فرهنگ امروز/ محسن آزموده
درگذشت نابهنگام و غیرمنتظره دکتر هاله لاجوردی، جامعهشناس ایرانی در هفته گذشته، علاقهمندان به علوم انسانی در ایران به ویژه اصحاب علوم اجتماعی را در بهت و حیرت فرو برد. اگرچه با کمال تاسف این روزها به علت کرونا آنقدر خبر مرگ و میر زیاد شده که درواقع هیچکس از شنیدن خبر درگذشت یک همنوع، چندان که قبل، متعجب نمیشود. مرگ البته سرنوشت محتوم همه میرایان است و استثناپذیر نیست و دیر یا زود به سراغ همه ما میآید اما در روزهای جاری، بیماری کرونا شرایط خاصی را برقرار کرده و گویی ملکالموت دیگر هیچ فرقی میان پیر و جوان و سالم و بیمار نمیگذارد و نابگاه هر که را دم دستش باشد با خود میبرد.
البته دکتر لاجوردی به علت کرونا از دنیا نرفت اما خبر فوت او غیرمنتظره بود از آن جهت که این جامعهشناس تنها 56 سال سن داشت و جز- چنانکه در نوشتههای دوستان و آشنایان ایشان آمده- افسردگی از بیماری خاص دیگری رنج نمیبرد. نابهنگامی خبر نیز به این علت بود که بیش از 10 سال بود که از این استاد پیشین دانشگاه تهران اطلاع چندانی در دست نبود. خبر فوت او در میانسالگی، ناگهان گویی پرونده فروبسته او را بار دیگر در برابر چشمان بهتزده اهالی جامعهشناسی در ایران گشود.
هاله لاجوردی در سال 1383 به استخدام گروه ارتباطات دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران درآمد اما قرارداد کاریاش با دانشگاه تهران به نوشته عباس کاظمی، جامعهشناس و همکارش «به بهانه اعلام شده عدم انتشار مقاله علمی- پژوهشی لغو شد». البته آنطور که کاظمی در ادامه نوشته، لاجوردی «حتی برای یک سال بنا به توصیه یکی از همکاران به صورت حقالتدریسی درس داد بلکه کارش درست شود اما نشد. در همان هنگامه مادرش را از دست داد، ناملایمات ناگفتنی دیگری هم بود و در نهایت خودش دچار مشکل روحی شدیدی شد و از دانشکده برای همیشه رفت.»
در روزهای اخیر درباره دوران خانهنشینی دکتر لاجوردی و علل و عوامل آن بسیار نوشتهاند و هر یک از دوستان و آشنایان و همکاران و دانشجویان کوشیدهاند، روایتی از این موضوع ارایه کنند و آن را توضیح دهند. در بسیاری از این روایتها، مقصر(های) متفاوتی برای گوشهنشینی و انزوای این جامعهشناس معرفی شده، برخی همکاران، شماری دانشجویان، عدهای کلیت جامعه و گروهی شرایط سیاسی و اجتماعی جامعه را مقصر اعلام کردهاند.
پرداختن به این موضوع و یافتن مقصر یا مقصرها برای انزوای یک دانشور،کار ساده و آسانی نیست همچنانکه در موارد مشابه و کثیر انزوا، مهاجرت، طرد وکنارهجویی دانشوران عوامل گوناگونی موثر هستند. چرا نخبگان علمی و دانشگاهیان برجسته ما مهاجرت میکنند؟ چرا دانشگاه از جذب و نگهداری آنها ناتوان است؟ علت افسردگی بسیاری از تحصیلکردگان فرهیخته دانشگاهی در چیست؟ در مختصر کنونی خواهیم کوشید به جای پرداختن به این پرسشهای بیجواب-که صد البته بسیاری پاسخ آنها را در آستین دارند- نگاهی به فعالیتهای علمی این جامعهشناس فقید بیندازیم و از این رهگذر اشارهای کنیم به جای خالی او در عرصه علوم اجتماعی ایران. فقدانی که در اصل اشاره به خلأیی مهمتر در عرصه جامعهشناسی ایرانی دارد و از وضعیت نامساعد جامعهشناسی دانشگاهی ما پرده برمیدارد، رشته- دانشی که هر روز بیشتر از عرصه زندگی واقعی اجتماعی جامعه ایرانی فاصله میگیرد و به علت فقدان اثرگذاری عینی به انزوا و گوشهنشینی دانشآموختگانش میانجامد.
شروع کار در ارغنون
اهالی اندیشه در ایران هاله لاجوردی را پیشتر به واسطه حضور مستمر و فعالش در نشریه ارغنون میشناختند. ارغنون فصلنامهای با رویکرد ترجمه که در حوزه - عمدتا- ترجمه متون برگزیده علوم انسانی در شاخههای فلسفه، علوم اجتماعی، علوم سیاسی، روانکاوی و نقد ادبی از بهار سال 1373 آغاز به کار کرد و فعالیتش تا شماره 27 در بهار سال 1384 ادامه داشت. این نشریه که در مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگی معاونت امور فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد تهیه میشد در فضای نسبتا گشایش یافته سالهای آغازین دهه 70 کوشید متونی دست اول و جدید- برای خوانندگان زبان فارسی- در حوزه فلسفه و علوم انسانی غربی را بیابد و ترجمههایی دقیق و درست از آنها ارایه دهد. یوسف اباذری، حسین پاینده، مراد فرهادپور، مرتضی شفیعیشکیب، علی مرتضویان و حمید محرمیانمعلم اعضای اصلی هیات تحریریه این نشریه بودند. همین ترکیب نشانگر رویکرد و گرایش کلی این نشریه است. هر شماره ارغنون به یکی از جریانها یا مکاتب یا نحلهها یا موضوعات مهم فکری روز جهان اختصاص داشت.
شماره نخست ارغنون به موضوع فرهنگ و تکنولوژی اختصاص داشت و لاجوردی در آن مقاله «هایدگر و کوندرا و دیکنز» نوشته ریچارد رورتی، فیلسوف معاصر امریکایی را ترجمه کرد. او در شماره دوم ارغنون(تابستان 1373) با موضوع رمانتیسم، ترجمه دو مصاحبه را ارایه کرد، یکی با تام باتامور جامعهشناس چپگرای انگلیسی و دیگری با هانس گئورگ گادامر فیلسوف معاصر آلمانی. این همکاری در شمارههای بعدی ارغنون نیز ادامه یافت. مثلا در شماره سوم با موضوع مبانی نظری مدرنیسم، هاله لاجوردی ترجمه مقاله «هرمنوتیک: احیای معنا یا کاهش توهم» نوشته پل ریکور فیلسوف معاصر فرانسوی را عرضه کرد و در شماره 4 با موضوع «نقد ادبی نو» ترجمه مقاله مشترک رابرت کان دیویس و لاری فیلنک با عنوان «نقد ادبی قرن بیستم». از دیگر ترجمههای او در شمارههای متعدد ارغنون میتوان به این عناوین اشاره کرد:«عیسی مسیح و اسطورهشناسی» نوشته رودولف بولتمان، متاله برجسته معاصر در ویژهنامه الهیات جدید، «محدودیتهای معرفت» نوشته ویلرد ون ارمن کواین، فیلسوف برجسته امریکایی در شماره مختص به فلسفه تحلیلی، «لوکاچ و جامعهشناسی ادبیات» نوشته جی پارکینسون در شماره درباره رمان، «صنعتی شدن و سرمایه داری در آثار ماکس وبر» نوشته هربرت مارکوزه در شماره مختص به مسائل مدرنیسم و مبانی پست مدرنیسم، «شکستهای نوسازی» نوشته س.ن. آیزنشتات در شماره نوسازی، «شعر و تفکر انتزاعی» نوشته پل والری در شماره درباره شعر، «گزیدههایی از اخلاق صغیر» نوشته تئودور آدورنو در شماره فلسفه اخلاق، «تضاد فرهنگ مدرن» نوشته گئورگ زیمل در شماره نظریه سیستمها و... .
ارغنون در طول بیش از یک دهه یکی از مهمترین نشریات علوم انسانی در ایران بود که با توجه به عناوینی که ذکر شد با وجود گرایش آشکار هیات تحریریهاش به نظریه انتقادی و اندیشههای چپ نو میکوشید سایر گرایشها و رویکردهای نو را هم در اندیشه معاصر(مثل فلسفه تحلیلی، فلسفه اخلاق، روانکاوی، الهیات جدید و...) در بر بگیرد و ضمن گزینش متون موثر و مهم فکری در هر یک از موضوعات، ترجمههایی دقیق و قابل اتکا از آنها ارایه کند به گونهای که اکنون با گذشت بیش از 15 سال از خاتمه کار آن با ویژهنامه مرگ در بهار سال 1384 کماکان این ترجمهها مورد مراجعه محققان و پژوهشگران فارسی زبان است. حضور مستمر هاله لاجوردی در هیات تحریریه این نشریه و مشارکت با ایشان، نشاندهنده علاقه و گرایش فکری او به نظریه انتقادی و اندیشههای چپگرایانه نو است.
زندگی روزمره در ایران مدرن
هاله لاجوردی غیر از ترجمههایش در ارغنون، چندین مقاله تالیفی هم دارد اما برای شناخت بیشتر علایق فکری او باید به تنها کتاب تالیفی او یعنی «زندگی روزمره در ایران مدرن: با تامل بر سینمای ایران» پرداخت به ویژه که مطالب مقالات مذکور عمدتا در این کتاب بازتاب یافته است. «زندگی روزمره در ایران مدرن» در اصل رساله دکتری هاله لاجوردی به نوشته خودش «تلاشی است برای فهم زندگی روزمره مردم ایران از دهه 1370 به بعد» به میانجی بازنمایی زندگی روزمره ایرانیان در آثار سینمایی.کتاب از مقدمه و 3 بخش تشکیل شده است: بخش نخست 3 فصل دارد: 1- زندگی روزمره، 2- نظریههای انتقادی زندگی روزمره، 3- روششناسی نظریه انتقادی. لاجوردی در این بخش بعد از معرفی چیستی زندگی روزمره به آرای برخی از نظریهپردازان زندگی روزمره به ویژه آرای هانری لفور و اگنس هلر میپردازد. «ملاک انتخاب فیلمها آن بود که آنها تا چه اندازه زندگی روزمره دهه 70 به بعد ایران را پروبلماتیزه کرده و به آن پرداختهاند.» «در پایان این بخش پس از جمعبندی کلی در مورد روشن نظریهپردازی انتقادی یعنی «تفسیر انتقادی» نکاتی بیان میشود.»
در بخش دوم کتاب با اتکا به مبانی نظری مطرح شده بخش اول 6 فیلم از سینمای ایران انتخاب شده به ترتیب: کاغذ بیخط (1380) ساخته ناصر تقوایی، سارا (1371) ساخته داریوش مهرجویی، دو زن (1377) ساخته تهمینه میلانی، چتری برای دو نفر (1379) ساخته احمد امینی، لیلا (1375) ساخته داریوش مهرجویی و زیرپوست شهر (1379) ساخته رخشان بنیاعتماد. نویسنده در هر فصل نخست به اختصار داستان و موضوع فیلم را معرفی سپس به تحلیل و تفسیر آن از منظر بازنمایی زندگی روزمره در ایران میپردازد. بخش پایانی «با استناد به فیلمهای تفسیر شده، روایتی نقادانه از زندگی روزمره ایرانیان» است.
کتاب «زندگی روزمره در ایران مدرن» در کنار دو کتاب «ناسازههای گفتمان مدرسه: تحلیلی از زندگی روزمره دانشآموزی» نوشته محمد رضایی و «پرسه زنی و زندگی روزمره ایرانی» نوشته عباس کاظمی از اولین آثاری است که توصیف و تحلیل موضوع زندگی روزمره ایرانیان را با توجه به نظریههای جدید در این زمینه مدنظر قرار داده است. با آغاز دهه 1370 خورشیدی و فروکش کردن شور و هیجان انقلابی، ایران به تعبیر عباس کاظمی وارد عصر پساانقلاب شد. جامعه پس از بیش از یک دهه التهاب ناشی از انقلاب و جنگ در فضای نسبتا آرامش پدید آمده به بازسازی خود پرداخت و کوشید زندگی روزمره خود را ترمیم کند، تلاشی که بیتردید به میانجی تجربههای دگرگونساز انقلاب و جنگ صورت میگرفت.
در این فضای نسبتا گشوده شده، نسل جدیدی از نظریهپردازان نسبتا جوان و سرخورده از رویکردهای کلان و ارتدوکسی رو به سوی نظریهها و اندیشههای جدید آوردند و کوشیدند در شکل و محتوا، سخنی تازه عرضه کنند و برای تحولات صورت گرفته در جامعه در همه سطوح (و نه فقط در عرصههای سیاسی) از جمله در سطح زندگی روزمره توضیحی متفاوت بیابند. این تلاش تا جایی که به علاقهمندان به رویکردهای چپ و انتقادی مربوط میشد عمدتا از رهگذار توجه به اندیشههای چپ نو و نحلههای انتقادی اروپایی مثل مکتب فرانکفورت، روانکاوی جدید، نظریه ادبی، پست مدرنیسم و نقد مدرنیسم و... صورت میگرفت. از اشاره به محتوای کتاب برمیآید که هاله لاجوردی نیز در کتاب - رسالهاش از همین رویکردها بهره میجوید.
او همانطور که از عناوین فیلمها برمیآید در این کتاب به ویژه به مساله زنان توجه خاصی دارد و نشان میدهد که چگونه انقلاب زنان و مردان ایرانی را تغییر داد:«انقلاب با فراکشیدن زندگی روزمره و زدودن فاصله آن با زندگی قهرمانی، زندگی روزمره را به امری نازدودنی بدل کرد. این شوک همانند شوک بودلری، عنصری را به حیات ایرانی بخشید که پیش از آن هرگز وجود نداشت و آن تامل انسانهای معمولی بر خود است.گویی پس از سالها تلاش فاوست گونه برای مدرنیزاسیون اکنون دیگر پیشرفت بسنده زندگی انسانها نیست.»
لاجوردی از تحلیل فیلمها نتیجه میگیرد که زندگی روزمره ایرانیان به میانجی انقلاب، تغییری اساسی کرده تا جایی که حتی زنی ساده و بیسواد مثل طوبا (با بازی گلاب آدینه) در فیلم «زیرپوست شهر» به فردیت خود آگاه شده و با نوعی زنانهنگری مثبت در تلاش برای حفظ تفاوت خود و «در سودای عینیت بخشی به توانهای انسانی خود برای حصول به سعادت همگانی در متن فهم تمایز میان مردان و زنان» است.
البته لاجوردی بیش از اندازه خوشبین نیست و متوجه است که این آگاهی و کنش همچون راه رفتن «روی لبه تیغ» است و هر آینه مغاک[های] دیگری در کمین ما نشسته است.» واقعیت عینی و اجتماعی در سالهای پس از 1384 نیز دشواری مسیر پیش رو را به درستی نشان داد. از میانه دهه 1380 دانشگاه در مسیری متفاوت از تحولات سالهای آغازین اصلاحات پیمود. عباس کاظمی در یادداشتی که به مناسبت درگذشت هاله لاجوردی نوشته به تلخی به حال و هوای دانشکده (و دانشگاه) در دهه 70 و نیمه اول 80 اشاره میکند و مینویسد:«چه امیدی در دوران اصلاحات درون دانشکده جوانه زده بود! چه موجهای آرامی که از درون لانه خود بیرون جهیدند و به بالا آمدند سپس به آرامی درون خود دفن شدند و دیگر باز نگشتند! چه آدمهایی که فسردند و مردند و ما نامشان را حتی نمیدانیم، چه افسردهدلانی که در مهاجرتی بیپایان غوطهورشدند.»
واقعیت این است که در یک دهه گذشته، حال دانشگاه و دانشکده، اگر نگوییم کلیت جامعه به علل و دلایل مختلفی بد و ناگوار است و نشانه آشکار آن غیر از آسیبهای خرد و کلان اجتماعی در حوزه مورد بحث ما، همین واقعیت درگذشت غمبار یک استاد جوان یا یک روزنامهنگار حوزه اجتماعی است. انزوا و افسردگی سپس درگذشت تلخ یک جامعهشناس فعال و منتقد که در دهه 70 آنچنان امیدوار و فعال کار و مطالعه میکرد.
روزنامه اعتماد