدیع و تازه در تمامی وجوه و شوون ساختاری و روایی در این نوع رمان، به ویژه تاکید ناتالی ساروت۲ بر ضرورت کشف تازهها در حوزه بیان و ساختار روایت به عنوان بزرگترین تکلیف نویسندگان این جریان بود که مرا بیش از بیش، به تلاش برای کشف منطق احتمالی موجود در پس انتخاب یک چنین ساختار متفاوتی از سوی اکبر ظریفتبریزیان در تالیف این اثر ترغیب کرد.
بنابراین، تاکید بر ویژگی ساختاری «رمان - مجموعه داستان» و انتخاب چنین نامیدهای برای «نیش زنبور، بوسه قدیس» از سوی نگارنده این سطور را نباید همچون یک نقطه ضعف یا تاکیدی بر عدم تعین ساختاری آن بلکه باید به مثابه روشی برای تشریح و تبیین شگرد نوجویانه مولف جهت عبور از قراردادهای متعارف روایتگری در ساختار رمان تلقی کرد. البته چنین نامیدهای به هیچوجه نمیتواند توجیهگر برخی ضعفهای ویرایشی و زبانی متن و ظهور هرازگاهی ساختارهای نامتوازن کلامی در اینجا و آنجای روایت باشد و به هیچوجه هم نمیشود و نباید این نقطه ضعف را هم همزمان، در زمره شگردهای مولف در حوزه رمانپردازی نو ارزیابی کرد.
رویدادها، شخصیتها و گسستهای روایی
پس از پنج قطعه داستانی اولیه این مجموعه که به واسطه رفت و برگشتهای زمانی اعمال شده در جریان روایت، در هیات یک رمان نو ظاهر میشود و از طریق آنها، از زبان مهرانگیز، دختر بزرگ خانواده «یگانه» با چگونگی آشنایی و ازدواج پدرخانواده (از طبقه فرودست و کارگر نقاش ساختمان) با مادرخانواده (مریم- دختر بزرگ اشرف خانم و ذبیحالله خان، معاون یک اداره و از اقشار میانی طبقه متوسط) و مهاجرتِ ناگزیر آنها به اصفهان و چرایی ناپدید شدن مادر (مریم) و تجدید فراش پدر با زنی به نام عالیه خانم (نامادری) آشنا میشویم، نوبت به جهش زمانی چندین ساله در روایت میرسد که آغازگر آن داستان ششم: «عشق در توان سه»- یکی از طولانیترین و پرکششترین داستانهای این مجموعه- با روایتگری راوی دانای کلی است که کسی جز شخص نویسنده نمیتواند باشد و هویتش بر خواننده آشکار نخواهد شد مگر پیش از شروع به خواندن رمان، مروری بر مقدمه کتاب داشته باشد.
اگر مقطع زمانی رویدادهای پنج قطعه اولیه را، البته بیآنکه در طول روایت تاکیدی بر آن شده باشد و صرفا بر اساس دادههای پراکنده راوی (مهرانگیز) - مثل اشارات گذرای او بر علاقه شدید مادرش (مریم) به «فیلمهای هندی» و علاقه مادر و پدرش به یکی از چهرههای معروف سینمای فارسی «بهروز وثوقی» و عشق شدید پدرش به «کفتر بازی» و خواندن «کتابهایی مثل امیرارسلان نامدار و تهران مخوف و زندگی نادرشاه و چشمهایش...» (ص ۱۵) - اواخر دهه ۴۰ شمسی بدانیم، مقطع زمانی «عشق به توان سه» را با توجه به دادههای متن میتوانیم به سالهای بعد از جنگ و اوایل دهه ۷۰ نسبت بدهیم.
به علاوه، اگر پنج قطعه اولیه این مجموعه را روایتگر خاستگاه اقتصادی- اجتماعی خانواده یگانه و بیانگر شرایط زیستی و بودوباش دو قهرمان رمان در دوران کودکی و نمادی از فروپاشی مرزهای فرهنگی- طبقاتی مقطع زمانی روایت بدانیم، «عشق به توان سه» روایتگر نحوه مواجهه این دوشخصیت محوری با واقعیت، در دوران جوانی و در مراحل اولیه ورودشان به اجتماع است: مهرانگیز دانشآموز ترم آخر فوق دیپلم پرستاری است و میترا که عزمش را برای دکتر شدن جزم کرده، دیپلمه است و منتظر اعلام نتایج کنکور.
در «عشق در توان سه» که روایتگر داستان آشنایی (ابتدا) مهرانگیز- از طریق دوستش مهین پاکروان- و (سپس) میترا- از طریق مهرانگیز- با فضای تئاتر و کشمکشهای پنهان دو خواهر برسر جلب توجه حسن ساعد، کارگردان، نویسنده، بازیگر جوان یک گروه نمایشی است. با چرایی تناقضات شخصیتی و رفتاری دونسل از جامعه زمانه روایت و تفاوت نحوه مواجهه آنها با واقعیتهای پیرامونی، در روند روایت، آن هم از منظری زن محورانه آشنا میشویم. «عشق در توان سه» که داستانی درباره ناکامی مهرانگیز برای جلب محبت و عشق حسن ساعد و عاشق شدن ساعد بر میترا و برخورد غیرقابل پیشبینی میترا با او است، همزمان روایتگر ذهنیات و دغدغههای فرهنگی - سیاسی نسلی از روشنفکران و تحصیلکردگانی است که بیآنکه قادر به درک موقعیت خود باشند و بهرغم آشنایی با یونسکوها و برشتها و... جهان را صرفا از منظر دوگانه خیر و شری و فقر و ثروت مینگرند و به همین دلیل هم کارها و آثارشان پر از سیاهی و تلخی و شکست است. در این داستان از یکسو با ویژگیهای شخصیتی مهرانگیز: سادگی، سطحینگری، واقعبینی و عدم جسارت و بعضا عدم اعتماد به نفس او و نیز شخصیت پیچیده و مغرور و عصیانگر و سنتستیز میترا آشنا میشویم و از سوی دیگر، با شرایط کاری وخیم هنرمندان تئاتر که در مورد حسن ساعد، در کنار رفتار تند میترا، زمینهساز مرگ نابهنگام او میشود. اگرچه در این بخش، نشانی از زمان روایت نیست اما از طریق مضمون یکی از نمایشنامههای میترا، همانی که حسن ساعد، پیش از مهاجرتش از اصفهان به تهران، قصد اجرایش را داشته است، میشود محدوده زمانی آن را نیز حدس زد.
اما داستان بعدی: «در پناه هنر» که مشخصا به بودوباش عاطفی و ذهنی مهرانگیز پس از مرگ حسن ساعد و تلاشش- به عنوان یک دختر تحصیلکرده و آدابدان و تسلیم شده در برابر واقعیت - برای یافتن یک همسر هنرمند میپردازد و جلوه دیگری از تعارضات احساسی و شخصیتی میان دو خواهر را بازنمایی میکند، روایتگر آشنایی مهرانگیز با نقاشی به نام روحبخش، صاحب آتلیهای محقر در یکی از محلههای فقیرنشین نزدیک خانه مادر معتاد و گوشهنشین دو خواهر (مریم) است؛ آتلیهای که میان دو مغازه لحافدوزی و بقالی واقع شده است.
داستان دراماتیک جذابی که با انعکاس تصویر محزون زنی «از پشت ویترین سراسر گرد و خاک گرفته» آتلیه بر شبکه چشمان مهرانگیز و ورود ناگهانی و شیفتهوار او به داخل مغازه و خرید آن تابلو که برای او بیشتر یادآور تنهایی مادرش مریم است، آغاز میشود.
داستان بعدی «میان پرده - یک پروانه» است با راویگری مهرانگیز که حالا دوره کارشناسی پرستاری را در تهران میگذراند. کوتاهترین داستان این مجموعه و روایتگر یک روز همنشینی دوخواهر در تهران. در این قطعه، اکبر ظریفتبریزیان با تاکیدی آشکار بر روحیات عصیانگر و جهان ذهنی شاعرانه و شخصیت مستقل و متفاوت میترا نسبت به شخصیت و جهان ذهنی مهرانگیز، نه فقط بستری برای توجیه و تفهیم رفتارها و کنشهای میترا در دوران دانشجویی و نیز در دوران زندگی حرفهایاش به عنوان یک پزشک، فراهم میسازد، بلکه از توانایی خود، در بیان استعاری و کنایی ایدهها و مقاصد جامعهشناختی و معناشناختی مورد نظرش، به عنوان یک داستاننویس در نگارش این رمان نیز پرده برمیدارد.
در این داستان، میترا معرف و نماینده نسلی است که اولین واکنش ناخودآگاهانهشان، در دوران جوانی، در مواجهه با شرایط موجود، تلاش برای ارائه تعریف تازهای از زندگی در تضاد با تجربههای تلخ و ناگوار دوران کودکی است. او که در دوران کودکیاش نیز وابستگی ذاتی خود به طبیعت را در نگهداری عاشقانهاش از سه «بچه گربه» و مشارکت خود- خواستهاش در نگهداری و سرپرستی از کبوترهای پدرش نشان داده و مورد انواع خشونتها واقع شده بود؛ حالا در دوران دانشجویی، محور اصلی همه بودوباش خود را علاوه بر عشق به طبیعت، بر ایستادگی در برابر تحقیر و تلاش برای حفظ استقلال انسانی خود قرار داده است. اکبر ظریفتبریزیان، در این قطعه داستانی کوتاه، بر وجوهی از شخصیت میترا انگشت میگذارد که بعدها و در دوران فعالیت حرفهاش به عنوان یک پزشک، تنهایی کامل او را رقم میزند: عصیانگری شاعرانه و فراروی از واقعیت موجود برای حفظ استقلال و شأن انسانی خود.
و از آن، زمینهای میسازد برای ورود به جهان ذهنی نامتعرف و غریب و شورشگر نسلی در هیات میترا که میکوشد راهی برای تحقق رویاهای وامانده و درمانده خود میان متفاوت بودن و معمولی بودن، میان غرور و تسلیم، میان استقلال و اسارت جسمی و ذهنی بیابد و آن را به نمایش بگذارد.
اکبر ظریفتبریزیان در این داستان بسیار کوتاهِ دو و نیم صفحهای، تصویری از میترا ارائه میدهد که درک اعمال و کنشهای پیچیده و دشوار فهم او در ادامه روایت را برای خواننده آسان میسازد. او میترا را در اینجا میترا مثل خودِ زندگی تصویر کرده است که مثل زندگی، پیوندِ درونی محکمی با طبیعت دارد. او زندگی را مطابق خودِ درونی ناخودآگاهیاش زندگی میکند و برای همین هم شبیه هیچ یک از اطرافیانش نیست. میترا، مثل زندگی، صاحب فرهنگ خودساخته خود است و به همین دلیل هم مدام با زندگی آدمهای اطرافش، حتی با کاسب عاشقی که در داستان «برو بیرون ۲» از اصفهان برای دیدنش به شهر (س) و به درمانگاه محل خدمتش میآید، رفتار تند و نامتعارفی دارد؛ چون به خوبی میداند که برای شاعر بودن و شاعرانه زیستن باید تنها باشد و نمیتواند کسی را داشته باشد مگر از خودش و از تفاوتهایش برای همیشه بگذرد. میترا در جستوجوی یافتن راهی برای رهاسازی خود از خوانشهای متعارف و عمدتا مردانه زندگی است.
اما «زکات حسن»، یکی از زیباترین و جزوپردازانهترین و پرکششترین داستانهای این مجموعه با راویتگری راوی دانای کل ناشناس یا همان شخص نویسنده است که در آن، دقتی شایان توجه و مثال زدنی در توصیف روانشناختی غیرمستقیم و کنایی شخصیت میترا صورت گرفته است؛ داستانی که اکبر ظریف تبریزیان، در فرآیند آن و با ترسیم دقیق و استادانه روحیات و ذهنیات میترا در هیئت یک دانشجوی پزشکی و با قرار دادن او در جایی میان بایرون و خانم هاویشام، میترایی را میپرورد که قدم به قدم با آگاهی یافتن از ناهمخوانیهای جهان ذهنیاش با جهان پیرامونی، خود را برای پایانی آماده میسازد که در آن، نفرت و انزجارش از دردهای بیدرمان جهان پر تناقض پیرامونش را در هیئت یک پزشک، با تنهایی و تنها زیستن و غرقه شدن در شعر و موسیقی و رمان و کتاب ابراز کند.
«نیش زنبور، بوسه قدیس» که از ساختار دوگانه رمان- مجموعه داستان برخوردار است، نه تنها از روایت خطی پیروی نمیکند، بلکه علاوه بر یک راوی مرکزی (مهرانگیز) - برای نیمه اول مجموعه- و یک راوی دانای کل (نویسنده) برای بخش اعظم نیمه دوم مجموعه، از یک راوی دوم شخص در داستان«عشق یک کاسب» نیز بهره میبرد. به علاوه، اگرچه رویدادها از تقدم و تاخر زمانی برخوردارند، اما هر داستان، خودبسندگی خاص خود را دارد و مجموعه آنها، اگرچه تصویر کاملی از وضعیت یک خانواده معین و شرایط اقتصادی - اجتماعی و فرهنگی اعضای آن به دست میدهند اما بستری میشوند برای بازنمایی رفتار، بودوباش و کنشهای فردی و اجتماعی دو شخصیت اصلی یعنی مهرانگیز و میترا در طول زندگی که بهرغم وابستگی و پیوستگی خانوادگیشان، با دو جهان ذهنی و رفتاری و دوگونه درک و فهم کاملا متفاوت با جهان پیرامون خود، ارتباط برقرار میکنند.
«نیش زنبور، بوسه قدیس» با عنوان استعاری معناگریز خود، یک «رمان نو» با مظاهر و جلوههای نوجویانه و ابداعآمیز اینگونه از رمان و حاوی مجموعه روایتهای کوتاه و بلند، براساس بودوباش دوخواهر (مهرانگیز و میترا) از یک خانواده فرودست در درون و بیرون خانواده و تمرکز مقطعی بر زندگی مشترک و سپس زندگی جداگانه هر یک از آنان در جامعه و تمرکز نهاییاش بر زندگی یکی از آن دو (میترا) در زندگی حرفهای او است؛ رمانی که با عدول از هرگونه پیامرسانی آشکار و عدم تاکید در پرداخت روانشناختی شخصیتها و با پرشهای روایی خود - ویژهاش، خواننده را نه فقط مجذوب رویدادها بلکه به قول استاد جواد اسحاقیان۳، وادار به پرسش و چالش با خود و با نحوه چینش دقایق خود و حتی موضعگیری نسبت به رویدادهای خود میکند. با این توصیف، «نیش زنبور، بوسه قدیس» در زمره رمانهای «نو» قابل ارزیابی خواهد بود؛ رمانی که اگرچه به خاطر تنوع زاویههای دید و تعدد راویانش، امکان تنوعبخشی را به داستانها و روند روایت خود داده است اما سوالات بسیاری را هم بیپاسخ گذاشته و به این ترتیب، حضور هوشیارانه خواننده را دائما طلب میکند.
به عبارت دیگر، اگر به عوض نام حسن ساعد در داستان «عشق در توان سه» نام هنرمند جوانِ فقیرِ فقید درد کشیده تئاتر دهه هفتاد ایران «حسن حامد» را بگذاریم که در سال ۱۳۷۱ و در اوج خلاقیت هنری خود در 30 سالگی، از شدت فقر و بیماری و درد، چشم از جان و جهان فروبست و اگر بدانیم همه آنچه در رمان «نیش زنبور، بوسه قدیس» گذشته است نه صرفا زاده تخیل نویسنده آن، بلکه برآمده از واقعیت است و اگر بدانیم شهر (ت) شهر طبس و شهر (س) شهر سرخس است و اگر بدانیم که اکثر آدمهای رمان از ساعد و میترا گرفته تا مهرانگیز و... ریشه در واقعیت داشتهاند و کلیت رمان محصول بیش از دو و نیم سال تحقیق مولف و تحمل دشواریهای برسر راه چنین پژوهشهایی است و اگر بدانیم که همه چیز و همه رویدادها و مسیر روایت صرفا زاده تخیل نویسنده نبوده است آنگاه به عظمت و ارزش ادبی- ساختاری این رمان بیشتر پی خواهیم برد.
خلاصه اینکه من، «نیش زنبور، بوسه قدیس» را بیش از هر چیز، یک شعر یافتم؛ شعری نو که همراه با شعوری نو، رمانی واقعا «نو» را براساس واقعیت خلق کرده و به ادبیات معاصر ما هدیه کرده که باید قدر آن را آنگونه که شایسته و بایسته است، بدانیم.
سخن آخر:
اگر یکی از نمایههای قدرت به قول الوین تافلر، تولید گفتمان باشد، چرا نباید یکی از مظاهر و نمایههای قدرتِ اثر ادبی و مشخصا داستان و رمان را هم تولید گفتمان تلقی نکنیم که البته در اینجا مقصود از تولید گفتمان، نه صرفا تولید اندیشه و جهتدهی به ذهن بلکه خلق جهان روایی نو و ابداع روشهای تازه و تجربه نشده در کاربست عناصر ساختاری داستان و رمان به قصد فراهم کردن تجربه زیباییشناختی نوظهور است؛ همان روندی که طی بیش از ۴ قرن گذشته در جهان ادبیات- از شعر تا داستان و رمان- قابل ردگیری است.
۱- ساخت رمان. ادوین میور. ترجمه فریدون بدرهای. مجموعه اندیشههای عصر نو، انتشارات علمی فرهنگی. تهران ۱۳۷۳
۲- وظیفه ادبیات. ناتالی ساروت. ترجمه ابوالحسن نجفی. زمان. تهران ۱۳۵۶
۳- راه به هزارتوی رمان نو. جواد اسحاقیان. گل آذین. تهران ۱۳۸۰
روزنامه اعتماد